صراطهاي مستقيم

133
) 3 ( ! "#$% " &’ () *+ 1378 &’ ! */012 0! 3 /4* ) 4 &’ 6$7 7 82 ) /4* 24 :; <070! ; ! */012 31 ) /=>4 /=4? 57 #7!= #A ) 79 ! ;0CD= E ! 93 E% 0! ! */012 114 F/) G7 0= 119 H>’ 6I < F/) ! ; 123 > J <070! 3*= K "/= 0A! 7 LEM . 0 $O G! 0= K " <% D:’ K/*2 0! < P0! G . / Q R? .

description

abdolkarim soroush book straight ways (serathaye mostaghim) کتاب صراطهاي مستقيم عبدالکريم سروش

Transcript of صراطهاي مستقيم

Page 1: صراطهاي مستقيم

��� ا ا���� ا�����

���� ���� � � )3ـ شناسي معرفتي مجموعه(

دكتر عبدالكريم سروش

، تهران، 1378مؤسسه فرهنگي صراط

ـ سخني در پلوراليسم ديني صراط 4 هاي مستقيم

24 مستقيمهاي پاسخ به ابهامات صراط

31ي پلوراليسم ديني وگويي درباره گفت

ـ هدايت ـ عقالنيت 57 حقانيت

79 هاي آسمان نردبان

93 دفاعي از انحصارگرايي ديني

114 شناسي پلوراليسم ديني در ترازوي معرفت

119 اندر باب هيك

و كثرت شناسي اصالح معرفت 123 گرايي ديني هيك شده

. الزم به يادآوري استي الكترونيكي،ي اين نسخه دربارهچند كالمي

ا .حتماً مطالعه فرماييد.ي كتاب درج شده است در واپسين صفحه كوتاه، اين نوشتاردبجهت رعايت

Page 2: صراطهاي مستقيم

2صفحه هاي مستقيم صراط

يادداشت ناشر

و يك مصاحبه از دكتر عبدالكريم سروش در باب پلوراليسم ديني يك گفت، مشتمل بر دو مقاله، هاي مستقيم صراطكتاب وگو،

آنان تر در نشريات كشور منتشر شده اين مكتوبات، پيش. است و انتشار ميد به خوانندگان ياري كه جوانـب ها در اين مجموعه، كند

.جا مطالعه كنند مختلف آراي صاحب اثر را در خصوص پلوراليسم ديني، يك

كه سوابق اين بحـث كه در اين عرصه وجود دارد، ناشر بر آن شد و تنوع آرايي به گستردگي بحث پلوراليسم ديني اما با توجه

و نيز برخي از مباحثات جاري مربوطه را در آن ديار، بـه اجمـال در اختيـار خواننـدگان كتـاب قـرار دهـد زمي در مغرب لـذا بـر.ن

و چهار مقالهي مكتوبات اين اثر، يك مقاله مجموعه و(قلمان ديگر نيز افزود شده از صاحبي ترجمهي تأليفي مشخصات ايـن آثـار

و مترجمان آن زمـيني تأليفي افزوده شده، عمدتاً سـوابق بحـث پلوراليسـم در مغـرب در مقاله).ه است ها در جاي خود آمد مؤلفان

و در چهار مقاله و ديويـد بـازينجر(پژوه معتبـري ترجمه شده، بحث چند دين معرفي شده است در) الـوين پلنتينجـا، جـان هيـك،

.خصوص پلوراليسم ديني عرضه شده است

د كاري صاحب ناشر از هم كه منـد محتـرم، آقـاي دكتـر احمـدر تتميم اين مجموعه ما را ياري دادند، باألخص از دانش نظراني

.گزار است نراقي، صميمانه سپاس

Page 3: صراطهاي مستقيم

3صفحه هاي مستقيم صراط

ديباچه

هم« هم تا امروز، با مي نشيني كه لكن امروز دل من پـذيراي. ورزيدم كيش من نبود مخالفت

و بتكـده. ها شده استي صورت همه و صـو چراگاه آهـوان اسـت و معهي بتـان ي راهبـان

و الواح تورات واوراق قرآن كعبه و هـر جـا كـه.ي طائفان دين من اينك اين عشـق اسـت

و ايمان من هم به دنبالش روان است .1كاروان عشق برود، دين

و هفتم هجري محي الدين عربي اندلسي، عارف بزرگ قرن ششم

و اي اسـت معرفـت گرايي ديني نظريهو كثرت.»دينيگرايي كثرت«ي فراخ، گردشي است در قاره»هاي مستقيم صراط« شناسـانه

و محق بودن دين دين و بر آن است كه كثرتي كـه در عـالم ديـن شناسانه در باب حق بودن ايمان و داران، ورزي پديـد آمـده اسـت،

و نارفتني است، حادثه علي و محقاي الظاهر نازدودني كه از حق بودن كثيري از اديان داران پـرده بـودن كثيـري از ديـن ست طبيعي

و بـا هـدايت برمي و ساختار چنـدپهلوي واقعيـت اسـت و مقتضاي دستگاه ادراكي آدميان و سـعادت دارد و گـري خداونـد جـويي

و چنان نيست كه كژفهمي يا توطئه نيك حق بختي آدميان مالئمت دارد و بدخواهي يا حق گري و انديشـي يـا گريزي يا باطـل ستيزي

اين نظريه، در مقابـل حصـرگرايي.ي اهريمن در آن مدخليت عمده داشته باشدي يا استضعاف فكري يا سوء اختيار يا غلبه هواپرست

مي مي ديني قرار و سعادت را در گرو ديني واحد و هدايت كه حقانيت و منكـران آن ديـن خـاص را در عـداد گيرد و مخالفـان نهد

و معذ و شوربختان يا مستضعفان ميمعاندان مي وران و حجاب هدايت آدميان و كثرت اديان را سد سعادت .شمارد آورد

و نهايتاً بر سر دو مقوله آسان مي كه نزاع عمقاً و مي فهم حقيقتو حقيقتي مهم توان ديد رود كه اوالً آيا ديـن حقـي داريـم؟

مي ثانياً نصيب ما از اين حق چقدر است؟ پلوراليست حق بل گويند يك حق نداريم، ها گوينـد حصـرگرايان مـي. هاي بسيار داريمكه

چه هست، باطل است و غير آن هر مي پلوراليست. حق يكي است و لذا، حـق ها و چنداليه است هـا گويند شايد واقعيت چندضلعي

مي مي. شوند متكثر مي گويند با تناقض حصرگرايان در پاسخ مي ها چه همـه بـا هـم شود چنـد رأي يـا مكتـب متنـاقض، كنيد؟ مگر

مي درست باشند؟ پلوراليست و حيـرت ها و ذهـن را بـه تنـاقض گويند شايد واقعيت ديني چنان غـامض افكـن اسـت كـه زبـان را

مي. افكند مي و آخـر اسـت(ي خدا گويند اين امر اگر درباره حصرگرايان و اول و بـاطن ي ديگـر معقـول باشـد، دربـاره)كه ظـاهر

چه مي گ مدعيات اديان و نبوت محمد با هم جمع نمي توان كه دومي ناسخ اولي است فت؛ چون نبوت مسيح به اعتقـاد(شوند، چرا

).مسلمانان

و بيت الوثان/و قد صار قلبي قابالً كل صورة/ إذا لم يكن ديني إلي دينه داني/ لقد كنت قبل اليوم أنكر صاحبي1 / فمرعي لغزان

و كعبة طائف و مصحف قرآن/و دير لرهبان و إيماني/ أنّي توجهت أدين بدين الحب/و ألواح توراة ركائبه أرسلت ديني

Page 4: صراطهاي مستقيم

4صفحه هاي مستقيم صراط

و منفي صراط ـ سخني در پلوراليسم ديني؛ مثبت هاي مستقيم

و قياس(پلوراليسم و به تباين فروناكاستني به رسميت شناختن و تنوع را و دين ناپذيري فرهنگ تكثر و تجر ها هاي آدميـانبهها

و رنگ را داشتن و از عالم انساني تصوير يك گلستان پر عطر دو)فتوا دادن و در به عصـر جديـد اسـت به شكل كنوني آن، متعلق ،

مي حوزه و ديگري در حوزه يكي در حوزه:شودي مهم مطرح و فرهنگ، و ديـن ديـن.ي جامعـهي دين شناسـي پلوراليسـتيك داري

و جامعه و دينـي قائـل بـه پلوراليسـم.و اين دو، البته با يكديگر مرتبطند. راليستيكي پلو داريم كه به لحـاظ فرهنگـي يعني كساني

و هم از طريق مي عللدر باب پلوراليسم، هم از طريق. توانند از پلوراليسم اجتماعي سر بپيچند هستند، نمي . داليلتوان سخن گفت

كه چرا پاره يعني هم مي و اداره اي از جوامع پلوراليسم را برگرفته توان توضيح داد و تدبير وي اجتماع را با آن موزون كـرده اند انـد،

مي مي. توان توضيح داد كه حقانيت يا بطالن اين رأي در گرو چيست هم در الزم به پلوراليسم اجتمـاعي برسـم، دانم قبل از اين كه

و ديني نكته ب باب پلوراليسم فرهنگي و ي پلوراليسم لفظاً جديد گرچه انديشه.ي اجتماع تطبيق دهم عد آن را بر عرصههايي ذكر كنم

نه نمايد، ريشه مي بل هاي بسيار در تاريخ فكر دارد؛ آنو چهره.كه در تاريخ فكر بشر تنها در تاريخ فكر ما مسلمانان، هـاي مسـلماني

و من بر همان البته براي ما جاذب مي تر است از ها انگشت و مي فرهنگ، عنصر دين را برمينهم و بدان .پردازم گزينم

و دومي تنوع تفسيرهاي مـا از تجـارب يكي تنوع فهم:شود امروز پلوراليسم ديني عمدتاً بر دو پايه بنا مي هاي ما از متون ديني،

(ديني و هم در مواجهه با امر متعالي، هاي آدميان هم در مواجهه با كتاب .) هاي بسيار ديگر دارد كه خواهم آورد، پايه ولي چنان. منزله

و از متن صامت يا تجربه آني خام بايد پرده محتاج تفسيرند و به صدا درآورند برداري كنند و اكتشـاف، يـك اين پرده. ها را برداري

و متكثر مي بي هيچ تكلفي، متنوع و و شيوه ندارد و حجيت پلوراليسم درون شكل و همين است سرّ تولد و بيروندين شود .دينيي

و بسطي من در نظريهـ1 و مكانيسمام، كوشيدهقبض اجمـاالً سـخن. هاي آن را بيان كنم تا راز تكثر هم ديني را توضيح دهم

و تكثر، قابل تحويـل شـدن بـه فهـم و اين تنوع و متكثر است و بسط اين است كه فهم ما از متون ديني، بالضرورة، متنوع در قبض

و بلنهواحد نيست و متكثر است، و مـا همـواره در فهـم متـون. كه سيال است تنها متنوع كه متن صامت است دليلش هم اين است

و تفسير آن و پرسش ديني و پيش ها، خواه فقه باشد، خواه حديث، خواه تفسير قرآن، از انتظارات و هايي كمـك مـي فرض ها گيـريم

و پرس و پيشچون هيچ تفسيري بدون تكيه بر انتظاري و پرسششي و چون اين انتظارات و پيش فرضي ممكن نيست از فرض ها هـا

مي و دست بيرون دين و فلسفه و علم و سيال است و چون بيرون دين متغير و تغييـر آيد و تراكم آوردهاي آدمي مرتباً در حال تزايد

كه در پرتو آن پرسش و پيشو تحولند، ناچار تفسيرهايي و انتظارها مي فرض ها و تحول خواهند پذيرفت ها انجام ايـن. شوند، تنوع

در مجمل نظريه و بسط اي است كه به اين مكانيزم.1 آمده است قبض يابي خاص معتقد باشيد، خواه نباشيد، اصل اين معنا خواه شما

و سخن پيامبر، تفسيرهاي متعدد برمي را نمي كه كتاب الهي ر توانيد انكار كنيد و به تعبير و دارد وايـات، كـالم الهـي ذوبطـون اسـت

كه وقتي پوسته به طوري ميي اول معني را برمي سخن حق داراي چند اليه است، . شـود داريد، سطح ديگري از معني بر شما نمودار

ميو چون كالم از واقعيت پرده برمي به تبع، چند اليه به سخن بزرگا. اين مختص كالم الهي نيست. شود دارد، آن هم ني چون وقتي

و به سخن بزرگان ديگر در زبان و حافظ در زبان فارسي را مولوي و تودرتـو بـودن هاي ديگر مراجعه كنيد، همـين چنداليـه بـودن

مي و تأمين و جاودانگي كالم را حفظ كه طراوت و همين ذوبطون بودن است هميشـهي اديـان، همـين سـرمايه. كند خواهيد آزمود

و بسط تئوريك شريعتعبدالكريم سروش،1 1375، انتشارات صراط، قبض

Page 5: صراطهاي مستقيم

5صفحه هاي مستقيم صراط

ته مي و فاني سرعت از رواياتي داريم كه پاره. روايات بسياري داريم كه قرآن صاحب هفت يا هفتاد بطن است. شدندميكشيدند اي

مي آيات قرآن براي اقوام ژرف كه در آخرالزمان يي اسالمي خواه در حـوزه تاريخ تفسير، خواه در حوزه. آيند كاوي نازل شده است

كه برداشت اديان ديگر، نشان مي ب دهد كه. اري بسيار متفاوت بوده است ها از كالم رب حامل فقـه إلـي مـن«در روايات آمده است

كه حامل فقه است، يعني حامل يك تعليم ديني است، اما خوشد نمي»هو أفقه منه چه گوهري در دست دارد، بسا كسي لفظـي. داند

و آن را تحويل كسي مي و روايتي بر زبان اوست را در اختيار اوست بهدهد كه مطلب مي از خودش هـاي ايـن معناي همـه.فهمد تر

مي كه و بطون كثيره اين است به درحات مختلف فهميد و بازرسي قرار داد توان امر واحد را لـذا، مـا در عـالم.ي آن را مورد كشف

و عمل كرده تفسير، هميشه پلوراليستيك بوده و هيچ يعني تكثر را قبول داشته. ايم ايم به صفت ايم وو سمت خـاتم كس را رين المفسـ

و درك عالمانه الشّارحين نپذيرفته خاتم و اين عين حيات ديني مي نكته.ي ما از دين بوده است ايم كه بر اين مجموع و اي بايد افـزود

و بسط در كه دين تفسير نشده نداريم قبض و مسـي. آمده است، اين است حيت، اسالم، يعني تاريخ تفاسيري كه از اسالم شده است

و هلّم جرّا و هكذا كه از مسيحيت شده است راو اين تفاسير هميشـه متعـدد بـوده. يعني تاريخ تفاسيري و هـر كـس تفسـيري انـد

و معرفت دينـي چيـز نيسـت جـز همـين كه خود دين ناب را در چنگ بگيرد نه اين به تفسير ديگري آورده است؛ نپسنديده، روي

و صحيح و فهم ما در اقي. تفسيرهاي سقيم و غوطه انوسي از تفسيرها و از سوي ها غرقه و اين از يك سو مقتضاي ماهيت متن، وريم

و ساختمان دستگاه ادراكي ماست و اسالم شيعي فهمي ديگر. ديگر مقتضاي بشريت ما وو اين. اسالم سنّي فهمي است از اسالم هـا

و اجزايشان، همه طبيعي و رسميت دارند توابع و نزيسته اسـت هيچ ديني. اند تـاريخ كـالم. در طول تاريخ، بدون چنين كثرتي نبوده

و مذاهب، گواه اين امر است كه بوده، كسي اين كثرت را تئوريزه كرده اسـت، چـون آن را جـدي نگرفـت اسـت. اديان إالّ(چيزي

مي هميشه هر فرقه ). نادراً مي اي خود را حق و ديگران را باطل ي هر فرقه تفسيرهاي ديگر را چون باطل يعني گوي. دانسته است ديده

مي مي كه اين تكثر اجتناب. دانسته است دانسته، معدوم هم و فهم كسي در اين فكر نبوده است و فرقه ناپذير تفاسير كه گريبـان ها ها،

و مدلول ديگر هم دارد ازو بدين مقدار بسنده نمي(هيچ مكتبي از چنگال آن رها نيست، معنا كه و توان كرد حسن اقبـال مـا حقـيم

و دين را درست نفهميده و اهل ضالل و از سوء حظّ ديگران باطلند و بهشت و منحرف شده اهل هدايت و عملشـان مقبـول اند انـد

و عاقبتشان جهنم است و شايد معني كثرتشايد معنايش اين است كه نفس اين). نيست تـر از آن اسـت فراخهدايت مطلوب است

مي و شايدهپنداشتكه ما و دگم در گرو چيز ديگري است، وراي اين فهمسعادتو نجاتايم و انشعاب هاي خصومت ها . آفـرين خيز

و تمدنو شايد فهم دين هم امري جمعي است، هم مي هر فرقه. چون زندگي كه ديگران شايد تقصيري در بدفهمي خـود اي انديشد

و مالمتشان نتوان و مستضعف باشند و قوم برگزيده بختانه ما به فهم صحيح رسيده كرد، ولي خوشنداشته باشند . ايـمي حق شده ايم

كه پوسته از لكن همين و آدمي و محبوب خـاص متفاوتو ناك بودن اقبالو برگزيده بودني اين توهم دريده شود با ديگران بودن

و خود را با بقيه آني واحدي بشريت، نشسته بر سر سفره خدا بودن دست بكشد ي پلوراليسـم بـراي او جـديت گـاه انديشـه ببيند،

پلوراليسـم.، تأمل تازه روا خواهد داشـت سقيمو فهم صحيحو باطلو حقو سعادتو نجاتو هدايتو در معني. خواهد يافت

و محصول همين كه كساني بالفاصله خواهند گفت آخرش چه؟ آيامي. گونه تأمالت است در جهان جديد، معلول گوييد مـاميدانم

نه منظـور ايـن و بدانيم؟ و باطل را مساوي بگيريم و باطل را حق بشماريم؟ يا حق هـا دست از حق خودمان بكشيم؟ يا اهل ضالل

كه همين سؤال. نيست و روح ديگـري منظور اين است و معني و عقايد آدميان نظر كنيم به كثرت آراء و از منظر ديگري ها را نكنيم

كه صحنه ها بخوان در آن و توجه كنيم و ببينيم و در ايـن ميـدان، بـازيگران بسـيار بـازيي فهم ديني، صحنه يم ي يك مسابقه اسـت

و مسابقه مي يك كنند و بازي به اين كثرت قائم استي را. نفره نداريم كه اين كثرت نه اين كه جز ببينيمو اولين شرطش اين است ،

و و تفسير خود در اين جهان، كسي و فهمي را خود پي بيـرون كـردن ديگـران از مسـابقه نبينيم حقانيتي و در و قبول نداشته باشيم

.باشيم

ــد ــا برنــــ ــدين معنــــ ــنايان ره بــــ ــتآشــــ ــام نيســ ــار عــ ــاص بــ ــراي خــ در ســ

ــماع ــرد ســـ ــي گيـــ ــزاران در يكـــ ــتاز هـــ ــام نيسـ ــق پيغـ ــس اليـ ــر كـ ــه هـ زان كـ

Page 6: صراطهاي مستقيم

6صفحه هاي مستقيم صراط

ــود ــوي عـــ ــد بـــ ــوزد برنيايـــ ــا نســـ نيســـتپختـــه دانـــد كـــاين ســـخن بـــا خـــامتـــ

و لـذا، هـيچ و واحـد از ديـن، كه هيچ تفسير رسـمي كه دارد اين است كه پلوراليسم فهم متون، مدلول روشني ناگفته نگذريم

و در معرفت ديني، هم و مفسر رسمي از آن وجود ندارد كـس حجـت تعبـدي بـراي چون هر معرفت بشري ديگر، قول هيچ مرجع

و فوق و هيچ فهمي مقدس و اين سخن همان كس ديگر نيست في چون چر انيست كه و قدر المثل در شيمي صادق اسـت، در فقـه

و زياد، صادق است بي كم مي. تفسير هم، به دوش و محشـور هر كس بار مسؤوليتش را خود و در مقابل خداوند تنها حاضـر كشد

نه. شود مي و ديني .حاكم سياسي داريم، اما حاكم فكري

به نوع دومميـ2 و تعدد تفسير تجربهرسيم كه ناشي از تنوع و تعددي كـه فروناكاسـتني بـه پلوراليسم، هاي ديني است؛ تنوع

و چـه در عرصـهي تفسيرنشده هم نداريم؛ چه در عرصـهكه دين تفسيرنشده نداريم، تجربه چنان. وحدت است .ي روحي طبيعـت

از تجربه و متعالي«ي ديني عبارت است مي هاي گونه اين مواجهه، در صورت.»1مواجهه با امر مطلق شود؛ گاه به صـورت گون ظاهر

و نورانيتي، گـاه عشـق بـه معشـوق ناديـده و ظلمتي، گاه بسط و بانگي، گاه قبض اي، گـاه احسـاس حضـور رؤيا، گاه شنيدن بويي

و معلق ماندن در هيچ و كشـف رازي، گـاه جايي، گاه روحاني كسي، گاه اتحاد با كسي يا چيزي، گاه كنده شدن از خود درك سرّي

و گاه درآمدن جذبه به سوي جاودانگي، و پر كشيدن دل بـر .... اي، عطشي، خالئي، برقي، جمالي، بهجتي ملول شدن از تعلقات فاني

ميي اين همه به تفاوت، نام تجربه ها دلي ديني نهاد؛ تجربه توان و و گاه با چنان كوبندگي و اي كه نامتعارف است زايي يقينشكافي

مي و درخشندگي در و خضوع در مقابل آن بر نميو بهجت كه از شخص جز شكست را صوفيان ما علت ايـن تجربـه. آيد رسد هـا

مي و تصفيه«: كردند چنان بيان و رياضت نفس و سـلوك سالك چون در مجاهدت و ملكـوت عبـور ي دل شروع كند، او را بر ملك

و در هر مقام مناسب حال كه واقعه. او وقايع كشف كندپديد آيد و گاه بود ».2ي غيبي بود گاه بود در صورت خوابي صالح بود

و ملكوت است، خود نوعي تفسير ايـن تجربـه به هر حال، همين نكته كه تجربه يـاكوب. هاسـتي روحي بر اثر عبور بر ملك

كه ناگهان رو بوهمه و، از اعاظم عارفان اهل كشف آلماني، كفّاشي بيش نبود و متأللـؤ ديـد زي در اشراقي استثنايي، اشياء را نوراني

و لطايف عرفاني گشوده شد و اشارات به اصناف نكات كه زبان او و از آن پس بود ، عالءالدولـه سـمناني. كنه اشياء را مشاهده كرد

و هشتم نيز از سربازان و در سـپاه او مـي ارغون خان عارف ايراني قرن هفتم روزي سـوار بـر اسـب، در ميـان. جنگيـد مغول بـود

و او بـا نـوري مرمـوز، جهـان وراي كه ناگهان گويي در يك لحظه، حجاب را از پيش چشـمانش برداشـتند لشگريان در جنگ بود

و پس از مرگ را مشاهده كرد هم. طبيعت و او بي جنگ تمام شده بود و از چنان بر اسب خود مانده تا دو روز مبهوت و خـود بـود

و روي به طريقه آن پس بود و دنيا بر دل او سرد شد الـدين نيـز كـه بـه موالنا جـالل.ي صوفيان آوردكه از شغل خود دست كشيد

مي و غبار برانگيختن از سطح دريا سخن اي را بـا مـا در ميـان گويد، چنان تجربه زباني سورئاليستي از گرفتن جاروبي از دست نگار

و عظي.3نهد مي كه تجربه تر، تجربهمو از همه نيرومندتر .اي پيامبرانه بودي معراج است

كه از پيامبر آوردهي اين ترين همه ساده عـدد. وشـش جـزء نبـوت اسـت اند كه خواب صالح يك جـزء از چهـل ها، رؤياهاست

و به همين سبب، پاره وشش در اين چهل كه اي از عارفان آن را چنين تفسير كرده جا قدري نامتعارف است دت نبـوت خواجـهم«اند

1 Transcendence صمرصادالعباد2 289، به اهتمام دكتر محمد امين رياحي،

و احكامشان، نگاه كنيـد بـه3 و تجارب و مواجيد و واردات الـدين رازي؛، نجـم مرصـادالعباد براي شرح تفصيلي انواع اين حاالت

و نيز احياي فكر ديني در اسالم؛ي سمناني مصنفات فارسي عالءالدوله و فلسفه از محمد اقبال الهوري؛ ، از والتر استيسعرفان

Page 7: صراطهاي مستقيم

7صفحه هاي مستقيم صراط

مي. وسه سال بود السالم بيست عليه از. آمد از آن جمله ابتدا شش ماه وحي به خواب پس خواب صالح بدين حساب، يك جزء باشد

.»1وشش جزء از نبوت چهل

د كه در دل يـافتم و حالي و كشفي و يا ذوقي و از كه بود كه شنيدم چه بود اللـت بـربه هر حال، عزم بر دانستن اين كه بانگي

مي و از كجا آنچه داشت و بيان و در قالب مفاهيم آمد و پارادوكسـيكال(ها به زبان ي تفسـير، عـين ورود بـه عرصـه)گاه متناقض

و بل و مفهوم است آن كه نفس بيان تجارب به زبان آن سازي از به نحوي تفسير كردن و ها، و ايـن تفسـيرها بسـيار متفـاوت هاسـت

و موجب اينل مسأله المثفي. متعدد است كه سپس بياني فلسفي پيدا كرده است همهي وحدت وجود، ابتدا كشف عارفان بوده است

و نقض شده است گفت و رد و مشاجره و تجربه. وگو به كشفي و روحاني از ناحيـه اديان همه مسبوق و قدسي ي پيـامبران اي غيبي

ك. اند بوده نه و و مجنون بودند پيامبران حق، نه مكتب رفته بودند و خودفريب و ساحر مـرد«، اقبـال الهـوري كـه بـه تعبيـربل. اهن

و تجربهنه. بودند» باطني و مجاهدشان نيز حظّي از وحي كه پيروان مهذّب .ي باطني داشتند تنها آنان،

: گويد مولوي مي

ــتگيــرم ايــن وحــي نبــي گنجــور نيســت ــور نيس ــي دل زنب ــه از وح ــم ك ه

اش پـر از حلـوا شدسـتي وحيخانهب إلي النّحل آمدستچون كه أوحي الرّ

ــل و ج ــزّ ــق ع ــي ح ــور وح ــه ن ــلاو ب و عس ــمع ــر از ش ــالم را پ ــرد ع ك

ــي ــاال م و ب ــت ــه كرّمناس ــن ك ــموحــيروداي ــور ك ــوداش از زنب ــر كــي ب ت

كه اين گفته كه در قرآن آمده است ال«:ي مولوي اشاره به اين آيه دارد و مـنو أوحي ربك إلي نّحل أن اتّخذي من الجبال بيوتاً

و مما يعرشون و در درخت).68نحل،(» الشّجر كه برو به زنبور وحي كرد و كوه خداوند به قول مولـوي، تـأثير ايـن. ها النه بگير ها

كه زنبور عسل و موم وحي بود مشـمول تكـريم حـق انسان كـه. اين از زنبور.»اش پر از حلوا شده استي وحي خانه«ساز شد، ساز

و خداوند در حق او فرمود نو لقد كرّمنا بني«است و فضّلناهم علي كثير ممـ و رزقناهم من الطّيبات و البحر و حملناهم في البرّ آدم

كم، وحي»)70اسراء،(خلقنا تفضيالً كي بود؟ اش از زنبور تر

و نه خواب و نه رمل است ــم بالنه نجوم است و اهللا اعلـ ــق ــي حـ ــوابوحـ صـ

ــان ــه در بيــ ــوش عامــ ــي روپــ ــوفياناز پــ ــد آن را صــ ــي دل گوينــ وحــ

چون خطـا باشـد چـو دل آگـاه اوسـت؟وحــي دل گيــرش كــه منظرگــاه اوســت

و ســــهو آمــــن آمــــديمؤمنــــا ينظــــر بنــــور اهللا شــــدي از خطــــا

و چيزي از وحي كم ندارد، براي روپوش عا دل«مه، بلي؛ صوفيان اين تجربه را كه عين وحي حق است هـر. انـد ناميـده» وحي

و مرتبه مرتبه: چه هست وحي است، منتها وحي ذومراتب است گاه همـراه بـا عصـمت اسـت، گـاه همـراه بـا.ي عاليهي نازله دارد

و شاعران. عصمت نيست و پيامبران به آدمي، اعم از عارفان به زنبور داريم تا وحي و انـدي دينـي ها همه تجربه اين. باري؛ از وحي

به تفسير دارند هاي باطني، چنان اين تجربه نظـر اسـتيس، فيلسـوف.ي خـام نـداريم در حقيقت هيچ تجربـه.كه گفتيم، همه حاجت

و بت كه بوداييان هم گرچه به ظاهر خدا ندارند مي انگليسي اين است ها تئوري بودايي. هاست تر از اين كنند، اما داستان عميق پرستي

گ2خدا را ندارند و اين نكته رچه تجربه، به اين نكته بايـد مـتفطن بـود در عالم تجربه.ي بسيار مهمي استي خدا را دارند .ي ديني،

:به قول فيض كاشاني. بسياري اوقات ممكن است كسي چيزي يافته باشد، اما نداند چه چيزي را يافته است

گفتم به كام وصلت خواهم رسيد روزي

صمرصادالعباد1 ،290

و فلسفه2 صعرفان 1367ي بهاءالدين خرمشاهي، انتشارات سروش،ي والترستيس، ترجمه، نوشته126،

Page 8: صراطهاي مستقيم

8صفحه هاي مستقيم صراط

يد رسـيده باشـيگفتا كه نيك بنگر شـا

و در عالم تجربه چه كسـي يكي از بحث. هاي طبيعي داريم عين اين ماجرا را در تاريخ علم كه هاي مشكل تاريخ علم اين است

مي چه چيزي كه بود؟ كاشـف فـالن سـتاره چـه بـود؟في. توان دانست را كاشف المثل كاشف اكسيژن كه بود؟ كاشف قانون گازها

كه شخصيت تامس كوهن تـوان كاشـف دانسـت كـه تئـوري بسيار مشهوري در اين حوزه است، رأيش اين است كه كسـي را مـي،

چه چيز را كشف كرده است به كشف خود را دانسته باشد؛ يعني بداند ي مـردم از ابتـداي تـاريخ در غير اين صورت، همـه. مربوط

مي كاشف اكسيژن بوده ر اند، چون هميشه اكسيژن را تنفس به و مييهكردند چنين است فالن جرم سماوي كه بسـاهم. بردند هايشان

به كدام منظومه است كسان آن را ديده بودند، اما نمي و متعلق پس اين كافي نيست كه شما چيـزي را ... دانستند ستاره است يا سياره

و تفسيري براي آن هم داشتبل. در چنگ يا ذهن يا در دل داشته باشيد بـه همـين دليـل اسـت كـه مـا.ه باشيد كه الزم است تئوري

مي و شبان كه مولوي در باب موسي و آن داستاني يكـي از كارهـاي مهـم. گويد، متضمن اين معنا هم هسـت محتاج به انبياء هستيم

كه تجربه كه به ما بياموزند هاي متعدد ها گرچه تفسير چون اين تجربه. هاي باطني خود را چگونه تفسير كنيم پيامبران اين بوده است

و تنـوع در انديشـه.ي تفسيرها لزوماً حق نيستند پذيرند، همهو متنوعي مي ي دينـي، نهـادن پس يك مجراي ديگر براي ورود تعدد

انـد،ي امر واحدي بدانيم كه از آن تفسـيرهاي گونـاگون دادهي ديني را تجربه باري؛ خواه تجربه.ي واحد است چند تفسير بر تجربه

و متعدد بدانيم، عليه خواه تجربه به حال، با تنوعي روبه أي اي ديني را در اصل متنوع كه به امـر واحـد هيچ رو هستيم رو قابل تحويل

و حدوث تنوع، نظريه و براي حصول و ناديده نگيريم به حساب آوريم و بايد اين تنوع را .اي داشته باشيم نيست

و با استفاده از آراي جامعه هايي در باب تر با داشتن تئوري امروزيان بيش و زبان و مردم ذهن و فلسفي در باب شناختي شناختي

مي و ذهن، به دست دهند زبان مي. كوشند تا سرّ تنوع تفسيرها را و همين كـه حيـرت1سازي گويند همين كه مفهوم آنان شروع شود

و همين كه قالب مندانه تجربه، جاي خود را به تأمالت هوش و كشـف اي مفهومي آشنا سايههي ذهني بدهد ي خود را بر سر تجربه

بي بي و مي قالب مي. شود تعين بيافكنند، تفسير شروع في به همين سبب، آنان كه المثل شفا يـافتن در خـواب از يـك بيمـاري گويند

مي به دست عيسي خاص، براي مسلمان به دست پيامبر اسالم جلوه و براي يك مسيحي كه ذهن هـر. كند كـدام، پيشـاپيش، بـا چرا

و لـذت معنـوي، كـه در مقـام بيـان، در قالـب چنين است تجربههم.يكي از آنان آشناست و بهجـت ي پيامبر اسالم از نعيم اخروي

و هيچ) چشم زنان سيه(» حور« و چشمان آبـي بـه ميـان نيامـده اسـت درآمده است هـا همـه ايـن. گاه در قرآن ذكري از موهاي بور

عا بهنيكوست، اما بر رفان ما در اين مقام، و گفته انگشت نهادهمنظرخصوص و تجربـه انـد كـه وقتـي ديـدگاه اند هـاي اهـل كشـف

.شان هم متفاوت خواهد بود متفاوت باشد، محصول تجربه

او الدين مولوي در اين باب تكيـه مـي من خصوصاً بر كارهاي جالل. جا حجت است سخنان مولوي در اين را كنـيم، چـون اوالً

مي خاتم و شيرين العرفا و ثانياً بيان وي را گوياترين مي دانم به كار بـرده اسـت مثنوي را در منظروي اصطالح. يابم ترين بيان . بسيار

كه ما امروز ديدگاه يا نقطه مي منظر همان است از زادهي حرام، ترجمهي ديد نقطه. گوييمي ديد هاست كـه فرنگيpoint of viewاي

و هم در عرفان را ميمنظري آن، كلمه به جاي و نجوم ما سابقه دارد آن بزرگوار، تعبيـر منظـر يـا.ماتوان نهاد كه هم در علم هيأت

و منظوري كه اينك در كار تحليل آن هستيم، در يـك جـا، بـه نحـو بسـيار. به كار برده است نظرگاه را در چندين مورد، براي معنا

و بي مي شجاعانه :يدگو پروايي

و جهوداز نظرگاه است اي مغز وجود و گبر اختالف مؤمن

و دين بزرگ را نام مي و يهود سه مكتب و گبر گويـد اخـتالف ايـن سـه، وي مـي. غرضش از مؤمن، مسـلم اسـت. برد؛ مؤمن

و باطل نيست بلبل. اختالف حق نه نظرگاه پيروان اديان، نظكه دقيقاً اختالف نظرگاه است؛ آن هم حقيقت يكـي بـوده. رگاه انبياءكه

1 Conceptualization

Page 9: صراطهاي مستقيم

9صفحه هاي مستقيم صراط

سه زاويه به آن نظر كرده كه سه پيامبر از و لـذا، سـه ديـن عرضـه. اند است سه روزنه تجلي كرد اسـت و از سه گونه يا بر پيامبران

ن. اند كرده و درآمدن دين ديگـري بـه جـاي آن بـوده بنابراين، سرّ اختالف اديان، فقط تفاوت شرايط اجتماعي يا تحريف شدن ديني

هم هاي گونه كه تجليبل. است كه طبيعت را متنوع كرده، شريعت را هم متنوع كرده است گون خداوند در عالم، .چنان

كه در دفتر سوم و صدر جهان، . شـود آمده است، باز همين مفهوم منظر يا نظرگـاه مطـرح مـي مثنويدر داستان عاشق بخارايي

كه سال و بسط است آنبحث مولوي در باب قبض طي سلوك، مي كان مي. آزمايند ها را : گويد وي

غم چو بيني در كنارش كش به عشق

ــق ــن در دمش ــر ك ــوه نظ ــر رب از س

. اگر شادي آمد، در همان شادي نمـان. اگر غم آمد، در همان غم نمان. يعني تو از ارتفاع برتري در حوادث رواني خود نظر كن

و محصور اين چارچوب به دنبال خود شادي دارد از اين. ها نشو اسير ايـن قـبض بـه دنبـال. ها برتر بنشين، خواهي ديد كه اين غم

مي كه و چنين است به خود بسطي خواهد آورد و بسط داشته باشيم تواني مي. ترين مواجهه را با قبض از: زنـد، ايـن اسـت مثالي كه

مي از دروازه وقتي. ربوه يعني ارتفاع، يعني تپه . سر ربوه نظر كن در دمشق و شـوي، ممكـن اسـت سـوختهي زميني وارد شهري هـا

و ويرانه زباله و چون ديد تو محدود است، تصور كني همه ها به تمام شهر نگـاه.ي شهر چنين است هاي بسيار ببيني برو از ارتفاعي

و بتواني قضاوتي صحيح درباره به دست آوري و كلي تصحيح منظر، شرط اول در نظـرپس.ي آن شهر كني كن تا ديدي مجموعي

و از اين گذشته،اگر منظرهـا عـوض شـد، اسـتنباط.و پاك كردن عينك، شرط الزم روشن ديدن است داشتن چشم. كردن است هـا

و دريافت كشف شد ها و كسـي. هاي آدمي هم عوض خواهد و اين منظر چيزي پي خواهد داشت تنوع منظرها، تنوع منظورها را در

و جان پيام همين است در اين. نيستجز خود آدمي و لب كالم و منظر يكي است و ناظر مـا«: بـه قـول آن شـاعر معاصـر. جا نظر

و همه داستاني كه مولوي درباره».هيچ، ما نگاه ـ دري فيل آورده است و غزالي هم آن را نقـل احيـاءالعلومي ما با آن آشنايي داريم

ـ داستان فوق :گيري موالنا اين است در انتهاي داستان، نتيجه. يي استالعاده گويا كرده است

و بسچشم حس هم چون كف دست است

ــه آن دســت رس ــر هم ــف را ب نيســت ك

و تجربي، هم و قدرت احاطه بر همـه چون نظر كردن در تاريك ديدگاه حسي به فيل است و معلـوم را نـدارد خانه .ي مطلـوب

كه ديدگاه نه و تا آدمي در قفس آدميت است، حكمش همين است تنها ديدگاه حسي، سـخن مولـوي.1عقلي محض هم چنين است

و لذا هيچ خانه در حقيقت اين است كه ما همه در چنان تاريك آني واقعيـت گاه همه اي قرار داريم چنـان كـه بايـد در چنـگ هـا را

به اندازه. گيريم نمي مي هر كس و از منظري آن را و درمي اي ميياب بيند به همان اندازه هم توصيف و به تمثيل بسـيار زيبـايد و كند

:خود او

دم كه مـرد نـايي انـدر نـاي كـرد

در خور ناي است نه در خورد مرد

مي ما هر كدام ني و حقيقت داستان خود را از دهان ما به هايي هستيم نشسته بر لبان حقيقت، و اگر دهاني » پهناي فلـك«سرايد

:پس.ي حقيقت تنگ خواهد بود باشيم، باز هم براي اداي واژههم داشته

كاشكي هستي زباني داشتي

ز هستان پرده ها برداشتيتا

ميو آن گوينده1 را«گفتي معاصر كه اين يقين سينه سـوزم بـس كـه در حـبس/ هين قفس برگير تا اين يك نفس باقي است ما

مي»گمانم .كرد، به همين تمناي محل اشاره

Page 10: صراطهاي مستقيم

10صفحه هاي مستقيم صراط

كه در حقيقـت برخـورد يـك مـتكلم اسـت بـا يـك عـالمي واجـد تجربـه چنين است قصه هم و شبان، وي موسي هـاي خـام

مي.ي مذهبي تفسيرنشده هـاي پلوراليسـتيك از ايـن داسـتان اسـتفاده. گويـد گويي نمـي قصه را براي قصهاو. شناسيد شما مولوي را

مي گويد شبان يك مشبه بود، تجربهمي. كند مي و فكر و امثال آن تفسير كرده بود به يك انسان، يك طفل، كرد كـهي خود از خدا را

آن خدا هم مثل ما همين و لذا او را مي گونه نيازها را دارد و موسي يك متكلم تنزيه.ردك چنان وصف و لذا بر شبان بانـگ زد گر بود

كه چنين مشبهانه در حق خداوند سخن مگو و اين منزه داوري كـرد. او را عتاب كرد مولـوي سـپس. خداوند هم در ميان آن مشبه

مي كه هر كدام از ما در هر مرتبه توضيح كه باشيم، باز هم مبتال به تشبيهيم، دهد هـاي مـأنوس ذهنمـان چرا كه از قالـب اي از تنزيه

مي كه انفكاك براي توصيف خدا كمك و خدا را از منظر خاصي از هـيچ. نگـريم ناپذير از وجود ماست، مـي گيريم كـس نيسـت كـه

كه هست، با تجريد تام ذهن از همه و كنه ذات او را چنان و بتواند خدا وي عوارض، بشنا تشبيه به طور كامل رهايي يافته باشد سد

مي. تر شود، كما اين كه در حق چوپان بسيار غليظ بود تر يا رقيق ها ممكن است غليظ بلي؛ اين تشبيه. دريابد دهد ولي مولوي هشدار

:ي ما مشتبهيم گويد كه همهو مي

و هان گر حمد گويي گر سپاس چو نافرجام آن چوپـان شـناسهمهان

آتـر اسـتحمد تو نسبت بدان گر به ن نسبت به حق هم ابتر استليك

پنداشـتندكين نبودست آن كـه مـيچنــد گــويي چــون غطــا برداشــتند

چون نماز مستحاضه رخصت استول ذكر تـو از رحمـت اسـتاين قب

ــون ــت خ ــالوده اس ــاز او بي ــا نم و چــونذكــر تــو آلــودهب ي تشــبيه

مي آلود داده به تو رخصت ذكر تشبيه نم اند، چون كه و ايـن تنزيـه گفته. تواني از تشبيه رهايي كامل پيدا كنييدانند اند تنزيه كن

و اين تشبيه به هر درجه از تنزيه كه برسي، باز هم تهي از تشبيه نيستي و بدان كه و ترك مكن ها، دقيقاً معلول منظرها را ادامه بدهد

و هر كس به نسبت، هم چوپا و براي هر چوپاني، موسايي است و هم موسيو نظرهاست و صـوفيان، ايـن.ن است از نظر عارفـان

كه به مقام عصمت انبياء هم نرسيده چه رسد به آدمياني به تمام حقيقت مطلب حتّي در حق انبياي عظام الهي هم صادق است، و اند

ن. اندي واقعيت دست نيافتهي پيكرهو همه كه يافته است، با امـت خـود در ميـان و ايـن بهـره هر يك از انبياء حظّي هـا هـاده اسـت

(تلك الرّسل فضّلنا بعضهم علي بعض«. متفاوت بوده است، چون شخصيت پيامبران متفاوت بوده است اگـر بخـواهم»)253بقـره،.

مي همين مطلب را با الفاظ آشناتري بيان كنم، اين به گونه گونه كه خدا بر هر كسي، هم توانم بگويم و هر كسي اي تجلي كرده است

به گونهتجل وي حق را و خرابات شرط نيست«اي تفسير كرده است .»در عشق خانقاه

كه پيامبران مختلف فرستاد و هـر. اولين كسي كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشت، خود خداوند بود بر هر كدام ظهوري كـرد

و يك را در جامعه و زبان هر كدام تفسيري نهاد و بر ذهن و مأمور كرد ا.ي پلوراليسـم گـرم شـد چنين بود كه كـوره اي مبعوث امـ

و تفسير بودند پيامبران، قله و داريم ارتفاعات كوتاه. هاي تجربه و فـي«. تر هم داشته هللا عزّت آالؤه في البرهـة بعـد البرهـة و ما برح

في ذات عقولهم و كلّمهم خاالسالم، فيضالبالغه نهج(»...أزمان الفترات عبادنا جاهم في فكرهم ،213(

و يك نام داشتن خداونـد(باري؛ چندوجهي بودن تفسيرها، در واقع به چندوجهي بودن واقعيت ) يا به تعابير آشناتر ديني، هزار

نه. گردد برمي و و يك پهلو ندارد كه چند منظر بودن نـاظران واقعيـت هـم در تنـوع واقعيت، يك اليه تنها چندوجهي بودن واقعيت،

مي. تفاسير دخيل است : گويد مولوي در اشاره به آدمي

تو يكي نيستي اي خوش رفيق

و درياي عميـق بلك گردوني

و توبرتوتر است به مراتب اسرارآميزتر كه و باالتر از همه، خداي انسان .زبان هم چنين است

Page 11: صراطهاي مستقيم

11صفحه هاي مستقيم صراط

و دينJohn Hickجان هيك نكته را با استفاده از تفكيـك شناس مسيحي معاصر كه از حاميان پلوراليسم است، همين، فيلسوف

مي/ نومن و يهوديان، خـداي«اي خواندني تحت عنوان وي در مقاله. دهد فنومن در مكتب كانت توضيح آيا ما مسلمانان، مسيحيان،

مي به چهره»كنيم؟ واحدي را پرستش مي، ابتدا كه خداوند در اين شرايع دارد اشاره ميي يكساني ايد كـه ايـن افز كند، اما پس از آن

كه نزديك. يكساني محصول نگاه از دور است و يكساني را در تاريكي خواهند فكنـد تر شويم تفاوت همين . ها برجسته خواهند شد

و دوست بلي؛ در همه به آدميان و كيفردهنده و پاداش و انسان و خشمي اديان، خدا خالق جهان در. گيرنده بر آنان است دارنده لكن

سه مسيحيت، خداو و در جهان جاي گزيده است گانه، يگانه ند اين خدا با خداي اسالم. اي است كه در پسرش، مسيح، متجسد شده

و يهوه هم يكي نيستند.و خداي يهوديت تفاوت بسيار دارد ي به نظر هيـك، خـداي يهوديـان، بسـيار دغدغـه. دو خداي اخير، اهللا

بر بني و بنا به عهد قديم اسرائيل را دارد مي، ميي خانواده از ميان همه«: گويد آنان همـين».شناسـم هاي روي زمين، من فقط شما را

كه به بني مي خداست و اسرائيل و خود زمين آنان را تصاحب كنند كه ساكنان اصلي كنعان را سر ببرند خداي مسلمانان هـم... گويد

به خداي يهوديان نزديك گـويي فقـط. همه، سروكارش فقط با مسلمانان اسـت است، با اين تر از خداي مسيحيانبه گمان او، گرچه

مي مي در جنگ. شناسد آنان را كه به فكر شبه ها آنان را فقط ياري به فكر فلسطين نيست و چنان پيـروان هـر.ي عربستان جزيره دهد

كه ديگران ندارند و محبوبيتي را قائلند اگر هر يك از اين اديان، خـود را محـض حال. يك از اين اديان، بري خود نزد خدا ويژگي

و جايي براي ديگران در دست و حق مطلق بدانند و سـعادت بـاقي نگذارنـد، جهـان چـه جهـنم حقيقت و فـالح رسي به حقيقـت

ناپذيري خواهد شد؟ تحمل

به اين نتيجه به اديان را برمي با توجه به جاي نگاهي پيشيني، نگاهي پسيني كه وي و بـه تاريخشـان نظـر گزينـي ناگوار است د

آنمي. كند مي كه من دارم، واقعاً از رحمت خدا دورند؟ واقعاً خداوند آنان را و يهودي پسندد قدر نمي پرسد آيا اين دوستان مسلمان

چه كرده كه آنان نكردهكه من مسيحي را؟ من و يهوديـان ديـني مسيحيان از عامه اند؟ آيا عامه ام و صـادقي مسـلمانان و دارتـر تـر

كه مسيح تنها نجاتيو مگر اين الزمه(اند؟ تر بوده مشفق به اين امر نيست ...)بخش عالميان است اعتقاد

و قديسان كم و يهوديان، صديقان و تري از مسيحيت ظهور كرده آيا در ميان مسلمانان اند؟ آيا ارتكاب معاصي كبيره ميـان يهـود

و انصافاً، نمي هاي فقيرتري پديد آورده فرهنگتر بوده است؟ آيا آن اديان مسلمان بيش توانم بگـويم كـه فرهنـگ مسـيحي، اند؟ حقاً

و اخالقي آشكاري بر فرهنگ كه قيـاس. هاي ديني ديگر دارد برتري روحي و پيچيـدگيو حق اين است و ناپـذيري هـاي فرهنگـي

و تاريخي نمي و تاريخ اين سه دين نمره بدهم عقيدتي به فرهنگ كه يكي را برتر يا فروتـر از ديگـران بشناسـم گذارد بلـي؛ هـر.و

و معايبي دارند كدام از آن مي. ها محاسن سه دين، جمالتي و وحياني هر يك از اين توان يافت بـدين مضـمون كـه در متون تعليمي

چه بر نفس خويش نپسندي، نيز بر نفـس ديگـري مپسـند« ، صـحيح مسـلمو؛319؛ تلمـود بـابلي، شـبث 6:31انجيـل لوقـا،(» هر

و، بابسنن دارمي؛71ـ2االيمان، باب جمسند حنبلالرفاق؛ و مقدمه3، يهوديت ايـن امتيـاز را دارد كـه زادگـاه ). ماجه سنن ابني؛

و شخصيت بي توحيد در غرب بوده به غرب عرضه كرده است نظيري را در جميع صحنه هاي لكه هـم بـر. هاي فرهنگي و البته اين

مي دامن اوست به دست گرفته، بر فلسطينيان ستم كه قدرت را كه مشركان اروپا را متمـدن. كندكه اينك مسيحيت اين امتياز را دارد

و در تولد علم جديد سهيم بود مي. كرد كه انگيـزه لكن اين مظلمه را به دوش و دسـت بـه كشد هـاي ضـديهودي را تقويـت كـرد

و سازنده بر حيات ميليوناسالم نيز اين امت. استعمار جهان سوم برد از ياز را دارد كه تأثيري مثبت و بخـش عظيمـي هـا انسـان نهـاد

و البته اين خال هم بر چهره و اي از كشـورهاي اسـالمي، مجـازاتي اوسـت كـه پـاره جهان را غناي فرهنگي بخشيد هـايي زننـده

.دارند غيرانساني را در حق مجرمان روا مي

وي يكسان بودن اجمالي پيشينه و دشواري قبول حكم دوري از رحمت خدا در حق پيـروان اديـان ديگـر، سه دين تمدني اين

و مردم تحقيقات معرفت و دخالت پيشينه شناسان در نحوه شناسان و محيط در مفهومي حصول معرفت سازي، جان هيـك هاي ذهني

كه را بدين نظريه متمايل مي :سازد

Page 12: صراطهاي مستقيم

12صفحه هاي مستقيم صراط

و حســـــن واحـــــد عبارتنـــــا شـــــتّي

إلـــي ذلـــك الجمـــال نشـــيرو كـــلّ

مي« و ما همه از آن زيبايي سخن و مختلف اسـت طلعت زيباي تو يكي بيش نيست و بـه قـول».گوييم، اما تعبيراتمان متفاوت

:فروغي بسطامي

با صدهزاران جلوه برون آمدي كه من

با صـدهزار ديـده تماشـا كـنم تـو را

ش/ وي از تفكيك نومن مي/ يء براي خود فنومن كانت، يا و شيء براي ما، كمك و الرسـم، و ميان خدا در مقـام الاسـم گيرد

مي و چهره خدا در نسبت با ما فرق و ظهور حق در مظاهر هاي مختلف را هم سرّ تفاوت اديـان، هـم دليـل حقانيـت همگـي گذارد

مي آن و بر اين اسا، به كثرتي اصيل در حوزه ها مي گيرد و تجليـات شايد ظهورات، چهره«يد اين اديانگومي.رسدي اديان ها، صور،

كه خـدا خـود را بـه آدميـان مـي و طرق متفاوتي هستند و نمايانـد از منظرهـاي گونـه يك خدا باشند، شايد انحاء و در مقـام گـون

آن.»گون هاي گونه موقعيت مي وي تا مي جا پيش كه ك«: گويد رود و خداي آسماني مسيحيان، ه هر كدام شخصـيتي الـوهي يهوه، اهللا،

و دخالت قوهو تاريخي وي».ي آدمي در شرايط خاص تـاريخي هسـتندي مصوره اند، در حقيقت محصول مشترك ظهور كلي الهي

و در مقابل آن، خدايان مؤنث اقوام هنـدي مناسبت با شرايط پدرساالري اقوام بدوي نمي مذكر بودن خداي اديان توحيدي را بي داند

ميماقبل آر ـ اقتصادي ديگري داشته يايي را .اند نشاند كه شرايط اجتماعي

:به بيان ديگر

باده از ما مست شد ني مـا از او

قالب از ما هست شد ني ما از او

كه در نگاه ما علم اين مي گونه مستندات، و ناروا و معقوليت موضع پلوراليستيك هيـك نمـي زده . كاهـد نمايد، چيزي از صالبت

كه غايت وي از همه و استدالالت، اين است در«ي اين استنادات و تا ميان اديان صلحي نرود، ميان آدميان صلحي پديد نخواهد آمد

كه اديان مختلف واكنش كه اين معنا مورد تصديق قرار گيرد آن ميان اديان صلحي نخواهد رفت، مگر اين هاي مختلفـي هسـتند بـه

كه ما و الوهي مي جالب است كه هيك در مقدمه.»1ناميمش خداوند مي حقيقت نهايي كه بر اين مقاله نويسد، در تجكـيم موضـع اي

و گوياي موالنا استناد مي كه خويش، بدين شعر لطيف :جويد

و ايــن پليتـه ديگرســت ايـن سـفال

ليك نورش نيست ديگر زان سرست

و بعد آن، اين ابياتند :كه قبل

نور ديگر نيست، ديگر شد سراجي نتاجتا قيامت هست از موس

و جهـوداز نظرگاه است اي مغز وجود و گبـر اختالف مـؤمن

و تثليث را برنمي و تجسد مسيح را استعاره انصاف نيست اگر نيافزاييم كه جان هيك، خود موحد است دانـد اي بـيش نمـي تابد

ح به معناي وي با اتخاذ اين رأي شجاعانه، هم بـه عنصـر عقالنيـت. قيقي گرفته استكه شوراي نيقيه در قرن چهارم ميالدي آن را

مي و هم به نداي حقيقت وفا و كثرت كند مي جو هم گراي دل خود پاسخ مثبت و هم نادانسته مي دهد در زبان با موالنا كه او هم شود

و وسعت منظر، نقد نصاري را در باب قول به تصليب عيسي، از دست عين سعه :دهد نميي صدر

: استي يادشده در اين كتاب اقتباس شده هايي كه در گيومه آمده است، از مقاله قولي نقل همه1

John Hick, Disputed Question, 146-163 (Yall Un. Press, 1993)

Page 13: صراطهاي مستقيم

13صفحه هاي مستقيم صراط

و ــاءچون سفيهان راسـت ايـن كـار ــون األنبيــــــ ــد يقتلــــــ الزم آمــــــ

ــهجهــل ترســا بــين امــان انگيختــه ــت آويختــ ــه گشــ ــدي كــ زان خداونــ

و أنـــت فـــيهم چـــون بـــود؟چون دل آن شاه زيشان خون بود عصـــمت

ميـ3 به جاي وي بودم،. كند باري؛ جان هيك، بدان بيت موالنا استشهاد و عافيتاگر من سوز موالنا بهـره از اين ابيات دليرانه

كه مي :جستم

اي در جنـگ شـداي با موسـيموسيرنگــي اســير رنــگ شــدچــون كــه بــي

ــتيرنگـي رسـي كـان داشـتيچون بـه بـي ــد آشـ ــون دارنـ و فرعـ ــي موسـ

چو جنگ خرفروشان صنعت استهميا نه جنگ است اين براي حكمت است

و نـه گنج بايد جسـت ايـن ويرانـي اسـت آن حيرانـي اسـتيا نه اين است

ــل ــليمنع ــت اي س ــه اس ــاي باژگون ــيمنفـــرت فرعـــون مـــيه دان از كلـ

و بـي و التعين در تعينات به ظهور مطلق در مقيد و هـم پـرده از راز رنگـي در رنـگ ابيات يادشده، هم متضمن اشاره هاسـت،

به نوبه ديگري برمي مي دارد كه آن هم ايـن طريقـه، كـه. گرايي صـحيح باشـدي ديگري براي كثرتي عارفانه تواند پشتوانهي خود،

و هضم كثرت فرق است طريقه و در مقام تفسير تجـارب دينـي(ي سومي براي فهم ، جنـگ ميـان)در كنار تكثر در مقام فهم متون

و فرعون را از يك نظر جنگ جدي مي و از نظر ديگر نوعي بازي زرگري موسي و لعب) جنگ خرفروشان(بيند و نعل وارونه زدن

در معكوس كردن براي سرگرم كردن ظاهربينان، تا بي به اين نـزاع، گـنج مقصـود را و در عين قائم ديدن جهان غافالن به نزاع اعتنا

به. هاي مغفول بيابند ويرانه تو به كه در حالي كه گنج در جاي ديگر است، هر يك از مخاصمان وهم گنج بـا ديگـري درستي دريابند

و خود را توان درمي و حريف را تهي تند مي گر و خداوند هم به همين شيوه، نامحرمان را غيورانه از دست دست به گنج شمارد رسي

:دارد دور مي

كنيچه تو گنجش توهم ميآن

كنـيزان توهم گنج را گم مي

و اديان را جدي مي ل اين نظر، البته نزاع فرق مي گيرد، و غايت آن را بيرون از نزاع و كن معني يكي بر ديگري، داند، نه پيروزي

مي و آن اين است كه هر جا در جهان تزاحمي است، براي پوشـاندن چنين و تفرق، درس ديگري بايد گرفت كه از اين تعدد آموزد

كه ديگران و در حالي و خردمند رازدان آن است كه فريفته نشود و گوهري است مشغول نزاعند، او دسـت بـه كـار برداشـتن سرّي

و ربودن گوهر گردد و گشودن سرّ .گنج

و اهــل قــدر چنان جنگ است تا حشر اي پدرهمدر ميــان جبــري

انــدآب حيـوان را بـه ظلمــت بـردهاندهاست پي گم كردهذوق در غم

ــل ــر روي گ ــره زن ب ــه نع ــوي گــلبلبالن ــي مشغولشــان از ب ــا كن ت

مي نا در جايي ديگر از مثنوي، همين معنا را بسط بيش موالـ4 مي تر و گامي فراتر و پرده دهد مي گذارد وي ديگري را باال زنـد

مي و طريقه قلماشيت و مـذاهب،ي چهارمي را براي تعليل كثـرت پـيش مـي كند و حـاقّ نظـر خـود را در بـاب كثـرت فـرق نهـد

:گويد بازمي

ــل ــيبـ ــه مـ ــاهكـ ــنج شـ ــه گـ ــد كـ هــــــا نهــــــد آن شــــــهرياردر خرابــــــيواردانـ

ــتبــــدگماني نعــــل معكــــوس وي اســــت ــوس وي اسـ ــزويش جاسـ ــر جـ ــه هـ گرچـ

ــدبــــل حقيقــــت در حقيقــــت غرقــــه شــــد ــه شـ ــد فرقـ ــل صـ ــاد بـ ــبب هفتـ ــن سـ زيـ

ــان ــت هـ ــواهم گفـ ــيت خـ ــو قلماشـ ــا تـ ــانبـ ــوش جـ ــا گـ ــن بگشـ ــوش پهـ ــوفيا خـ صـ

Page 14: صراطهاي مستقيم

14صفحه هاي مستقيم صراط

تكث وي در اين و و بل تعدد نه بـدخواهي بـدخواهان، نـه جعـل جا سرّ فرقه فرقه شدن مذاهب ر اديان را نه تحريف، نه توطئه،

نه كفر كافران مي و آن(داند جاعالن و مسلكي تهي از كه سخن از انباشته شدن ضـاللت) ها نيست كه البته هيچ طريقه و به جاي آن

و بر ضاللت در ميان آورد، غرقه شدن حقيقت در حقيقت را موجب هفتاد فرقه شدن مي ميداند در چنين و آموزد كه تراكم حقـايق

و حيراني در مقام گزينش از ميان اين حقايق است كه تنوع و اجتناب هم رفتنشان مي هاي اصيل اين نكته را بايد. شود ناپذير را سبب

و و صدها خط كج كه جهان را واجد يك خط راست به جاي آن و و منظر را بايد عوض كرد و تصوير شكستهبه گوش جان شنيد

كه تقاطع ببينيم، بايد آن را مجموعه و توازي اي از خطوط راست ديد و تطابق ها مي ها بل حقيقـت در حقيقـت. كنند هايي با هم پيدا

يكي از راه) مستقيمٍ صراط(و آيا اين كه قرآن پيامبران را بر صراطي مستقيم. غرقه شد هاي راست، نـه تنهـا صـراط مسـتقيم، يعني

؟1داند، به همين معنا نيستمي) ستقيمالصراط الم(

و تهي هايي حقيقت را نيافته مشكل از نظر مولوي اين نيست كه گروه گم اند و بـل ايـن اسـت كـه حقـايق. انـد راه مانـده دست

و مسحور گوشه يافته و مجذوب و حيران ماندن در ميان اين حقايق و مكاشفات بسيار است و مكشوفات و پاره شده ا ها آنهايي هاز

و تكثر را پديد آورده است در. شدن، تعدد به بياني ديگر و بسط اين معنا، كه عيني قبض . بودن است حق بودن بيش از2 آمده است

كه مي اش حق است، هم تصـويرش داند كه آن را وام كرده است، هم دانسته داند دوستش يك ميليون تومان پول دارد، اما نمي كسي

غ و غيرواقعي است از ثروت آن دوست هـاي ايـن وفـادار بـه واقعيـت باشـد، بايـد همـهي معرفـت هندسـه بـراي آن كـه. يرعيني

به واقعيت خواهد بود. هاي مربوطه را واحد باشد حقايقت به عبارت ديگر، اگـر سـاختار واقعيـت سـاده. در غير اين صورت، خائن

و اگر يك يا چند حق معدود در عالم واقع بيش و اگر اليه تر وجود بود و سـطح در واقعيـت نداشت و عمـق و زبـرين هاي زيرين

و اگر همه و راز نبود، و اگر جهان هستي پر رمز و فهم نبود، و گشودني به آساني گفنتي و اسرار و اگر زبـاني حقايق شدني بودند،

آن چيره و تبيين حقايق بود، و توانا در مقام افشاي اسرار و دست و ضاللت به آساني از هم تمايز مـي گاه هدايت و باطل، يافتنـد حق

و مقبول نمي هاي گونهو تولد فرقه و در هم تنيده بودنشان، ناچار بـدين تفـرق راه گشـوده. نمود گون معقول و اما كثرت حقايق انـد

كه آن هم عين ساده دامن زده و ساده كردن آن است و تنها راه نفي كثرت، راززدايي از واقعيت . استلوحي اند

كه تاكنون آورديم، مي و مؤسس بـر تـوان پلوراليسمي را كه مبتني چـون: گـري اسـت توان پلوراليسم اصيل يا مثبت ناميد، چرا

و تجارب ديني بالطبع تفسيرهاي عديده برمي.ايم دستمان پر است، پلوراليست شده و پـر چون متون و چون واقعيت تو بر تـو دارند

و كثيراالضالع است و تخاصـم را ايجـاب مـي راز و قضاي الهـي تعـدد را كننـد، بـه كثـرت رضـايت دادهو چون غيرت و آن ايـم

و راهي جز اين نمي پذيرفته نه تهي ايم و دگرانديشان را و ديگران مي دستان معذور، بل توان بينيم و البتـه سـهم. شناسيم گران مشكور

د عقل را هم مي و نقاش خردورزانه را از و نقد و غيرت الهي است نهيم، كه آن هم پاره ست نميدهيم پلوراليسـم مثبـت،. اي از قضا

و ريشه كه بديل معنا و آن اين و رقيبي ديگر هم دارد و تحويـل هاي موجود، نوع ها و به يكديگر بدل هاي منحصر در فرد خودند

و هيچ نمي و مستحيل نمي شوند و هر كدام از ويژگ كدام در ديگري مندرج مثـل. ناپذير با ديگري برخوردار اسـت هاي قياسيگردد

و ادغام جواب و صحيح و طبايع، واقعاً كثيرند تجربه. ناپذير به سؤال واحد هاي كثير چنـين هـم. يعني تباين ذاتي دارند. ها چون انواع

و غيره هم. لكن پلوراليسم سلبي يا منفي هم داريم. است تفاسير متون كه آن و معقول است، هميشه جـاي در اين پلوراليسم، مقبول

و غيره و يا سازگاري و اجتناب. چيزي خالي است؛ يا يقين، يا حقيقت، .ناپذيرو در حقيقت پلوراليسمي است غير اصيل، لكن مهم

يا)4و3يس،(در خطا به پيامبر گرامي اسالم، إنّك لمن المرسلين علي صراط مستقيم: از آن جمله1 و يهـديك:، يتم نعمته عليك

و در مورد حضرت ابراهيم)2فتح،(صراطاً مستقيماً )721نحل،(و هداه إلي صراط مستقيم شاكراً النعمه اجتبه:،

2 Objective

Page 15: صراطهاي مستقيم

15صفحه هاي مستقيم صراط

مي در اينـ5 را وي حسـام. دهـد كنيم كه با تكيه بر ذخاير عظيم تصـوف، راه را نشـان مـي جا هم از موالنا استمداد بـه الـدين

مي پيرگزيني توصيه مي و او را از تنهاروي در طريق پرخوف سلوك روحاني بر حذر و همـت كند و رفتن اين راه را بدون عون دارد

مي مي پيران ناممكن و به ظاهر سايه شمارد به سر نداشته افزايد كه حتّي كساني كه به جايي رسيدهي پيري را و نادراً آن اند هم اند، ها

و غايبانه بر سفرهي هدايت گرفته، از دست ارشادگري پيمانهدر سرّ سرّ :اند نوازي نشستهي پير مهمان اند

هم بـه عـون همـت پيـران رسـيدهر كـه تنهـا نـادراً ايـن ره بريـد

ي اهللا نيسـتدست او جـز قبضـهدست پير از غايبان كوتـاه نيسـت

ن الشــك بهنــدحاضــران از غايبــاغايبان را چون چنين خلعت دهند

درست است كه هدايت بدون هادي ممكن نيست، لكن اين هادي گـاه. نامند اين طايفه را در ميان طوايف صوفيان، اويسيان مي

و گاه آشكار بايـد) يعنـي نجـات واپسـين(به غايـت. گيري است حال، در كار دستاي علي. گاه نزديك است، گاه دور. پنهان است

و مسير كه مبدأ و به شيوه. جا حكمي مستقل ندارند در ايننگريست ي تمثيلـيي ديگر، در جامه مولوي همين معنا را در جاي ديگر

مي اشتري گم كرده: نشين آورده است دل به هر جا و در طلب آن و از هر كسـي سـؤالي مـي اي گـاه يـافتن يـك نشـاني. كنـي روي

مي دل سس گرمت و گاه شنيدن سخني پاي تو را در طلب ميكند بي آن كه شتري گـم كـرده باشـد،. داردت و كس ديگري، به تقليد

مي مي دنبال تو به دروغ، سراغ شتر خود را و او هم چون تو، از مردم، اما و آن تقليـد دروغـين، چنـدان. گيرد دود اين طلب راستين

مي مي ادامه كه از قضا. شود يابد تا شتر تو پيدا كه آن را مـي. از آن آن مقلد استدر كنار شتر تو، شتر ديگري است بينـد، وي همين

مي شتر از دست رفته به ياد :آوردي خود را

كاذبي با صادقي چون شد روان

آن دروغش راستي شد ناگهـان

مي از اين مي جا به بعد، او سر خود را و به راه خود :رود گيرد

ــوده ــي بــ ــون فسوســ ــا اكنــ ــوامگفــــت تــ ــي بـــــ ــع در چاپلوســـــ امدهوز طمـــــ

ــي ــو مــ ــتراز تــ ــدمي وصــــف شــ جــان مــن ديــن آن خــود، شــد چشــم پــردزديــ

ــكر ــات، شــ ــه طاعــ ــد همــ ــيئاتم شــ ــكرســ ــات، شـ ــد اثبـ و جـ ــاني ــد فـ ــزل شـ هـ

ــق ــه حـ ــد بـ ــيلت شـ ــون وسـ ــيئاتم چـ پـــــس مـــــزن بـــــر ســـــيئاتم هـــــيچ ذقّسـ

كه هر دو بر جاده نهايت راه معلوم مي و نجات بوده كند و دسـت. گرانهو ديگري مقلدانه، بل سخرهايد، يكي محققانهي هدايت

به مقصد مسعود رسانده است كه بنگريم، سيئات آن مقلد سخره از چشم نهايت. عنايت غيبي، هم تو هم او را گـر همـه طاعـات بين

ميهم»)70فرقان،(فاولئك يبدل اهللا سيئاتهم حسنات«. است به دزدي كه و غايبانه چون دزدي او را چنـان هـدايت رود، اما ندانسته

مي مي و ملك خود در كه سر از منزل مي. آورد كنند كه به ياوه تخمي و شگفت يا چون كسي مي كارد :برد زده، گلستاني نصيب

ــه ي خود استچون درآمد ديد كان خانهاي شــد زيردســتدزد ســوي خان

ــي رســدگرم باش اي سـرد تـا گرمـي رسـد ــا نرم ــتي ســاز ت ــا درش ب

تنگ آمد لفـظ، معنـي بـس پـر اسـتتر نيست، آن يك اشتر استآن دو اش

و مـذهبي، و تمسك بـه هـر مسـلكي و در تعلق و تحت هر لوايي كه در طريق طلب، طالبان صادق را به هر نامي چنين است

مي دورادور دست مي گيري به مقصد و كه جاي خود دارند، حتّي كاذبان). مبناي پنجم(رسانند كنند پـور را نيـز مقلد، اما گرمصادقان

مي. نهند نصيب نمي بي را نمايد كه كثرت چنين و جوينـدگان، همـه يـك چيـز هاي متباعدنماي بيروني، همه روي در تقارب دارنـد

مي مي و يك كس را صدا و كـاذب، همـه بـه يـك جويند و شترجويان صادق و سي مرغ چون درآيند، سيمرغ را مشاهده كنند زنند

Page 16: صراطهاي مستقيم

16صفحه هاي مستقيم صراط

بي.درسن شتر مي و گرم تاختن، شرط طريق است، نه و بـه آمـوزه با درشتي ساختن و دردانه خفتن ـ فقهـي دگماتيـك هـاي كالمـي

و خود را كاسب عافيت و سعادت شمردن جويانه رضايت دادن .كارانه، اهل نجات

و جا، بيش از آن كه بر صدق مطلق آموزه در اين و نجات ميهاي مسلكي تأكيد رود، بر صدق طالبان و بيش اپسين او تأكيد رود

و ديدني سخن برود، از هادي مي) يا هاديان(از اين كه از هادي آشكار و ناآشكار سخن و همـه گويي همه. رود ناديده يي پرندگان

مي ورزان، پيروان طريقه دين و مدد از همت بخش واحدي و طريقهي واحدند نهنـدميگون هاي گونه هاي خود نام گيرند، اما بر خود

ميو دعوي مي هاي مختلف به توهم اختالف، با هم دشمني و .ورزند كنند

اخـتالف خلــق از نـام اوفتــاد

چون به معني رفت آرام اوفتاد

ره چنين كثرت و رنج گرايي مي برانه روانه و قبول اكثريت را ممكن و هم هر فرقه را در دعوي خويش ثابـت اي، هم هضم سازد

مي رهو راسخ و ديگـران، نادانسـته و حقاً از آن ماست و برتري، باطناً و نجات كه حق و چتـر دسـت دارد، و روي راه ماينـد گيـري

به همان هدايت ما بر سر آن و در نهايت مي هاست، ولو خود ندانند را مسلمانان، همه. ايم رسند كه ما رسيده جا ي پويندگان راه حـق

حق نيز همه Rahnerو مسيحياني چون كارل رانر)»إنّ الدين عند اهللا اإلسالم«ي از تفسير(دانند نهايتاً مسلم مي جويان را مسيحياني

بي مي نهاني، يا مسيحياني را. شمارند عنوان كه از او نام برديم، اين مسلك به كثرت ظاهري(Inclusivismجان هيك، نامـدمي) قول

كه مسلك خود اوستمي) قول به كثرت واقعي( پلوراليسم Pluralismو آن را در مقابل و پرخريـدار. نهد، و البته از مسلك فراگيـر

كنـد كـه در اولـين مكتـوب وي از پاپ جان پـل دوم نيـز نقـل مـي). نفي كثرت(Exclusivismكند، تحت عنوان سومي هم ياد مي

مي)1979در(كليسايي خود كه، ا«: آورد كه باشد، بدون و مسـيح بـا هر انساني، هر كس ستثناء، مشمول رحمت عيسي مسيح اسـت

».1هر انساني، بدون استثناء، به نحوي متحد است؛ ولو خود آن شخص نداند

مي» هادي« همين معنا را با تكيه بر اسمـ6 توان پرسيد اگر واقعاً امروزه از ميـانمي). مبناي ششم(توان توضيح داد خداوند نيز

به كناردبي(داري طوايف دين همه مي)ينان كه به ميلياردها نفر و بقيه همه ضالّ رسند، تنها اقليت شيعيان اثناعضري هدايت يافته، اند

و يا اگر تنها اقليت دوازده ميليوني يهوديان مهتدي)به اعتقاد شيعيان(يا كافرند و مردودنـد، و ديگـران همـه مطـرود بـه اعتقـاد(اند

و گري، در آن صورت هدايت)يهوديان چه كساني سايه افكنـده اسـت و نعمت عام هدايت او بر سر خداوند كجا تحقق يافته است

و اسم هادي حـق در كجـا متجلـي شـده گيري كرده است؟، از كه دست)ي متكلمان در اثبات نبوت است مايه كه دست(لطف باري

كه سر بر بالين مرگ است؟ چگونه مي كه پيامبر اسالم، همين و غاصباني چند موفق شدند كه دين او را توان باور كرد نهاد، عاصيان

و عامه و همه بربايند به فرض هـم كـه كسـاني معـدود،ي مسلمين را از فيض هدايت محروم كنند ي زحمات پيامبر را بر باد دهند؟

و جاه حق را طلبي كردند، ميليون ستيزي و زحماتشـانچه افتاده است كه طاع) تا پايان تاريخ(ها ميليون مسلمان اتشان مقبـول نيافتـد

به شكست برنامه بي و آيا اين عين اعتراف و سوء عافيت در انتظارشان باشد؟ و ناكامي پيامبر خداونـد نيسـت؟ پاداش بماند ي الهي

و كلمه و رسول خدا و)به تعبير قرآن(ي خدا آيا در آمدن عيسي، روح خدا آيـين، فقط براي آن بود كه جمعي عظيم مشرك شـوند

و از جاده و پيامش بالفاصله تحريف شود؟ او هادي بود يا مضلّ؟ فرستاده تثليث برگيرند و كالم و كتاب به دور افتند؟ يي هدايت

و رحمان؟ با اين منطق، همواره منطقه و شيطان بود يا خداي رحيم و سـلطنت ابلـيس اسـت و آدم، تحت سيطره ي عظيمي از عالم

و حقيري از و گم بخش لرزان و كيفي بر هدايت راهان غلبه آن در كفالت خداست و نيكان در اقليـت محضـندي كمي يافتگان دارند

به كم كه خداوند براي هدايت خلق فرستاده، و اينـك اكثريـت مـردم دنيـا يـاو ادياني ترين زحمتي به دست شيطانيان مسـخ شـده

و در آخرت، بي اي از هدايت شده دارند، يا اصالً بهره هاي تحريف دين همين مالحظات. نصيب از رحمت خداوندندو نيكي ندارند

مي كه آدمي را وا و سعادت را وسيع دارد تا پهنه بديهي است و برايي هدايت به تعليم قرآني ضعيف ببيند و كيد شيطان را تر بگيرد

1 Disputed Questions, p143

Page 17: صراطهاي مستقيم

17صفحه هاي مستقيم صراط

ا و روح پلوراليسم همين و حقانيت قائل شود و سعادت مي جا راهچه در اينآن.1ستديگران هم حظّي از نجات كنـد، عنـاوين زني

ـ دنيوي است كه عناويني صرفاً فقهي و مؤمن است، و مسالك وجود داردو نظايرش در همه(كافر و ما را از ديدن باطن)ي شرايع

و عاجز مي از برداشتن اين.2دارد امور، غافل و نظر دوختن در عالم روزن اسم هادي خداوند، گونه تمايزات ظاهري در مقام تحقيق،

به اين يا آن شخص، يا عمل كـردن بـه نه در ارادت ورزيدن و و عبوديت حق جستن و نجات را در طلب صادقانه و اساس هدايت

آن اين يا آن ادب، يا وابسته ماندن به اين يا آن حادثه و ذاتي ديـن را از عرضـي و حكم قضر را از حكم لب جدا كردن، ي تاريخي،

به حقيقت در حاشيه، نه در متن ديـدن بازشن و شيطان را و حقيقت را در جاي خود نشاندن و شريعت ال تحسـبنّ الّـذين«(اختن، و

و قبول كثرت است)59انفال،(» كفروا سبقوا إنّهم اليعجزون و هضم كه بنگريم، پلوراليسـم معنـايي.، كليد حل مشكل از اين روزن

و كامي ندارد جز اذعان به رحمت واسعه و بسط نوازش دستان نوازش الهي، و ضعف كيد شيطان گـر خداونـد بـر يابي رسوالن وي

و آدميان .سر عالميان

و مذاهب مختل، بي كه پيروان طرايق و عقيده سخن اين نيست و ادب و همـه هـم جهت دست از عمل گـوني خويش بردارند

و عقايد.شوند و اختالف آداب كه در كثرت و گوهر هدايت را در آموزه سخن اين است ـ از چشم ديگري نظر كنند، هـاي كالمـي

كه هـر كـس چنـد مـاده و چنين نپندارند شـيعه، سـني، پروتسـتان،(ي اعتقـادي خـاص در ذهـن دارد فقهي صرف منحصر ندانند

و هالكند ...) كاتوليك و بقيه ضالّ و ناجي است د. مهتدي و دردمندي را نيز مد نظـر و طلب را و خداونـد را مغلـوب عمل را ارنـد

و راه و عمـل دينـي بنشـانند هاي پوشـيده شيطان نپندارند ايـن پلوراليسـم، سـلبي اسـت چـون.ي حـق را برتـر از عـادات فكـري

و شبان گيرانه از قصه عبرت( و صدق آموزه)ي موسي و سعادت هاي كالمي را منظور نظر قرار نمي حق و بيش از آن، بر نجات دهد

ميو دست طالبان صادق و كثرت گيري هاديان نهان، انگشت تأكيد به دليـل آن كـه منحـل بـه وحـدت نهد ها را نه در كثرتشان، بل

مي مي .پذيرد شوند،

رامي بر اين مبنا،ـ7 تكتهي قابل تـوجهي اسـت كـه).و اين مبناي هفتم براي پلوراليسم است(توان افزود ناخالصي امور عالم

آن. شود جهان يافت نمي چيز خالص در اين هيچ مي خداي جهان هم بر اين نكته انگشت تأييد نهاده است، أنـزل مـن«: گويـد جا كه

(السماء ماء فسالت أودية بقدرها مي»)17رعد، ... مي آبي كه از آسمان فرو و الي آميخته آن ريزد، ناچار با گل و كف بلندي بـر شود

و باطل چنين به هم آميخته. نشيند مي و باطل خالص اگـر وجـود داشـتند، هـيچ. اند حق كه حق خالص در امام علي نيز فرمود كـس

و ترك باطل ترديد نمي و من هذا صغث فيمـز جـان. كرد گزيدن حق از:3اما هميشه چنين است كه يؤاخذمن هذا ضغث مخلـوطي

مي هر دو درست مي و عرضه .كنند كنند

كه عين حقند و مذاهب مختلفه.سخن در اصل اديان الهي نيست، از سخن در فهم آدميان ي ديني اسـت كـه هميشـه مخلـوطي

و باطلند به. حق و راستي اگر يكي از اين فرقهو و بقيه باطل محض، هيچ خردمندي در تميز حق از بالطل هاي ديني حق خالص بود

چچه درون(هاي عقيدتي در جهان اين كه نزاع. كرد در انتخاب حق درنگ نمي و بن) دينيه برون ديني و به بسـت چنين پايدار مانده

و كم مي رسيده است به عقيده تر صاحب عقيدتي رضا ي ديگري بگرود، براي اين است كـه هـر كـس در مخلـوط عقيـدتي دهد كه

و حق مي و صدق و صالبت كه عذر زشتي خود چندان زيبايي و ناراستي يابد مي ها حر خواهـد در عقيـده هاي محتمل آن را يـف،ي

و حكـيم شرح ناجي بودن اكثر اهل عالم را، با استناد به اقوال حكيمان بزرگي چون حجةالحق ابوعلي1 سينا، صـدرالدين شـيرازي،

(ام آورده» ياب پيامبراني كام كارنامه«ي سبزواري، در مقاله در. و مديريتاينك )1376، صراط، مدارا

كم«ي تميز معناي كافر فقهي را از كافر واقعي، در مقاله2 و به.ام آورده» رشدي كافري ي، مؤسسـه تـر از ايـدئولوژي فربهنگاه كنيد

1375فرهنگي صراط،

50ي االسالم، خطبه، فيضالبالغه نهج3

Page 18: صراطهاي مستقيم

18صفحه هاي مستقيم صراط

مي آن و كژي مي قدر نادرستي و كمال آن را كه جمال و نـه ديـن. پوشاند يابد در اين جهان، نه نژاد خالص داريم نـه زبـان خـالص

و بـه سـبب اي از عرصه از عالمان طبيعت بپرسيد تا به صراحت اعتراف كنند كه هيچ عرصه. خالص هاي طبيعت هم خالص نيسـت

و تزاحم وو غليظ ميان عرصه هاي شديد همين ازدحام كه تـاكنون يـك قـانون علمـي صددرصـد دقيـق هاي مختلف طبيعت است

به چنگ تجربه نيافتاده است .غيرتقريبي

نه تسنن و و حق محض است نـه). گرچه پيروان اين دو طريقه، هر كدام در حق خود چنان رأيي دارند(نه تشيع اسالم خالص

نه فقه جعفرينه. اشعريت حق مطلق است، نه اعتزاليت نه وهابيـه.نه تفسير فخر رازي، نه تفسير طباطبايي. فقه مالكي، و .نه زيديه

و پرستش نه همه نه همهي مسلمانان در خداشناسي و و بري از شركند . آلـوده اسـت شان شركي مسيحيان درك ديني هايشان عاري

حق هاي ناخالص پر كرده دنيا را هويت كه يك سو و چنان نيست و سوي ديگر ناحق غليظ خـالص اند . صريح خالص نشسته باشد

و مطبوع وقتي بدين امر اذعان كنيم، هضم كثرت براي ما آسان مي تر .شود تر

و پا بفشارند چنان بر طريقهكه هم اصحاب هر فقه مجازند ي تـر شـناختن طريقـه مراد بـه. مراد نفي خود نيست.ي خود بمانند

ك كه و هضم اين معناست و اين خود و بشري و تنوع، طبيعي و ناگزير اسـت ثرت و باطـل هـم نيسـت. جهاني . مـراد، نسـبت حـق

و هر فرقه نمي و استقالل ندارند و باطل معنا مي گوييم حق چه هاسـت؛ چـه گوييم عالم، عـالم ناخالصـيمي. گويد حق است اي هر

و چه جامعه چه فرد چه عالم شريعت، و وقتي باران دين ناب از آسـمان.ي هم بشري شدن دين است سرّ اين ناخالص. عالم طبيعت

مي مي بارد، ذهن وحي بر خاك افهام بشري و همين كه عقل آلود مي شود هاي خود را بـا گمارند، داشته ها به فهميدن دين زالل همت

مي مي آن و آن را تيره و لذا، دين آميزند و دين كنند كف داري قي ورزي چون آبي و تنها در آلود تا قيام امت در ميان مردم جاري است

كه خداوند ميان بندگان خود در خصوص اختالفاتشان داوري خواهد كرد (قيامت است و إنّ ربك ليحكم بينهم يـوم القيامـة فيمـا«.

:و)124نحل،».كانوا فيه يختلفون

و آب شور رگ رگ است اين آب شيرين

رود تـــا نفـــخ صـــوردر خاليـــق مـــي

و وضع هاست، ها در فهم دين خللتن نه و پيشوايان دين هم جعل و به نام پيامبر و كاركه در خود دين هاي بسيار صورت گرفته

و سـنت مجموعـه(چه به دست مـا رسـيدهآن. را بر عالمان دين، در تميز صحيح از سقيم دچار صعوبت كرده است ، نـه)ي كتـاب

مي همه كه نه خالي آن است و كه مي توانست باشد و). يعني خالص نيست(بايست باشدي از آن است كه از ميان رفتـه بسا روايات

و بسا پرسش و باقي مانده و بسا احاديث كه مجعول است مي به دست ما نرسيده كه در توانست روشن ها گر راه باشد يا با پيشـوايان

و اسباب ديگر جواب نگفته و يا آنان از سر تقيه و تأمل آيا شگفت.ندا ميان نهاده نشده كه فقيهان شـيعه بـراي اثبـات آور خيز نيست

و عظيم حكومت ديني، عمده واليت مطلقه و تبيين امر مهم كه در ثقه بـودنش(شان بر روايتي است از عمر بن حنظلهي تكيهي فقيه

به نزاع) اند جمعي شك داشته وو مضمون روايت هم سؤالي است مربوط و هاي جزئـي بـر سـر ارث آن... طلـب و لفـظ وارده در

و محتمل كه ذووجوه به روايت هم معلوم نيست حكم يا حاكم است، و داللت روايت هم بر مقصود، وجـه روشـن هيچ المعاني است

مي و اجماعي نيست؟ آدمي در انديشه و خـط مشـي گونه حق مطلب را ادا مـي ماند كه آيا اينو محكم و بـه پيـروان دسـتور كننـد

و ميراث نزاعي برنمي؟دهند مي و ملك آب و سؤالي از امـام نمـيو آيا اگر ميان دو كس بر سر شـد، آيـا تبيـين امـر عظـيم خاست

مي و نامبين مي حكومت ديني معطل و يك امر ذاتي ديني، چنين متوقف بر يك امر عرضي تاريخي به فـرض ايـن(شد؟ الجرم ماند

و آن را ذاتي بدانيمي انتظاراتمان از دين، تبيكه در منظومه كه) ين امر حكومت را هم منظور كنيم روايات بسيار ديگري وجود داشته

و ترديدي ميان عالمان پديد آورده است اينك اثري از آن و چنين تشويش مثل(اي عالمان شيعه همين كه پاره. ها بر جا نمانده است

Page 19: صراطهاي مستقيم

19صفحه هاي مستقيم صراط

و محدث نوري و نقص را روا داشته ائل به تحريف قرآن بودهق)1علي بن ابراهيم قمي، ثقةاالسالم كليني، و در آن ورود تغيير اند، اند

و درجه از منظري معرفت(دهد.آيا نشان نيم ي ديـن بسـي گسـترده اسـتي تصرف دست بشر در عرصـهكه دامنه)ي دوم شناسانه

و خواندن قرآني محرّف، با دين) كم به زعم آن محدثان دست( و مسلمانيو داشتن و داري ناسازگار نيست؟ آيا توقيفي كـه جـائران

و به آنان اجازه خود را ندادند، محروميتي عظيم در ديـن بـراي آراييي نشر آزادانه طاغوتيان در محصور كردن امامان شيعه يافتند

به اعتقاد شيعيان براي كل اسالم(شيعيان مي پديد نياوردند؟ آيا اگر حيات مبارك پيامبر طوالني)و و يـا وقـايع تـاريخي مهـمشد تر

مي كه هست بسي افزون ديگري در طول عمر ايشان رخ و كتـاب مرجـع مسـلمانان واجـد تـر نمـي داد، حجم قرآن از اين گشـت؟

و پيش نيامده است؟ اين شد؟ مگر قرآن پابه تري نمي گر بيش هاي روشن نكته مي پاي حوادث زمانه رشد نيافته دهد كـه ها همه نشان

و مي ارد تاريخ مي دين وقتي و بشري چه حد تاريخي و عملي آدميان قـرار مـي شود، تا و تا كجا تحت تصرفات ذهني و شود گيـرد

و حجاب ميچه غبارها چه قطعه ها بر آن و مي نشيند آن. شود ها از آن بريده يا بر آن افزوده ميو وچه مانـد، حـداقل الزم معنويـت

و اع به آدميان عرضه كه مي هدايتي است كه در قرآن كريم بدان اشارت رفته است. شود طا و.و همين است معني دقيق تنزيل كتاب،

و هر مسلكي است به خراب. اين سرنوشت هر ديني و طبيعت مـي بل سرنوشت هر موجودي است كه پا و جامـه آباد تاريخ ي نهـد

و ماديت مي و پـس از آن، بر دين) عربي، عبري، يوناني(تحميل زبان قوم. پوشد بشريت و تنزيل است و آشكارترين تحميل ، اولين

كه برمي امواج خون مي فشان بسياري است و دين را در كام و آشـكار مـي خيزد ديـن آسـان نمـود اول، ولـي افتـاد«كنـد كـه كشـد

.»ها مشكل

مي بر ديني اين نه بار بسيار نه از سوي آن وعده چنين، و مي توان نهاد نه به نام آن كارهـاي بسـيار مـي توان دادي بسيار تـوانو

كم.كرد و هم اين فروتني كه هم ادعايي است و مي نشيني و ميسر و سخني را مطبوع و راه را بـر تحقيـق پلوراليسـمي انسـاني سـازد

مي الف داعيه. گشايد ديني و كه دمـاغي سرشـار از نخـوتي سـتبر دارنـد، قـدر داران و پندارپروراني و خودپسندان و لياقـت زنان ت

و در تنهايي عجب هم مي رديف نشستن با ديگران را ندارند .كنند آلود خود مرارت محروميت از محبت را تجربه

به همينـ8 ي مبناي هشتم آن خويشـاوندي همـه. ها در پشت دارد پلوراليسم سلبي، هنوز پشتوانه. شود جا ختم نمي لكن مطلب

و ناسـازگار نيسـتبيهيچ حقي يا هيچ حق ديگري. حقايق است و سـتارگان يـكي حقيقـت همـه. مهر هـا، سـاكنان يـك ايـوان

و ترقي نجـات مـي اين نكته. كهكشانند و ارتجاع و شرقي و انگ غربي و حـقي بديهي منطقي، اوالً حق را از رنگ را دهـد جويـان

و درگاهي منع نمي به هيچ قبله و التماس حق، از روي آوردن و براي تحصيل به موزون كردن مسـتمر حـق ثانياً حق كند، شناسان را

مي خويش با حق و دعوت اي حـق اسـت كـه بـا انديشـه: مضمون اين سخن، پيروي از اين قاعده اسـت كـه. كند هاي ديگران، امر

و لذا، وظيفه انديشه حقي ترك هاي حق ديگر بخواند و مـوزون كـردن ناشدني هر محقق طلب، حل كـردن مسـتمر جـدول حقـايق

حق دائمي هندسه به نه دل خوش داشتن جاودانه و از ديگران خبر نگـرفتن) مزعوم(ي معرفت است، و فارغ نشستن مـدلول. خود

و آن عمارت را بـر دوش و بل از همه بايد شركت خواست كه در بنا كردن كاخ رفيع حق، همه مشاركت دارند اين سخن اين است

و ادب حـق ديگران را از قلم اندا. جمع بايد نهاد و خود را غافالنه، مستغني از ديگران پنداشتن، شرط خردوريز . جـويي نيسـت ختن

و همواره در كار بنّايي است حق ي موزون حقيقتيم، خشت خـود را بايـد كنـار خشـت اگر طالب هندسه. طلب هميشه در راه است

به پاره و اگر و شاكريم، پاره ديگران بگذاريم و علي هاي ناقصي از حقيقت قانع حـال،اي هاي ناقص ديگران را نيز بايد حرمت بنهيم

.راهي جز قبول كثرت نداريم

و نقد نكـرده اصول كافير است؛ كليني در علي بن ابراهيم، در تفسيرش كه به نام خود او مشهو1 ، روايات دالّ بر تحريف را آورده

الخطاب في تحريف كتاب فصلي كتاب هم تصرحي كرده كه روايات كتاب، همه مقبول اوست؛ محدث نوري در كتابو در مقدمه

و فيض كاشاني احتجاجطالب طبرسي در كتاب چنين است رأي احمد بن أبي؛ هم االرباب رب تمايـل بـه ايـن رأي نيسـت كه بـي،

از مقدمه( )تفسير صافيي ششم

Page 20: صراطهاي مستقيم

20صفحه هاي مستقيم صراط

و سازگارند، ارزش لكن اگر حقيقتـ9 به ها چنين خويشاوند به اعتقاد جمعي از معاصران، و آداب، و فضايل رو چنـين هيچ ها

و در بين آن و ريشهت در اين كثر).مبناي نهم(ها تعارضي نازدودني حاكم است نيستند هيچ برهاني قـائم. دار است جا كثرتي واقعي

في و بل همه نشده است بر اين كه و آزادي كامالً قابل جمعند آن المثل عدل ميي تجارب بشري بر معارضت و لـذا ها گواهي دهند

مي و جوامع، در نهايت به تخيير مي افراد يكي را بر ديگري اختيار و نه علتر، اين اختيا. كنند رسند و آن دليـل دارد و تـا آن علـل ،

و بر جاست تعارض باقي و بـا1اي از سؤاالت چندين پاسخ غيـر قابـل جمـع دارنـدبه تعبير آيزا برلين، پاره. اند، آن تخيير هم بر پا

و نظاره كردن بـه و تسليم و به قول عزيزالدين نسفي، معلوم نيست رضا كه كدام پاسخ را برگيريد ا شماست و تـر سـت، يـا عزلـت

و خمول، به«قناعت به يقين نشد كه كدام شاخ ميو مرا و امروز كه اين نويسم هم هيچ تر است، هيچ طرف را ترجيح نتوانستم كرد

و نمي ترجيح نكرده به.»2توانم كرد ام كه سخي بودن تر است يا شجاع بودن، يا مجاهد بـودن يـا عفيـف بـودن يـا هيچ معلوم نيست

و زاهد بودن، يا حكيم بودن شاكر بودن كه همه...و صابر بودن، يا قانع ي اين فضايل با هم در شـخص واحـد بل هيچ معلوم نيست

و سـمات يك از بزرگان تاريخ، در همـه هيچ. توان با هم خواست چيز را نمي همه. قابل جمع باشند) شايد به جز نوادري( ي صـفات

به همين زيباست آسمان تاريخ پر از ستاره. ندرخشيده است و ي رذايـل، كـه آن هـم چنين است تهي بودن آدميان از همههم. هاست

و بشريت سـامان ديگـري، قصه)مانويل(كه اگر سيئات فردي را حسنات جمعي بدانيمبل. شدني بودنش ثابت نشده است ي اخالق

به. گيرد مي و هيچ باالتر از اين، داوري در تنگناهاي خاص اخالقي و متعـارض شـيوه رو اصـل و از كثرتـي واقعـي ي واحـد نـدارد

كه فرزندانش معرض تلفند، آيا رواست كـه از شـخص تنـگ شخص بينواي تنگ. برخوردار است دسـت ديگـري بـدزدد كـه دستي

و به زحمت ناني برايشان گرد آورده است؟ چرا فرزندان دومي بر اولي ترجيح داشته باشند؟ در جا اينفرزندان او هم معرض تلفند

كه يا هر دو كار را و خويشتن(ناچاريم بي) داري دزدي و)و بـا علـت(دليل مدح كنيم، يا هر دو را ذهم كنيم، يا يكـي را بپسـنديم

نه آن. ديگري را و اصوالً آن گونه موارد حيرتچه غلبه دارد، اين زندگاني روزانه پر است از چنين تنگناهايي و در جاست كـه زاست

ميي آدمي مزه و اختيار واقعي را و داوري نمونه. چشد ترديد كثرت در اين). اگر معدوم نباشند(پذير اخالقي بسيار اندكند هاي ساده

به داوري به هر اقدامي، و دست زدن و فشار فقر، سابقه(عللهاي عملي، كثرتي است نازدودني و ...)ي تربيـت، حسـارت شخصـي

به تعارض ذاتي ارزش و تعـارض. ردد؛ نه به ترجيحات اخالقيگ ها برمي نيز كه ناشي از فقـدان دليـل و علّي اين پلوراليسم ارزشي

و آدميـان، بالفعـل، در دل چنـين كثـري زيسـت ذاتي ارزش و فراخ بودن مجال تخيير است، در حقيقت عين متن زنـدگي اسـت ها

كم مي و و اركان خويش به واقع، هر انساني جهاني است با قوائم و از. الي اليق خود دارد كنند و كثرت دنياها، بـيش و اين استقالل

و فرهنگ هر جا، خود را در كثرت ارزش مي ها .دهند ها نشان

و كثرت3ها ناپذير بودن فرهنگ قياس ميبه همين معناست و اخالقـي، تـا گرايي فرهنگي بر آن بنا و از پلوراليسم فرهنگـي شود

مع. پلوراليسم ديني راهي نيست كه گرچه از حيث تكيه بر فقدان دليـل سـلبي اين به جد مورد مداقه قرار داد نا از پلوراليسم را بايد

و تساوي ذاتي ارزش و تعارض آن)در صورت قبول(ها است، اما از حيث تكيه بر تباين و مفـاد و اصـيل اسـت ، پلوراليسمي مثبت

و چند گونه الگو كه در اصل، چند گونه زندگي ميجز اين نيست و مـذموم(توان داشت براي آن ، كـه بـا)پس از طرد انواع ناپسند

و نمي آن هم برابرند هم توان به نوع واحد تحويل كرد؛ درست و طبيعـي چون پلوراليسمي كـه در تفسـير تجربـه ها را هـاي روحـي

مي و نمي داريم، كه همواره چند تئوري با هم رقابت آن كنند را توان .به يـك تئـوري فـرو كاسـت) هاي باطليپس از طرد تئور(ها

و لذا، هـيچ انسـاني چنين بنا بر نظريه هم و كمال هيچ انساني، كمال ديگري نيست ي حكيمان، هر انسان نوعي است منحصر به فرد

ص، ترجمه آزاديوجوي در جست آيزا برلين،1 ي، ترجمـه آزاديي چهار مقاله دربارهي نيز نگاه كنيد به مقدمه.64ي خجسته كيا،

. به بعد64محمدعلي موحد، صفحات

صاالنسان الكمالكتاب2 و فرانسه،، انج10، تصحيح ماريژان موله، 1359من ايران

3 Cultural Incommensurability

Page 21: صراطهاي مستقيم

21صفحه هاي مستقيم صراط

و لذا بيش از يك انسان كامل داريم ). صـوفيان» انسان كامل«ي بر خالف درك رايج از نظريه(به طور تام، الگوي انسان ديگر نيست

و صـراط واحـد داشـته توان از انسانو به همين سبب، نمي و از فضايل يكسان برخـوردار باشـند كه همه مثل هم شوند ها خواست

و مبتني بـر تبـاين جـوهري اسـت پلوراليسم در اين. باشند و واقعي و هـم. جا نيز اصيل و شخصـيتي چنـين اسـت شـرايط روحـي

از» وجودي« كه تماماً و مشابهت با كس ديگر ندارد هر كس، و اضطراب. آن خود اوست و عشق ترديدها و ايمان ها هاي آدميـان، ها

و تنها نزد خدا حاضر است و لذا، هر انساني به معني واقعي تنهاست و متباين هستند و هر كس تنها زاده مـي. بالذات متفاوت شـود

مي مي تنها و تنها مي زيد و تنها محشور و ايـن»)94انعام،(لقد جئتمونا فرادا كما خلقناكم أول مرّةو«: شود ميرد كشف ايـن تنهـايي

در فرديت، سرآغاز كشف آزادي تازه و كلّي«اي است؛ آزادي از مستحيل شدن و دنياي ويـژه»كلّ و بازيافتن خود و ديـن، ي خـود

و اخالق ويژه ويژه و گرهي خود و صراط ويژهي خود بر هاي وجود خود يافتن خود در هر لحظه، بـه.ها اي گشودن آن گرهي خود

و ملتقاي امكان منزله و انتخابي مركز بي ها نوميناليسـم.و اين آزادي واقعي است كه مبتني بر پلوراليسمي واقعي اسـت. نهايت هاي

آن(ت جا نيز اصالت وجود، با نفي ماهيا در اين. دار اين پلوراليسم بود در اروپا، با نفي كليات طاليه كه كلّي طبيعي هـم چيـزي جـز

مي)نيست مي(توانست، .نويدبخش چنان پلوراليسمي باشد) تواندو

نه علتشان داري داران، دين تر دين بيش): مبناي دهم( مدلوالت ديگر هم در انيان دارد پلوراليسم علّي،ـ 10 چنـين . دليل دارد،

كه همه في نيست و از طريـق اقامـهي آيين المثل، با سنجيدن همهي مسيحيان به مسيحيت روي آورده باشـند و مذاهب، يي ادلـه ها

به حقانيت مسيحيت اذعان كرده باشند و ايـن حكـم علـي. قطعي، و تقليـدي اسـت واء در بـاب ايمانشان اغلب ايماني موروثي السـ

و و يهوديان و مسلمانان و صادق است ... زرتشتيان ا. ثابت مي گر در جامعه آن كه اينك مسيحي است، شد، مسـلمان اي اسالمي زاده

و بالعكس كه)و بل عموم مردم عالم(داران زبان حال عموم دين. بود و إنّا علي آثـارهم مهتـدون«اين است إنّا وجدنا أبائنا علي امة

كه عموم روحانيون ديني هم چنينند»)22زخرف،( .نه فقط عاميان،

خ روحانيان هر مذهب، علي مي العموم، و همان را به درس و برخورداران از آنند و مـي ادمان همان مذهب آموزاننـد كـه آموزند

و مولدشان آن را مي مي محيط و علم دين از. اينان به حقيقت، مقلدانند. نامد پسندد و تمتـع و تقبـيح نادرند محققاني كه از تحسـين

و و عملي شهر و عادات فكري به آداب و بيراه دين آزاد باشند به حكم حكمـت، دهر خود و و از سر حريت راستين، التفاتي كنند

و مسالك رايج نمي. اي سر فرود آورند به انديشه بل هر يك از آنـان. گنجند اين نهنگان درياي تحقيق در آبگيرهاي كوچك مذاهب

و رازشان را جز خدا نمي»حدثني قلبي عن ربي«اينان اهل. خود مذهبي است و سكينهاگ. داند اند اي هست، نزد اينان اسـتر يقيني

و سخت.و بس و تعصب و خام باقي همه تجزم بي گيري و بي انديشي و .مدارايي است مروتي

كه بيش و جهان را متوسطان پر كرده باري؛ حكم متوسطان همين است و. اند تر اسير زنجير علند تا دليل و تقليـد بر اينان سنت

و و معيشت و محيط و شهوت، بيشسابقه مي خشم و حجت تر فرمان و برهان و قرينه تـر محكـوم جبرنـد تـاو بـيش. راند تا دليل

و. تر است تـا مـداراو جنگ غالب. تر است تا يقينو در اينان، جزم راسخ. تر معذورند تا مسؤولو بيش. اختيار و چنـين متوسـطان

و زندانياني و بنديان و مقلدان و بـر يكـديگر لعـن بفرسـتيم؟)كه ما باشيم(مجبوران به يكديگر فخر بفروشيم چه جاي آن دارد كه

و هم و خشونت فروتني و دشمني و رحمت، ما را سزاوارتر است تا كبر چه جاي ادعاي اميري است؟ هـيچ جنگـي،. دردي اسير را

مي خيالين و خردفرساتر از جنگ اسيراني نيست كه خود را امير :پندارند تر

و جنگشـانبر خيـالي صل و ننگشــانحشـان وز خيــالي فخرشــان

*ز مور زان نديدي آن موكـل را تـو كـورمير ديدي خويش را اي كم

و بال و بـالي كـو كشـد سـوي وبـالغره گشتي زين دروغين پرّ پرّ

مي باز هم به هم و مداراي خردمندانه به نشيني متواضعانه و رضا و گره از جبين گشودن و دست كارفرماي قدر رسيم داده دادن

و گردن نهادن و گل دانستن و حكم ازلي را در كار گالب .را در كار ديدن

Page 22: صراطهاي مستقيم

22صفحه هاي مستقيم صراط

كه عليي مهم نمي از افزودن يك نكته.شويم به پايان سخن نزديك مي و آن اين كه علم كالم گـاه توانم خودداري كنم رغم اين

مي تنور مباحثات بي مي كند، در عوض چرا حاصل را داغ هرغ نورخيز خرد را روشن نگه به كه آن را و خردورزي متاعي است دارد

و بهانه و كالمي، غايت قصواي دين.اي بايد خريد بها و قدسـي، منزلتـي برتـر بلي؛ دين تعلقي و كشـفي و دين تجربي داري نيست

و نوادر است. دارد از. لكن آن از آن خواص و خشكي تجزمات خردسوز مـي متكلمان با برافروختن آتش استدالل، و سردي كاهنـد

و نازنين. رسانندبه گرمي كانون تعقل مدد مي دل دين كالمي، صد مرتبه نيكوتر و تكثـري را در و مقلدانـه اسـت تر از دين عاميانـه

مي و خبري از آن نيست پروراند كه در كوير بالخيز عامي خود س بـر ظـنّ،. گري نشاني و. نـه يقـين اين تكثر، تكثري اسـت مؤسـ

نه مثبت و تجربه برعكس تكثر ايمان. پلوراليسمي است منفي، و ها و يقـين كه تكثـري اسـت تـوأم بـا سـكينه و مكاشفات ديني، ها

به خويش و راسـيوناليزم).و پلوراليسـمي اسـت مثبـت(مطمئن سـيزم بـه نـوعي سـپتي Rationalismعقالنيـت مولـد ظـنّ اسـت

Skepticism مي و سودمند و ديگر فنون معقول، بـيشي عقلي پروژه. انجامد سالم و فلسفه به گواهي تاريخ كالم تـر از آن كـه گري،

و مناقشه آفريده است و مشاجره و سالم بيافريند، ظنّ و سكينه و عارفان متاعي قليل است، لكن براي. يقين اين گرچه براي عاشقان

ج. عاقالن خير كثير است به شهادت تاريخ، هر و عرفان خاموش شده، مداران يا به وسوسها كالم ديني به زور شريعتو باز ي عشق

و كنار سر برآورده و موذي از گوشه و دين تعصبات مهلك و وگـوي گفت. اند داري را مظلومانه در كام كشيده اند » منعقـد«متكلمانـه

و چون نشدن عقيده و سيال اس وچراپذير بودن هميشگي هاي ديني، كه نبايد از دست نهاد شان، موهبتي از.ت در دين شريعتي، سخن

كه مفتي. توان گفت نزديك شدن به يكديگر نمي به همان آداب عمل كنند مي هر طايفه از مقلدان بايد هيچ فقيهي تـاكنون. گويد شان

و محققان يا اهل عقلند يا عشق. نداي پلوراليسم در نداده است و. يا كشف يا كسب. اين پيام از آن محققان است لـذا ديـن كالمـي

مي به دو گونه پلوراليسم در و پلوراليسمي مؤسس بر يقـين: گشايند دين كشفي، ي علـم كـالم، بـا همـه. پلوراليسمي مؤسس بر ظن

به جز ظنّي نمي نمايي قدرت ترين گواهان اين امر، فيلسوفان خودمان هستند كه هميشه در متكلمـان بـه چشـم تحقيـربه. آفريند اش،

و مقدمات ادله گريستهن و مشهوري خوانده اند و جدلي و ضروري ندانستهي آنان را خطابي و ذاتي و اولي و البته متكلمان نيز. اند اند

و قبـول اسـت. اند در فيلسوفان به همين چشم نظر كرده در آن، بـه رسـميت شـناختن. باري؛ استدالل، عين دعوت مخاطب به نقـد

و در و تنـوع. آن، مطرح كردن آراي مخالفان شرطضروري استرقيب ادب مقام است و تنـوع شـبهات در آن، تنوع طرق اسـتدالل

و محصول تكلم و قلب يقين. ورزي است فرق كالمي، ماده و مناقشات، ذهن آسوده و رواج اين مشاجرات و تكثر به اين تنوع مندي

و قلعه جا نمي و پاي چوبين استدالل، فتح قله سب گذارد و اما نفس تنوع را بر كرسـي مـي. شودب نمي اي را و ظـنّ عقالنـي نشـاند

مي مي عقيدتي را ارج و به موقع قبول و از خشك نهد و پوسـت هاي كوته دماغي رساند و درازدسـتان و خردسـتيزان آستينان فروشـان

مي چون به يقين نمي. كاهد مي كه درست است، به همه ارج و هيچ دانيم رأي را نهيم پلوراليسـم(كنـيم از ميـدان خـارج نمـي كـدام

كه امروز انديشه جامعه). اپيستمولوژيك ميي ما، پذيرد، براي اين است كه ديري است در آن سـنت خـردورزيي پلوراليسم را دير

به و و از اين رو، رواج بحث فلسفي و خموشي افتاده است به احتضار ي عامـه هاي كالمي را موجب ضعف عقيـده خصوص كالمي

و نمي مي كه عامه شمارد در ايـن امـر، مسـؤوليت تـام بـا. ها دربازنـد اند تا بدان ها نگرفتهي مردم عقايد خود را از اين بحث انديشد

كه به وجود و مقلدان، نه عالميان و رهبران است، و بـاب هاي مسـتقيم صراطعالمان و تمكـين كننـد و سياسـت اذعـان در ديانـت

و استقامت را بر حق ذي سالمت و و كثرت نياوردگان كردهشك. طلبان باز نگه دارند حقان بي نديدگان وحدت يقين ترين تحمل گزين،

.ناپذيرترين جانوران روي زمينندو تحمل

و بنا شده بر عقل كثرت كه جامعهي پلوراليستيك، جامعه و مفسران رسمي انديش، اي است غير ايدئولوژيك، يعني بدون تفسير

و مسـابقهي وحدت نه عاطفه و برخـوردار از جريـان آزاد اطالعـات، و پرمـدارا، و پرمروت و كيش، مـĤب، يعنـي پـر از بـازيگران،

مي طبيعت و باران، از جايي آغاز و برف و خزان و رعايا، همه اذعان كنند كـه اصـل در عـالم منش، يعني پر از بهار شود كه حاكمان

و نه وحدت، و اجتماع، كثرت است و طبيعت و فرهنـگ و زبان و دين به زندگي و عزم بر الگوي واحد دادن تباين است نه تشابه،

و وبال بردن و زر و آداب آدميان، عزم محال كردن است و عادات و نـه مطلـوب. اخالق نه ممكن اسـت كثـرت. زدودن آن كثرت

Page 23: صراطهاي مستقيم

23صفحه هاي مستقيم صراط

و سياسي به صد زبـان و مقبول است، كثرت فرهنگي به ده برهان مطلوب و توصـيه اسـت ديني اگر ي تجربـه.و بيـان قابـل تأييـد

و سياسـي آدميـان شكسـتي خفـت شوروي ما را بس است كه در يك و عبـرت دست كردن فرهنگـي و تجربـه بـار ي آمـوز خـورد

به قول ماركس، سرمايه كه گرچه ا از عهـده»جهـان را بـر صـورت خـويش سـاخت«داري صنعتي نيز براي ما بسي گوياست ي، امـ

كر يك و صاحبان فرهنگ دن فرهنگ دست و بل وارثان و حسـاس ها برنيامد و تـاريخي را هوشـيارتر و محلـي . تـر كـرد هاي قـومي

آن ها در خانه كثرت: گاه بانگ تاريخ، رساتر از اين شنيده نشده است هيچ آن. خانه بمانيد ها جا بگشاييد تا صاحب اند، براي هـا وگرنه

.جا را بر شما تنگ خواهند كرد

و زبـان آن و گـره آفريـده اسـت و آدم را پـر تـاب و طنازي تمام، عالم و جهـانكه خداي اين عالم است، به طراري و هـا هـا

و ادله هاي گونه انسان و علل و گون پديد آورده است و گريوه نهاده است و در راه عقل صدها گردنه ي رنگارنگ در كار كرده است

و چشم و گوشه رسوالن بسيار برانگيخته است و رنگا و قبايـل ها را به بانگ و آدميـان را بـه شـعوب هاي مختلـف ربـوده اسـت

و تواضـع نه تنازع، بل تعارف كنند نه تكبر كنند و همـواري ايـن كوهسـارو آنـان كـه خواهـان يـك. قسمت كرده است، تا دسـتي

به دره .هاي عميق خداستيزي درغلتيده باشند ناهموارند، هوش دارند مبادا

مينه پوش تندخو كز عشق نشنيده است بوپش

اش رمزي بگو تا ترك هوشياري كنداز مستي

امام زان طرّه تـا مـن بـودهگفتم گره نگشوده

ام تـا بـا تـو طـراري كنـدگفتا منش فرمـوده

Page 24: صراطهاي مستقيم

24صفحه هاي مستقيم صراط

1هاي مستقيم پاسخ به ابهامات صراط

بي اسم هادي.اول ن. مسمايي نيست خداوند اسم و اسمي و تحققش تشريفاتي كه تجلي خداونـد. براي رفع تكليف باشد يست

و آنان هم در گرداب دشمن و بدخواهي كامي پيامبراني بفرستد و كفرورزيو كارشكنيها ها و پيامشان از دهانشـان ها ها گرفتار آيند

و پرده و صفحه بيرون نيامده و تحريي گوشي و نشورانده، به جعل و خفه گردد،ي دلي را نياشفته و يا از بن خاموش ف آلوده شود

و آسودهو خداوند هم العياذباهللا، دل و از سر جلوه خوش به تكليف خود عمل كرديم كه ما گري، اسم عادي خـود را بـر خاطر باشد

و حجج براي هدايتشان فـرو فرسـتادي. آفتاب افكنديم و هم پيامبران خود را به بينات و هم به مردمان عقل داديم و اكنـون مقصـر م

و حق كه از سر عناد و طمع مؤاخذند و نفع شكني و بـه شـهوات خـود گـردن ورزي و خودپرستي، حكم خرد را فرو كوفتنـد جويي

بي به رسوالن ما و و چراغ هدايت را خاموش خواستند و بانگشـان را در گلويشـان نهادند و به پيامشان وقعي ننهادنـد مهري كردند

و در كتا و تزوير آلودنـد شكستند و دينشان را به اصناف جعل و كفـرورزي آنـان مختارانـه ديـن. بشان دست تحريف بردند زدايـي

مي كردند، ما هم مقتدرانه آنان را شكنجه ميي دردناك به آتش جحيم و .افكنيم كنيم

و از دستگاهكه شديداً صبغه(اي چنين محاسبه و موافـق مـذاق،)ته استهاي انساني قياس گرفي بشري دارد شـايد بـاب طبـع

و حقوق مي قاضيان و داروغگان باشد، اما خبر از ناكامي عظيمي و شحنگان به دانان كه و هـيچ دهد و هاديـان و طراحـان رو مـديران

كه فرضاً در جامعه. كند مشفقان را خرسند نمي به جـدايي ازدواج99%اي و دانـا انجامـد، بـر حقـوق هـاي قـانوني مـي هاي قانوني ن

بل دفترداران مالمتي نمي مي رود، و استحكام قانوني كار آنان مي ولي البته نيك. دهدكه خبر از ضبط و ناكامي خواهان جامعه را آزاراد

و مؤدبان را پيش چشمشان مي مي. آورد مربيان و هاديـان چطـور؟ مربيـان با خود و فقيهان كار خود را كردند، مربيـان گويند داوران

و ارشاد نپذيرفتند توا نمي و كام. نند بگويند ما ارشاد كرديم، مردم عناد كردند كه ارشـادپذيري را هـم مربي كاردان بـه(ياب آن است

و دست نابه) نحو اكثري و موانع هدايت را از ميان بردارد تا ارشادگريبه مردم هديت كند بي كاران را ببندد و . نتيجه نمانـد اش ناكام

او دل خود را را)پسند داريمو دليل محكمه(ي خود را گزارديم ين بهانه خوش ندارد كه ما وظيفه با ، مردم بروند مشـكل خودشـان

مي! حل كنند كه دعوي مي آن و وعده شب كند كه توانـد بگويـد مـا هاي مردم را چون روز روشن خواهد كـرد، نمـي هاي خانه دهد

و المپ ها سيمهتر خاني برق آورديم، متأسفانه در بيش كارخانه هـاي سـالم را بريدنـد، زنـان هـم سـيم ها سوخته بود، راه ها فرسوده

و دربـاره، برخي از خوانندگان آن مقاله، نامه»هاي مستقيم صراط«ي به دنبال انتشار مقاله1 يي مضـامين مقالـه هايي ارسـال كردنـد

اول،:، چهار پرسش زير مطـرح شـده بـود)10/4/76به تاريخ(ها از جمله در يكي از آن نامه. هايي را مطرح نمودند مذكور، پرسش

و هدايت نـدانيم، شـأن هـادي بـودن خداونـد صفت هادي بودن خداوند چه معنايي دارد؟ آيا اگر اكثريت مردمان را بر طريق حق

و تعارض نازدودني بين ارزش»هاي مستقيم صراط«ي شود؟ دوم، در مقاله مخدوش مي ي آيـا برهـان. ها سخن رفتـه اسـت، از تباين

مي براي غير قابل جمع بودن آن ارزش و اگر نه، آيا آن ها ارائه شده است؟ و تعارض نازدودني ها رأي داد؟ سوم، چـه توان به تباين

و تفسيرها از يك متن اقامه شده است؟ آيا چنين تعارض ذاتي برهاني بر تباين ذاتي ميان تجربه و انواع فهم ،)در صورت وجود(ها

و تفسيرها نميي صاحبان اين تجربهو مفاهمه راه را بر ديالوگ و اين امر فضاي پلوراليستي را محدود نمي ها كند؟ چهارم، آيـا بندد

ديني؟ ديني است يا برون شناسي، معرفتي درون انسان

.هاي اين نامه متن حاضر، پاسخي است به پرسش

Page 25: صراطهاي مستقيم

25صفحه هاي مستقيم صراط

بي الجرم شب مردمان هم و بي ادعاي روشن. ستاره ماند چون گذشته تاريك و دليـل خيالي گري با چنين . خوانـد هـا نمـي تراشـي هـا

و اقدام خود جدي روشن و حقيقتاً دشمن تاريكي گران اگر در عزم و المپ، بايد سيماند اند هاي سوخته را هم تعـويض هاي فرسوده

و دست راه و تاريكي)به نحو اكثري(ها زنان را هم ببندند، تا خانه كنند تـوان دعـوي گاه است كـه مـيآن. ها اقلي باشد روشن شود

و كام گري روشن و آنان را مدبر مي درمانبر اين قياس است حكم كسي كه دعوي. ياب دانست شان را پذيرفت آن گري و امثال .كند

و دست به دنبال هدايت مردم است كه جداً مي آن و تماشـا ورزد، نمي كم چون مادري مشفق بر فرزندانش شفقت تواند بنشـيند

مي و تزوير كه متاع هدايتش را به زور و مشتاقان هدايت را تهي كند و محتاجان و تشنه ربايند مي دست و سـعادت ابـدي لب گذارند

و نقشه را از آنان مي و طرح مي ستانند و بـه كمـكي او را ناكام و باز هم دست اصـالحي از آسـتين قـدرت بـه در نيـاورد گذارند

و محرومان نشتابد كم. مظلومان و آن را كااليي توانـد ببينـد اكثـر خـداي رحـيم چگونـه مـي. بهـا نگيـرد به سعادت ابدي بيانديشد

ك به راهمخلوقاتش از اين نعمت فاخر مي زني راهه اعظم نعم اوست، و چاره زنان، محروم و راه را بـر آنـان نبنـدد؟ مانند اي نيانديشد

مي كه آن را حق ي كوچكي چون زيديه يا وهابيه يا خوارج را در نظر آوريد كه فقط خود را مهتدي فرقه. دانيد بگذريد شما از تشيع

و ديگران را گم ميكه بر حق، مي. پندارند راه و معتقد شـويد كـه مـراد آيا خرد خداشناس شما اجازه دهد كه دعوي آنان را بپذيريد

و نتيجه و بقيه، الي يوم القيامه، محـرومي تالش همه خداوند و بهشت را پيدا كنند كه فقط چنان اقليتي راه سعادت ي انبياء اين بوده

و هـدايتي مايه نظر از درونو سرگردان بمانند؟ چنين دعوايي، صرف و لطـف بـاري در بـه عقايد آنان، با خدايي خدا گـري انبيـاء

و درمان چون روشنهم(گري سعادت رساندن آدميان منافات ندارد؟ هدايت و گري اً بـا توفيـق اكثـري ...) گري و لبـ و ناكـامي(لفظاً

بس) اقلي و و مطابقت دارد )و اكثر فرق مسلمانان را در عالم اسـالم(تاريخ به همين سبب اكثر مردم عالم را در اكثر ادوار. مناسبت

و تحققي تشريفاتي خواهد داشت بايد بهره و االّ اسم هادي خداوند، تجلي و حكمـت بـاري هـم، بـه. مند از هدايت دانست عنايت

به غايات خود كه ممكنات و تلفات راه همواره اقلي باشد) به نحو اكثري(اتفاق حكما، مقتضي آن است و فطرتـي كـه. برسند عقل

كه از بيرون فرستاده تا هم و ادياني و رسوالن و خداوند چون رسوالن دروني در آدميان نهاده، چون دوربيني چشـم عقـل را توانـاتر

و نـه زنان توفيق راهي آدميان را از هدايت الهي چندان افزون كرده است كه نه راه تر كنند، مجموعاً بهره بين ژرف زنـي اغلبـي دارنـد

گم گم و آن را در اعتقـاد بـه چنـد. راهي بسيار راهان بخت شرط اول قبول اين حكم آن است كه معنـاي هـدايت را فـراخ بگيريـد

به همان مواضع تنگ گزاره و االّ و شـرط دوم ايـن كـه چشمانهي خاص خالصه نكنيد و وهابيـه خواهيـد رسـيد و زيديه ي خوارج

و يك مرتبه منحص و درجات آن را قبول كنيد هدايت را در يك نوع و انواع كه اختيار اختيار مـردم را بـه.ر ندانيد و شرط سوم اين

و فطرت، اختياري هدايت و داعي عقل و لذا آن را در مقابل هدايت» خيرجو«شده و نگوييد خداوند ديـن بدانيد گري خداوند ننهيد

به اختيار از آن رو برگرداندند ميي؛ بعضيبل. را فرستاد، اما مردمان به اختيار اعراض از حق بـه) االغلـب علـي(لكـن مـردم. كنند ها

و چندچهره است اختيار، حق را برمي كه چندگونه مي. گزينند؛ حقي كه خداوند و«فرمايد اين و لقد ذرأنـا لجهـنّم كثيـراً مـن الجـن

مي»)179اعراف،(اإلنس به كار را، لفظ كثير را و شـقاوتند، ولـو آن اقـلّ، كثيـر باشـندو لذا اكثر. برد، نه اكثر . مـردم دور از جهـنم

آن مي مي جا راهچه در اين دانم و كافر است زني و ايمـان فقهـي. كند، مفاهيم مؤمن و) حزبـي(لكن تفكيك ميان معاني كفـر و كفـر

و آدم باز و راه را بر قبول بسط هدايت الهي در عالم نه هـر كـه كـافر اسـت. خواهد كردايمان واقعي، گره معضل را خواهد گشود

كه سنّي است) يعني مسلمان فقهي نيست( و نه هر و مهتدي نيست و معتدي هم نيست)1يعني شيعه نيست(بهشتي ...، بهشتي

مي.دوم به.افكند توضيحات يادشده پرتويي هم بر پرسش بعدي شما مي آيا شما را راستي باور كه پيامبر اسالم پيـام خـود كنيد

كه خود معتقد است بيش براي و با افرادي محاجه كند و شعور ندارند مردمي آورده باشد أكثـرهم اليعقلـون، أكثـرهم«(ترشان عقل

مي)»...اليشعرون و محاجه با سفيهان به هدر؟ آيا يك فرد متوسط هم چنين كاري و نيروي خود را ناكامانه، در مشاجره كند كه عمر

و غم و باور نمي گينانه بانگ بردا دهد دل رد چرا سخنان مرا فهم كه پيام او را در و نوميدانه از خداوند به دعا بخواهد ها بنشـاند كنند

كم«ي شرح اين مطلب را در مقاله1 و (ام آورده» رشدي كافري دراي. )1373، صراط، تر از ايدئولوژي فربهنك

Page 26: صراطهاي مستقيم

26صفحه هاي مستقيم صراط

كهو مكتب او را پيروز كند؟ ديده جوينـد تـا بدان آيـات توسـط مـي)و گاه مزورانه(ستيزان هم، جفاكارانه اي از آزادي امروز پارهام

و مشا نه عقـل ركت سياسي مردم در سرنوشتشان را بي حقوق اكثريت را پامال كنند كه اكثريت و ناروا جلوه دهند، بدين بهانه منطق

و لذا چوپاني را بايد بر آنان گماشت تا آنان را گله نه شعور، و در!باني كند دارند حق اين است كه چنين تفسيري، جـز جفـا كـردن

كه همهي آياتي كه چنين تعابيري داربه همه. حق آن آيات نيست آن ند مراجعه كنيد تا بر شما معلوم شود اي هـا بـه مـوارد ويـژهي

و از طايفه يا نكته مي متعلقند بهي خاصي سخن و به كل جامعه هيچ گويند به كل جامعه رو تعميم و از آن باالتر، ي بشـريتي عربي،

و أكثرهم اليعقلـونو لكنّ الّذين...«:ي مائده توجه كنيدبه اين آيه از سوره. يابند نمي :)103مائـده،(كفروا يفترون علي اهللا الكذب

مي كافران... و بيش بر خدا دروغ أرأيت من اتّخذ إلهه هواه فأنت تكـون«:ي فرقان يا اين آيه از سوره».ورزند ترشان خرد نمي بندند

كه:)44و42فرقان،(. هم أضلّ سبيالً عليه وكيالً؟ أم تحسب أنّ أكثرهم يسمعون أو يعقلون إن هم إالّ كاألنعام بل ديدي آن كس را

كه بيش هوسش خدايش بود؟ آيا تو حافظ او هستي؟ آيا مي و خرد ورزيدنند؟ اينان در بـي پنداري عقلـي چـون تر اينان اهل شنيدن

آن نايافته كه راه چارپايانند، بل مي تر نمي مثال بيش».ها تر از به قرآن ارجاع و شما را به بررسي همـهد زنم ي آيـات توفيـق هم تا خود

مي مدعي اين نيست كه همه» هاي مستقيم صراط«ي اين احوال، با همه. يابيد چه و هر كس هر . گويد درست اسـتي فرق بر حقند

مي بل حق گويد اوالً مقوله كه و ثانياً كثيري از اختالفات، ميان و تمام متمايز است، ناخالص اسـت، نـه هايي هدايت از حقانيت تام

و باطل حق و فرق، نه تهي.ها ها و سرّ كثرت مذاهب و متكثرند و متنوع كـه سـرگردان مانـدن دست بودن، بـلو ثالثاً حقايق، متراكم

كه گفت(آدميان در ميان حقايق كثيره است شد«: به قول موالنا و بر خالف حافظ كـه گفـت»بل حقيقت در حقيقت غرقه چـون«:،

مي).»ت ره افسانه زدند نديدند حقيق وو رابعاً هم عقل در توفان شرارت عواطف گرفتار آيد، هم دين در گرداب شـرارت جـاعالن

مي و محرفان و كژفهمان آن جاهالن و لذا از اين ميان، مي افتد رسد، هـدايتي اسـت كـه حـداقل الزم اسـت، نـهچه به عموم آدميان

.حداكثر ممكن

و البته همه مباركهي ويكم از سورهي بيست آيه ي آيات كتاب كـريم لطيفنـد، لـيكن ايـني يوسف، از لطايف آيات قرآني است

مي آيه و تدبير خداوند استي لطيفه خبر از لطافتي كه در صنع أن«: دهد و قال الّذي اشتراه من مصـر إلمرأتـه أكرمـي مثـواء عسـي

و في األرض و كذلك مكّنّا ليوسف و لكـنّ أكثـر النّـاس ينفعنا أو نتّخذه ولداً و اهللا غالـب علـي أمـره لنعلّمه من تأويـل األحاديـث

و جاي نيكو بده: اليعلمون به. خريدار مصري يوسف به همسرش گفت وي را گرامي دار كه به ما سودي برساند يا بتوانيم او را بسا

به او تعليم كنيم يل خوابو ما بدين شيوه يوسف را در زمين مصر تمكين بخشيديم تا تأو. فرزندي برگيريم و خداوند بر كـار. ها را

و مسلط است، لكن بيش ».دانند تر مردم اين حقيقت را نمي خويش غالب

و پس از فروخته شدن، سر از خانـه و به بردگي رفت به چاه افتاد و و يوسف، محسود برادران واقع شد ي عزيـز مصـر درآورد

و به و عفت ورزيد و مهتري رسيدمنظور همسر وي گرديد به اميري و در نهايت، مي. زندان رفت ي كارانـهي نهـان گويد شيوه قرآن

و بركشيدن يوسف كه اكثر مردم درنمي(خداوند در امارت دادن كه شيوه:، اين بود)يابند همان شيوه مي اي نمايد، اما خوش ناخوش

آب حيوان در ظلمت است شيوه. است كه عين نهان كردن كه فرو پوشيدن غيورانه شيوه. اي ي شيوه. هاست ها در تلخيي شيريني اي

و مدبرانه و وارون نمي مقتدرانه و خصومت كسي ويران به خدعه كه و با گذشتن از ميان توفاني از مخالفت اي و عداوت شو و ها هـا

و حسادت مي تنگناها به مقصد :به قول موالنا. رسد ها، در نهايت سالم

اندآب حيوان را به ظلمت بردهاندپي گم كردههاستذوق در غم

و تخت مستنداو نه آن شاه است كت سيلي زند پس نبخشد تاج

گردران با گردن آمـد اي امـينآن جفا ديـدي وفـا را هـم ببـين

كف بلندي از ضاللت گريي هدايت شيوه كه در زير را خداوند هم چنين است آب زالل هدايت چنان جـاريهمهاي ظاهري،

و بسياري از كافران نمي يعني بسياري از افراد به ظاهر ضالّ، به باطن مهتدي. دارد مي و اند دانند كه مؤمنند

Page 27: صراطهاي مستقيم

27صفحه هاي مستقيم صراط

اخـتالف خلــق از نـام اوفتــاد

چون به معني رفت آرام اوفتاد

ميي صدوششم از همين سوره تر، آيه از اين لطيف كه أ«: گويدي مباركه است و هم مشـركونو ما يؤمن يعنـي».كثرهم باهللا إالّ

و بيش و خود نمي توحيد خالص بسيار كم است مي تر موحدين مشركند و البته مقبول خداوند هم و. افتند دانند شرك درجـات دارد

به درجه و توحيد هر كسي به شرك است ايمان كه بـه هـم آميختـههم. اي آلوده و باطل، و حق و ضاللت وا چنين است هدايت نـد

كه)»...أنزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها«(هاي گوناگون دارند ها بهره عموم مردم از آن » هـاي مسـتقيم صراط«بدين معنا بود

كه مي نه تسنن گفت كه مجموعه.نه تشيع حق خالص است و معتقدات علماي شـيعه اسـت، البتـه سـراپا يعني تشيع موجود ي آراء

خو. حق نيست و اخباري چرا كه و رگهد علماي شيعه با هم اختالف رأي بسيار دارند و گري و تصـوف و اشـعريت هاي اعتزاليـت

و فـيض و عالمـه مجلسـي به تحريف قرآن در تاريخ تشيع موجود است، عالوه بر اين كـه درك شـيعي شـيخ طوسـي و قول غلو

و آيت و عالمه طباطبايي با هم تفاوت كاشاني به همـانهم.ر دارند هاي بسيا اهللا خميني كه آن هم محكوم چنين است تسنن موجود،

به همان وصف است و موصوف ي چون باألخره بايد پرسيد عالمـه مجلسـي شـيعه. تشيع خالص يا تسنن خالص هم نداريم. حكم

و ابن مي. تيميه سني خالص است يا محمد عبده خالص است يا عالمه طباطبايي؟ عالو ما نيك هـاي متين چـه اخـتالف دانيم كه آن

آن هر كس هم دسته. اند بزرگي با هم داشته و به منزله اي از عقايد را كنار هم بنشاند خالص معرفي كند، تنها) يا تسنن(ي تشيع ها را

كه كرده است، اين است كه فرقه . سـت گشا جـا راه درك تاريخي در ايـن. اي را بر تشيع يا بر تسنن موجود افزوده استي تازه كاري

نه فقط تاريخ جنگ و تسنن همان تاريخ تسن؛ آن هم و صلح تشيع همان تاريخ تشيع است آن ها و درياي اين.ها ها، بل تاريخ عقايد

و خزف را با هم بر لب مي و گوهر و متموج است كه بسيار متالطم .آورد تاريخ است

و عوام كه چنين سـخن پرور، كه از درك اين دقيقه عاج ديدم يكي از جرايد عامي ز مانده، بر صاحب اين قلم حمله آورده است

و دانايي آن عامي دروغبه. بافتن است» كفريات«گفتن در حق تشيع، را راستي بر ضعف پارسايي زن بايد رحمت آورد كه هم سخن

مي تحريف مي و هم از درك سرّ آن عاجز ني» هاي مستقيم صراط«سخن. ماند كند كه شيعه حق ي كه قضـاوتي درجـه(ست اين نبود

كه تشيع حق خالص نيست). اول است و آن ناقل بـراي)ي دوم است كه قضاوتي درجه(اين بود و تفاوت ميان اين دو بسيار است

و تحريك عاميان، حاجت بدان تحريف داشته است عالوه، به فرض كه كسـي معتقـد باشـد شـيعه حـقبه. القاي رأي سخيف خود

و از موضع اهل سنت سخن گفتن، مگر كفريات بافتن است؟. اهل سنت در خواهد آمد نيست، تازه در عداد و مگر تسنن كفر است

و تقوا را مي و غرض چگونه چشم خرد كه كينه و شخص را در روز روشن، مجبور به راه حقاً مي بندد و زني كند

رو به آتش مسوزخدايا تو شب

زند سيستاني بـه روزكه ره مي

به بانگ بلند، جا كه قرآن كريم مييي كهبه زيركان به شرك آلوده است، ايـن غـافالن» اكثر موحدان مشركند«آموزد و ايمانشان

كه اكثر شيعيان ناخواندگان نميو قرآن از) يا سنّيان(توانند بپذيرند و نگر اسالم ما چيـزي اسـت غيـر به باطل آلوده است اسالمشان

به جرأت مي درك ما از اسالم؟ خدا كه مي«: گفت رحمت كند مرحوم مطهري را ي فـروع، آن هـم گويم از چهار تا مسألهبه جرأت

... نبـوت مـا ... توحيـد مـا«يـا».ي دين نـداريم ها كه بگذريم، ديگر فكر درستي درباره در عبادات، چند تايي هم از معامالت، از اين

و امامت مسخ شده است توانند بفهمنـد چاك مطهري نمي وقت اين مدافعان سينهآن)»احياي فكر ديني«يه، مقال ده گفتار(» ...واليت

و تاريخ درك ويژه كه همان تاريخ تشيع كه تشيع و در حـالي كـه)و كذا تسنن(اي از اسالم استو بپذيرند ، حـق خـالص نيسـت

و نصاري تحريف شده، نمي و بپذي خودشان معتقدند كه اديان يهود كه بشر دست تحريف در دين خدا مـي توانند بفهمند و رند بـرد

مي از.يابند اين سخن را منحرفانه )133ي، شـماره فرهنگـي كيهـاني در مجله(جوياي نام است» همتانبي«و از اين بدتر، قول يكي

Page 28: صراطهاي مستقيم

28صفحه هاي مستقيم صراط

ازو حال آن كـه پـاره) اي از بزرگان شيعه بودكه اگر هم بود تازه مانند قول پاره(برد قول من استكه تحريف قرآن را گمان مي اي

.بگذريم. تاريخ غير قابل حذف شيعه است

كه تعدد ديانت نكته و فاخري كه مايلم توجه شما را بدان جلب كنم، اين است و از ايـن. ها، يا علت دارد يا دليل ورزيي دقيق

و از آن عوام معلّل(دو بيرون نيست كه تنوع آراي خواص مدلّل است گـر دليـل داشـته باشـد، بـه پلوراليسـميا).و حق اين است

و مدلل رسيده به حكم عقل، بايد بدان گردن بنهيم معقول كه كه آن هم واقـع(و اگر دليل نداشته باشد. ايم يا دليل باطل داشته باشد

و علت است هم)دليل نيست رنـگ، چهـره،(چون ديگر شؤون بشـري، در آن صورت آيا نبايد بيانديشيم كه اين پلوراليسم معلول،

و و تا عللش باقي است، خودش هم باقي است...)نژاد، زبان و ناخواسته است يعني كثرت معلوالت، ناشي از كثرت علـل(، خداداد

و طبيعت است و كثرت علل هم وضع اصلي عالم ماده و بـراي آن ). است و بر آن در بگشـاييم به رسميت بشناسيم و لذا بايد آن را

و و و در داوري حظّي از اصالت و پايـه اقعيت قائل شويم و ديگرانديشـان، شـيوه و ديگـران ي ديگـري هايمان نسبت بـه خودمـان

و متواضعانه، نه مهتدي، دست» اغيار«برگيريم و مأجور بداريم را اگر و البته ايـن سـخن را روي بـا صـاحب. كم معذور دالن اسـت

كه خود را حق و آنان و فقط فرقـه دانند، اما نميميغافالن از اين معامله دورند كه خود را چه شده است را دانند ي كوچـك خـود

مي حق مي مي دانند، البته روي ترش و مي كنند و اين اشارت شيرين را تلخ كه بـه يكـي از غـرر روايـت. يابند شورند جاي آن است

كه در كتاب و مال محمدباقر مجلسي كافيشيعه اشاره كنم در شيخ كليني آمده است و الكفر، در كتاب بحاراألنوار نيز آن را االيمان

و تعالي هذا الخلق لم يلم أحد أحداً«: آورده است كه را: لو علم النّاس كيف خلق اهللا تبارك اگر مردم بدانند خداونـد بنـدگان خـود

و كفر، آشكار اسـت) يلينه تدل(در اين سخن، نگاه تعليلي».كند كس كس ديگري را سرزش نمي چگونه آفريده است، هيچ به ايمان

و البته وظيفهو باب واسعي را بر فهم چرايي كثرت ديني باز مي .كند داران در دعوت ديني را نيز نفي نميي دين كند

مي.سوم كه و وعـده دامن سخن را بايد درچينم، در بـاب دو پرسـش.ي نخسـتين، بـه درازا كشـيده اسـت بينم بر خالف عهد

خ و تفسيرها، همين صوص تباين ارزش ديگرتان در آن قدر بايد بگويم كه تجربـه ها و آشـتيي بشـري، تـاكنون خبـر از كثـرت هـا

و عبرت. نكردنشان داده است و آشـتي كـردن) يا داليلي(و قطعاً عللي. آموز اين استقرايي است عظيم يكي شـدن كه از در كار بوده

و ارزش آنو اين كاف. ها مانع شده است تفسيرها سؤال شما درست مانند اين اسـت كـه بپرسـيم چـه.هاي است براي توضيح تباين

يكي نشدنشان برهاني قائم شده است بر تباين زبان و كه باعث شده است زبان. ها كه همان چيزي و فرهنـگ جواب اين است هـا ها

مي وح متنوع شوند، از يكي شدنشان هم جلوگيري و رو به و پايداري تنوعشان آن دت نرفتنشان، حكايـت از ايـن مـي كند كنـد كـه

چه وضعي بايـد بگيـريم؟ كثرتشـان را انكـار كنـيم يـاآن. چنان در كارند علل، هم چه مهم است اين است كه ما در برابر اين كثرت

و جا را بر آن كثرت باز كنيم؟ همـه كه آن را طبيعي بدانيم و يا اين و تحميلي ببينيم و ظاهري ايـن اسـت كـهي سـخن مـا سطحي

و تحميلي(طبيعي است كه آدميـان دسـت) اندكه تاكنون نبوده چنان(كه آدميان جامع جميع فضايل نباشند) نه قسري و طبيعي است

كه اديان فرقه و طبيعي است و شعبه از دين موروثي خود نشويند و طبيعـي اسـت كـه مـردم درك فرقه از شعبه شوند هـاي مختلـف

و طبيعت داشته و قسري نبودن را از تجربه. باشندشريعت ايـم، چـرا كـه بـه قـولي طوالني بشر بـه دسـت آورده اين طبيعي بودن

و هم پاي ديانت در ميان است، بايد از اين كثرت ). كند تحميل دوام نمي(» القسر اليدوم«حكيمان كه هم كثرت طبيعي است و حال

و اي و فرق، تبييني كالمي به دست دهيم كه سـر از اسـماي كثيـره طبيعي اديان ي خداونـد، كثيراالضـالع بـودنن تبيين، همان است

و ايمان و سعادت، مفهوم فراخ كفر و. آورد درمي... واقعيت، هدايت عام باري، تراكم حقيقت، معناي فراخ هدايت

تلقين درس اهل نظر يك اشارت است

ــي ــرر نم و مك ــارتي ــردم اش ــنمك ك

كثكهها آن مي همهرت،در پس پشت ، اصـالً طـرح سـؤال)كننـدو به زعم خود نگاه عارفانه به كثرات مـي(بينند جا وحدتي را

و صورت مسأله را درنيافته نكرده و. اند اند نه كثـرت ظـواهر بحث از پلوراليسم، بحث از كثرت واقعي در مقام تدليل يا تعليل است؛

Page 29: صراطهاي مستقيم

29صفحه هاي مستقيم صراط

كه حكيمان بازنموده. وحدت باطن، يا تحويل كثرات وهمي به وحدت حقيقي و ماده چنان و جهان طبيعت و غيبت اند، جهان تفرقه

مي و تكثر از ريشه و تباين به همين سبب، در آن تعارض و چه بدين خراب كثرت ذاتي است و هر مي رويد نهد، بر او همـان آباد پا

به قول خواجه مي و به جهان،«ي شيراز، رود كه بر طبيعت رفته است كه آمد به تعبير موالنا،» نقش خرابي داردهر عـالم طبيعـت«و

و اضداد است و تفسير آن تجربه تجربه.»عالم اعداد به برهان ندارد هاي ديني و تباينشان،حاجت و سفيد(مانند تباين الوان. ها ) سرخ

و آهن(يا تباين انواع و كبوتر يا سرب و بديهي است) گنجشك ع. مشهود يـا دو ... بـارت يـا يـك شـعر دو معناي رقيب براي يـك

نه نقيضان تئوري رقيب براي ارزش و موضـوع اسـت. ها نيز ضدانند، (و ضديت اضداد هميشه منوط به ظرفيت محـل بـه عبـارت.

و تضاد نسبي .)ديگر، تناقض مطلق است

مي گاه در موضوعي با هم نمي دو خصلت، و در موضوع ديگر م.1گنجند گنجند عيـاري بـراي تكامـل مالصدرا از همـين معنـا،

به دست داده است و كس نمي همه. تر است تري را داشته باشد، كامل هر چه موجودي قدرت هضم اضداد بيش. موجودات تواند فقر

و خويشتن و تواضع را، يا توانايي و شكر را، يا علم و قدرت را، صبر را با هم جمع كند، يا غنا و عفّت را، يا عفو داري را، يا قدرت

و خوش يا يا زهد و و رازداري را، كه در وصف علي ... خويي را، يا رازداني جمعـت فـي صـفاتك: سرودند كـهمي)ع(بيهوده نبود

به سبب آن بود كه در آن بزرگ، اوصافي با هم آشتي كـرده بودنـد كـه در ديگـران ). اند در تو اضداد با هم جمع شده(األضداد اين

ك.كنند آشتي نمي مي)ع(ه عليو بيهوده نبود لكـاد العفيـف. ما المجاهد الشهيد في سبيل اهللا بأعظم أجراً ممن قدر فعف: گفت خود

و عفـت بـورزد مجاهدان در راه خدا، اجرشان بيش(أن يكون ملكاً من الملئكة . تر از اجر كسي نيست كـه قـدرت بـر گنـاهي بيابـد

به).ي فرشتگان است رتبه عفيف، هم به سبب تكثر ارزش حقيقت كثيرند آدميان را. هاستو كثرتشان و رذايل چندي هر كس فضايل

به و و هويتي يافته است و شخصيتي كه همه رو از او نمي هيچ به هم آميخته است و حـائز شـود توان توقع برد از.ي فضايل را حامل

و خوش و خـوش خوش است هم زهد خوب است، هم حافظيي اين فلسفه. خويي ياد كردم دشواري جمع زهد ا. خـويي رويي امـ

كه علي مي االغلب با هم جمع نمي دريغا و اجتماعي غيرزاهدانه به حياتي و لذا وي فتوا خـويي دهد تا اگر زهد را ندارد، خوش شود

كه من درمي. را داشته باشد به معني دقيق كلمه، چنان و ژرفي نحوه. يابم، پلوراليست بوده است حافظ، و غيـر هاي مختلـ به نيكي ف

و زاهدانه برگزيده است و متنعمانه را بر زندگي فقيهانه و عاشقانه و زندگي رندانه به. قابل جمع زندگي را بررسي كرده درسـتي وي

كه آدميان خطاكارند مي و سجاده شراب خواب(دانسته مي.؛ چه خطاي نظري چه خطاي عملي)آلوده آلوده اي دانسـته كـه جامعـه نيز

مي جامع جميع فض و رذايل داشتن بسيار خوب است، اما اين را هم و عاري از گناه اي از مـادر تـاريخ دانسته كـه چنـان جامعـه ايل

هم(اي از رذايل نزاده است، لذا به دسته و نظام مطلوب خويش را بنا كرده اسـت) اي از فضايلند نشين پاره كه البته كثـرت. رضا داده

و آشتي ازي خواجه هاي حكيمانه زندگي، از كشف هاي ناپذير نحوه بنياني و رو آوردن وي بـه يكـي از ايـن اصـناف، ي شيراز است

وي دليري .هاي ستودني

و مست هر دو چو از يك قبيله اندمستور

ي كه دهيم اختيار چيستما دل به عشوه

به همين صـفت كثـرت طبيعـ و جوامع را و آدميان و پـذيرفت اين كثرت، يك كثرت واقعي است ي جامعـه.ي بايـد شـناخت

را(تابد يافته برخي فضايل را برنمي توسعه كه از اركـان دموكراسـي.2نيافتهي توسعه چنين است جامعههم).و كذا رذايل تفكيك قوا،

م و يك جا جمع شود، قدرت عدالت از او سلب كه وقتي قدرت بسيار در يك كس . شـودياست، از اصل بر اين داوري استوار بود

و قدرت بسيار، آشتي كه يعني عدالت و همين بود سرّ آن مي مي لرداكتونناپذيرند و قدرت مطلق فسـاد مطلـق گفت قدر فساد آورد

و روشن«ي اين معنا را در مقاله1 آن.ام تر شكافته بيش» فكري رازداني و روشن اينك در كتاب. جا مراجعه شود به و رازداني فكـري

1377، صراط، داري دين

و فضيلت«ي اين معنا را در مقاله2 آن.ام به شرح آورده» معيشت .شودجا مراجعه به

Page 30: صراطهاي مستقيم

30صفحه هاي مستقيم صراط

آن. آورد مي و نه تجميع و جامعه در توزيع قواست و مقتضاي.هاو لذا صالح فرد كه نگاه كنيم، عالم، عالم كثرات است از اين منظر

ا و كه ملت علل طبيعي و دولت ذهان بشري، اين است و دين ها و درك ها و هر كوششي براي برانـداختن ها و متكثر شوند ها، متنوع

به كثرتي ديگر بيانجامد مي راه وحدت فرق اسالمي، كه امروزه از آن اين. كثرتي، را همه سخن رود، جز اين نيست كـه ايـن كثـرت

ه و آن را بپذيريم؛ نه اين كه در دل، هر كـدام ديگـري را جهنمـي. چون چند درخت روييده در سرزمين واحدمواقعاً طبيعي بدانيم

و رحمت لفظي هم از خدا برايشان نخواهيم، ولي در دنيا به مصلحت بـا و حتّي هنگام نام بردن از بزرگان طرف مقابل، درود بدانيم

و در ظاهر عداوتي نورزيم و استوار نيابد، پايـدار نخواهـد مانـد بسي ناپايدار چنين آتش.1هم صلح كنيم و تا مبنايي تئوريك . است

و سنّيان كم با هم جنگيده و كم در تخطئه مگر شيعيان اگر ايـن كثـرت). كذا ساير فرق در ساير اديان(اندي يكديگر كتاب نوشته اند

و مخالفتي مقاومت همه.به وحدت رسيدني بود، تاكنون رسيده بود و تعصب نميها را هم منسو ها و بغي وب به جهل تـوان كـرد

مي و تعصب باشد، معلوم و علل ماندگاري دارد شود ريشه اگر هم از سر بغي و علـل رسـيده. ها به تكافوي عدله يا تعـادل قـوا كار

به حق نمي بسي داد، لكن نه آتش بايد آتش. است كه چرا رقيب گردن و حسرت، و اندوه و درد و بسي از سر يأس دل بـه قـول نهد

و مسـابقه؛ بسي از سر دركي تازه از ماهيت اين نزاع؛ آتش بل آتش. سپارد صواب نمي بسي ناشي از جانشين كـردن جنـگ بـا بـازي

و در عين كثرت. بسي از سر قبول كثرت آتش و سني، وحدتي است با قبول كثرت و هـم. وحدت شيعه و ملـل چـون كثـرت اقـوام

و الوان و تسنن، دو پاسخ بودهبايد قبول كرد. السنه و الزمهكه تشيع به دعوت پيامبر اسالم نه محصـول اند ي بسط تاريخي اسالمند؛

آن توطئه و كه اينك به تماميت رسيده ها دو مكتب كالميآن.ي اين و در قالب اند و ايدئولوژيكشان منجمد شده اند 2اند هاي تاريخي

و نتيجههاآن. استها نزاع كردن ناروو بيش از اين، بر سر آن و اينـك عالمـت هويـت روزي الزمه ي هويت سيال مسلمانان بودند

و معتقدات ذهنـي اسـت، بـل در گـرو.ي آنان ركوديافته به خداوند بايد وانهاد كه آن نه در گرو الفاظ ظاهري و عقاب را هم ثواب

و قدسيت است و تعلق جان آدمي با معنا و ايمان .سوز دل

و مجازچند از اين و اضمار الفاظ

سوز خواهم سوز، با آن سوز ساز

به ايمان مي خداوند و عامه ها پاداش كه وراي مكاتب كالمي است كه كالمشـاني متدينان در عامه دهد ي اديان، مؤمنند؛ گو اين

به اندك شبهه)و البته مقبول خداوند(متفاوت است؛ آن هم ايماني لرزان ميكه و لـذا، همـه كمـابيش درجـه تواند اي ي فـرو ريـزد

.واحدي از ايمان دارند

مي همين. توانم پاسخ گويم جا نمي تان را در اين سؤال پاياني به تبع انسان گويم كه فهم انسان قدر در شناسي دين، شناسي بيرونـي

مي و بسط و ظهور كتاب قبض و جامعـه هايي چون روان افتد و شناسي اسالمي در عصـر مـا، گـواه صـادق ايـن...شناسـي اسـالمي

.والسالم. مدعاست

و بسط تئوريك شريعتي نگارنده بر طبع سوم نگاه كنيد به مقدمه1 آن. قبض ،ي معرفـت شـريعت در آينـه جا ضمن نقد كتاب در

مي تأليف آقاي عبداهللا جوادي آملي، آورده مي ام كه وي هر گاه نام از فيض كاشاني و رضوان طلبـد، برد، براي او از خداوند رحمت

مي امد غزالي مي لكن هر جا نام از ابوح اين كار از يك عامي بخشودني استن امـا از يـك عـالم، آن هـم در مقـام. كند برد، سكوت

مي دين و ناپذيرفتني .نمايد شناسي كه نگاهي از ارتفاع باالتر است، سخت غريب

ا:ي معاصر ماستي دو عالمهي اين انجماد ايدئولوژيك، نوشته نشانه2 اي عليـه سـت كـه در اعالميـه اولي عالمه مرتضي عسكري

(دكتر علي شريعتي چنين كرد در. جوگوهاي تنهايي گفتاينك ص2، و دومي عالمه سيد محمد حسين تهرانـي، در كتـاب) 1290،

و بسط تئوريك شريعت و انتشـارات حكمـت آن را بـه طبـع رسـانده نقدي بر قبض ، كه در نقد بر آراي عبدالكريم سروش نوشته

.است

Page 31: صراطهاي مستقيم

31صفحه هاي مستقيم صراط

1ي پلوراليسم ديني وگويي درباره گفت

و به نستعين:كديور و تكثر اديان موجودي نحوه يكي از مسائل مهم عصر ما، مسأله. بسم اهللا الرحمن الرحيم ي مواجهه با تنوع

.ان داريمما هم اديان متعدد داريم، هم آراي غيرديني فراو. در عالم است

مي دو دسته در بين اديان موجود، و اديان غيروحياني مشاهده و در هر دين وحياني هم ما مـذاهب متعـددي اديان وحياني شود

مي. داريم كه براي هر متفكري مطرح و بحثي و تكثـر و تعدد و غيرديني از يك سو، و تنوع آراي ديني شود، اين است كه اين تعدد

ا و نيـز تنوع اديان مختلف و مـذاهب، و تكثر اديـان و نيز تنوع مذاهب هر دين را چگونه بايد تفسير كرد؟ قطعاً تنوع ز سوي ديگر،

از اما اين كه اين واقعيت بهره. است» واقعيت خارجي«مكاتب، يك اي ذهـن اي است كه برهـه هم دارد يا ندارد، مسأله» حقيقت«اي

به خودش مشغول كرده است ، يـك تفسـير پلوراليسم ديني بحث. اين زمينه، تفسيرهاي متعددي هم ارائه شده استدر. متفكران را

و تنوع اديان نيست. خاص از تكثرهاي موجود در آراي ديني است مي. اين تفسير، تنها تفسير تكثر توان ذكـر تفسيرهاي ديگري هم

.كرد

مي بعضي از ارباب اديان، تنها طريق خودشان را طريق انحص: تفسير اول و طرق ديگر را صحيح ندانسته، اري هدايت بشر دانند

به مطلوب نمي .شناسندو اصل

مي: تفسير دوم به مطلوب و طريق شمارند، اما اين برخي ديگر، اگرچه طريق خود را واصل كه تمام اديان هاي ديگر گونه نيست

مي رابطه. را مردود بشمارند و دين خودشان برقرار به نحوي اي بين ديگر اديان و ي ديني خودشان نسبت بـه در عقيده» شمول«كنند

و مكتب، بهره و مذهب و مذاهب ديگر قائل هستند، به اين معني كه هر دين و اديان و باطل محض نيست اي از حقيقت را داراست

مي وري به ميزان بهره .شود اش از حقيقت بر صواب است، اما حقيقت كامل تنها در يك دين يافت

و كوشيده» تكثر حقيقي«را» تكثر واقعي«گروهي اين: سير سوم تف به نحوي از تجربه دانسته كه و اصـيل دينـي اند هاي متفاوت

و حتّي از امور مقدس متعدد، صراط نه صراط مستقيم، حقايق متعدد نه حقيقت واحد، هم بحث بـه ميـان سخن بگويند هاي مستقيم

كه مسأله. يسم ديني است اين تفسير، همان پلورال. اند آورده و متعـددي با توجه به اين ي پلوراليسـم دينـي هـم تفسـيرهاي متفـاوت

يي ماركسيسم دغدغـه پژوهي در جامعهي مباركي است براي شكوفايي بحث دين شك شروع بحث در اين زمينه طليعه برداشته، بي

كه آيا برداشت اصلي دين و اعتقاد ديني خدشهلههاي متفاوت در مسأ داران همواره اين بوده ميي ايمان تـوان در عـين زند يا مـي اي

و باور ديني، بهره و اعتقاد و اعتقـاد دينـي، به عبارت ديگر، آيا پلوراليسم ديني با ايمان اي از حقيقت را در غير دين خود هم يافت؟

مي در يك كالم، با دين كه امروز به اميد خدا و نقد تفسـيرهاي متفـاوتي خوا داري سازگار است يا نه؟ بحثي هيم آغاز بكنيم، بررسي

كه آقاي دكتر سروش هم اخيـراًيكي از اين تفسيرها، نظريه.ي تكثر اديان است ارائه شده است كه در زمينه ي پلوراليسم ديني است

كه سؤاالتي جدي برانگيخته است مي ابتدا از زبان خودشان چكيده. در اين زمينه مطالبي را مطرح كردند، و اي از اين بحث را شنويم

و به همت روزنامه وگو با حجت اين گفت1 و در شـماره االسالم محسن كديور، ،11/10/76هـاي مـورخي سـالم انجـام پـذيرفت

. در آن روزنامه انتشار يافت18/10/76،2/11/76،16/11/76

Page 32: صراطهاي مستقيم

32صفحه هاي مستقيم صراط

به تفسيرهاي ديگر از مسأله به سپس و و مذاهب بهي تكثر اديان ويژه از منظـر سـازگاري يـا عـدم ويژه نقد ديدگاه پلوراليسم ديني،

.داري خواهيم پرداخت سازگاري با دين

و. بسم اهللا الرحمن الرحيم:سروش كه فتح باب كردند مـن هـم توضـيح. بحث را آغاز فرمودند از جناب آقاي كديور متشكرم

مي كوتاهي درباره به گفتي صورت مسأله و بعد از آن مي دهم ي پلوراليسـم، كاوشـي اسـت در تبيـين مسأله. پردازيم وگوي جمعي

و گاه متعارض كثرت بالفعل موجود در عالم؛ آن هم كثرت و متباين مي. هاي نازدودني هـايتكنيم كه بـا كثـر ما در جهاني زندگي

ها، خواه در پوست، خواه در رنگ، خـواه ها، خواه كثرت در فرهنگ رو هستيم؛ خواه كثرت در اديان، خواه كثرت در زبان بسيار روبه

و امثال اين و تولد ايـن تنوعـات. لذا جهان خارج، جهان كثرات است.ها در نژاد، كه وجود براي هر متفكري اين مسأله مطرح است

و سؤال از چرايي است. توان تبيين كردميو كثرات را چگونه و نـژاد واحـد. يعني سخن و در آدميـان، رنـگ واحـد چرا در جهان

و يك جور فكر نمي نيست؟ چرا يك دين واحد نداريم؟ چرا همه و از اين قبيلي مردم يك سليقه ندارند .كنند؟

بي كثرت روبه همين كه ما خودمان را با قصه از براي ما دين. كند راي ما اهميت پيدا مي رو ببينيم، تبيين آن داران، تبيـين كثـرت

كه هر دين به دليل اين حق داري به دين خود پاي اهميت مضاعفي برخوردار است، كه خود و اديان ديگر را نسبت به ديني بند است

مي مي و اين با كثرت زبان شمارد، ناحق و رنگ داند آن ها كه در و باطل مطرح ها، . نيست، فرق داردها حق

كه كثرت اديان را تبيين كنيم، لكن من از ابتدا اين را عـرض. در چند مسأله ما بايد رأي خودمان را روشن بكنيم حال براي اين

و بالذات، بحثي براي تعيين تكليف شرعي متدينان است، نـه بحثـي مي كه بحث پلوراليسم ديني با بحث تبيين كثرت اديان، اوالً كنم

و اثبات حقانيت ديني از اديان براي و تساهل هم نيست. تعيين به تسامح و بالذات براي تبيـين فلسـفيبل. حتّي براي توصيه كه اوالً

كه در عرصهو معرفت و علي شناختي كثرتي است رغـم مباحثـاتي كـه متكلمـان الظاهر نازدودني است، يعني عليي اديان پديد آمده

م به اديان و متعلق و نازدودني مـي ختلف با يكديگر داشته مختلف و هـر دسـته اند، اين كثرت زدوده نشده اي از متـدينين بـه نمايـد

و مكتب خود هم ي اديان حقند يـا برابرنـد كند كه همه چنين پلوراليسم ديني از اين مبدأ حركت نميهم. بند هستند چنان پاي مذهب

به حقانيت يا بطالن هيچ همو پيشاپيش حكم رو حال ما براي تبيين كثرت اديان، بالفاصله خود را با چند مسأله روبـه. كند نميكدام

به لحاظ فلسفي، بايد رأي خودمان را درباره.ي هدايت الهي استيكي مسأله. كنيم مي و معيني هدايت ما گري خداوند روشن كنيم

مي كه در مقالههم. شماريم كنيم به چه معنا خداوند را هادي هـم بـه آن اشـاره رفتـه اسـت، مـا وقتـي» هاي مستقيم صراط«ي چنان

و با ستم روبه مي خودمان را در جهان واقع با فقر و رزاقيت الهي روشن كنـيم بينيم، بايد رأي خودمان را درباره رو بـدون.ي رحمت

كه در آن به رأيي روشن برسيم، نمي اين ي هدايت الهـي طور است مسأله همين.يمي شرور در عالم توفيق بياب توانيم به حل مسأله جا

.و جمع كردنش با ضاللت كثيري از آدميان

ي فهـم مـا تـا كجـا ما در باب اين كه دايـره.ي عقل آدميان استي دوم كه در تبيين كثرت بايد با آن مواجه شويم، مسأله نكته

و ميزان اعتمادپذيري ب گسترده است تـوان گفـت مـا تنهـا چون خيلي راحـت مـي. اشيماش چقدر است هم بايد رأي روشني داشته

گم طايفه و تمام مردم عالم به. راهندي برحقيم مي اين را و شايد پيروان هر فرقه راحتي ولـي. اي چنين رأيي داشته باشـند توان گفت

مي براي اين كه بالفاصله با اين سؤال روبه. شود جا ختم نمي مطلب به اين ا رو كه و شويم كه چگونه است كثريت مردم دنيـا باطلنـد

گم خودشان نمي مي دانند و خود را از سر جهل مركب حق و حـق راهند به خطا نيافتـاده كه چه فرقي دارد و عقل ما با ديگران دانند

بيي مردم گول خورده را يافته است؟ آيا همه و اسـت اند؟ آيا همه مقلد كورند؟ آيا همه و برهـان و باطـل داللند؟ اعتنا به ضوابط حق

اند، جز ما؟ در هر صورت هر كدام از اين توضيحات را بيـان كنـيم، بالفاصـله بـا ايـن مسـأله زده آيا همه خودخواهند؟ همه شيطان

مي روبه كه ما تا تفسيري از عقالنيت آدميان نداشته باشيم، قصه رو . تـوانيم حـل كنـيم الخصوص نميي پلوراليسم ديني را علي شويم

كه وا كه خودشان را حق مـي براي اين و اديان موجود در جهان، كه هر يك از فرق ي حرفشـان ايـن داننـد، الزمـه قعيتش اين است

كه اكثريت مردم دنيا گم كه اسماً يك ميليارد پيرو در عالم داشته. راهند است و فرض كنيد يعني اگر شما مسيحيت را در نظر بگيريد

Page 33: صراطهاي مستقيم

33صفحه هاي مستقيم صراط

آنباشد، باز هم كساني كه پيرو مسيحيت نيس شيعيان را بگيريد، زيديه را بگيريد، پيـروان اسـماعيليه. ها هستند تند، چهار يا پنج برابر

به حقانيتشان اين است كـه اكثريـت مـردم جهـان گـم اي را بگيريد، الزمه را بگيريد، يهوديان را بگيريد، هر طايفه وي اعتقاد راهنـد

به رويه حاضر هم نيستند از گم و و پاي راهي دست بردارند پس ما بايد روشن كنيم كه عقل مـردم كجـا. بند هستندي خودشان باقي

و هدايت خداوندي براي چيست كه گفته. رفته است هـا بـه وحـدت اند اوالً اين كثرت پيشنهادهايي كه تاكنون شده است، اين است

.اين پاك كردن صورت مسأله است. گردد، بنابراين، انكار كثرت شده است بازمي

مي بحث و اثبات كثرت آغاز به قول عرفا، وهمي. شود پلوراليسم با قبول و انـد، اعتبـاري اگر كسي معتقد باشد اين كثرات انـد،

و در زيرشان وحدتي قرار دارد، در آن صورت بحث پلوراليسم بـه كنـار مـي و كثرت كاذبند و غيـر قابـل طـرح حقيقي نيستند رود

ب. شود مي كه تباين مي اما اگر كثرتي اند كـه بـين اديـان ثانياً گفته. شود الذات در او باشد فرض بشود،در آن صورت پلوراليسم مطرح

كه بحث پلوراليسم در اختالفات است، نه اشتراكات. مشتركاتي هست كه مشترك است، بيرون آن قسمت. اما بايد توجه داشت هايي

مي به تبيين. گيرد از تبيين قرار مي ثالثاً گفته. ندارد يعني اين مشتركات نياز گم اند در عالم اديان ما و توانيم چند تئوري براي راه شدن

به تئوري توطئه متوسل شويم.به باطل افتادن اقوام بدهيم كه تئوري ديگر عناد با حق، ديگـري كژفهمـي، ديگـري تقليـد،.يكي اين

و بقيه كه در مقاله ديگري پيچيده بودن حق، م صراط«يي طرقي كه علي» ستقيمهاي يـا. ها نداريم الظاهر راهي غير از اين آمده است

في كه كه شيعه نشده المثل سني بايد بگوييم و ايـن اند توطئه هايي هـا همـه سـني شـدند، يـا بايـد اي در تاريخ اسالم صورت گرفت

كه توطئه بل بگوييم در اي صورت نگرفت، ايـم، يـا بايـد بگـوييم كـژ ست فهميده كه يك عده اسالم را كژ فهميدند، بر خالف ما كه

بل اند، توطئه نفهميده و منافعي در ميان بود كـه پـا روي حـقكه حق را فهميده اي هم صورت نگرفته، و مطامع اند، اما عناد ورزيدند

كم گذاشتند، يا بايد بگوييم حق آن كه مي قدر پيچيده بود بي تر كسي ي. تقصيرند توانست آن را بفهمد، لذا راك از اين تئـوري هر هـا

و مذاهب به دست بدهيم، بالفاصله خودمان را با اين فرضيه ميي مهم روبه هم كه در باب تنوع فرق بينيم كه گويي اكثريت مردم رو

و در تمام اين موارد هم با عقل مـردم درافتـي توطئه خورده العقلند يا فريب عالم يا معاند با حقند يا كژفهمند يا ضعيف و ادهاند، ايـم

مي. گري الهي هم با هدايت كه در باب عقل بدهيم، دامن خودمان را هم كه هر تئوري بـه نظـر مـن طـرح. گيردو البته يادمان باشد

و هـدايت اگر نمي. صحيح مسأله اين است كه هم تنوع را تفسير كند، هم به عقل بشـري خواهيم چنان بگوييم، بايد راهي پيدا كنيم

آنالهي جاي روشني و حقانيت درآيد بدهد، هم از دل .ها رأيي در باب حقيقت

مي سخن را با بحثي درون:كديور و در ادامه، از منظر برون ديني آغاز به مسأله خواهم نگريسـت كنم لـذا متكلمانـه تلقـي. ديني

مي اسالم شيعي را از مسأله و مكاتب، تبيين و مذاهب و تنوع اديان .نمايمي كثرت

به: اولي نكته٭ كه كثرتي بالفعل در عالم هست، به صـورت يـك.ويژه كثرت در اديان، ترديدي نيست در اين كثرت اديان را

و حاال اگر كثير هسـتند. در واقع بحث در تبيين اين كثرت است. تواند انكار كند واقعيت خارجي، كسي نمي چرا اديان كثير هستند،

مي در طليعهچگونه بايد با اين كثرت برخورد كرد؟ و تسـامح«دانم بحـثي سخن الزم در را بـا شـيوه» تسـاهل و خـروج ي ورود

به انحصار حق در يك دين شد، يا نظريهمي. از هم تفكيك كنيم» پلوراليسم ديني«بحث شـمول«هاي ديگـري را از قبيـل توان قائل

به اديان حق متعدد» دين حق به اديان ديگر، يا قول دري ايـن را پذيرفت، بـا همـه) اي مستقيمه يعني صراط(نسبت و هـا در عمـل

به و تسامح«رفتار اجتماعي قائل بحث پلوراليسـم يـا انحصـارگرايي يـا بحـث. لذا اين دو مسأله بايد از هم جدا شود. بود» تساهل

مي گرايي يا هر نظريه شمول ميي ديگري، در تبيين كثرت اديان مطرح ت شود، و به اين بيـان تواند با بحث تساهل سامح جمع بشود،

به هم و حقوقي براي پيروان اديان مختلف در نظر بگيـريم آميز همه زيستي مسالمتكه ما در رفتار خودمان قائل ايـن.ي اديان شويم

مي بحث را ما مفروغ كه در دين ما چنـين اسـت(يعني اديان مختلف. كنيم عنه فرض از)يا حداقل بعضي از اديان، كما اين حقـوق،

و حيات اجتماعي آن اما بحث ما در رفتار اجتماعي معتقـدان يـك ديـن يـا پيـروان. ها به رسميت شناخته است خاصي برخوردارند

Page 34: صراطهاي مستقيم

34صفحه هاي مستقيم صراط

و ديگران مطلقاً هيچ بهره. اديان ديگر نيست اي از حق ندارند، يا اين كـه در واقع بحث در اين است كه آيا حق، انحصاراً نزد ماست

اس به گونه .تي ديگري

مي:ي دوم نكته٭ تعـالي بـراي هـدايت به اين نحو كه ما قائل شـويم كـه خـداي. شود تبيين كرد مسأله را از طريق ديگري نيز

كه در نهاد همهيكي رسول عقل انسان. آدميان دو صنف رسول فرستاده است و ديگـري ها، به وديعه گذاشته شـده اسـت، ي آدميان

ايـن رسـول بـاطني، يعنـي عقـل خـداداد يـا فطـرت. انـد هستند كه از جانب خدا فرستاده شده رسوالن ظاهري كه همان پيامبراني

و ضعف، موجود است خداجوي انسان، در همه و خـداطلبي خـالي هيچ انساني نيست كه از حقيقت.ي آدميان، البته با شدت جويي

به دنباي انسان همه. باشد ممكن است در يـافتن مصـداق حقيقـت.ل حقيقت هستند ها چنين فطرت پاكي را در خودشان دارند، لذا

به دنبال حقيقت، حتّي حقيقت متعالي هستند، در ايـن نمـي تفاوت كه دارند، اما اين كه همه از. تـوان ترديـد كـرد هايي داشته باشند

و بر بشر منـت نهـاد و رسول باطني را، كافي ندانسته ه، بـراي هـدايت آدميـان سوي ديگر، خداوند اين رسول را، يعني رسول عقل

به تناسب فرستاده است رسول كه اين اقوام مختلفي شاهد بعثت پيامبران بوده. هاي ظاهري را هم ها تعاليم الهـي را در اختيارشـان اند

اد لذا اگر منظور اين باشد كه خداوند پيامبران مختلفي فرستاده كه اين. اند گذاشته يـان وحيـاني ها منشأ اديان متفاوتي شدند، در بـين

مي. اين تنوع به اين معنا پذيرفته شده است و پيـامبران متعـددي از قبيـل يعني اديان متعددي خود را به خداي متعال منسوب داننـد

و حضرت محمد، از جانب خدا آمده و حضرت عيسي و كمال دعوت كرده ابراهيم، حضرت موسي به سعادت و مردم را اين. اند اند

اي فيكه هر كدام از و بـيش»حق«الواقعن اديان الهي هم در زمان خودشان و بودند تـرين حقـي هـم بودنـد كـه انسـان تـوان درك

كه حضرت مسيح براي هدايت مردم آمد، باالترين بهره. آبي آن را داشته، ترديدي نيست دست براي مثال، شريعت مسيحي در زماني

مي كه آدميان در آن زمان ا از حقيقت را و انبيـاي ديگـر. دراك كنند، با خود داشت توانستند لـذا هـر. هكذا در زمان حضرت موسي

في كه آمده، الواقع از جانب خداي واحد با تعاليم مشخصي كه آمده، اين تعاليم با تعاليم انبياي گذشته تفاوت ماهوي ندارد، پيامبري

و بالـذات اسـت ليسم ديني گفته مي بر خالف اين كه در پلورا. تباين بالذات ندارد، كثرت نازدودني ندارد . شود اين تباين، نازدودني

كه از جانب خدا آمده(برعكس، تعاليم انبياي وحياني مي) اند انبيايي و اگر تفاوتي در تعاليم اين اديـان از حقيقت واحدي خبر دهند

در(اند شود، حداقل در همان شكلي كه نازل شده مشاهده مي هـاي، مرتبـه)هـا وارد شـود بعضي از آن قبل از اين كه دست تحريف

به ميزاني اين حقيقـت. مختلف حقيقت هستند كه خداي متعال باشد، از لوح محفوظ و تعالي يعني حقيقت واحده، همان امر قدسي

و در اختيار انسان را تنزل مي مي دهد و يـا در اي از حقيقت كه در زمان حضـرت مسـيح شك با آن بهرهبي. دهد هاي هر زماني قرار

و نـه تفـاوت امـور ها، تفاوت اما اين تفاوت. هايي دارد زمان پيامبر اسالم در اختيار آدميان گذاشته شده، تفاوت هاي تشكيكي اسـت

كه مراتب متأخر دين نازل، شامل همه مراد از تفاوت. متباين بالذات ميي مراتب كمالي دين هاي تشكيكي اين است شـود هاي ماقبل

ميو هر كمالي و يا در شريعت ابراهيمي بود، اين كمال را اسالم ادعا كنـد كـه درون خـودو هر خيري كه در يهوديت يا مسيحيت

و به هم دارد كه در اديان گذشته مشاهده نمي عالوه، افزون بر كماالت گذشته، كماالتي علت اين تفاوت هم قابل توضـيح. شود دارد

ازي بـيش گونه صالح ديده است كـه بهـره يم ديني، متناسب با رشد انسان، خداوند اين بر اساس همان تعال.و قابل تبيين است تـري

به شكل روايت حقيقت در قالب آموزه به شكل آيات كتاب خداوند يا هاي معتبري كه بر زبان معصومين جاري هاي ديني بيان شده،

و دين شد شده، در اختيار بشر و كثرت نازدودني مشاهده نمـي پس بين اديان، تباين. داران گذشته شـود، گرچـه تنـوع ديـده بالذات

.شود مي

مي:ي سوم نكته٭ كه مي ضمناً، در ميان اديان الهي، هر ديني و يا تكميل . كنـد آيد، دين بعدي بخشي از احكام دين قبل را نسخ

و اخالقي، همه اما در زمينه و هيچي اعتقادي و مكمل هم هستند بـه لحـاظ اعتقـادي، ناسـخ ديگـري محسـوب كدامي اديان مؤيد

و اگر بحث نسخ هم مطرح شود، نسخ صرفاً در حوزه نمي به تناسب ميزان كمال انساني در جوامع شود و شريعت، هاي احكام فقهي

Page 35: صراطهاي مستقيم

35صفحه هاي مستقيم صراط

نه در حوزهو زمان ي ديگـريهو اين وحدت بسياري از اعتقادات اديان الهي هم باز قرين.ي اعتقادات ديني هاي مختلف خواهد بود،

و نادرست بودن كثرت نازدودني است .از عدم تباين ذاتي

و تكميل كه مسيحيت در زمان نزول انجيـل بـا يافته اعتقادات اسالمي، مؤيد ي اعتقادات حقيقي مسيحيت است؛ همان اعتقادات

كه دست تحريف در آن رفته كه در دين يهود، قبل از اين در. باشـد، موجـود بـوده اسـت خودش داشته است، همان اعتقادي است

آن واقع اين اعتقادات همديگر را تكميل مي و فرقي از اين حيث در ي ايـن اديـان از خـداي واحـدي سـخن همـه. هـا نيسـت كنند

مي مي و قيامت سخن و از روز جزا مي گويند و از لزوم هدايت انبياء براي سعادت انسان سخن به ميان و همه گويند هـاي اين آورند

.اصل اين كه احكامي هم بايد از جانب پيامبران براي هدايت مردم بيان شود، متفق هستنددر

مي نتيجه:ي چهارم نكته٭ كه از نوع اديان الهي كه اگر به كثرت اديان الهي نظر بكنيم، اين كثرت را توانيم بگيريم، اي اين است

كه دين خاتم، اسالمبه اين نحو هم مي به ادعاي خود مسلمانان حدا(شود تبيين كرد .ي كماالت اديان گذشته اسـت، شامل همه)قل

كه در زمان قبل از اسالم زندگي مي و مسيحياني و به احكام دين خودشان هـم پـاي به اين معنا است كه يهوديان بنـد بودنـد، كردند

و بر بطالن هستند اين آن. ها بر خالف او كسي يهودي يـا مسـيحي باشـد، نمـي حتّي اگر امروز. ها هم بر هدايت بودند خير، گـوييم

به روز جزا قائل است و به اين معني كه او باألخره موحد است او اعمال صالحي را طبق شريعت خـود انجـام. مطلقاً بر باطل است،

و اگر فرض كنيم در زمره مي به گوشش نخورده باشـد دهد و فرضاً پيام اسالم هم قا(ي علماي مسيحيت نباشد و بـه)صـر جاهـل ،

و به احكام شريعت خود نيز عامل باشد، چه اذا. اي از سعادت اخروي هـم داشـته باشـد بسا بهره تعاليم دين خود اعتقاد داشته باشد

حق اگر ما از حقانيت اسالم سخن مي كه اسالم و گوييم، حقانيت تشكيكي به اين معنا است هاي پيشـين را در تعـاليم خـودش دارد

به اصطالح، اسم خود را مسلمان ننهاد، او قطعاً بر ضاللت است هرگز به اين مع و ما چنـين. نا نيست كه اگر كسي دين ما را نداشت

و مردم عادي تفكيك قرار داده در اين. ادعايي نداريم كه در فرهنگ ديني مـا، از حيثـي بـه بحـث. ايم جا بين عالمان اين بحثي است

و جاهل مقصر« .استتعبير شده» جاهل قاصر

آن في و عمل صـالح اسـت الواقع و روز جزا و حقانيت ناشي از آن است، ايمان واقعي به خدا عنـاوين.چه در اسالم هم ارزش

و ثواب، بهره. ها هرگز در مكتب ما ارزش واقعي ندارد نام كه بـه نبـوت پيـام البته واضح است سعادت كامل بر خـاتمي كسي است

ع به تعاليم او و مي)در بين اديان وحياني(لذا بحث را در قسمت اول. مل كند ايمان آورده به اين نحـو خالصـه كـرد كـه مـا، شود

و پيروان اديان ديگر را كامالً بر بطالن نشماريم مي و هم اديان ديگر .توانيم هم به يك حق متعالي قائل باشيم

غي ديگري هم در اين نكته:ي پنجم نكته٭ و غيرالهي مطرح مـي جا در مورد پيروان اديان هـا يـا مـثالً بـودايي. شـود يروحياني

و مانند اين به رسول باطني كـه در ابتـداي. ها، از ديدگاه تعاليم ديني ما، پيرو اديان الهي نيستند پيروان مذهب كنفسيوس اما با توجه

به ام كه اين اديان يك كوشش بشري است براي رسيدن به آن اشاره شد، اگر فرض كنيم و رسـيدن بـه امـر متعـالي، سخن ر قدسي

آن مي پس اگر ما اسالم را حق مطلق دانستيم، حتّي اديان غيرالهي هم باطـل مطلـق. هايي از حقيقت را پيدا كنيم ها هم بهره توانيم در

به اصطالح جهتآن. نيستند كه به ميزاني چه گيري ها هم و متعالي است، به بهره شان به سوي امر قدسي از حقيقـت دسـت هايي بسا

و تعبدي نيست، بسيار از اين اصول عقلي است، ايـرادي نـدارد كـه يـك همان. يافته باشند طور كه اصول اخالقي هم همگي توفيق

و در شريعت خـود حـرام به بعضي از اين اصول اخالقي رسيده باشد؛ مثالً دروغ را ممنوع پيرو مذاهب غيروحياني هم با عقل خود

م و مواردي از اين قبيل بشمارد، دزدي را و ايثار را محترم بشمارد، و جوانمردي مي. ذموم بشمارد، صداقت به يـك امـر او هم تواند

به تناسب بهره. قدسي قائل باشد به همان ميـزان وصـلش بـه حقيقـت قابـل لذا هر ديني كه از حقيقت در دل خود دارد، آن دين اي

.احترام است

بي يك بودايي و مخالف متافيزيك اشرف محسـوب مـيد با يك فرد ملحد و از يك منكر امر قدسي هـر. شـود ين تفاوت دارد

به ميزان بهره دين مي داري، كه از حقيقت در دين خود برده است، قابل احترام كه به اسالم قائل است، اگر دين اي و قطعاً كسي باشد

Page 36: صراطهاي مستقيم

36صفحه هاي مستقيم صراط

كه اعتقادات خود را برحق مي منتهـا معتقـد اسـت كـه ايـن. او را نداشت، كالً بر باطـل اسـت داند، معنايش اين نيست كه هر كسي

مي حق و متكامل در دين او يافت به شكل متعالي .شود هاي مختلف،

مي.ي بعدي سخن در مورد مذاهب مختلف است مرتبه:ي ششم نكته٭ مي ما در. شـود بينيم در هر دين، مذاهب متفاوتي يافت

هـاي متفـاوتي در مذهب شيعه هـم فرقـه. هاي متفاوتي هستي در بين مذاهب اهل سنت فرقه حتّ. اسالم هم شيعه داريم، هم سنّي

مي باز اين. بروز كرده است . شود اگر كسي شيعه نبود كـالً بـر باطـل اسـت به اعتقاد ما، هرگز گفته نمي. شود جا همان مسأله مطرح

مي بل و اعتقادات او هم حق يافت بـه عنـوان يـك بحـث. ام شرعي مشتركاي فراوان با شيعه دارد در احك. شود كه معتقديم در دين

مي درون به عنوان يك قائل به يك مذهب از مذاهب اسالمي، بيت از اسالم، به زعـم مـا، بـر گوييم اين تفسير يعني تفسير اهل ديني،

.حق است

ا و هر كسي عقيده اگر ما گفتيم شيعه بر حق است، مرادمان اين نيست كه تعاليم اهل سنت همه بر باطل ي مـا را نادشـت، ست

كه در اين. اين تفسير طرفداراني دارد.اي از هدايت ندارد وجه بهره هيچ به مي اما آن چيزي و جا از آن دفاع كه بهشـت كنم، اين است

به بهانه و عنوان. جهنم را به بها بدهند، نه نه نام و عمل صالح، مالك وحيد سعادت است، و هر مسلمان. ايمان ي كـه ايـن اعتقـادات

و عمل صالحش بهره مي به ميزان اعتقادات در البته معتقديم كـه كامـل. برد اعمال صالحه را داشته باشد، تـرين آن اعتقـادات دينـي،

چه در حوزه برداشتي است كه اهل چه در حوزه بيت پيامبر از آن تعاليم دارند؛ كـنممياما باز اين نكته را تأكيد.ي عملي اعتقادات،

كه اهل سنت كالً بر باطلند اگر مي اي از آن حقيقت، يعني اسالم هم در اهـل كه بهرهبل. گويم حق در شيعه است، منظور اين نيست

مي كه بهره. شود سنت يافت مي لذا از اين مي اي از حقيقت در مذاهب ديگر اسالمي هم يافت و اين كه خداوند چـه شود، دفاع كنيم

مي مي كسي را به بهشت مي. داند برد، آن را خدا و عمل صالح است قطعاً و عمل صـالح. دانيم كه شرط بهشت رفتن ايمان اين ايمان

و شكل .تر نيز در ضمن خودش دارد هاي ناقص شكل كامل دارد

كه مسأله از آن را جا ميي اصلي پلوراليسم ديني و اعتقادات ديني ، الزم دانسـتم قبـل از دانم سازگاري يا ناسازگاري آن با ايمان

كه بـا قـول بـه وجـود را از مسأله) ديني درون(ديني، تلقي ديني تبيين برون و تأييد كنم و مكاتب ارائه كنم و مذاهب ي كثرت اديان

و معيـار مشـخص به وجـود ميـزان و قول به امكان شناخت اين حقيقت در حد عقل بشري ثانياً، و قول حقيقت واحد متعالي اوالً،

و يك مذهب بهره اي تفكيك حق از باطل ثالثاً، مي بر و ديگر اديـاني بيش توان قائل شد كه يك دين تري از اين حقيقت برده است

نه لزوماً نزديكي به دين حق، رستگارند وريو مذاهب به ميزان بهره و آن. شان از اين حقيقت كه مباني درون ضمناً، از در جا ديني مـا

ما معرفت برون .ديني بعدي به كار خواهد آمد كننده دارد، اين مقدمه در تبيين بحث برون تأثير تعيينديني

و باطل سخن گفتند جناب آقاي كديور:سروش و از حق را. بحث را به درون دين بردند ايشان اعتقادات يـك شـيعي خـالص

كه به شيعه نزدي به مقداري و بقيه، و مطلق است كه شيعه حق خالص و. كند، از حقانيت برخوردارندبيان كردند شيعه بهشتي اسـت

بي و رحمت رفتار خواهد كـرد بقيه اگر از اعتقادات شيعي و خدا با آنان از سر عطوفت چنـين ايـن.خبر مانده باشند، جاهل قاصرند

بي ورود در بحث پلوراليسم، اساساً بي و كه اگر من با يك وها مبنا كردن و سخني است بي يا مسيحي يا زرتشـتي معنا كردن آن است

مي هم مي مي نشستم، كه ايشان و عجيب است بل گويند اديان تباين بالذات ندارند، لكن نه اديان به شكل كنوني شنيدم كه اديان شان،

به ميان آوردن مواضع درون. نشده تحريف ر بـهت ديني است؛ نگاه فلسفيي ديگري از بحث، نگاه بيرون نحوه. ديني خود يعني باز هم

به ما هو كثرت باشيم؛ صرف به همان شكلي كه قبالً عرض كردم، يعني در مقام تبيين كثرت كه خود مـا بـه مسأله است، نظر از اين

و مشرب متعلقيم و يا مذهب به. كدام فرقه كه اعتقادات خودمان را، به تعبير فنومنولوژيسـت ما . الهاللـين بگـذاريم هـا، بـين تر است

به شكل عام ها صرف يعني فعال از آن و آن نظر كنيم و مي تري به مسأله بپرازيم كنيم، بـراي گاه پاسخي را كه در طرح عام بحث پيدا

در. ديني به كار بگيريم فراهم آوردن پاسخ درون و بسط چون بنا بر اصولي كه هـاي دينـي مـا در داوري ام، مباني بيـرون آورده قبض

ما درون و تا رأيمان در مقوالت اعم به جايي نرسد، در مقوالت اخـص هـم بـه داوري روشـني نخـواهيم دين ما مدخليت تام دارد

Page 37: صراطهاي مستقيم

37صفحه هاي مستقيم صراط

و ثانياً. رسيد كه اوالً كثرت بالفعلي را بپذيريم كه ما در باب كثرت چنين بحث كنيم كه من پيشنهاد كردم » داليل«به همين سبب بود

و علل. اين كثرت را روشن كنيم» علل«و كه بر داليل مياين كه اين انگشت به اين سبب است و احكـام نهم، ها از هم جدا هسـتند

.متفاوتي دارند

به مدعا علت به وجود شيء تعلق مي و دليل از.گيرد و عبارتند و غيراستداللي هستند تربيـت، محـيط،: علل، عوامل غيرمعرفتي

و وراثتي، منافع و امثال اينتولد، جغرافياي زندگي، تكامل طبيعي، شرايط اجتماعي و جهل، و در پديـد.هاو مطامع اين امور عللنـد

به چه علت مردم رنگ. آمدن امور انساني دخيلند به چه علت نژادها يا زبان هاي متفاوتي پيدا كرده يعني اگر بپرسيم هاي مختلف اند،

و اصالً پاسخ جا بايد پاسخ دارند، در آن آن هاي علتي بدهيم به مكاتب فلسفي كـه.مجا نداري هاي دليلي در اما نوبت به دين يا نوبت

و هم از ادله مي هم. رسد، هم از علل بايد پرسيد درو علـت) عامـه(ام، دين اكثريـت مـردم آورده» هاي مستقيم صراط«چنين كه من

نه دليل و ادله يعني عامه. دارد، و فيلسوفانه كرده باشند كه سنجش عالمانه حقي مردم قبل از اين انيـت فـرق مختلـف را بررسـيي

و بي به حكم محيط و فرقه كرده باشند، به مذهبي مي سنجش و نوعاً هم تا انتهـاي عمـر در آن فرقـه بـاقي اي، تعلق خاطر پيدا كنند

و استثنايي است. مانند مي و تبديل دين، بسيار نادر كه كثرت. تغيير و مادام علـل پس كثرت در دين عامه، ناشي از كثرت علل است

به دين خاصه يـا خـواصمي. هم بر جاست)ها يا كثرت تدين(بر جاست، كثرت اديان ...) يعني محيط، تربيت، تقليد( ) علمـا(رسيم

و هر دسته آنكه دليل دارد، نه علت، مي اي از و ديگري را باطل ها به دليلي خود را حق .داند

مي حال در اين م جا هم اين سؤال پيش و كه به ادله مي آيد كه عالمان و عقالي قوم، و تحـت(پردازند تكلمان و از علل فارقنـد

و تلقين نيستند و تقليد و متعـارض خـود مانـده)تأثير محيط كه همه همواره بر مواضع متفـاوت چه شده است و هـيچ، از انـد يـك

ش به بطالن كند؟ چگونه و اعتراف چنـان بـر ده است كـه يهوديـان هـم علماي اقوام مختلف حاضر نشده دست از دليل خود بكشد

مي ادله و علماي مسيحي هم بر ادلهي حقانيت يهوديت پا و علماي شيعي بـر ادلـه فشارند وي حقانيت مسيحيت ي حقانيـت تشـيع

و اين نزاع پايان نپذيرفته اسـت؟ در حـالي كـه طـرفين نـزاع ادلـه علماي سني هم بر ادله و هكذا، راي حقانيت تسنن، ي يكـديگر

و تسليم حق شوند نيدهش و بشنوند و بيايند و عالم بودن بايد بروند و يا به حكم عاقل رسـيم، قصـه خيلـي جـا مـي وقتي به اين. اند

مي مي دشوار و همان نكته مطرح به عقالنيت در اين. شود كه من قبالً اشاره كردم شود تـا. جا بيان كنـيم ما بايد تئوري خود را راجع

د آن(ر باب عقالنيت ما يك رأي روشني چون سـخن اكنـون. توانيم قدم از قدم برداريم نداشته باشيم، نمي) جا در باب حقيقتو از

به حقانيت پذيرفته. بر سر عقالي قوم است كه گروهي يهوديت را و حكـم بـه بطـالن بقيـه عقالي قوم چنانند و فـرق اند ي اديـان

و قومي به مسيحيت تعلق داشته داده ه اند و و هلّم جراًاند .كذا

مي. جا ما دو راه داريم در اين كه اين ادله هم تحويل به علل كه بگوييم و ايده تراشي ها همه دليل شود، يعني دليليكي اين ها اند

و ريشه مدرنيست اين قول پست. همه ايدئولوژياند در.ي قديمي هم دارد هاست يعني عقل ما در تسخير عواطـف ماسـت، عقـل مـا

به ما مي تسخير كه و اسير تلقيناتي است و تعلقات ماست و منافع بي مطامع و جرأت بررسي و قدرت و طرفانه شود ي ادله را نـدارد

و ايدئولوژي و الخ ماهيت تاريخي دارد اگر چنين حرفي بزنيم، اوالً تئوري خودمان را در بـاب.و اين رشته سر دراز دارد. زده است

و ثاني عقالنيت داده و تكليف خودمان را هم روشن كرده ايم و تفاوتي با ديگران نداريم ايم كه ما هم مثل بقيهاً حكم وقتـي دليـل. ايم

كه عقل كاره آن تحويل به علت شد، معنايش اين است و مي اي نيست كه عمل و در داوريچه هاي آدمي مـدخليت درد، عللـي كند

و به قول حافظهستند از جنس منفعت، از جنس جغرافياي سياسي و :ايدئولوژيك،

و مـي بيـار ز منـع عقـل مترسـان ما را

كان شحنه در واليت ما هيچ كاره نيست

به جاي قبل برمي به علل كنيم، مي اگر ما ادله را تبديل و پلوراليسم، يك پلوراليسم نازدودني به انـدازه گرديم و هر كس ي شود

و دايره كه در حوزه و هيچي ديگري حق دارد و ادعـاي حقانيـت كس نمي اعتقادات خاص خود بماند تواند بر ديگري فخر بفروشد

Page 38: صراطهاي مستقيم

38صفحه هاي مستقيم صراط

و بگويد كه من از تو برترم، چون كه عقايدي صحيح بيش و ادله تر بكند و در حقيقـت، خـواص همـان عـوام اي قـوي تر تـر داريـم

!تر شوند، منتها قدري پيچيده مي

و ادله را تبديل به علل نكنيم، در اين صورت بايد بيان كنيم كه چـرا عقـالي شته باشيم اما اگر چنين رأيي در باب عقالنيت ندا

هم رغم شنيدن سخن حريف، بر عقيده قوم، علي ميي اولي خود مي چنان پافشاري و التزام از كنند و هيچ دليلي، دليل ديگر را ورزند

رس در اين. ميدان بيرون نكرده است كه كار عقالي عالم در قصه يدهجاست كه بعضي به اين رأي به اند رسـيده» تكافؤ ادلـه«ي دين،

به آن رسيده است. اين هم خودش يك رأيي است. است كه كانت در متافيزيك در مسـائل متـافيزيكي،: گفت. اين همان رأيي است

دا. رسيده است» تكافؤ ادله«كار عقل به كه هيچتكافؤ ادله يعني چه؟ يعني داليل طرفين قوت مساوي به طوري توانـد يك نمـي رند،

به در كند و از ميدان مي. ديگري را مغلوب كند چه بود؟ و قدم جهان و: گفت رأي كانت در باب حدوث تا روز قيامت هـم حكمـا

و قدم عالم بحث كنند، هيچ به طـور كامـل مغلـوب كننـد يك از طرفين نمي فيلسوفان متافيزيسين در باب حدوث ؛ توانند ديگري را

كه عالم قديم است يا حادث، آغازي دارد يا نه به تكافؤ ادله رسيده است. يعني صددرصد اثبات كند طور در باب تنـاهي همين. كار

و مسائل ديگر متافيزيك، چنان و يكي از نكته يا التنهاي ابعاد كه كانت به آن عقيـده داشـتكه در آثار كانت آمده . هاي اصولي است

چه قرار است.ي كانت سخني ندارد من اينك در باب رأ كه مسأله از كه سرّ ايـن كـه. اين را تمثيالً گفتم كه بدانيم كانت معتقد بود

به هم نرسيده، اين است كه يك اشكالي در كار عقل هست متافيزيسين ي متافيزيـك يعني وقتي عقل پـايش را بـه دايـره. ها روزشان

آن مي مي جا وارد حوزه گذارد، در و لذا، نمي شود اي و لذا، هر رأيـي بـا رأي تواند هيچكه نبايد بشود چيزي را صددرصد اثبات كند

و تعادل مي به تساوي مي رقيب الطـرفين بـه آراي جـدلي(هـا هسـتند هـاي كانـت همـين نومي آنتي. رسند رسند؛ يعني به تكافؤ ادله

و قدر، پنج قرن قبل از كانت، همين عقيـده مولوي. پاي چوبين استدالليان همين است). اصطالح حكيمان خودمان هم در باب جبر

و مي : گفت را داشت

و اهــل قــدر چنان بحث است تا حشر اي پدرهمدر ميــان جبــري

ــيچون كه مقضي بد رواج آن روش ــرورشم ــل پ ــان از دالي دهدش

و متكلمـان هـر فرقـهي اديان حال اگر ما در عرصه.دانست او اين نزاع دائمي را خواست خداوند مي ي بگوييم كه عقالي قوم

و مطامع نكرده و در اين داليل هم پيروي از منافع چون اگر ايـن را بگـوييم كـه تحويـل(اند ديني، براي اعتقاد خودشان دليل دارند

به علت شده است حق)دليل و بي طلب محض بوده، و وارسي هم طرفانه از ادله كرده اند و باز هم ي هـر كـدام بـر عقيـده چنـان اند،

كه پس ادله پيشين خود باقي مانده و لـذا اند، الجرم بايد به اين نتيجه برسيم و معارض زورشـان بـه هـم نرسـيده اسـت ي مختلف

.يك از رقبا موضع خود را عوض نكرده است هيچ

كه در همه. شما غزالي را در نظر بگيريم آن. چيز شك كرد غزالي كسي بود و در المنقذ من الضاللدرچه خودش بنا بر نوشـته

در اختيار ما نهاده است، مي و بـي سالگي، كه در همه38گويد كه روزي رسيد گريبـان. طرفانـه چيز ترديد كردم؛ ترديدي صـميمانه

و مشي خود در زندگي سؤال كردم تا به بديهي و از نحوه كه داشتم رسيدم خود را گرفتم شـك پيدا است كـه يـك. ترين اعتقاداتي

كه خودش مي به طوري و عريان گريبان او را گرفته بود، و در خانه افتاده بودم دكارتي بسيار روشن گويد مدت شش ماه بيمار بودم

مي. گشودمو لب از لب نمي و مـن خـود مـي طبيب بر سر من و طبيب از درمان كردن من عاجز مانده بود دانسـتم كـه دردم آوردند

و اين وسوسه درد من كشمكش درو. چيست كه در بديهيني من بود به جان من افتاده بود اي كه نحوه. ترين بديهيات ي زنـدگي اين

و خليفه، آيا اين به و جاللي كه دارم، استادي دانشگاه نظاميه، محبوبيت نزد سلطان از من، اين حشمت تـرين روش زنـدگي اسـت؟

من اين به اعتقادات كه اشعري: جا شروع شد تا رسيد و من و كالم فالن عقايـد را دارم، و اصول كه در فقه كه اهل سنتم، من ام، من

به بديهيات از آن باز عقب مي: تر رفت تا رسيد كه آفتابي كه دنيايي هست، اين كه اآلن روز است، اين هـا تابد، من چـرا بـه ايـن اين

كه همه عقيده دارم؟ مي كه اين ترديدها چنان گريبان او را گرفت ده گويد و و محلش بيـرون رفـت و از محيط چيز را كنار گذاشت

Page 39: صراطهاي مستقيم

39صفحه هاي مستقيم صراط

و تكليف خودش را با خودش روشن كرد كه برگشت، بـاز. جاست حاال سخن من اين. سال در عزلت نشست غزالي بعد از ده سال

و منافع بر او غالب بود. عيار بود هم يك سنّي اشعاري تمام كه مطامع و)گوييمكه نمي(يعني اگر نگوييم به بررسـي، كه اگر بگوييم

و خداترسانه بي و صميمانه در طرفانه و مشـي او و اخالق در او افـزوده شـده بـود كه عناصر پارسايي ي ادله دست برده بود، ببينيد

و ارتودوكس، كم و ترك دنيا در پيش گرفت، اما در عالم اعتقادات رسمي و راه زهد وبيش همان كسـي بـود كـه زندگي عوض شد

و آثارش اينبغداد مي را ترك گفته بود .دهد ها را كامالً نشان

و با آن سابقه، يافت نمي في. شود در ميان ما شيعيان، كسي چون غزالي، با آن عظمت آن اما همـه المثل آقاي مطهري هم پـس از

و اصول، همان شيعي ماند كه از ابتداي عمر بود مطالعه و فقه و حديث و كالم تف.ي فلسفه .اوتي نكردهيچ

و عقالي بزرگي پيدا مي حاال ما اگر معتقد باشيم كه دست از همه كه واقعاً عالماني و از سـري منـافع مـي شوند و جـداً شـوند

و حقيقت مي طلبي به بررسي ادله خداترسي و بطالن اديان مختلف و بعد نهايتاً به ايني مختلف در باب حقانيت مي پردازند رسند جا

كه و از اول داشتهكه ديني مي خودمان داريم مي ايم حق است، يعني شيعيان و سنيان و گويند تشيع حق است گويند تسنن حق است

مي به اين بوداييان و هكذا، در اين صورت تئوري ما در باب عقالنيت، ما را رسـاند كـه گويـا ديـن جا مـي گويند بوديسم حق است

آ منطقه به ميناي است كه وقتي عقل پايش را مي جا مي. شود گذارد، پنچر يعنـي همـان رأي كانـت در بـاب. شـود دچار تكافؤ ادله

به تعطيل عقل. اين يك تفسير ممكن است از پلوراليسم بالفعلي كه در عالم اديان اتفاق اتفاده است. متافيزيك تفسيرهاي ديگر، قائل

و غلبه به علت و منافع بر عقل آدميو تحويل آن بـه هـر حـال، در تفسـير.و يا غيبت عقل از صحنه خواهند بودي مطلق عواطف

همـه تـابع. گذارد راه تفسير علتي، اصالً چيزي باقي نمي. تر نداريم؛ يا راه تفسير علتي، يا راه تفسير دليلي كثرت موجود، دو راه بيش

مي و كوركورانه دين را اختيار و عواطفند و عقلشان در تسخير يك رشته اغراض از. منافعشان اسـت كنند راه دليـل، عقـل را حظّـي

مي مي استقالل به تكافؤ ادله مي. رسد بخشد، ولي نهايتاً مي. توانيم بگوييم اين تفسير پلوراليسم است كه كه كه فقـط حال كسي گويد

ب و در نهايت كه از ما دورند باطلند، و به ميزاني به ما نزديكند حقند كه به ميزاني و بقيه، ويشما حقيم ترين سهم حق از آن ماسـت

مي كه عقل مردم چگونه كار به مطالب باطل پـاي ديگران بر باطلند، او هم بايد روشن كند و كند كه اكثريت مردم در اين عالم بندنـد

كه اين مطلب باطل استبه عقلشان نمي كن. رسد كه آن باطلو نيز بايد روشن و در عقـ هاي پايدار چگونـه پيـدا شـدهد ول جـا انـد

و بيرون نمي گرفته به اباطيل دل بسته. روند اند كه كه تئوري ما در باب عقل اكثريت مردم اين بود و خودشان هم نمي وقتي فهمند اند

به آن ميو وقتي هم حق را به دست برداشتن از آن هم نيستند، اين تئوري عقالنيت دامن خود ما را هم خواهد ها عرضه كنند حاضر

و كم و مرتبه گرفت كه شما از كجا چنين مقام به اين راحتي فهميده اي را پيدا كردهي برگزيده كم خواهند گفت كه حقايق را ايـد ايد

و بقيهو دست برنمي گمي مردم اين داريد مي طور در خورند؟ راهي غوطه

مي شما هر تئوري يـك.ي اسـتراتژيك اسـت يـك نظريـه يعني اين نظريـه،. گيرند در باب عقالنيت بدهيد، خودتان را هم فرا

به قول فرنگي Reflexiveي رفلكسيو نظريه يعني رأي در باب عقل، عقل خودمـان را هـم فـرا. يعني بازگشت به خود دارد.ها است

.گيرد مي

كه ما بايد در آن جنگ بكنيم به نظر من اين است آن صحنه كه بگذريم، هر فرقه مـي.ي جنگي و آراي ويـ از اين وژهمانـد اش

كه از حقانيت خود دارد و نزديكي به او حقانيت پيـدا مـي. دركي و بقيه از لحاظ دوري كه شيعه حق است كننـد، بحثـي اسـت اين

و البته هر صاحب به پلوراليسم ندارد و اصالً ربطي و موضع هر شيعي است مـا چـه.ي خود دارد اي اين رأي را درباره عقيده كالمي

و فرقه يم، مسأله شيعه باشيم چه نباش كه بگـوييم پـارهايي پلوراليسم را بايد مستقل از آراي كالمي و اين اي حقـايق مان مطرح كنيم

بحث پلوراليسم در اختالفات است، نه در اشتراكات؛ يعني وقتـي. هاست چون با ما مشتركند، باز هم جواب سؤال نيست هم نزد آن

نه يكساني .چندگانگي برقرار است،

Page 40: صراطهاي مستقيم

40صفحه هاي مستقيم صراط

كه بعضي. كه بحث پلوراليسم، اين نيست كه همه حقند هم بيافزايم اين را و متأسفانه درك ها پيدا كرده اين يك دركي است اند

به صراحت آورده»هاي مستقيم صراط«ي من در مقاله. ناصوابي است و اين، مي ام كنم، بحث پلوراليسـم، تبـين كثرتـي جا هم عرض

كه در عالم است؛ خواه اين كثرت و باطل باشد است در عـالم كثرتـي. در حقايق باشد، خواه كثرتي باشد كه در آن مخلوطي از حق

و اين تبيين. پديد آمده است و يا با دليل اين كثرت را بايد تبيين كرد هـايي ها، باطل اما اين كه در ميان اين كثرت. ها يا با عالت است

مي كه در اين سخني نيست هم پيدا قطعـاً مكاتـب نـاحقي در عـالم وجـود دارد؛ بـدون. يلي هم در اين وسط هست قطعاً اباط. شود

:به قول موالنا. ترديد

آن كه گويد جمله حقند احمقي است

آن كه گويد جمله باطل، او شقي است

كه همه را يكس به گردن ديگران بگذاريم و كه با بحث از پلوراليسم، اثبات كنيم و هر فرقـه لذا، ما در مقامي نيستيم اي ان ببينيد

و اديان مختلف هيچ تفاوتي قائـل نباشـيد را حق بدانيد، يا بگوييم بين فرقه ايـن دركـي. مطلقـاً چنـين بحثـي نيسـت. هاي مختلف

حقهم. ناصواب از مسأله است پي اين نيستيم كه نشان دهيم ما حقيم يا كه در عـالم كثرتـي. كدام تر از ديگرانيم؛ هيچ چنين، در اين

و باطلي هست، اين كه كه1هست، حقي هست و اين مي2ـ اديان مختلفي وجود دارند و اين كـهـ هر كدام خودشان را حق دانند

كهـ در درون هر دين فرقه3 و اين به اعتقاد هر فرقه4هايي هست گمـ و اين كـه اي اكثريت مردم دنيا و بر باطلند ـ خـدا5راهند

و اي و هادي است حق6ن كه رحيم و و مختار ميي اين طلبند، همهـ مردم عاقل گـذاريم، يـك رشـته سـؤاالت ها را وقتي كنار هم

مي يكي در باب هدايت الهي داشته باشيم، تا كثرت دليلـي يـا كثـرت. آيد پديد و براي حل اين مسائل بايد يك تئوري در باب عقل

كه عرض كردم به شرحي چه قائل به كژفهمـي مـرم باشـيم،. علتي موجود را تبيين كنيم، چه قائل به توطئه در تاريخ اديان باشيم، ما

به عناد مردم باشيم، اين مي. كند كدام مسأله را حل نمي ها هيچ چه قائل كه چرا اكثريت معناد بـا حقنـد؟ چون بالفاصله ما سؤال كنيم

و حق را تشخيص نداده ها را خورده چرا اكثريت مردم كژفهمند؟ چرا اكثريت مردم گول توطئه مي اند كه كار تبيـين اند؟ باز هم بينيم

و با اين تدبيرها اين مشكل. پايان نيافته است چنـان تـر هـم ها را حل كرديم، سؤال بـزرگ لذا، به فرض كه ما درون يك ديني آمديم

و باطل هم هيچ. باقي است و داليـل بـهد بـا بـه چون عقالي قوم معتقدن. كند چيز را حل نمي بحث از معيار حق كـارگيري معيارهـا

و لذا، با آوردن اسم معيار، كثرت محو نمي. اندي خود ملتزم شده طريقه و معيارها كثرت پديد آورده است .شود يعني همين ادله

به وقتي بكنيم كـه رأي بيـر پيشنهاد من اين است كه ما بحث بيرون و داوري درون دين را موكول دينـيونديني را پيش بگيريم

كه در دين خودشان صميمانه عمل بكنند،. روشن شده است كه ما بگوييم كساني كه اين امر كافي نيست من اين را هم عرض بكنم

مي. معفوند يا معذورند كه كسي عناد آگاهانه رأي صحيح، اين را به ما حق آموزد كه مادامي كه خود فهمد(اي با در ايـن دنيـا) حقي

مر نورزد، بنده ميي يك امر بيرون اين را به منزله. اين جاي سخن ندارد. حوم خداوند استي خداونـد. توانيد اعالم بكنيـد ديني هم

به جهنم ببرد بهانه نمي كه مردم را مي. گيرد و آن رأي صوفيانه اين بهانه به بهشت ببرد كه مردم را به گيرد كه بهشت را جا حق است

كه هيچ دليلي بر هيچ دليل ديگري در عرصههم. بهانه دهند، به بها ندهند كه در پلوراليسم سخن از اين نيست ي اديان چنين بيافزايم

كه عقايد قطعي. كند غلبه نمي و ادلـه سخن اين است كه پس از آن به فرض از صحنه خارج كرديم، بـاز هـم عقايـدي اي البطالن را

مي مي كه با هم رقابت م ماند و قوت مساوي نشان يعني پلوراليسم، بحثش از جـايي. طور كه در فقه داريم درست همان. دهنديكنند

و ضعيفان ميدان را ترك كرده شود كه پهلوانان نبردها را كرده آغاز مي و هماوردان مانده اند اين نكته را تحت عنوان پلوراليسم. اند اند

.ام آورده» هاي مستقيم صراط«مثبت، در

ا ايـن ادلـه،. پـذيرد كس بدون دليل ديني را نمـي هيچ. دارد» دليل«حتّي عامه، از ديدگان خودشان داري همگان، دين:كديور امـ

و قوي دارد و معتقدند بسياري از اين ادله،ي عوام را دليل نمي عالمان، بسياري از ادله. ضعيف پس از اين زاويه،. است» علت«دانند

به دليل است چ. حتّي علل نيز قابل تحويل .ي ديگر، ادله قابل تحول به علت است ند از زاويههر

Page 41: صراطهاي مستقيم

41صفحه هاي مستقيم صراط

كه شما اشاره كرديد، هم بحث كه پذيرش پلوراليسم، الزمه» تكافؤ ادله«در اين تبيين و هم بجث اين اش حـق بـودن پيش آمد

مي.ي اديان نيست همه به تكافؤ ادله بايد يك محدوده خوب، قطعاً كه در اين محدوده بع اي را قائل بشوي ضي از اديان قائل شويدي

به اين مطلب كه باطل نمي.و اديان خارج از اين محدوده را باطل بدانيد تواند دليل اقامه كنـد، كـه بـا دليـل وگرنه شما اذعان داريد

و هم .سان باشد حق كفو

برمي» ميزان«اوالً ما از شما و و مكاتب موجود، بعضي را گزينش بكنيم و مكاتب طلبيم كه در بين اديان مبناي اين ميزان، اديان

به تكافؤ ادله مي آيا پلوراليسم ديني يك چنين اجازه.ي اديان قائل شويمي بقيه باطل را شناخته، به قول شما » معيـاري«دهد؟ آيـا اي

كه هر ديني در دست ما خواهد بود كه بين اديان موجود چنين گزينش بكنيم؟ يا مي به اين نكته قائل باشيم ولـو( با هر ادعـايي بايد

هو)ولو آن اديان ديگر بر حق باشند(ي اديان ديگر اي كه بر مدعاي خودش اقامه كرده با ادله، ادله)احتماالً باطل و تراز است؟، كفو

بي. ثانياً تبييني كه از پلوراليسم ديني ارائه كرديد، تناقض مضمري را همراه دارد و باطل بكنيم، قائل بـهشك اگر ما بحث از حق

و اين تفكيك هم با كه حق از باطل قابل تفكيك است و اخراج. ميسر است» دليل«اين هستيم و باطل به حق پس فرض قائل شدن

به عنوان و مذاهب به»باطل«بعضي از اديان با» دليل«، قائل شدن و حـق را از باطـل تفكيـك» دليـل«و برهان در چنين بحثي است

ا. كنيم مي چه نحوه.ستسؤال من اين به مي در بين اديان ديگر، كه هم اين اي ما ادعا بر كنيم و هـم» باطل«ها احتمال بودنشنا اسـت

مي» كفو«شان در عين حال، ادله كه احتماالً آن دين ديگر و باطـل؟ يـا تواند حق باشد؟ يعني تكافؤ ادله دليل دين ديگر است ي حـق

به هماوردي ادلهر بعد از طرد ادله عدم امكان شناخت حق از باطل؟ ضمناً، اگ ي پهلوانان هم قائل شويد، كسـي كـه دليـلي ضعيف

مي ديني و بديل دارد، چگونه و دين اش هماورد و اعتقاد خود باقي بماند به ايمان دار باشد؟ تواند

مي:سروش و باطل نيس كنم در بحث پلوراليسم، واقعاً ما در مقام باز هم تكرار اگر. كنيم بحث متكلمانه نمي. تيم دادن معيار حق

و ديگري بر حقانيت فرقه يكي از طرفين بر حقانيت يك فرقه، مي بحث متكلمانه بود، و ايـن بحـثي ديگر اصرار هـا را بسـيار كرد

به تكرار نيست كرده و حاجت و كلي كلمه، همان معيار دليل است. اند به معناي خيلي اعم كه شما طالب آنيد، بـاألخره.و معيار هم

مي كه ادعا به حقانيت آن پاي هر كسي و و. بند است، بايد دليل داشته باشد كند كه چيزي حق است به طور كلي همـين اسـت معيار

و تجارب دروني هم در اين مقام نمـي. معيار ديگري وجود ندارد به شهود و و چون ما كه در معرض وحي نيستيم خـواهيم اسـتناد

مي بنابراي. اتكا بكنيم و پذيرفتني بود، حرف او را و دليلش هم پسنديدني و تكليفـي بـيش از ايـن. پـذيريم ن، اگر كسي دليل داشت

و تصور نمي تا نداريم و به هر حال، خودتان بگوييد معيار چيست كه ما در اين مقام، چيزي بيش از اين براي گفتن داشته باشيم كنم

كه خود آن معيار، مولد كثرت مي. است من نشان دهم و بايـد از جـاي ولي من فكر كه بحث پلوراليسـم، چيـز ديگـري اسـت كنم

كه من عرض كردم. ديگري آغاز كنيم كه معيـاري بـه نـام دليـل وجـود سؤال اين است كه چرا علي. آن همان چيزي است رغم اين

و هيچ داشته، ادله متفاوت شده ه اند و عقالي به در نكرده به دليل فرقه يچ فرقه كدام ديگري را از ميدان انـد؟ي رقيب نداده اي گوش

كه اين تئوري... اند باز يا بايد گفت عناد داشته.و اختالفات دوام ابدي كرده است مي الي آخر، و يـا بايـد ها پاي خودمان را هم گيرد

و در عرصه و زور دليل گفت همين است كه هست بي اديان بيش از اين نبايد انتظار داشت بل يش از اين نميها به كـه آن كـه رسد،

مي و علي خداي عالم است، شايد همين را و باطل در عرصه حال، قصه اي خواسته است تـر از آن اسـتي اديان بسي پيچيـدهي حق

.رودكه ظاهراً تصور مي

و باطل نيستي پلوراليسم، قصه قصه.رو هستيم ما با اين وضع روبه و قصه.ي معيار حق ي قصـه. باطل هم نيسـتي نفي حق

و باطل مساوي بودن حق ي خاص يست كه كدام حق است، كـدام باطـل، گيري ما در باب اين يا آن فرقهي موضع قصه. ها نيست ها

و باطـل قصه. گيري در باب كثرت استي موضع قصه. آن هم از موضع دروني خودمان هـايي من اين است كه در اين عالم، حـق

و ما كه چرا اين كثرتميفراواني هست و بـه رأيـي در بـاب عقالنيـت خواهيم تبيين كنيم و وقتي تبيين كرديم، ها پديد آمده است

و هدايت الهي رسيديم، آن ازي اين فرق روشن گيري ما درباره وقت موضع ديني كه شما دنبال معيار تميـز حـق و اين تر خواهد شد

Page 42: صراطهاي مستقيم

42صفحه هاي مستقيم صراط

با باطل مي و به جايي نمي رها گفته گرديد، عين خروج از موضوع است و دليل كم بحث كـرده. برد ام راه انـد؟ بـه مگر در باب معيار

و. ايم تر كرده اوضاع را شلوغ. اي بدهيم فرض كه ما هم معيار يا دليل تازه سؤال اين است كه چرا اين شـلوغي برقـرار مانـده اسـت

مي كه و آن گوييم ما حقيم هيچ عقلي قادر به رفع آن نيست؟ يك وقت است ايـن بحـث،. كنـيم هـا را طـرد مـيو بقيه هـم باطلنـد

تر ببريد، با خود بگوييد كـه قبـول كـه مـا اما اگر شما سؤال را يك قدم عقب.ي خويش است يعني از موضع ويژه. ديني است درون

كه چرا اين و بقيه بر باطلند، اما اين هم جاي سؤال دارد را است، آن هم باطلهمه باطل در اين دنيا پديد آمده حقيم هايي كـه خـود

مي و درست مثل ما حاضر به عقب حق مي دانند كه و بقيه باطلند نشيني نيستند؟ ما تنها نيستيم از هـر كسـي بپرسـي. گوييم ما حقيم

مي مي. ما نيستيم كه به پاي عقايد خودمان حاضريم كشته بشويم. گويد همين را م كـه دچـار مـا نيسـتي. كننـد ديگران هم اين كار را

.اند اديان ديگر هم دچار شده. تشتت دروني در دين هستيم

و بقيه باطلند، يك جواب است براي پيروان دروني دين كه ما حقيم ا سـؤال مـا اصـالً ايـن.جواب فقيهانه يا متكلمانه دادن امـ

و خـاك معـين، بـاهاش همين است كه ما بـه منزلـ مثال ساده. سؤال ما سؤالي از بيرون نزاع است. سؤال نيست ي سـاكنان يـك آب

مي. ساكنان كشور ديگر ممكن است در حال جنگ باشيم به خودمان آن ما حق را و ولـي. دهنـد ها هم حق را به خودشان مـي دهيم

مي كه من اصالً شد يك كس ديگري از بيرون ممكن است بگويد من كـاري نـدارم كـه. خواهم ببينم كه جنگ در اين دنيا چرا پيدا

مي الن مملكت اآلن مسألهف مي اش با فالن مملكت ديگر چيست، كدامشان راست مي. گويند گويند، كدامشان باطل خواهم بـدانم من

مي كه ميانشان جنگ پيدا چه ساختماني دارد و نميكه اصالً انسانيت، بشريت، مخصوصـاً كـه. تواننـد در صـلح زنـدگي كننـد شود

در مي و و هر دوره بينم اين جنگ پايدار است و مفصل رخ داده اسـت؛ يعنـي گـويي اي از ادوار تاريخ، جنگ هر قرني هاي مختلف

مي شكل جنگ. بربستني نيست رخت و نوع سالح ها البته عوض و سطح منازعات كه عليه هم بـه كـار مـي شود گيرنـد عـوض هايي

مي. ولي خود جنگ باقي است. شود مي و. سـعي در رفعـش عيـب اسـت شـايد. خواسته است پس شايد خدا آن را شـايد در عقـل

شايد اصالً جنگ مطلوب است. شايد با جنگيدن نتوان جنگ را برانداخت. ساختمان بشر بايد دستكاري كرد تا جنگ را كنار بگذارد

آ گيري ما درباره اگر ما به جواب اين سؤال نزديك شويم، بعداً موضع. بله؛ پلوراليسم اين است.و شايدهاي ديگر هايي كـه حـقني

آن مي و مي دانيم شد دانيم، روشن هايي كه باطل مي يعني اگر اين سؤال را اول پاسخ دهيد، قدم. تر خواهد . توانيم برداريم هاي بعد را

و سـرّ ...) تشيع، تسنن(اي كه بگذاريم جا بنا را بر حقانيت هر فرقه ما در اين باز هم از پاسخ دادن بـه سـؤال بعـدي معـاف نيسـتيم

و كثرت مذاهب، هم مي اختالف كه بحث از حقانيت تشيع.طلبد چنان توضيح ميمي) يا تسنن( گرچه وقتي هم دانيم كـه اگـر كنيم،

مي مي و چه گفته حق است كه فالن عالم شيعه هر كه تشيع هم چيزي نيسـت جـز گوييم شيعه حق است، منظورمان آن نيست دانيم

ك كه علماي شيعه در كه از تشيع داشته هايشان نوشته تابهمين مطالبي و دركي چنـان كـه يعني شيعه حق خالص نيست، هـم. اند اند

و اديان و مذاهب و ديگر فرق آن. تسنن مي در آراي و باطل هم پيدا آن. شود ها حق چـه علمـاي شـيعه اما به فـرض هـم كـه تمـام

به گفته و نزديكي و ديگران را هم بر حسب دوري و بطـالن بـدانيم، بـاز هـم از بحـث اند حق بدانيم تشيع برخـوردار از حقانيـت

.ديني مستغني نيستيم بيرون

و باطل هسـت، چيسـت؟ شما واقعاً رأيتان درباره: من سؤالم از آقاي كديور اين است كه متضمن حق و تنوعي ي سرّ اين تكثر

واقعاً چه تبييني از اين مطلب داريد؟

در.اي اشاره كنم، الزم است به نكته قبل از جواب به سؤال شما:كديور رأي» درون ديـن« شما فرموديد بر فـرض ايـن كـه مـا

به جاي خودش باقي است» برون دين«مشتركي هم داشته باشيم، اما در ، كـه از تكثـر»ي دومـي تبيين درجـه«در اين. باز اين سؤال

به اديان ارائه مي كه از يـك بحـث درجـه بند هستي پاي»ي دومش نتايج درجه«كنيد، آيا ي دوم، نتـايج مربـوط بـه معرفـت د؟ يا اين

مي درجه چه در مقالـهي اول استخراج و چه در بيانات اخير شما در همين جلسه از»ي اولـي درجـه«ي مـورد بحـث، نتـايج كنيد؟

كه ما بگوييم. گرفته شده است»ي دوم درجه«ديدگاه مي«اين ميتوا به چنين ديني نه بار فراوان و نه انتظار فراواني از آن توانن نهاد

Page 43: صراطهاي مستقيم

43صفحه هاي مستقيم صراط

و جاي. است»ي اولي درجه«، اين در واقع يك بحث»داشت ي دوم تنـزل شـناس درجـه گاه يك معرفت يعني دقيقاً شما از آن منظر

و آمديد نتيجه م شـناس درجـه شـما بـه عنـوان يـك معرفـت. گرفتيـد»ي اولـي درجه«ي فرموديد وضـعي دوم، مجـاز نيسـتيد در

ره شناس درجه معرفت و مي. نمود ارائه كنيدي اول، توصيه و تشريح كنيد صرفاً »ي دوم درجـه«هـاي شـما در برداشـت. توانيد تبيين

مي نتايج درجه. مانيد خودتان باقي نمي ميي اولي ارائه و باقي ماندن ايمان ديني متعارض و اين نتايج احياناً با اعتقاد ديني نمايد كنيد

ميو و اين ابهامات بر اساس مباني شما پاسخ مشكالتي، يا الاقل ابهاماتي ايجاد به صرف اين كـه بگوييـد مـن بـه. گفتني نيست كند

.توانيد سؤاالت مرا بدون موضوع كنيد ام، نميي دوم وارد بحث شده شناس درجه عنوان معرفت

و من در كلماتيي دوم معرفت منظور درجه:سروش و تـر تأكيـد كـردم بـر بحـث بيـرونكه گفتم، بـيش شناختي نيست دينـي

و درجه ديني با درجه درون و آن را بـه. شناختي فرق داردي يك معرفتي دوم و مـنقح كنـيم اگر در بيرون دين راهمـان را روشـن

آن منزله به منزله. ديني ما تأثير دارد وقت بر رأي دروني يك مبنا به كار گيريم، ديني نظر كنيمي بيروني يك مسأله اگر به پلوراليسم،

و معتمدي برسيم،حتماً روي رأي به يك رأي روشن متقن و مي ديني هاي درونو قطعاً اگر آن را منقح كنيم و اصـالً مان تأثير گـذارد

مي و دست رأي دروني، تابع رأي بيروني مي شود و ديالوگ كه نتاي. كنند كم با هم تفاعل ج اين رأي بيرونـي را من ابايي ندارم از اين

به كار ببر مي. در درون دين و مـنقح كنـيم، مـي. شود در باب عدل يا اختيار شبيه رأي ما تـوانيم اگر در بيرون ديـن آن را بپـرورانيم

.ديني بكنيمي درون استفاده

را. مباحث شما از دو صبغه برخوردار است:كديور .ي دوم تأكيد كرديد درجهترسيم كرديد، هم بر معرفت» ديني درون«هم آن

و بحث معرفت درجه تفكيك بين بحث برون همه، حتّي اگر اين را بپذيريم كـه مبـاحثي با اين.ي دوم هم چندان كارساز نيست ديني

و صرفاً مباحث بيرون»ي دوم مباحث درجه«كه شما مطرح كرديد كه بـه جـاي خـود بـاقي نيست ديني است، عالوه بر اشكال قبلي

ا مياست، به اين بيان شكاالت جديدي مطرح :شود،

في اگر مباحث بيرون هر ديني هم باشد، شـك هـر رأي بـي.تواند سازگار باشـد ديني نمي ديني با هر رأي درون برون رأيالواقع

و تالئم خواهد داشت ديني با يك رأي خاص درون خاص برون د. ديني سازگاري كه اگر شما در بيرون ين بـه عرض بنده اين است

در» تكافؤ ادله« به هر معنايي، به يك ايمان خـاص رسـيدن بـه شـدت قابـل بحـث»حقانيت دين خاص«به» درون دين«رسيديد، ،

و در امكانش سؤال جدي مطرح خواهد شد مي. خواهد بود اي كه بر حقانيت ديـن خـود ذكـر كـردم، ايـن توان گفت ادله يعني آيا

اد گزينه گزينه و در عين حال، من به حقانيت دين خاص قائللهي بديل دارد؟ يعني كه هالف اين را اثبات كند ي ديگري هم هست

با» تكافؤ ادله«باشم؟ به بيان ديگر، آيا مي»ي يك دين حقانيت ادله«در بيرون دين، تكافؤ ادله: طلبد سازگار است؟ اين سؤال جواب

كه در بيرون دين ادلـه توان سازگار كردو حقانيت دين خاص را چگونه با هم مي و غيـر قابـل تـرجيح؟ آن ي مختلـف را همـاورد

و بديل(خوانده، در درون دين از دليل راجح محروم مانده، لذا دليلي و در نتيجـه) دليل بدون مزاحم بر حقانيت ديـن خـود نـدارد،

ب» شهود«حق را يا بايد. داشته باشد» ايمان«تواند به حقانيت دين خود نمي به دست آورد كرد، يا تكافؤ ادله قول كسي اسـت.ا دليل

به مقام ي دوم، تنهـا نرسيده، ثانياً يا فاقد قوت علمي در اقامه يا شناخت دليل راجح است، يا در مقام معرفت درجـه» شهود«كه اوالً

و صـد البتـه چنـين كسـي به نظاره و تماشاگري ارباب اديان ايستاده و چـه در مقـامي فقـدان قـوت چـه بـه واسـطه(گري علمـي

و رأي پيشيني نيست)ي دوم شناس درجه معرفت و توصيه و توصيف تنوع واقعي اديان پـا. مجاز به فتوا مجاز نيست از تبيين پسيني

به تكثر حقيقت شود و قائل .فراتر نهد

مي مشكل پلوراليسم ديني از آن ك شود جا آغاز و حقيقي فرض و مطالعـهكه تكثر خارجي اديان را نازدودني ي رده، از توصـيف

و بحث درجه و درجهي دوم نتايج توصيه پسيني مي اي، پيشيني، بحـث(ي اديـاني منطقي قول به تكافؤ ادلـه الزمه. كندي اول ارائه

به رسميت شناخت حقانيت يك دين خاص است) ديني برون و يقين ناسازگار اسـت.عدم امكان ايـن كـه. پلوراليسم ديني با ايمان

و باطل ندارد، مشكلي را حل نمي تـوان چرا كه بنا بر پلوراليسم دينـي، نمـي. كند بگوييم بحث پلوراليسم ربطي به حقوق بحث حق

Page 44: صراطهاي مستقيم

44صفحه هاي مستقيم صراط

و ديني را باطل دانست مبناي مضمر پلوراليسـم.ي منطقي پلوراليسم ديني است عدم امكان تفكيك حق از باطل، الزمه. ديني را حق

. شناخت استي ديني نسبيت مطلق در حوزه

كه مي مطلب دوم؛ مي اين به رأي صحيح واصل شده باشند، چرا؟ به چه دليلـي اكثريـت بايـد گوييد حتماً بايد اكثر عقالي دنيا

و اين كه اگر پذيرفتيم رأي صحيح را برگزيده باشند؟ آيا بر اين ادعا دليلي داريد؟ يا وصول اكثريت عقال را به حق بديهي مي دانيد؟

مي عقال لزوماً رأي صحيح را گزينش نكردهكه اكثر »ي پسـيني مطالعـه«توانستند رأي صحيح را گـزينش كننـد، در يـك اند، هرچند

مي» پيشيني«ي توان ادله يا عللي را براي جنين ادعايي ذكر كرد؟ با مطالعه مي كه اكثر عقال بايد صـحيح را گـزينشنه توان ادعا كرد

مي نه و به باطـل برسـند با روش پيشيني نمي. كه اكثر عقال بايد باطل را انتخاب كنند توان ادعا كرد كنند، توان گفت كه اكثريت بايد

كه تعدادي از عقـالي دنيـا در رسـيدن بـه حـق» پسيني«ي ما با مطالعه. يا بايد به حق برسند به اين نتيجه رسيديم و بررسي كرديم

نر. اند اشتباه كرده و به حق ميحاال اين اشتباه و علل متفاوتي داشته باشد سيدن، .تواند ادله

به آن تمسـك فرموديـد اما در باب هدايت مطلب سوم؛ كه چندين بار دو معنـا دارد؛ يكـي» هـدايت«گفتنـي اسـت. گري الهي

و ديگري ايصال به مطلوب ارائه مقصـود از چه با ضاللت اكثريت ناسازگار است، معناي دوم هدايت اسـت، كـه اتفاقـاًآن.ي طريق

و با مسأله. هدايت الهي اين معنا نيست و امتحان انسان در دنيا نيز سازگار نمي چرا كه با اختيار بشر مـراد از هـدايت. باشـدي ابتالء

مي و ارسال رسل محقق كه با دو طريق عقل خداداد در برابر اين هـدايت الهـي، آدميـان دو گـروه. است»ي طريق ارائه«شود، الهي،

و كفورشو مي كه دليل بر خالف آن است. ند؛ شاكر .ظاهراً تلقي شما در باب هدايت، معناي دوم است

و اما چهار مطلب و مذاهب چيست؟ اول تفاوت ظرفيت آدميان باعـث شـده:مطلب چهارم؛ و تنوع اديان كه سرّ تكثر پرسيديد

اديـان متـأخر، حـائز. ين اديان وحياني، تفاوت تشكيكي دارندا. است كه خداوند عالم پيامبران متعددي را براي هدايت مبعوث كند

مي همه. كماالات اديان متقدمند و معاد خبر و با اعتراف هر دين نسـبت بـه اديـان متقـدم، ادعـايي اين اديان از وحدت مبدأ دهند

مي ا.و تعـاليم وي ايمـان آورنـد داران موظفند به پيـامبر جديـد با آمدن دين وحياني جديد، دين.شود كثرت نازدودني مخدوش امـ

كه در ادامه به آن اشاره خواهد شد، چنين نكردند بعضي، به عللي كه شما هم آن را پذيرفته.ي سخن تو. ايد دوم، همان سخني است

ا و متعـددي از آن و رفعت مقام دين، باعث شده است كه تفسيرهاي متفـاوت كه عظمت امر متعالي و اين رائـه در تو بودن حقيقت

و بعد هم مسأله. در اين بحثي نداريم. شود و متعالي است، از يك سو و قيـاس بـا آن امـر وقتي بحثي پيچيده ي ميزان فهـم بشـري

و. اين نكته در تكثر اديان غيروحياني جدي است. شود متعالي، باعث تفسيرهاي متفاوتي مي و مـوازين اما در اديـان الهـي، معيارهـا

ب و متعالي ارائه شده، در نوشته اصولي براي تصحيح و گفته رداشت انسان از امر قدسي ره ها به نمودهاي ديـن در ايـن امـر هاي شما

و تو در تو بودن اين حقيقت داشته يا نداشته اسـت؟ آيـا.حياتي توجهي نشده است و پيچيدگي به عظمت آيا خود خداوند توجهي

كه در اين برد به هاي متفاوت، بشر را راه اشتپيامبرانش را به اين تفطن نداده مي» هدايت خدا«نمايي كنند؟ شما (كنيد تمسك فارغ.

به معناي ارائه از).ي طريق است، نه ايصال به مطلوب از اشكال گذشته كه هدايت » حكمـت خـدا«سؤال مـن ايـن اسـت كـه چـرا

ره» حكمت خدا«غافليد؟ آيا كه باألخره و قدسـي،ي تصحيح برداشت نمودهايي كلي در زمينه اقتضا ندارد هاي انسان از امر متعـالي

كه خداوند توسط پيامبرانش چنين ره نمودهـايي كلـي را در اختيـار مـاكه نامش دين است، ارائه بكند؟ اين ادعاي اديان الهي است

د. ايد كه برداشـت پيـامبر معيـار اسـت در تفسير امر قدسي پذيرفته. گذاشته است » تفسـير امـر قدسـي«ر ايـن معيـار را چـرا فقـط

ره» تفسير متون ديني«ايد؟ ما در بحث پذيرفته تفسير«و» تفسير متن ديني«يعني در دو بحث. نمودهايي كلي از جانب دين داريم هم

مي جواب اين پرسش جلوي بخشي از اختالف برداشت.، هر دو چنين معياري داريم»امر قدسي را. گيرد ها را بعضـي ايـن مـوازين

آن. اند گذاشتهزير پا و كثرت است. ها دارد حداقل عرف اهل علم چنين برداشتي را از .لذا، اين يك راز تنوع

كه از سنخ نه» علت«سومين راز تنوع اديان، و»دليل«است و هـواي نفـس و شما از آن ابا داشتيد، اين است كه مطامع دنيوي ،

در.د مطهري ياد كرديد از استا. كند مهذب نبودن، چشن عقل انسان را كور مي و تأمـل آيا انتظار داشتيد مطهري مثالً پس از تحصيل

Page 45: صراطهاي مستقيم

45صفحه هاي مستقيم صراط

و مذهب خود را عوض كند؟ انتظار يافتن مصداقي براي تغييـر اسـالم يـا تشـيع، مبتنـي بريـك نظريـه و فلسفه، دين و كالم ي فقه

كه غزالي ادعا كرده من ده سال مهذ. شناسي خاص است؛ يعني نسبت مطلق معرفت و اين ب شدم، با اذعان به اين كـه رأي انتهـايي

مي رأي ابتدايي كه غزالي اين سخن را بيان كرده، آن را آن اش يكي بود، آيا صرف اين كه ادعاي تهذيب كرد، پذيريد؟ آيا هر عالمي

به و احتمال ندهيم كه اين مطامع در او نقش داشته است؟ كه آراي درون را بپذيريم ك خصوص و روايـات ديني ما، آيات تـاب خـدا

مي و معدودي از بشر به تفضـل الهـي از ايـن بليـه معتبر ما، همين مطلب را تأييد كه بشر تحت تأثير اين هواهاي نفساني است كند

و جاه. اند رهايي يافته مي هواي نفس، حب دنيا، طمع، و باعـث شـود حـق را زيـر پـا طلبي، تواند چشم بصيرت آدمي را كـور كنـد

و تكرار مضمون» جحد«بحث. بگذارد حجـدوا بهـاوا سـبيقنتها«، يـا»أكثرهم اليعلمون«،»أكثرهم اليعقلون«و انكار در قرآن كريم،

و علواً يا»أنفسهم ظلماً و در مقابل آن است، اين مضامين تئوري عقالنيت شما را برنمي»و ما تبع أكثرهم إالّ ظنّا«، اعتقاد دينـي. تابد

اي باعث مي كه در و در آن تجديد نظر نماييدشود هـاي متعـددي در طـول تـاريخ از ايـن مثال.ن تئوري عقالنيت تأملي دوباره كنيد

مي سرّ بعضي تنوع. توانيم اقامه كنيم مسأله مي آن. تواند باشد ها چنين عللي و متشـابه مثالً فرض كنيد كه قرآن در بحـث محكـم چه

مي م. كند مطرح كه قرآن ي كسـاني كـه متشـابهات را نادرسـت تفسـير آوريد؟ آيـا همـه جا نمي دهد، چرا اينيشما همان جوابي را

مي اند؟ از ديدگاه درون كردند، همه رأي عالمانه داشته مي از ديدگاه برون. كنم ديني بيان آيـا. توان ذكر كـرد ديني هم همين مطلب را

ع صرفاً هر كس كه رأي ديني ابراز كرده، اين رأي تحت هيچ و ماننـد لل برونيك از ديني، از علل وراثتي، تربيتي، محيطي، نفسـاني،

مي اين و نمي. تواند باشد ها نيست؟ چـرا. واقعيت تاريخي نيز مؤيد ايـن نكتـه اسـت. توانيم انكارش كنيم احتمالش را مطرح كرديم

با يهوديان زمان حضرت عيسي، رسالت ايشان را علي و طمع دنيوي، علتي دارد؟ چرا رغم معجزه نپذيرفتند؟ آيا جز عناد حق، جحد

و مسيحيان زمان حضرت محمد، رسالت ايشان را علي و يهوديان ي خاتم، قرآن، نپذيرفتند؟ اتفاقاً قرآن كريم بر اين رغم معجزه كفار

كم. علت انكار حق تصريح كرده است و انكاري را ناشي از تكافؤ ادله دانستن، .لطفي است چنين جحد

ر به برخي مراتب حقيقت است از تنوع اديان، چهارمين و جهل و طمـع بـري. تفاوت فهم آدميان عقاليـي كـه از آفـت جحـد

به زيور انصاف علمي آراسته، در مرتبه و هم هستند و تعقل قرار ندارند؛ و ابـوذري واحدي از ادراك . چون تفـاوت مراتـب سـلمان

و فراواني نكته به شيوع ني البته اين نكته .ستي قبلي

كه دين جاي تكافؤ ادله است.ي ديگر بحث تكافؤ ادله بود مطلب پنجم؛ نكته مي. شما فرموديد خواهم بر اساس مبـاني اوالً من

و علوم رايج بشري مقايسه معرفت مي. اي بكنم شناسي شما، بين دين توانيد رأي مشابهي در غير ديـن هـم داشـته باشـيد؛ مـثالً شما

تكا كه علم جاي كه صاحبان هر مكتب، مكتب در هر يك از علوم انسان، مكتب. فؤ ادله است بگوييد هاي متفاوتي عرضه شده است

آن ديگر را بر حق نمي و معتقدند تفسير اين مكاتب هم به حيـات علمـي خـود ادامـه. ها از واقعيت خارجي ناصواب است شناسند

را.ر را تمام بداند دهند، بدون اين كه صاحب هر مكتب بخواهد دليل مكتب ديگ مي در عين حال، دانشجوي آن علـم، هـر دو نظـر

مي مي و و تسامل، مسـأله. تواند به يكي از اين دو نظر قائل باشد آموزد و تساهل و بحـث پلوراليسـم، بحث سلوك علمي اي اسـت

به تكافؤ ادله، مسأله كه نمي چكيده.ي ديگري است يعني قول حقي سخن اين است به توان در عالم در» تكافؤ ادله«يقت و قائل بود

ي چگونـه بـا آن تكـافؤ ادلـه. يعني سؤال جدي من از امكان سـازگاري ايـن دو گـزاره اسـت. دار هم باقي ماند عين حال، يك دين

به دليل حقانيتمي» ديني برون« قائل شد؟» ديني درون«توان

م به ناتواني عقل بشري در به دين را اثبات كرد ثانياً؛ اشكال ديگر اين كه كانت و از طريق اخالق نياز شما ظاهر. تافيزيك رسيد

به همين مشكل تكافؤ ادله دچار مي مي از طريق اخالق نيز و اين روش بعينه در اخالق نيز جاري به چه دليل اين مسأله. شود شويد

ابه بيان واضحي اعتقادات باقي بماند؟ فقط در حيطه مانـد؛ اي براي حقانيت دين باقي نمي دله، هيچ عرصهتر، با پذيرش مبناي تكافؤ

نه اخالق و و عرصهي تجربه حوزه. نه اعتقادات مي.ي دليل نيستي ديني هم شخصي است و باألخره مسأله اين شود كـه بـر ديـن

و(. توان دليل اقامه كرد ايمان ديني نمي و بـديل و غيرمبتال بـه دليـل كفـؤو هـم عـرض يعنـي .) هـم زور اسـت مراد از دليل راجح

Page 46: صراطهاي مستقيم

46صفحه هاي مستقيم صراط

بي دين مي داري امري ب را بپذيريد، تفاوتي ندارد. شود دليل كه دين الف يا دين . عـرض هسـتند هـاي ايـن دو ديـن هـم دليـل. اين

به ادله. هاي رواني، محيطي، وراثتي دارد؛ علت» علت«داري فقط دين كه با مبتال بودن ادله هم واضح است و تـوان عرض، نميي كفؤ

مب زد» داري دليل دين«ناي شما از بر مي. دم انجامد؟ آيـا چنـين لـوازمي داللـت بـر بطـالنمي چنين مبنايي به كجا كنيد آيا مالحظه

مقدمات ندارد؟

ي ما وجود دارد كـه عـرف هايي در جامعه فرقه. پايان ندارد.، حد يقف ندارد»ي تكافؤ ادله مسأله«ي ديگر اين كه اين ثالثاً، نكته

د مي.ها اتفاق دارد داران بر استعماري بودن آن فرقهينرايج ي اديـان البطالني با ادلـه واضحهاي توان باور كرد كه دليل چنين فرقه آيا

و هم به نظـر. ايد عرض باشند؟ شما تاكنون معياري بر جدايي حق از باطل در اديان اقامه نفرموده الهي، متكافؤ كه بر اساس هر كسي

ن به و مي ظر خود اقامه دين خود و مـذاهبي در دايـره. كند، در اين بحث مطرح كردني استي دليل يي تكـافؤ ادلـه آيا چنين فـرق

چه معياري اين مي پلوراليسم ديني اذن ورود دارند؟ با آن كنيد؟ آيا شما به عنوان بحث برون گونه فرق را اخراج ها را هـم ديني، دليل

مي كفو ادله قائـل نيسـتم كـه در بيـرون ديـن،. ديني هم قائل نيسـتيم، حتّي به لحاظ برون»تكافؤ ادله«؟ من به شماريدي ديگر اديان

مي. است» امري نسبي«معرفت كه اين معيارها داوري كنند كه بعضي از اين ادله مخدوش هستند برعكس، توانم معيارهايي ارائه كنم

و حقانيت آن دين بي. را، خارج از دين، اثبات كنمو بعضي ديگر از اين ادله صائب هستند شك اثبات حقانيت آن ديـن، درون چون

مي. اثبات حقانيت هر دين، برون دين خواهد بود. آن دين نخواهد بود به تكافؤ ادله كه بيرون دين توانـد بـه رسد، مطلقاً نمـي كسي

را توانيـد مسـأله شما نمي.ص كنيم لذا، ما بايد تكليف حقانيت را بيرون دين مشخ. حقانيت يك دين خاص معتقد باشد ي حقانيـت

به تكافؤ ادله شويد يك امر درون و در برون دين، قائل سؤال جدي اين اسـت كـه شـما حقانيـت ديـن را كجـا اثبـات. ديني بدانيد

كه در درون دين، مي مي» دور« كه قطعاً فرماييد؟ چون به بيرون دين بشويد. آيد پيش دين هـم كـه بـه حاال برون. مجبوريد متمسك

ي حقانيت دين را چگونه حل خواهيد كرد؟ وقت مسأله تكافؤ ادله قائل هستيد، آن

جا رسيديم كه اگر در باب كثرت بالفعل اديان به يك نظر خاصـي برسـيم، بـدون ترديـد بـر آراي ما در واقع به همان:سروش

) هـا الـبطالن پس از طرد قطعي(ي اثبات حقانيت اديان مختلفه يعني اگر ما قائل شويم كه در عرص.افكند مربوط به دين ما سايه مي

و سيستم فلسفيبه تكافؤ ادله رسيديم، آن و وقت بايد يك جور ديگر معناي حق بودن را بفهميم و حق عوض... مان را در باب عقل

چه زمينه اصالً تا روشن نكرده.كه كانت كرد كنيم؛ چنان و باطـل وجهـي نـدارد روييم، سـؤ اي روبه ايم كه ما با در مقابـل. ال از حـق

و در مقابل متن، معناي ديگر پديده كه مثالًبه. اي خارجي، حق يك معنا دارد عالوه، كه بايد معيار خود از حق را بدهيم، معلوم كنيم

به مكتب ديگر مي. ارسطويي هستيم يا قائل و فكر و اشـكاالت شما سؤال. كنم بين ما بر سر اين توافق است در اين ترديد نيست هـا

و از آن مي بسيار مطرح كرديد منتها من منتظر بودم كه ببينم شما بـاألخره در مقـام تبيـين كثـرت چـه. توان كرد گونه سؤاالت بسيار

آن مي مي فرماييد؟ ظاهراً و عللنـد كـه كثـرت را پديـد آوردهچه من از سخن شما استنباط كردم، شما . نـدا فرماييد مخلوطي از داليل

و علل هم داريم به حصر عقلي اين. اشكالي ندارد. يعني داليل هم داريم كنـيم، يـا وقتي كه از سرّ كثرت سؤال مـي. طور است يعني

مي و ادله سرّ كثرت فقط در علل خالصه نه ادله ديگر نمي. شود يا در ادله، يا در مخلوطي از علل و شق. شود گفت نه علل يعني آن

كه وارد كـرديم بـر. مرفوض است خود چهارم، خودبه به نحو مضاعف آن اشكاالتي را به نظر من و ادله شد، وقتي مخلوطي از علل

به علت هم شديد، بر شما وارد است. ما يك اشكاالتي بر تفسير علتي كرديم. شود شما وارد مي يك اشـكاالتي هـم. چون شما قائل

كه قائل به دليل. بر تفسير دليلي كرديم و مركـب، معـروض ايـن تيرهـاي سـهمگين. شديدشما هم به نحو مضـاعف بنابراين، شما

و كارتان را مشكل مي كه به سوي شما نشانه رفته كهمي. ايد يعني شما در واقع يك تئوري در باب عقالنيت داده. كند هستيد فرماييد

مي و قدري هم با علل مردم قدري با دليل كار و مطامع(كنند مي).و غيره يعني همان اهوا فرماييد، اين عينا در مورد خود اگر اين را

به ديني از اديان پاي كه و شما هم، من عرض كردم ما هر رأيي در باب كثرت بدهيم، آن رأي بـه خـود مـا. بنديم، صادق است بنده

Page 47: صراطهاي مستقيم

47صفحه هاي مستقيم صراط

به يكي از اين مواضع خودمان. توانيم خرج خودمان را جدا كنيم نمي. چون خودمان درگير كثرت هستيم. هم برخواهد گشت بالفعل

.بنديم ديني پاي

كه ديني از اديان را پذيرفته و قدري قدري اند، علماي شيعه هم درست نيست بگوييم كـه. اش معلول علل اش معلول دليل است

مي و دليلي عمل مي شيعيان فقط عقلي كه شيعه را كر كردند علت خالص يـا(دند پذيرفتند، اما بقيه، يعني غيرشيعيان، غيرعقلي عمل

به علت مي). دليل مخلوط و همه را شامل و غيرشيعه تبيين، كلي است .شود؛ شيعه

مي اگر اين به همان جاي اول هم گونه باشد، ما كه پيروان اديان مختلف در واقع اي، يـك يك مقـدار دليـل داشـته. نشينند رسيم

اد مقداري هم خرده شيشه از جاهاي ديگر آورده و داليل هـملهاي، تازه لـذا همـه مثـل. قـوت بـا آن بسـيارند ات هم معارض دارد

مي. همديگر هستيم به ديگري فخر بفروشيم يا ادعاي برتري كنيم يا حقانيت خود را به رخ ديگران بكشيم كـه واقعـاً ما وقتي توانيم

و يا كژفهمي يـا نقصـان ايد يا داليلتان كامالً بگوييم يا شما عوضي فهميده. حسابمان از ديگران جدا باشد باطل است، يا عناد داريد،

كه هر كدام از اين .. گرا عقل مي اما وقتي مي ها را و انصـاف هـم ايـن را حكـم(بينيم خودمان هم مشـمول آن هسـتيم گوييم، عقـل

به ديگر نمي). كند مي و خرجمان را ج. راحتي از ديگران جدا كنيم توانيم حساب به و اي اول مـي در آن صورت دوباره و كـم رسـيم

به همه مي .دهيم بيش سهم مساوي

و متوسطان حكمشان واحد اسـتي خودم آوردم كه دنيا را متوسطان پر كرده من در نوشته و مسـلمان،.اند متوسـطين مسـيحي

آن. اند كامالً به يك نحو مسيحي يا مسلمان شده به دنيا آمده چون و اين ها در محيطي مسيحي در اند هـا اصوالً اين. محيط مسلمانها

مي عقل ما اين. ها رفتار واحد خواهد كرد خدا هم با اين. حكمشان حكم واحد است طـور، هـا هـم همـين بـودايي.كند جوري حكم

مي. طور هندوها هم همين آن. دهند، اصوالً وضعشان روشن است متوسطين كه اكثريت اهل عالم را تشكيل هـا علـت واضـح كثـرت

و دليل، نقشي در ايمانشان نداردآن. دارد و تلقين است. ها دينشان تماماً علتي است به وسط. همه از سر تقليد اما وقتي كه پاي دليل

مي مي و متكلمين به عقال و بحث معطوف مي شود، جالب آيد كه اين عقال چرا حرف همـديگر را قبـول. شود تر بحث سر اين است

كم باألخره يهودي. كنند نمي كه عيسي را ايـن ها زيسته ها با هم قرن اند؟ اصالً اين ها را شنيده داليل مسيحي ها به اين و متهمند هـا اند

آن كشته و و سـني بـراي. كنند اند، ولي از هم قبول نمي اند؟ شنيده ها را شنيده ها كم داليل يهودي طرف هم مسيحي اند علماي شـيعه

يا بايد بگوييد علماي اهل سـنت. كنند؟ باألخره خارج از اين دو نيست همديگر را قبول نمي اند؟ علما چرا داليل هم كم دليل آورده

و ادله شان اهل طمع همه و خداپرستي ندارند و هوسند و هوا مي ورزي كنند، يا بايد بگوييد علمـاي شـيعهي حق صريح شيعه را رد

و ادله و هوسند مي اهل هوا ايـن. يا بايد يك چيز ديگر بگوييد). كدام را ندارمه جرأت گفتن هيچو بند(كنندي حق اهل سنت را رد

و دين.ي كوچكي نيست مسأله و خداترس و مسلمان و سيصد سال با هم دعواي علمي دارنـد دو طايفه از علماي بزرگ . باور، هزار

مي. كدام از طرفين نزاع هم قانع مشده هيچ چه خدا سنّي يند، در عقلش خللـي اسـت يـا هـر چـه شـيعه آفر يا بايد بگوييد اصالً هر

ژن مي مي اين. حل ديگري بدهيد هايش عيبي است، يا راه آفريند در كه اگر پـاي عقـلي دين عرصه گويند عرصه جاست كه اي است

ميبه آن به تكافؤ ادله بن. رسد جا رسيد، مي يعني به . تجربـيي علـمي متافيزيك، بـر خـالف عرصـه كند؛ مثل عرصه بست برخورد

و امثالهم، عرصه گرچه امروزه با طرح پارادايم و فوكو بي هاي كوهن به عرصـهي علم تجربي وي ايـدئولوژي شباهت هـاي سياسـي

كه علم را عرصه. هاي متافيزيكي نيست مدرسه مي پوپر بود . كننـد هـا ايـن را هـم انكـار مـي مدرنيسـت اما پست. دانستي عقالنيت

كه پلوراليسم با حقانيت يك دين خاص نمي.ي تكافؤ ادله استي خوبي براي عرصه هم نمونهي فقه عالوه، عرصه به خواند، اما اين

ا در بـاب عقـالي! خواند؟ منظور چيست؟ آيا منظور اين است كه پلوراليسم با نقيض معناي خودش نمي چنين انتظـاري داريـد؟ امـ

كه چرا علي به حرف در عرصهرغم عاقل بودن، عالم، حرف ما اين است انـد؟ در جـواب يـا بايـد بگوييـد هاي متضاد رسيدهي دين

يا بايد بگوييد كـه. اند، كه بايد پرسيد چرا ها عاقل نيستند، كه خالف فرض است، يا بايد بگوييد به حكم عقلشان گردن ننهاده بعضي

و هذا هوالمطلوبي عقل ديني عرصه عرصه .ي پلوراليسم است

Page 48: صراطهاي مستقيم

48صفحه هاي مستقيم صراط

ـ توصيه ثانياً تكافؤ اد ـ توصيفي است؛ نه پيشيني به آن رسيده.اي له امري پسيني در. ايم يـا نـه بايد ديد در جايي كانـت گفـت

تـوانيم چنـين حال پس از بسط تاريخي يك فن است كـه مـياي علي. ها آن را در اخالق هم قبول دارند بعضي. ايم متافيزيك رسيده

.هايي بكنيم قضاوت

كه من حقانيت اي دارد، مـن هـم هر كس براي خود ادلهكنم، مگر من با ديگران فرق دارم؟ يك دين را چگونه ثابت مي اما اين

مي. دارم كه وقتي نگاه مي لكن سخن اين است و مختلفند كني، و مؤمنان بسيارند هر كدام بـراي مـدعاي خـود دليـل. بيني معتقدان

و همان گزاره مي شش آورد كه قبالً آوردم گانه هاي مي اين اي و راه جا پيش مي آيد بـه هـر حـال، پلوراليسـم بـا حقانيـت. طلبـد حل

مي و اين عين مدعاي اوست پلورالي . شـود پس از قبول پلوراليسم، درك ما از حقانيت عـوض مـي. خواند، نه با حقانيت انحصاري،

.لذا بايد اول تكليف پلوراليسم را روشن كرد، بعد حقانيت اين يا آن دين را

ميي؛ اين حرف بار كه عرض و ايجابي هم دارد و تـا اآلن مـا خـود را در دو شـاخه. كنم هاي سلبي يك حيثيت اثباتي ي دليـل

بن. گفتيم يا تبيين علتي بدهيد يا تبيين دليليمي. علت محصور كرده بوديم و به يك مشكالت كه هايي برمي بست هر كدام هم خورد

مي.ها آسان نبود انصافاً خروج از آن به دو شاخه خواهم شاخه اما حاال و ببينيم اگر از اين طريـق وارد بحـث اي را ي پيشين بيافزاييم

و پي مي شويم، به چه نتايج گيـري ما در تاريخ فلسفه، عمدتاً دو جهـت. يك مرور خيلي سريع به تاريخ فلسفه بكنيم.رسيم آمدهايي

ك ايم؛ يك جهت داشته كه اين مي گيري دليلي داشتيم در ميان خود مـا مسـلمانان، كـه. دهد، تا قرن نوزدهملّ تاريخ فلسفه را تشكيل

يعني فالسفه در مقابل.ي دليلي بوده است كه خيلي هم عالي استي يونان هستيم، تقريباً تا زمان حاضر، فلسفه فلسفه وارثان فلسفه

مي هم اقامه ميي دليل و ابرام آراي يكديگر دست به نقض و به اين. زنند كنند كه خصوصاً فنون روان از قرن نوزده و طرف، شناسـي

مي جامعه به يك لحاظ و به اين شناسي قوت گرفت شد توان گفت از زمان كانت به فلسفه كم. طرف، نگاه علتي مندان كم دانش يعني

كه فالسفه به مقابله و گرچـه ظـاهراً يزهكه پشت سر داليل، انگبل.ي داليل يكديگر بروند گفتند چنين نيست و عللي وجـود دارد ها

مي اين مي ها جنگ دليلي و روان ناخودآگاه فرويـد، تمامشـان شـيوه. كنند كنند، حقيقتاً جنگ علتي هـايي بعد هم ايدئولوژي ماركس

مي و كار كه متفكري كه فكر و براي توضيح اين و قلـم بودند براي تحويل دليل به علت، و داليل را به زبـان در. گـذارد او مـي كند

به دليل حقيقت اين آن. تراشي ها دليل را تبديل كردند كـه معقـولبل. استدالل نداريم. تراشي است چه داريم دليل گفتند دليل نداريم،

مي شما خواسته. داريم Rationalizationكه نداريم، بل Reason. جلوه دادن داريم همين. دهيي ديگري داري، آن را پوشش عقالني

ميكه ما پرده از آن خواسته و مراد شما معلوم و مشـت دليلتـان بـاز مـيي شما برداريم، غرض مدرنيسـم هـم در پسـت. شـود شود

مي ها تنوع فرهنگ منتها اين. طور است همين و در تخفيف نقش عقل در تـاريخ مـي ها را مطرح و معتقدنـد ايـن عقـل كنند كوشـند

و ما امروز فهميده گري بود كه بر دليل تكيه داش روشن كه خود عقول هم تاريخيت و در تسخير عوامل ديگري هستند ايم و. اند ا امـ

و آن شـاخه19هزار اما، يك باب سومي هم در تاريخ فلسفه، از قرن و امروز هـم در شـكوفايي اسـت ي هرمنـوتيكس گشوده شد

به معنا سه نحوه. است؛ يعني رجوع تي تفكر داريم؛ نحوه پس ما و نحوهي تفكر علت ياب، نحوه فكر دليلي .ي تفكر معنايـاب ياب،

نه دنبال دليل»معني«در نه دنبال علتيد، را پديده. اصالً مدعايي نيست كه شما دليلش را بخواهيد.، شما اي نيسـت كـه شـما علـتش

ميبل. بجوييد كه ي دين، وقتي پـاي دليـل بـه تم در عرصهگف.ي مهمي است خيلي مسأله. اش را بفهميد خواهيد معنيكه متني است

مي ميان مي مي آيد، عقل پنچر و تكافؤ ادله حاصل و ديـن اگر با علت جلو برويم، به مشكل برمـي. شود شود داري بـدل بـه خـوريم

مي پديده و نژاد به مشكل برمي. شود اي غيرعقالني، چون رنگ بن اگر با دليل جلو برويم، و دچار مـ خوريم . شـويميبسـت عقالنـي

مي متأسفانه ما اين شاخه.ي معنايابي استي دين، عرصه عرصه. حل، رجوع به معناست راه .گذاريمي سوم را مغفول

به تكافؤ ادله رسيده استكه در عرصه آقاي كديور اشاره كردند و روان يعنـي در جامعـه.ي علوم انساني، كار شناسـي، شناسـي

مي علماي مختلف حرف و هيچ زنن هاي مختلف كه اين درست است. روند كدام زير بار ديگري نميد منتهـا. من ميخاوهم اشاره كنم

و از قضـا، ايـن مؤيـد رأي جايي است كه پاي معني يعني همان.ي هرمنوتيك استي علوم انساني، عرصه عرصه يابي در ميان اسـت

Page 49: صراطهاي مستقيم

49صفحه هاي مستقيم صراط

و. يابي، ما پلوراليسم مثبت داريم در معني.ماست كه غيـر قابـل تحويـل بـه وحـدت اسـت يعني واقعاً تكثر در. تبايني داريم چـون

و در شاخه عرصه به منزلهي هرمنوتيك معرفتي علوم انساني مي شناسي، شما جامعه را ميي يك متن و مي بينيد و خواهيـد خوانيد

كه دليل برايش بياوريد يا پديده. آن را معني كنيد به نحو دترمينيستي نه مدعايي داريد كه هرمنوتيـك اصـالً.ك علتش را ذكر كنيد اي

به يك نوع پلوراليسم قطعي هم مي و و متعدد مـي. رسد ماهيتش همين است و يعني در مقام تفسير، اصالً تفسيرهاي ما متنوع شـوند

مي به جايي مي واقعاً كار ني ماند كه هيچ رسد كه چند تفسير رقيب در صحنه باقي به حذف ديگري از صـحنه اتفاقـاً. سـتند كدام قادر

و بفهميم، همان به مي ترين جا براي اين كه ما پلوراليسم را ببينيم به كشف معنا همت كه ما تـر،به زبـان فلسـفي. گماريم جايي است

و ابهام ذاتي دارد و لـذا. بر خالف وجود، كه با تشخص مسـاوي اسـت. متن امري غيرمتشخص است معنـا در مـتن چنـين نيسـت

مي.ر است چندمعنايي، ناگزي و زواياي مختلف بر آن نور تابيده و سايه متن چون جسم كدري است كه از جوانب هاي مختلـف شود

.آيد از آن پديد مي

مي پس حاال آن بحث كه عرصه پيشين را تكميل ي معنايـابي وقتي هـم عرصـه.ي معنايابي استي دين عرصه كنم، به اين نحو

ال شد، عرصه و اين كثرت و اين كثرتي است كه هم در فهـم تجربـهي كثرت است و مقتضاي معنايابي است در زمه و هـم ي دينـي

و ما بايد آن را بپذيريم فهم متون ديني پيش مي و هيچ چاره ندارد اي در بـاب حقانيـت داريـم، بايـد در ايـنو حاال اگر تئوري. آيد

نه. جغرافيا مطرح كنيم و به ادله راجع كنيم و به تفسير نسبت دهيمبل.به علل حقانيت را نه بايد به معاني بايد ببينيم آيا مـا. كه بايد

و تفسير تجربه مي و با توجه به تجربـه توانيم در باب تفسير دين و شناخت انساني به تنگناهاي عقلي ي طـوالني هاي ديني، با توجه

به معني متعارف كلمه بزنيم يا نه؟ در عين پذيرش كثرت) ويي انطباق با واقع يعني مالك ارسط(بشر، دم از حق بودن يا باطل بودن،

و غير قابل حذف شدن است قطعي كه در اين مي يك سؤال هم از گونه. جا هست كه شما مطرح ميي سؤاالتي آيا: كنم كنيد، مطرح

و اسال همه گشت شما هم انتظار داشتيد غزالي پس از آن و عرفاني، نهايتاً دست از اشعريت و بيايد شيعه يـا وگذار علمي ميت بردارد

مي مسيحي بشود؟ به و همه عالوه، من هنوز منتظرم ببينم معيار شما چيست كه رفع كثرت دارد؟ي اختالفات را از ميان برمي كند

مع:ي اول نكته: كديور و اعتقادات ديني در باب تكافؤ ادله، قياس اسـت، بـر خـالف» ظنـي« فقه علمي.الفارق است قياس فقه

و» تقليد«از همين رو در فقه. است» يقين«ي اعتقادات كه عرصه . الزم اسـت» تحقيـق«رواست، اما در اعتقادات تقليد جايز نيسـت

به تنها در صورتي ممكن است اعتقادات را نيز حوزه و علمـي«ي تكافؤ ادله به حساب آورد كه قائل شـويد كـه» انسداد بـاب علـم

.، چنين بايد گفت»نسبيت مطلق«بر ظاهراً بنا. حرفي تازه است

به حقانيت يك دين خاص« تحويل:ي دوم نكته به»عدم سازگاري پلوراليسم ديني با اعتقاد ناسازگاري پلوراليسـم بـا معنـاي«،

كه قبالً بحث پلوراليسم ديني را بيگانه با مسأله.، سخني نامفهوم است»خودش و بطالن اديان دانستيد، چگون شما ه اكنوني حقانيت

به حقانيت يك دين خاص معنا مي از پلوراليسم به حقانيت يـك ديـن خـاص«شود؟ مراد من ،»ناسازگاري پلوراليسم ديني با اعتقاد

كه قول به از باقي نمي» دليل راجح«جايي براي» تكافؤ ادله«اين است به مقام شهود نرسيده باشد، با خلع يد كه و براي كسي گذارد

اگر هـم بـه مقـام شـهود. سازد داري با پلوراليسم ديني نمي يعني دين. براي انتخاب يك دين خاص هيچ دليلي ندارد دليل راجح، او

زد» حقيقت واحد«رسيده باشد، و پلوراليسم نخواهد در. را بالعيان مشاهده كرده، ديگر دم از تكثر حقيقت به عبارت ديگر، اين كـه

به آن وارد است اقامه كرد، سخن تازه» دليل«تواني دين مطلقاً نمي حوزه في حد ذاته كه .اي از شماست، فارغ از اشكاالتي

به پلوراليسم ديني اين بود:ي سوم نكته مي» حقانيت يك دين خاص«كه بنا بر آن، اشكال اصلي قول در پاسخ. شود بالموضوع

آيا جز اين است كـه دني است مراد از حقانيت پلورالي چيست؟پرسي. را سازگار با پلوراليسم دانستيد» حقانيت پلورالي«اين اشكال،

و و شـمول و معنايي پذيرفت حـق اسـت، يعنـي حقانيـت متكثـر اسـت، وحـدت و علت به هر دليل و مذهبي را هر كس هر دين

و هيچ و كثرتي نازدودني دارد حق تشكيك ندارد، متباين است ، گـزينش هـر يـك هاي متكثر بر ديگري ترجيحي ندارند كدام از اين

ميبه همان فرقي با گزينش ديگري ندارد؟ در اين صورت بـه نظـرم ايـن. يعني اين كـه همـه حقنـد: گريختيد جا رسيديد كه از آن

Page 50: صراطهاي مستقيم

50صفحه هاي مستقيم صراط

و اتفاقاً مناقشه نتيجه در» نسـبيت مطلـق«زادي اصلي بر سر همين حقانيـت پلـورالي اسـت كـه هـمي منطقي پلوراليسم ديني است

كه هيچ ديني حائز حق كامل نيست، لذار كسي كه حق را متكثر مي از منظ. معرفت است به هر يك از ايـن» ايمان«بيند، واضح است

حق. هاي متكثر بر ديگري رجحان ندارد حق به اين دليـل اسـت اين تعلق، باوري بـي. توان ايمان ناميد هاي متكثر را نمي اصوالً تعلق

كه عرصه از منظر او عرصه( ا چرا بيي تكافؤ و هر دليلي با دليل هماورد خود آن). اثر شده است دله است شـود گاه منعقد مـي ايمان

بي و و حـق. بديل در ميان باشدكه حقيقتي متعالي، واحد، هـاي لذا همواره بر اين نكته پافشاري كردم كه با پذيرش پلوراليسم ديني

به دين خاص ممتنع مي يع. شود متكثر، ايمان بـا بالموضـوع شـدن. ني نفي حقانيت، يعني بالموضوع كردن حقانيتحقانيت پلورالي

مي مي. شود حقانيت، ايمان ديني هم بالموضوع چه و ايمان، از دين ماند؟ اگر معنايي ديگر از حقانيـت پلـورالي اراده بدون حقانيت

و شمولي نيز مطرح است. نيست» حقانيت انحصاري«،»حقانيت پلورالي«ضمناً، مقابل. ايد، ارائه فرماييد كرده .حقانيت تشكيكي

كه:ي چهارم نكته مي اما اين مي همه همين را كه ديگران نيز ادعاي ما را و رقباي خود را به جهـل يـا بـه گويند، يعني اين كنند

مي و عدم درك حقيقت متهم كه آيا. كنيم كنند، ايرادي ندارد ما هم انكار نمي هواي نفس و اما سخن بر اين است در نزاع بين اديـان

به لحاظ معرفت.ي براي سنجش اين ادله داريم يا نداريم؟ اين سخن مهمي است»معيار«مذاهب مختلف، به تعبيـر اگر ما شناسي، يا

به اين كه معياري براي سنجش ادله ديگر در خارج دين ميي اقامه جا رسيديم توان شده نداريم، ولو ديگران نپذيرند، در اين صورت

شدت مي. سليم تكافؤ ادله به اين معيار عمل و و. ديگران هم نپذيرند. كنم اما من معتقدم معياري هست نپذيرفتن ديگران دليل بطـالن

به و مجوزي براي تسليم شدن از» تكافؤ ادله«نبودن معيار سنجش حقيقت، سنجش حق از باطل، بـه» سـاحت دليـل«و تنزل ديـن

بي» حضيض علت« به جواب اين سؤال مهـم اشـاره بفرماييـد ممنـون اگر در ادامه.اب دين خاص نيست دليلي انتخو ي سخن، شما

به: خواهم شد و اگـر»تكافؤ ادله«با تسليم و سنجش ادله قائـل هسـتيد يـا نـه؟ و بطالن به وجود معياري براي صحت ي اديان، آيا

شناسانه در مواجهـه بـا امـر ديـن، بـه چـهس اين مبناي معرفتكسي قائل به معيار سنجش حق از باطل نبود، در اين صورت بر اسا

به نسبت در تلقي نسبيت در معرفتي لوازمي خواهد رسيد؟ مسأله مي، داري دينو نسبيت مطلق شما. شود هاي مختلف ديني منجر

مي را چگونه جمع مي ج مسأله. كنم كنيد؟ من دوباره سؤالم را تكرار ديـن. رو خواهـد بـود دي روبـهي اثبات حقانيت دين با مشكل

و دين» دليل«حق مي دارد و انتخاب دين حق دليل ي دين خلع يد كـردن، يعنـي مجـوز انتخـاب هـر در حوزه» دليل«از. طلبد داري

كه. است» ديني بيرون«پس انتخاب دين امري. واضح است كه امر انتخاب دين، خارج از خود آن دين است. ديني در بيرون دين هم

و تكثر نازدودني معاني از سوي ديگر مي قائ به تكافؤ ادله از يك سو، به پلوراليسم ديني فتوا معناي واضح اين معنا اين است. دهدل

پلوراليسـم دينـي: رسـد جا مـي حاصل سخن به اين.نه دليل راجحي دارد، نه معناي راجحي.كه انتخاب دين خاص، رجحاني ندارد

اي. داري يعني نفي دين به خود ما برمي اما كه مطلب به اين دليل كه فرموديد وقتي ما قائل شديمن ديگـران در عـدم پـذيرش«گردد،

به هواهاي نفساني يا سوء فهم دچار بوده مي دين حق احياناً شـك، بـي»كنـد اند، خوب همين احتمال در در مورد خود ما هم صدق

كه صرف و سوء فهم در انتخـاب»وقوع« وجود دارد، دليل اين طلب در مورد ما نيز»احتمال«توجه داريد ، جحد، عناد، هواي نفس،

. استوقوعو امكاني اين مغالطه. شود دين ما نمي

ازكه در حوزه مضر است،» احتمال«تنها در صورتي اين و اول كـالم اسـت» دليل«ي دين و اين عين مدعا . خلع يد شده باشد

ميبيفرماييد شما براي اثبات تصديق مي و ارائه» دليل«بايد دليلي دين، و ادلـه اقامه كنيد . تـان نيـز تمـام نبـودي علت كافي نيسـت

.كند تمسك به معنا نيز مشكل را حل نمي

و هيچ اگر ما به وجود معياري قائل نباشيم، خوب هر دو طرف، دو ادعاي بدون دليل مي كدام از دو طرف هم زورشـان بـه شود

مي و باطـل، كسـي كـه ايـن. همديگر را تحمل كنند رسد، بايد ديگرين به وجود يك معيار در سنجش دين حـق اما اگر قائل شديم

لـذا، بـين. در عين حال، در سلوك خارجي هم با او برخورد مناسـب خـواهيم داشـت. معيار را رعايت نكرده، قولش صحيح نيست

با» احتمال« .، خيلي جدي جدي است»وقوع«يك امر

Page 51: صراطهاي مستقيم

51صفحه هاي مستقيم صراط

به نفي:ي پنجم نكته معارف دينـي،. است» معياري براي تفكيك حق از باطل«ي وجودي دين، الزمه در حوزه» تكافؤ ادله« قول

مي به سه بخش تقسيم و معارف نقلي: شوند از حيثي و اي از دين مرتبه. معارف شهودي، معارف عقلي، به امر متعـالي و وصال داري

به چنين مرتبهوصو. قدسي، جز با معرفت شهودي ميسر نيست و مختص افـراد نخبـه اسـتل ا معـارف. اي، البته همگاني نيست امـ

و نقلي، همگاني است ـ نقلي هستند اند، بخشي صرفاً عقلي بخشي از معارف ديني صرفاً نقلي. عقلي هر كـدام. اند، بخشي هم عقلي

سه بخش، و فلسفه مورد معيار معرفت عقلي. شودمي در عرفان مطرح معيار معرفت شهودي. خاص خود را دارد» معيار«از در كالم

و ازمي. در اصول فقه مورد عنايت واقع شده است ميعر معرفت نقلي بحث قرار گرفته، و تفصيلي از هـر يـك توان به شكل مستقل

كه يكباره همه.سه معيار بحث كرد و ديگـري اختالفـات برداشـته مـي اما پذيرش معيار به اين معنا نيست هـيچ كثرتـي بـاقي شـد

چه عالوه، در پارهبه. در جوانبي از اين معيارها بحث است. ماند نمي نظـر بسـا بـين عقـال اخـتالف اي تطبيقات اين معيارها بر موارد،

چه. است به اين معيارها گردن ننهند ثالثاً، بي(بسا به داليل غيرعلمي، بعضي به لحاظ تاريخي امر رغم علياما). اي نيست سابقهو اين

به همه و عقالنـي، برازنـده ويژه در حوزهي اين مشكالت، انكار مطلق معيار، اگرچـه متفكـران. نيسـت رئاليسـم انتقـادييي عقـل

به آن متمايلند پست ايد؟ خارج شده» رئاليسم انتقادي«ي كنيد با انتخاب چنين مبنايي، از حوزه آيا فكر نمي. مدرن

به اين اشاره كردم ها، بر باطلند؟ در طليعه توان گفت اكثريت مردم جهان، مثالً بوداييميكه آيا پرسيديد:ي ششم نكته ي سخنم

آني اجمالي از اديان، ولو غيرابراهيمي، هرگز نميكه با يك مطالعه و ماننـد توان گفت هر چـه كـه در تعـاليم بـودا يـا كنفوسـيوس

.باطل است» كالً«هاست، اين

كه داشتند، وقتي مطالبي از مرحوم عالمه طباطباي مي» اوپانيشادها«ي، در جلسات خصوصي بحثي ايشان.شد براي ايشان خوانده

مي مي. كرد آيات معادلش را از قرآن يا روايات ديگر ذكر توانيم حتّي در تعاليم غيروحياني هم چون حاصل فطرت خـداجو يعني ما

پـذيرم، هرگـز بـه ايـن نتيجـه لذا، با اين كه من پلوراليسم ديني را نمـي. كنيم هايي از حقيقت پيداو عقل خداداد بشري است، بهره

مي. باطل هستند» كامالً«نخواهم رسيد كه اديان غيرالهي ديگر آن كنم بهره تصريح و به همـان ميزانـي كـه اي از حقيقت در ها هست

ميبه آن حقيقت پاي به شريعت خودشان عمل يـا معفونـد يـا) از بـاب قصـور نـه تقصـير(عوامشان كنند، بند هستند، در عمل هم

به ميزانـي. نيستيم؛ بيرون ازماست»ما«ضمناً، مالك حقيقت. معذور، لذا بعيد نيست مشمول رحمت خداوند هم واقع شوند هر كس

مي مند است، سعادتكه از اين حقيقت بهره م نزديك است. شود مند و دين كه به ما به ميزاني كه ديگران را بـه ميزانـي اين تعبير. نه

كه در صحنه پذيرند سعادت ما را مي و تنها در صورتي صحيح است بي مند بدانيم صحيح نيست و باطل معيار باشـيم كـه مـني حق

.پذيرم نمي

مي نكته:ي هفتم نكته حـاال. شما به مذاهب درونـي اسـالم اشـاره فرموديـد. خواهم عرض كنمي ديگري را در باب تكافؤ ادله

و سني اين فرض مي و رهبران دو مذهب بيايند اينبل. جا با همديگر بحث نكنند كنم يك شيعه . جا مقابل هـم قـرار بگيرنـد كه خود

توانيد از تكافؤ ادله دفاع كنيد؟ آيا باز هم شما مي

آن اگر اين و هـر دو هـم ادلـه طرف هم خليفه طرف امام اول شيعيان باشد، اي كـهي خودشـان را، ادلـهي اول اهل سنت باشد،

به عنوان مطالعه و جاري كنند، آيا باز شما ميي بحث برون پيروانشان بر زبان راندند، بر زبان بياورند توانيـد بگوييـد مـذاهبي ديني،

كه رؤساي آن و پيروانشان هم ادله بودند به اين نتيجه ها ادعاهايي داشتند و و شما هم بررسي كرديد كه باب اي اقامه كردند رسيديد

كه تكافؤ ادله» تكافؤ ادله«بحث ديني، باب و هـر دو طـرف ادلـه.ي اديان پذيرفته نيست است؟ پاسخ واضح است اي اقامـه كردنـد

و ادله ادله .ي طرف ديگر صائب باشدي يك طرف ممكن است مخدوش باشد

كه قائل شدن بس به تكافؤ ادلهدر مجموع خواستم نشان دهند ازي اديان با و به شدت ناسازگار اسـت ياري از اعتقادات ديني ما

كه آن به رد پلوراليسـم دينـي مـي مايه جان» تكافؤ ادله«جا انجامـد، لـذا رويي پلوراليسم ديني است، مردود بودن مبناي تكافؤ ادله،

.تكافؤ ادله من باز مناقشه دارم

Page 52: صراطهاي مستقيم

52صفحه هاي مستقيم صراط

كه:ي هشتم نكته همي دانستيد، من فكر نميي معنايابي دين را عرصه عرصه اما اين كنم مشكل حقانيت را بتوانيد از اين زاويه

از»ي ديني تفسير تجربه«. حل كنيد در روش تفسـير تجربـه. دو منطـق جداگانـه دارنـد. بايد جداكرد» تفسير متن ديني«را ي دينـي

و ادعيه اصول فقه مورد بحث قرار گرفته كـه البتـه بـا تفسير متن ديني در بحث الفاظ علم.ي ما مورد عنايت واقع شده است عرفان

و تعميق است و كثرت نازدودني معنا، يك تئوري در اين باب است. مباحث هرمنوتيك قابل تكميل هـاي تئـوري. اما ابهام ذاتي متن

مي اين مسأله مجال واسع. رقيب نيز مطرح است مي. طلبد تري براي بحث و سـنت، يـك كنم متن ديني يعني كتابه اجمال عرضه ب

و عرفاني است. گونه نيست و برخي ديگر ذوبطون از»ظـاهر«و بعضـي» نـص«از حيث ديگـر، بعضـي. بعضي عبارات بيان عرفي ،

و بعضي متشابه است و داغ همه را نمي اين. حيث ديگر بعضي محكم را بـر تـارك همگـان» ابهام نازدودني«توان با يك چوب راند

في آب با اين» كتاب مبين«. نهاد كه كثرت معني، الجمله پذيرفتني اسـت؛ هاي نازدودني چگونه سازگار است؟ در اين ترديدي نيست

و نه بدون معناي راجح. اما نه بالجمله نه نازدودني به دقت مطرح شده است»مراد متكلم«بحث.و كشف مراد. در مباحث اصول ما

و معناي مراد، خبر از وجود يك ح«جدي متكلم و شـبيه آن،. دهدمي» قيقيمعناي معيارهاي ارائه شده در بحث اسـناد اصـول فقـه

و ابهـام. لذا قول به كثرت نازدودني معنا پذيرفتني نيست. است» معناي مراد«كوششي براي كشف اين قول به كثرت نازدودني معنـا

به بحث ذاتي متن، دريچه .است» نسبيت مطلق«ي ديگري

دي نگفتيم در عرصه:سروش خـواهيم مـا كـه نمـي.ي تكافؤ ادله اسـت گفتيم عرصه، عرصه. توان دليل اقامه كردن مطلقاً نميي

كه ديگران اقامه كردهمي. جا دليلي اقامه كنيم اين به تكافؤ رسيده است گوييم داليلي گفتـيم بـه اگر هم به تكافؤ نرسيده بود، مـي. اند

ـ پسين. تكافؤ نرسيده است ـ پيشيني ي، نه توصيهاين حكمي است توصيفي كه حق بـا دليـل وجـود نـدارد. اي . حرف ما اين نيست

آن بل كه حق آن كه حرف ما اين است و آدمي هم بي قدر ساده نيست و زندان قدر و حصارها و كثرت طرف نيست ها براي فهم دارد

و تفاسير، گواه اين امر است و فرق .اديان

اما براي تبيين نقش عقـل، گفـتم.داري خاصه از داليل، در تبيين كثرت دين بهره گرفتيم داري عامه، از علل در تبيين كثرت دين

و معنا بالذات متعدد است و هوس باشندنه اين كه همه.كه كارش كشف معناست يعني رأي ما بـر خـالف شـما،.ي عقال اسير هوا

مي. كند عقل را معزول نمي ك باز هم تكرار كه چه چه كسي باطل كنم سخن اين نيست معلوم است هـر كسـي تـابع.سي حق است،

و معياري غير از اين هم وجود ندارد دليل كه خود دارد لكن عجيب ايـن اسـت كـه بـا برگـرفتن ايـن معيـار، بـاز هـم. هايي است

به جا مانده است به كار نگرفته. اختالفات مي اگر هم بگوييم ديگران معيار را كه چـرا اكثريـت از معيـار ماند اند، باز جاي اين سؤال

مي صحيح استفاده نكرده و دوباره به جاي اول اند و عقالنيت است. رسيم در باب تبيين كثرت؛ آن هم كثـرت. رأي ما در باب عقل

به اختالفات از. يعني اگر همه معاد را قبول دارند كـه ديگـر جـاي بحـث پلوراليسـم نيسـت. در اشتراكات كه كثرت نيست.مربوط

بي.ؤ ادله هم نهراسيد تكاف به تكافؤ ادله نمـي. وضع جالب ديگري است. دليل نيست خيلي رسـد؟ يـك فقيـه تمـام مگر در فقه، كار

مي ادله و براي خود رأي ديگري را برمي داند، اما قانع نميي فقيه ديگر را و چنـين اسـت كـه. گيرد؛ فقيه سوم هم هميسن طور شود

آم اين به نحوي اسـت كـه يـك رأي واحـد در آن بـه. كدام كم است، نه تقواشاننه عقل هيچ. ده است همه اختالف آراء پديد وضع

به معني وجود تفاسير مختلف است.نشيند كرسي نمي فرض كنيد. ها جاري است حال همين سؤال در فرقه. اين است تكافؤ ادله كه

سن.ي شيعيان حق محض است تمام ادله كه چرا علماي و طـرف مقابـل شان را نپذيرفتند؟ اگر ايني ادلهسؤال اين است ها حق بوده

و حق و عالم آن هم عاقل ها را نپذيرفتند؟ باألخره شما يا بايد بگوييد اين داليل ما حق نبوده اسـت، يـا طلب بوده، چرا علماي سني

و هوس. اند قوت داشته بايد بفرماييد داليل درست هم كه بـه نظـر مـن قـول حـق(يا بگوييد. اند بودهيا بايد بفرماييد همه اسير هوا

و تسنن، دو تفسير از اسالمند)است كه تشيع ،.

مي) غير از رأي آخري(هر كدام را بگوييد و لذا ما ناچار سر از پلوراليسم در كه. آوريم اشكال دارد ببينيد بنا را بر اين بگذاريد

و دندان ادله و نافذ و حق ميب. شكن استي شيعيان، قوي و رو كرده بينيد علماي اهل سنت اين ادله را همه شنيده عد و زير و اند اند

Page 53: صراطهاي مستقيم

53صفحه هاي مستقيم صراط

و زير بار هم نرفته ها كتاب نوشته ده كه اين علما يا عناد با حق داشته. اند اند شـان عقلشـان اند، يا همه باألخره اين را بايد روشن كنيم

و كژفهم بوده دال ناقص بوده است كه واقعاً هم يلي داشته اند، يا اين عـين همـين. قوت با اين داليل بوده است اند كه به نظر خودشان

مي مي. توانيم بگوييم سخن را از قول اهل سنت در باب شيعيان كه اگر پيشوايان دو مكتب با هم مناظره كردنـد چـه اين را نفرماييد

و سني حرف.شد مي مي امروزه علماي شيعه مي. زنند هاي پيشوايان مكتبشان را يـا علمـاي. شود كرد همين سؤال را از علماي شيعه

هم شيعه داليلي داشته بل اند كه و آن زور و هوس بـودهكه اقوا از داليل كه بايد بگوييد تابع هوي و لگـد بـه حـق هاست، يا اين انـد

و نمي اند، يا بگوييم اصالً عقلشان نمي زده و نتيجه رسد شـود گفـت كـه باألخره چطـور مـي.چه گيري از دليل يعني فهمند استدالل

مي علماي شيعه سيزده قرن است ادله آني اهل سنت را و مي ها هم ادله شنوند و زير بار هم نمـيي شيعه را رونـد؟ مـا بايـد شنوند

و باطل نيست. فكري براي اين بكنيم آن. اصالً بحث ما ناظر به حق ن اين كه بگوييم ما حقيم چون. دهدميها باطل، جواب سؤال را

مي و عالم بر باطل خود صرار كه چرا قومي عاقل . شـود جا بـدهيم، خودمـان را هـم شـامل مـي هر تئوري اين. كنند سؤال اين است

كه شيعه حق است يا اهل سـنت حـق اسـت، خـروج از ايـن. كند تئوري عقالنيت، شيعه را از سني تفكيك نمي وارد شدن در اين

دم. موضوع است مي شما دائماً كه خود معيار مولد اختالف است از معيار و بطالنشـان. زنيد بلي؛ معيار يا راه معلوم شـدن حقانيـت

كه ايـن نـزاع چـرا دوام كـرده. يك از دو طرف را قانع نكرده است لكن استدالل هم تاكنون هيچ. هم استدالل است بحث اين است

و چرا ادله به بـن. كدام نرفته استي طرفين به گوش هيچ است و بسـت مـيو عقل ديمي چگونه عقلي است كه استدالالتش كشـد

به رفع نزاع و بركندن اختالفات فرقه زورش و بوداييـان اي نمي ها رسد؟ تئوري شما در باب عقل علمـاي اهـل سـنت يـا مسـيحيان

كه دليلي در كار نيست . ه، ايجاد تكثر كـرده اسـت بحث اين است كه همين ادل. صورت مسأله اين نيست. چيست؟ بحث اين نيست

تو«. اصالً معيار موجد كثرت است هـا اصـالً ذهنشـان چگونـه كـار ايـن: من سؤالم مشخصاً اين اسـت»!زين دوا رنجور شده بيمار

آن مي كه آن ها ناقص كند؟ اين را بفرماييد كه اگر نخواهيم بگوييم و اگر نخـواهيم بگـوييم كـه و العقلند، و هوسـند هـا تـابع هـوي

و خد و دنياطلبند و ناپارسايند ها را نخواهيم بگوييم، كمابيش بايد بگوييم كار عقل ديني بهخ تكـافؤ ادلـه رسـيده اگر اين ... اناترسند

و الزمه و تسنن، دو فهمند از اسالم و تشيع و هيچ است و خالص نيستندي بسط تاريخي آنند ازآن. كدام حق محض ها دو تفسيرند

و سنت اسالم و پنجمي داريد بفرماييد.تاريخ به داليلي كه خود دارد ملتزم اسـت، مـادام. اگر شما راه چهارم در عين حال، هر كس

مي.كه دليلي اقوي راه را بر او نبسته است كه پس از حذف قطعـي اين سخن را ما در باب تفسيرهايي هـا در صـحنه الـبطالن گوييم

مي مي باقي و رقابت مي عالوه،به. كنند مانند حرف مـا هـم همـين. ماند خود شما ققبول كرديد كه پس از وجود معيار هم باز كثرتي

مي. است و من از ابتدا همين را مي. گفتم يعني اين كثرت نازدودني است كه گوييد علمي ظنّـي اسـت، بايـد بگـوييم اما در باب فقه

كه ظني بودن موجب تك به دليل نقلي بودنش است، نه اين عالوه، چون فقه علمي تفسيري اسـت، لـذابه. افؤ ادله است ظنّي بودنش

مي. بردار است كثرت به تكرار ي خاص منافات دارد، معنايش اين است كـه پلوراليسـم بـا گوييد پلوراليسم با حقانيت ادله اما اين كه

وا! نفي پلوراليسم منافات دارد نه حق كه كثرت حقايق داريم، منافات داشتن پلوراليسم بـا نفـي.حدچون حرف پلوراليسم اين است

و مدعايي، با نقيض خود البته ناسازگار است. پلوراليسم، دليلي بر ضد آن نيست گوييـد بـه دليـل چنين شـما كـه مـيهم. هر مكتبي

كه همه چه اعتقادي است مي معتقديد، اين را دانيد، مگر دليل فرقهي داليل را به باطل را!ي خودتان معلـوم نكـرده، هنوز سر كثرت

مي كه. اين خالف سير منطقي است.ي حقانيت دين خاص برويد سراغ ادله خواهيد چگونه دين واقعاً حق، واقعاً دليـل دارد، اما اين

و ادله. اي است فايده سخن كم كه به تكافؤ ادله رسيده سخن بر سر اديان موجود نه ادلهي موجود است االمري براي ديـني نفس اند،

مي. االمري نفس كه با وجود معيار باز هم كثرت باقي و از نتـايجي صواب مورد قبـولي ماند، نكتهبه هر حال، نفس سخن شما اسـت

مي. خوب بحث ماست كه و نقلي داريم اما اين و عقلي ي باطني چيزي اسـت كـه شهود يا تجربه. گوييد معيارهاي معرفت شهودي

ل مورد تفاسير مختلف واقع مي و و معيار عقلي هم همان داليلي است كه در عرصه. ذا معروض كثرت است شود ي ديـن بـه تكـافؤ

و گزيري نيست اي علي. رسد لذا، كثرت مي ميبه. حال، از كثرت نازدودني گريزي راي كثـرت گوييد معيار، همـه عالوه، خودتان هـا

به پلوراليسم است حذف نمي و اين عين اعتراف كه. كند و لـذا، مي اما آن سخن و هـوس شـده گوييد عقل ديگران مغلـوب هـوي

Page 54: صراطهاي مستقيم

54صفحه هاي مستقيم صراط

مي اعراض از حق كرده ا شـما مـي. گيرد اند، سخن من اين بود كه هر تئوري در باب عقالنيت بدهيد دامن خودتان را هم گوييـد امـ

نه وقوعش كه چرا در مورد ديگران اعراض از حق بالفعل همه. براي ما فقط احتمالش هست، و بـرايي حرف اين است واقع شده

آن. ما فقط احتمال آن است و كه بگوييد چون ما حقيم و اين عين مدعاست مگر اين رابه. ها باطل، عالوه، چون هر كسي دليل خود

مي حق حق و دليل بقيه را باطل، دوباره به كثرت مي داند خودخـواهي اسـت كـه بگـوييم مـا سـالم. يعني همان جـاي اول. رسيم ها

.و ديگران همه معيوبندايم مانده

و مذاهب تكافؤ ادله(ديني اين رأي برون:ي اول نكته: كديور اش تعيين ديدگاه ما در بحث اساسي حقانيت ديـن نتيجه)ي اديان

و اين ارتباط را تأمين نكنيم، براي هر دين.است چه مسـلمان باشـد تا ما اين مسأله را حل نكنيم چه سني، و چه شيعه باشد و داري

كه من با قبول مي» تكافؤ ادله«چه مسيحي چه بودايي، اين مسأله مطرح خواهد بود ي توانم به حقانيـت ادلـه در بيرون دين، چگونه

آن. دين خاص قائل باشم به جايي نمي حقانيت پلورالي هم، كه قبالً اشاره رشد، راه را درباره. برد چنان ي معيار اگر اشـارات گذشـته

مي دانيد كافي نمي و تفصيلي در اين زمينه استقبال به، بنده از يك بحث مستقل كه عـالي رأيتـان را در بـاب ويـژه اگـر حضـرت كنم

.به طور شفاف مطرح فرماييد» Relativismگرايي نسبيت«ي تر از آن، دربارهو مهم» Critical Realismرئاليسم انتقادي«

خ:ي دوم نكته به عنوان يك واقعيت حق پذيرش كثرت پلوراليسم ديني فتـوا بـه كثـرت. هاي متكثر است ارجي، غير از قول به

و نفي مراتب تشكيكي حقيقـت. حقيقي است و قول به توزيع حقيقت در اديان مختلف نفي وجود حقانيت كامل در يك دين واحد

و وجود مراتب پايينبه معناي وجود مرتبه( ، يعني پذيرش حقايق متباين)ان ديگرتري از حقيقت در اديي عالي حقيقت در يك دين

به كثرت واقعي. است و قول كجا؟ پذيرش كثرت واقعي هرگـز معـادل بـا پلوراليسـم) بدون پذيرش حقانيت اديان متكثر(اين كجا

.ديني نيست

را. اشكال اصلي پلوراليسم ديني، عدم سـازگاري آن بـا حقانيـت يـك ديـن خـاص اسـت:ي سوم نكته شـما ايـن سـازگاري

كه هر امري با نقيض خود ناسازگار باشدن و طبيعي است معناي اين سـخن،. اسازگاري پلوراليسم ديني با نقيض خود تفسير كرديد

و حقانيـت ديـن خـاص، يعنـي رابطـه(معدل بودن پلوراليسم ديني با نفي حقانيت دين خاص است ي رابطـه«ي پلوراليسـم دينـي

و همان نكته اي قابل توجه اين نتيجه). است» متناقض واضح است كه دو امـر. اي است كه من از آغاز سخن بر آن اصرار كردم است

و ديگري را بايد رد كرد. توان پذيرفت متناقض را نمي داراي(دار پـذيرش حقانيـت ديـن خـاص رأي ديـن. يكي را بايد قبول كرد

و رد حقانيت يـك ديـن خـاص اسـت رأي متقبال هم پذيرش پلورال.و نفي پلوراليسم ديني است)ي راجح ادله دو. يسم ديني بـين

چه دليل ديني را برمي به و كه حقانيت ديني را پذيرفت، ديگـر بـرايش پـذيرش طرف تناقض چرا گزينيد؟ به لحاظ منطقي، انساني

آن اما اگر در مسأله. پلوراليسم ديني جايي نخواهد داشت به تكافؤ ادله رسـيد، دينـي رأي داده اسـت گـاه بـه پلوراليسـمي حقانيت

و پلوراليسم در مرتبه تكافؤ ادله در مرتبه( و متوقف بر نفي حقانيت دين خاص است ي منطقـي تكـافؤ ادلـهي سـوم، نتيجـهي دوم

).باشد مي

و مذهب، مستقل از ماست»ميزان حقانيت«:ي چهارم نكته حقانيت اسالم يا تشيع از اين ناحيه نيست كـه مـورد گـزينش. دين

از. واقع شده است»ما« به حقانيت دين يا مـذهبي رسـيديم، صـرف ايـن كـه چـون بـه مـا منتسـب اسـت آن را ناشـي اگر با دليل

هاي اخالقي ارزيابي كردن ناصواب مسائل علمي را با مالك. چون كه ما مالك حقيقت نيستيم. خواندن صحيح نيست» خودخواهي«

مي. است ا. خواهد رد حقانيت دليل و تذكر و معلمان اخالق بسپاريموعظ به واعظان در اگـر گفتـه شـود همـه. خالقي را ي آدميـان

به دستورالعمل به بيماري هستند، اما برخي در اثر عمل آن هاي بهداشتي بيمار نمي معرض ابتال و برخي با زير پـا گذاشـتن هـا شوند

به عدم وقوع بيماري در دسته بيمار مي به معناي فعليت ابتال است؟ي اول خودخواه شوند، آيا قول ي است؟ آيا پذيرش احتمال ابتال

و گروهـي پذيرفتنـد، آيـا دفـاع گـروه دوم را مـي و معنايي قول حق خداونـد را نپذيرفتنـد و دليل به هر علت تـوان آيا اگر جمعي

Page 55: صراطهاي مستقيم

55صفحه هاي مستقيم صراط

و باطل را دست كه حق ح) نسبيت مطلق(نيافتني بدانيم خودخواهي خواند؟ تنها در صورتي تـوانيمق را خودمان بدانيم مـيو معيار

.رأي به خودخواهي را باور كنيم

طي كرده است:ي پنجم نكته و مذاهب را به تفصيل مطرح كردم. بحث سير منطقي خود را آن. سرّ كثرت اديان راز اول: اجمال

و ذوبطون و جحـد تفاوت تشكيكي اديان الهي متناسب با ظرفيت وجود آدميان، راز دوم عظمت امر متعالي بودن آن، راز سوم عنـاد

به برخي مراتب حقيقت و جهل و هواي نفس، راز چهارم تفاوت فهم آدميان .و طمع

و موجود در لوح محفوظ نيست مراد از دين حق، دين نفس:ي ششم نكته همين اسالم موجود است كه عالوه بر ريشه. االمري

هم االمر، واقعيتي در دست در نفس و سنت معصومان رس آدميان دارد؛ ي موجود در كتـاب مراد از دليل نيز همين ادله. ين كتاب خدا

و اعتقاد است كم.و سنت، يا كالم كم. فايده نيست لذا بحث و فايده بودن اعتقاد بـه ديـن نفـس اما اشكال االمـري در تفكيـك ديـن

و بسط نا بر همين بيان جاري مي .شود معرفت ديني در تئوري قبض

مع همان:مي هفت نكته كه قبالً گذشت، قياس اعتقادات با احكام فقهي در باب تكافؤ ادله، قياس ظنـي بـودن. الفارق اسـت گونه

از حيـث. اسـت) مبتني بر خبر واحـد(از حيث سند يا متواتر يا غيرمتواتر. علم نقلي انواعي دارد. فقه ناشي از نقلي بودن آن نيست

و يا در مقام افاده. است يا ظاهر»نص«داللت منقول يا و هزل است پـس هـر.ي مراد جـدي اسـت به لحاظ صدور يا مبتني بر تقيه

و قطعي نيست. عقلم نقلي لزوماً ظني نيست و علـوم انسـاني نقلـي. از سوي ديگر، هر علم غيرنقلي هم لزوماً يقيني علـوم تجربـي

و قطع نيز نمي بنابراين، فرمايش.ي يا عالم علوم انساني نيز چنين ادعايي نكرده است هيچ عالم تجرب. باشند نيستند، اما مبتني بر يقين

كه ظني بودن فقه ناشي از نقلي بودن آن است، صحيح نيست .شما در اين

كه اين كثرت آراء ناشي از ظني بودن ادله است. ولي اين كثرت در علم فقه زدودني است.ي كثرت است علم ظني عرصه . چرا

و حضور ائمه(به منبع يقين، يعني منبع معصوم رسي اگر امكان دست فراهم شود، با پرسش از آن منبـع معصـوم،) مانند زمان ظهور

و اهـل همه. خيزد اين اختالفات برمي بنـابراين، قـول بـه كثـرت. بيـت را بـاور دارنـدي فقهاي شيعه مرجعيت معصوم ديني پيـامبر

.نازدودني نيز در اين عرصه صحيح نيست

هش نكته و قبالً هم نوشته:تمي كه فرموديد كه اين و تسنن هيچ«ايد از تشيع و دو تفسـيرند و خـالص نيسـتند كدام حق محض

و سنت اسالم به عنوان معرفت»تاريخ كه و باحث برون شناس درجه، ظاهراً فراموش كرديد دينـي از سـوي ديگـر،ي دوم از سويي،

و باطل نيستيد به حق و فتوا و باطل آميخت؟.مجاز به توصيه نه اين كه بحث پلوراليسم را نبايد با بحث از حق آيا اين همـان! مگر

و دوم نيست؟ چنين نتايجي از مشكالت جدي بحث پلوراليسم ديني شماست خلط بين معرفت درجه .ي اول

به حوزه:ي نهم نكته وبه تكـافؤ ادلـه بـين ديـني مباني پلوراليسم، قول الزمه. داران نيستي دين بحث تكافؤ ادله منحصر دار

و منكر خداست و ايمان، دين يعني تساوي ادله. ملحد، معتقد به خدا و الحادي كفر .داري

كه شما:سروش شـود، عـين گوييد تا ما تكليف تكافؤ ادله را معلوم نكنيم ديدگاهمان در باب حقانيت دين روشن نمـيمي اين

كه بارها به تأكيد گفته و ابتدا بر سر تكافؤ ادله بحث كردا سخن من است به عقب انداخت ي همـه.م سخن از حقانيت را بايد منطقاً

كه آيا حقانيت پلورالي داريم يا نه .حرف بر سر اين است

نه باطل مي.و خود اين مدعا به حكم خود اين مدعا نه مشكوم است عقـل. دليـل نيسـت كنم تكـافؤ ادلـه بـي باز هم يادآوري

و اين عـين عقالنيـت. معزول نيست و معيار، كثرتي نازدودني برقرار است كه در عين وجود دليل و ببينيد به تفسير بنگريد و به فقه

.تفسيري است

Page 56: صراطهاي مستقيم

56صفحه هاي مستقيم صراط

كه مي كه معرفت گوييد فراموش كرده اما اين و باطل دين خاصي كنـد، چنـين نيسـت شناس درجه ام .ي دوم نبايد بحث از حق

و بدان ملت فراموش نكرده مي. زممام كه هيچ اما به ياد شما و سني، سخن من اين بود كه در خصوص شيعه كـدام حـق خـالص آورم

مي(و همين اختالف. نيستند، بدين دليل كه ميان خود علماي شيعه، بر سر بعضي مسائل اختالف است به حد تناقض ،)رسد كه گاه

آن نشان مي به هم آميخته است دهد كه و باطل و در مذاهب بيرون از اسالم چنيهم. جا حق اي ايـن داوري، داوري.ن است در تسنن

به است در خور يك معرفت و ا ايـن كـه كـدام سـخن شـيعيان حـق اسـت يـا باطـل،. رو خروج از مواضع او نيسـت هيچ شناس امـ

و داوري درجه موضع كه من وارد آن نشـده گيري و اگـر بشـوم موضـع متكلمانـهي اولي است بـ ام ود كـه در بجـث از اي خواهـد

.پلوراليسم جايي ندارد

به عنوان معرفت:كديور و حـق شناس در دعواي بين اديان اوالً چگونه است هـاي متعـدد قائـلو مـذاهب بـه كثـرت حقـايق

به شويد، اما در اختالف عالمان يك مذهب در پاره مي و باطل«اي جزئيات، فتوا مالك بحث در هـر دو موضـع. دهيدمي» خلط حق

حق)ي اول از حيث بحث معرفت درجه(شناس تنها مجاز است آراي متناقض عالمان معرفت. واحد است ي دوم تلقي هاي درجه را

.كند

به هويت واحد مذهبي مـي رغم اختالف عالمان شيعه درباره علي: ثانياً وي جزئيات، همگي خود را متعلق و در اركـان شـمارند

و ظـن مثـار كشـرت اسـت. انندداست اصول اين هويت مذهبي هم كه دليـل مطلـب ظنـي اسـت . اكثر اين اختالف در مواردي است

به وحدت در اصول سرايت نمي و باطـل در حـوزه. كند اختالف در اين موارد جزئي و فـروع،و بر فـرض خلـط حـق ي جزئيـات

شد نمي و باطل در اصول به خلط حق و اصو نزاع مذهبي در حوزه. توان قائل و باطـل.ل مذاهب استي اركان به خلط حق از قول

و فروع، نمي و توان نتيجه در جزئيات و بخشـي از حـق را در اصـول ايـن مـذهب به دست آورد و اركان را ي عدم خلوص اصول

(بخشي از حق را در اصول مذهب ديگر يافت ي مذاهب اصـولو االّ در اصول مشترك در همه. بحث تنها در اصول اختالفي است.

جز علم اجمالي به وجود باطل در پاره،تربه بيان فني.) فراوان است حق به دليل اختالف عالمان مذهب، منجـر بـه توليـد ئياتاي از

و اركان مذهب نمي به وجود باطل در اصول به حقانيت خالص اسالمبل. شود علم اجمالي و در مسـائل بنيـادي(كه ما علم تفصيلي

و مبرهن است) اهب موجود اسالمياصلي در مقايسه با ساير مذ و اين علم تفصيلي مستدل ي گـاه كـه يـك بحـث درجـهآن. داريم

مي دوم، بحثي درجه .شناسي است كند، اين از همان موارد خروج از موضع معرفتي اول را بالموضوع

به نكته مي در خاتمه، توجه جنابعالي را م: كنمي كوتاهي جلب و بسط خروجـي از وضـع رئاليسـم انتقـادي عليـه تئوري قبض

شد. رئاليسم خام بود و معرفت ديني، تكثر فهم ديني به رسميت شناخته كه از دين واحـد مـي. با تفكيك بين دين تـوانبه اين معنا

و بشري اسـت برداشت و معرفت ديني متحول و البته مضبوط داشت ا تئـوري پلوراليسـم دينـي خـروج از موضـع. هاي متفاوت امـ

به موضع نسبيت رئاليسم تكثر حقـايق، كثـرت متبـاين. هاي ديني مطرح نيست جا ديگر تنها تكثر فهم اين. گرايي مطلق است انتقادي

و صراط و تكافؤ ادله مطرح است نازدودني به تكثر در حقيقت درغلتيـده. هاي مستقيم و ايـن نتيجـه، بـه يعني از تكثر در فهم، ايـد

.غايت قابل تأمل است

و پرسش قرار گرفت در اين جلسه جوانبي از مسألهبه هر حال، و نقد ايـن رشـته سـر دراز.ي مهم پلوراليسم ديني مورد بحث

مي و بحث از ديگر جوانب آن مجالي ديگر و دين اميدوارم اين بحث علمي براي حقيقت. طلبد دارد و جويان داران مفيد بـوده باشـد

و تذكرات خود ما را بهره .گزاريم وگوي علمي سپاسي سالم نيز بابت اين گفت از روزنامه. سازندمند از انتقادات

Page 57: صراطهاي مستقيم

57صفحه هاي مستقيم صراط

ـ هدايت ـ عقالنيت 1حقانيت

و افراد مختلفي در ايـن مـورد اظهـاري پلوراليسم ديني توسط شما، بحث نظريهبعد از طرح هاي مختلفي در جامعه در اين مورد مطرح شد

مي. نظر كردند پل رسد فهم نظريه اما به نظر و بررسي آن باشدي رسـد با نگاهي اجمالي به اين مباحـث، بـه نظـر مـي. وراليسم، مقدم بر نقد

مي به همين دليل در اين. هنوز اين ديدگاه خوب فهم نشده است تا بعد به نقدش برسيم هايي مطرح كنيم كه براي فهـم كنيم پرسش جا سعي

و عميق دقيق مي. تر اين ديدگاه سودمند باشد تر مي به نظر و بررسي قـرار داد رسد ديدگاه تكثرگرايي ديني را . توان از سه زاويه مورد پرسش

و نظريـه را هـم نخواهـد اگر كسي اين بنيان. هاي نظري اين ديدگاه است نخست، از حيث بنيان و مبادي را نپذيرد، لزومـاً خـود ديـدگاه ها

ع بنيان. پذيرفت و از اين قبيـل مـوارد هاي نظري مثل تلقي ما از حقيقت، گوهر دين، هـاي مـا بـه ايـن برخـي از پرسـش. قالنيت، هدايت،

مي بنيان مي هاي نظري مربوط و سعي و پرسـش. تر كنيم هاي نظري را عميق كنيم با كمك شما، فهم اين بنيان شود هـاي برخـي از اشـكاالت

پي مطرح و نتايج حاصل از پذيرش اين ديدگاه برمي شده به اگر كسي ديدگاه تكثرگرايي ديني را بپذيرد بايـد بـه:)ي دوم زاويه(.گردد آمدها

و يا تفسير تازه همين امر موجب نگرانـي برخـي. اي از باورهاي خود بدهد طريقي نتايج حاصل از آن را يا با باورهاي موجودش وفق بدهد

مي. متدينان شده است پي چون احساس و اعتقاديتوانند در سيس آمدهاي اين نظريه را نمي كنند كه ي سـوم زاويـه. شـان بگنجاننـد تم فكري

مي. شناختي استي روش تر يك زاويه بيش تـوان بحـث چرا نمـي. پرسند چرا ما بايد از برون دين به بحث پلوراليسم نگاه كنيم يعني بعضي

مي درون و تحكيم اين نظريه در بنابراين، پرسش. دانندي نميآوريد كاف ديني را مطرح كرد؟ گروهي ديگر داليلي را كه شما در تأييد هاي مـا

سه اين طبقه و شـيوهي نگاه ما به مسـأله سؤال اول من مربوط است به زاويه. گانه قرار دارد بندي آني تكثرگرايـي دينـي شـما.ي ورود در

و روايات استناد مي و تحكيم مدعايتان به برخي آيات ر. كنيد گاهي براي تبيين و و مخالفين هم در نقد و روايـات د اين تكثرگرايي به آيات

و روايات دينـي آيا بحث در مورد تكثرگرايي ديني بايد از منظر درون. كنند سنت پيشوايان ديني استناد مي و آيات و با مراجعه به متون ديني

م صورت بگيرد، يا از يك منظر برون و طرح و دليل ترجيح شما چيست؟ چرا شما در جاهايي معقديد هريديني؟ كنيد كه اين بحث اول از

و ما بايد فهم درون ديني خود را با آن متناسب كنيم؟ چيز بايد از برون دين مطرح بشود

و فاضل سپاس. بسم اهللا الرحمن الرحيم و بنده هم از دوستان بسيار گرامي و كوشيدند با تبويب كه فتح باب بحث كردند گزارم

ب تدوين منطقي مسائل، نور تازه به پلوراليسم ديني بيافكنند اي طور كه اشاره كرديد، حق اين است كـه بحـث همان.ر مباحث مربوط

و پيش و مبادي مي. هايي دارد فرض پلوراليسم ديني مباني و من ي افزايم مسأله بحث حقانيت، عقالنيت، هدايت، نجات، گوهر دين،

و اجتناب فرض نوميناليسم از پيش البته. هاي بجث پلوراليسم است فرض جزء پيش» نوميناليسم« . ناپذير پلوراليسـم نيسـت هاي قطعي

كه شايد در دنباله و پيوندي دارد به آن هم اشاره كنيم اما با پلوراليسم نسبتي دينـي بـودن بحـث ديني يا درون شما بر بيرون.ي بحث

دي حقيقت اين است.انگشت نهاديد به نظر من، بحث پلوراليسم را از هر دو ميكه هـا منتهـا عنـاوين بحـث. توان مطـرح كـرد دگاه

و نتايج هم از حيث دايره و جامعيت تفاوت خواهد كرد عوض خواهد شد ي تـوانيم بپرسـيم نظـر اسـالم دربـاره مـا مـي.ي شمول

و. توانيم بپرسيم نظر مسيحيت چيستمي. پلوراليسم چيست به معارف درون اين اديان مراجعه كنيم وسال را بـا در آن صورت بايد

و عالمان اين دين ي نظر خاص مسيحيت را در ايني نظر خاص اسالم يا وجهه اما اگر نخواهيم وجهه. ها در ميان بگذاريم پيشوايان

كه صبغه زمينه بدانيم، در آن صورت تصور مي به نحوي مطرح كنيم و فراديني محض داشته باشـد كنم منطقاً بايد بحث را ي عقالني

مي. السويه باشدي اديان، علي براي همهو پاسخ آن كه با كثرت موجـود بالفعـل اديـان، در اين صورت سؤالمان را چنين مطرح كنيم

و عمالً چه بايد بكنيم آن آيا در نظر، همه. نظراً و در عمـل ها را بايد راهي به سوي نجات ببينيم يـا نبينـيم؟ هاي مساوي كشيده شده

آن آيا بايد با همه وي و مساهله روا داريم يا نه؟ لذا ديدگاه بيرون همه ها ي ديني ديـدگاهي اسـت كـه همـهي پيروان اديان مسامحه

ش متن مصاحبه با مجله1 40ي كيان،

Page 58: صراطهاي مستقيم

58صفحه هاي مستقيم صراط

ديني با فرض حقانيت ديني از اديان، رأي آن ديـن ولي ديدگاه درون. دهد اديان را فارغ از حقانيت يا بطالنشان، مورد سؤال قرار مي

مي و(دينيي دوم اين كه اصوالً فهم معارف درون نكته.ي اول ين نكتها. شود را در مورد اديان ديگر خواستار بنـا بـر تئـوري قـبض

به انديشه) بسط و حقايق بيرون بدون ارجاع ي خاصـي در باب پلوراليسـم بـه نتيجـه اگر در بيرون دين.پذير نيست ديني تحقق هاي

و به آن ملتزم شويم، در آن صورت فهم درون شدمان ضرورت ديني برسيم كه فهم درون.اً با آن متناسب خواهد ديني حداقل اين است

و تعاملي با يكديگر دارندو بيرون در. ديني، تفاعلي و هيچ رأيي در بيرون ديـن به نحو مطلق در درون دين سخن بگوييم كه اما اين

و نتيجه كه مايلم نكته. گيري ما ناقص خواهد بود اين باره نداشته باشيم، كار ما جا اضـافه كـنم، ايـن اسـت كـه در بحـث در اين اي

مي. پلوراليسم بايد موضع خودمان را از پيامبران جدا كنيم به دين خود دعوت و هر پيشواي مذهبي، فقط يعنـي هـيچ. كند هر پيامبر

كه ديگـران را بـه سـوي خـود بخوانـ. تواند پلوراليست باشد پيامبري نمي و از فرقـه او اصالً تمام ماهيت رسالتش اين است ود هـا

مي. مكاتب ديگر منصرف كند به دين خود و بالعرض كوره يعني هر پيامبري بالذات مردم را . كنـد تـر مـيي پلوراليسم را داغ خواند

مي اي بر فرقه چرا كه فرقه و اما وقتـي كـار پيامبرانـه نمـي.و پيامبري همين اقتضا را دارد. افزايد هاي موجود خـواهيم انجـام دهـيم،

و توصيف مي تماشاگرانه و سـپس مـدعيات كنانه به اديان نظر كه بحث را از ابتدا از بيرون دين آغاز كنيم كنيم، راهي جز اين نداريم

و تدبير عملي كثرتي اسـت كـه بالفعـل در عـالم اديـان موجـود. ديني را با آن بسنجيم درون چون در پلوراليسم، غرض تبيين ظنري

نه تأكيد بر حقان و بطالن بقيه است؛ و پـيي اول خود پيامبران پديـد آورده كه گفتيم، در درجه اين كثرت را چنان. يت يكي آمـد انـد

پي ناخواسته و اين و اينك ماييم درست ماننـد وقتـي كـه بحـث از حقانيـت. ناپذيري اجتناب آمد ناخواستهي دعوت آنان بوده است

م. كنيم مي . اما جدي گرفتن دعوت پيامبر به اين نيست كه از همان اول او را حق بـدانيم. دانديبديهي است هر پيامبري خود را حق

به اين است كه مسأله بل .و فراديني براي خودمان روشن كنيمي حقانيت را به طور كلي كه

ديني تقدم منطقي دارد؟ ديني بر بحث درون آيا بحث بيرون

.بلي؛ تقدم منطقي دارد

و ببينيم كـه پيـامبري اديـانف به چه دليل شما مي رماييد كه هر پيامبري بايد انحصارگرا باشد؟ عقالً ممكن است ما به سراغ متون ديني برويم

ولي لزومـي نـدارد. البته ممكن است پيامبر در اين به حقانيت شناختن كامالً موضع پلوراليستي نداشته باشد. ديگر را هم به حقانيت بشناسد

.ي باشدكه موضع او انحصارگر

آن چنان كه تاكنون بوده پيامبران، آن و ما مي اند مي ها را و استقراء نشان به دين خودشان دعوت كرده شناسيم و دهد، هر كدام اند

كه با دين آن و مطابقت داشته، پذيرفته اديان ديگر را در حدي مي ها مالئمت كه اشتراكات اجازه و تا جايي داده است بـه پيـروان اند

به ختميت رسيده اسـت اديا و كار نبوت هم به اعتقاد مسلمانان، و يا حظّي از خدايت دادند و لـذا جـايي بـراي.ن ديگر حق وجود

مي. فرض ديگري نيست و شكل ديگري از دين را عرضه كنند، بـه هـر. توانيم منتظر آينده باشـيم حال اگر كساني بعدها پيدا شوند

:ي پيشين بيافزايمي سومي را بر ادله خواهم نكتهمي.ها داستان ديگري دارد حال، گذشته

كه بحث پلوراليسم بحث برون و تأييد اين معنا مي براي تأكيد كه مباني پلوراليسـم، ديني است، توانيم از اين مطلب استفاده كنيم

و امثال اين»تفسير متن«،»تفسير تجربه«،»هدايت«،»گوهر دين«،»نجات«،»عقالنيت«يعني بحث. ديني است رونبتماماً ها، همگـي،

و وقتي پلوراليسم بر اين هاي برون بحث و منطقاً يك بحث برون ديني است شد ها مبتني شود، قهراً چنـان كـه البته هـم. ديني خواهد

مي و عقل چيست عرض كردم، شما و نجات را همه. توانيد بپرسيد كه رأي فالن دين خاص در باب هدايت شودميي اين سؤاالت

و سؤال از هدايت بالمعني ها ديگر سؤال از عقالنيت بالمعني اما اين. پرسيد و االعم به همين سبب، وقتي ما عقالنيـت و االعم نيست

به صورت عام مطرح مي و هدايت را .ديني خواهد بود كنيم، قطعاً يك بحث برون حقانيت

مي ديني بدان حتّي فرض كنيد ما بحث پلوراليسم را درون به پلوراليسم واقعي ي يعني با ايـن شـيوه، قطـع مـاده. رسيم يم باز هم

و ايـن آراء. شود اشكال نمي و گوهر دين خواهد داد و حقانيت و عقل براي اين كه هر ديني رأي خودش را در باب هدايت، نجات

Page 59: صراطهاي مستقيم

59صفحه هاي مستقيم صراط

به همين و لذا دوباره و متعدد خواهد شد مي بسيار متنوع كه اكنون هستيم جا دينـيي آن پلوراليسم بايد بحث بيـرونو درباره.رسيم

و به مقداري كهي اين مباحث قطعي يا اطمينان. كنيم كه ما اين مباحث را از بيرون آغاز كنيم بخـش لذا ترتيب منطقي بحث آن است

آن مي .ديني به كار بريم ها را در فهم مباحث درون شود،

ميلك. يعني هر ديني انحصارگرايي خودش را دارد مين ما كه از بيرون نگاه رسيم؟ كنيم، به پلوراليسم

پي بلي؛ يعني خواسته و علـي آمد ناخواستهي هر دين انحصار است، اما حـال، از دروناي اي اين انحصارطلبي، پلوراليسم اسـت

نه دين بحث كردن، مسأله بل تنها حل نميي پلوراليسم را و از راهي ديگر كند، با همـان پلوراليسـمي كـه قـبالً بـا آن كه ما را دوباره

.كند مواجه بوديم، مواجه مي

بـه بيـان گرايـي؟ شناختي اين تكثرگرايي ديني مورد نظر شما، به طور مشخص، عقالنيت يا رئاليسم انتقادي است، يـا نسـبيت مبناي معرفت

و نسبيت شناختي را به رئاليس هاي معرفت شده ديدگاه بندي ساده ديگر، اگر ما در يك طبقه گرايي تقسيم كنيم، ظـاهراًم خام، رئاليسم انتقادي،

و بسط«هاي تالش اصلي شما در بحث گذر از رئاليسم خام به رئاليسم انتقادي بود، اما برخي نكاتي كه در بحـث تكثرگرايـي دينـي» قبض

و در واقع داريد شناسي طرح گرايانه را در معرفت يك مبناي نسبيتطرح شده، اين تصور را دامن زده كه شما از اين مرحله هم گذر كرديد

مي. كنيد مي مي در واقع به نظر مي رسد كه ما دو نوع پلوراليسم يكـي. توانيم قائل به حق متكثر باشـيم توانيم داشته باشيم، يعني با دو قرائت

هـاي مختلـف بـه دسـتو لذا حـق را در جلـوه هايي داريم بر مبناي رئاليسم انتقادي است كه در آن ما در مقام كشف حقيقت، محدوديت

هم گرايي است كه در واقع همه ديگري هم بر مبناي يك موضع نسبيت. آوريم مي و در عـرض هـم قـرار مـيي امور را يعنـي. دهـد سـنگ

و اعتقاد به تكثر را هم مي و هـم بـر مبنـاي رئاليسـم انتقـادي توان بر مبناي نسبيت پلوراليسم رأي جنابعـالي در مـورد. گرايي اسـتوار كـرد

پلوراليسم، بر كدام مبنا استوار است؟

و غيـره فراموش نكنيم و علـم به معناي مطلق كلمه، كه شـامل فلسـفه و نه پلوراليسم كه بحث در مورد پلوراليسم ديني است

.است

مي ما درباره و پلوراليسم ديني، از نظر معنايي، با پلوراليسمي پلوراليسم ديني بحث كه در فلسفه مطرح است فـرق كنيم هـاييي

و اين از جمله شد دارد به آن توجه نكنيم، موجب مغالطاتي خواهد و علـم،.ي نقاطي است كه اگر گرايـي، آفـت نسـبيت در فلسفه

و گرچه تعيين مصداق در آن مي مهلكي است و كلي به نحو مطلق كه نسبيت جا مشكل است، گرايي موضع مقبولي نيست توان گفت

ميو كه نشان و خللي وجود دارد اين از تالي فاسدهايي است در عالم دين، چون حقانيت با حقانيت. دهد در مقدمات بحث اشكال

و علم تفاوت دارد، تعابير بايد دقيق و رئاليسم خام، چنان. تر ادا شود فلسفه كه شما اشاره كرديد، با فرض دنيايي ساده متناسب است

و هوشياري.ض دنياي پيچيده رئاليسم پيچيده با فر كه عقل در جوامع بشري داشته و سرگذشتي كه انسان تاريخ عقل به اي ها نسبت

و پيچ عقل پيدا كرده بن وتاب اند و كه دچار آن شده است و خطاهايي كه در طول تاريخ برداشته است آن بست هايي هـا هايي كـه بـه

و قضاياي جدلي و كشـفو نزاع الطرفيني كه توليد كرده رسيده كه در طول تاريخ آن پديد آمـده هـايي كـه در نسـبت هاي الينحلي

و دليل صورت گرفته، مجموع اين و تاريخ علت به حقيقت عقل و ميزان توانايي آن بازتر كرده است ها چشم آدميان را شـايد. مندي

عل. تري داشتند روزگاري بود كه مردم از عقل انتظارات بيش و فلسفه متواضعولي در حال حاضر و عقل و ايـن تواضـع تر شدهم اند

در اين تواضع عقالني قطعاً حكم خود را به فهم دين هم سـرايت مـي. محصول رشد عقالنيت است و بنـابراين، موضـع مـن دهـد

كه جهان واقع، خواه دين باشد، خواه فلسفه، خو به اين معنا اه طبيعت، بسـي حقيقت، همان موضع عقالنيت پيچيده يا انتقادي است،

و تر از آن است كه احكام عقلي ساده درباره پيچيده و نقـد جمعـي به يك طرح به نحو جزمي دل بسـت و يا ي آن بتوان مطرح كرد

كه مي و پيش هاي ما را پيچيده تواند نظريه نقدپذيري از اهم ابزارهايي است به واقعيت نزديك رفته تر و ما را احتماالً يكـي. تر كند تر،

پيا نه به اين معنا كه آدمي هـيچ تر يقين آمدهاي مشخص عقالنيت انتقادي اين است كه بيشز گـاه بـه هاي آدميان ظنّي بيش نيست؛

بل واقعيت نمي و آن عالئمـي كـه در فلسـفه رسد، به واقع، عالمت مشخصي نـدارد كه رسيدن ي سـنتي بـدان اشـارهكه به اين معنا

و مي و يقين به راحتي نمي. بردارند، همه خدشه...رفته، چون بداهت چه چيزي حـق بنابراين، چه چيزي حق است، وان ادعا كرد كه

Page 60: صراطهاي مستقيم

60صفحه هاي مستقيم صراط

كـه البتـه(شـودي ادراك مطابق با واقـع پذيرفتـه مـيبه منزله» صدق«به همين سبب هم گرچه در عقالنيت انتقادي تعريف. نيست

و پيدا كردن)رقبايي هم دارد ي صادقي كه منطبق بـر واقـع اسـت، دچـار اشـكاالت بسـيار آن گزاره، اما تعيين مصداق اين تعريف

مي به همين جهت در عقالنيت انتقادي، ادعاها متواضعانه. زيادي است و جايزالخطا بودن آدمي بسيار به جد گرفته .شود تر است

و عالمتي ندارد؟ي نزديك مسأله تر شدن به واقع هم مثل خود رسيدن به واقع، نشانه

آن.طور است همين و بايد دائماً تحقيق تازه كنيم در و. جا هم مالكي روشن نداريم به تعبير ديگر، در عقالنيـت انتقـادي تعقـل

و فهم واقعيت، يك فرآيند پايان مي تفسير و همين ما را بسيار متواضع و جاري، و يك امر جمعي را ناپذير است و ادعاهاي مـا دارد

و افراطي بودن مي از گزاف بودن و قبـول جا جاري است؛ از جمله در عرصه اين حكم عقالنيت در همه. بخشد رهايي ي فهـم ديـن

و دين دار يعني دين دين و پايان داري و جاري و پـااليش فهمي هم يك فرآيند جمعي و نقدپـذير و غيرجزمـي . شـونده اسـت ناپذير

ب جا بيرون نمي وجه از اين هيچ نسبيت به چه و واقعيت، هر و دشواري، ما دچار پيچيدگي)مقام ثبوت(اشد آيد هايي در مقام اثبـات ها

يعنـي يـا. اسـت» همه يا هيچ«ي اين عقالنيت انتقادي يا عقالنيت پيچيده، يا جدي گرفتن جايزالخطا بودن آدمي، يك پروژه. هستيم

و يا هيچ در همه از. جا جاري نيست جا جاري است را چنان نيست كه ما بخشي و مصون بـدانيم، واقعيت از شمول حكم آن معاف

مي. از جمله دين را كه دست فكر را كنم اگر با اين رأي در باب عقالنيت آغاز كنيم، خواهيم ديد كه مـا آن كم يك نحو از پلوراليسم

مي و مولـود چنـ.شماريم، امر كامالً ناگزيري است پلوراليسم منفي يا سلبي . ين عقالنيتـي اسـت يعني به نحو بسيار طبيعي، مقتضـي

آنمي» كانت«چه يعني آن بينـيم، مان، در تفسير متون يا تجارب ديني، در فقه يا در علوم ظنـي مـي هاي روزانهچه ما در تجربه گفت،

شد براي ما بسيار طبيعي جلوه بن. گر خواهد به كه گاهي مي اين، حقيقت عقل است در بست رسد، بـه ايـن معنـا كـه عقـل جمعـي

ميي مسأله در فلسفه، در علم تجربي،. تواند از ميدان بيرون كند ها ديگري را نمي يك از اين رأي شود كه هيچ واحد، واجد چند رأي

و تجليات اين بن و مظاهر و غيره، ما نتايج و در اخالق هـاي گونـه فـرآورده از روي ايـن. ايـم بست را فراوان ديده در كالم، در فقه،

ر عقالني بود بهكه ما عقل و به عقالنيت انتقادي رسيديما بن. تر شناختيم كه براي عق و دو مقام بستي نمي رئاليسم خام است شناسد

مي و اثبات را با هم خلط مي ثبوت و همين عقالنيت انتقادي است كه مبناي بحث پلوراليسم قرار اگر كسـي معتقـد باشـد. گيرد كند

و منفعل استي حقيقتكه عقلش يك آينه و راحتـي مـنعكس مـي نما به سـادگي كه هستند، آنو واقعيات در آن چنان شـوند، در

به گزاره. صورت براي او البته پلوراليسم معرفتي معنا ندارد كه چرا ما مي هاي جدلي ولي چنان كسي بايد جواب دهد رسـيم، الطرفين

و حقـوق آراي مختلـف بـه بـن اند؟ چرا در علم اخالق چرا مكاتب فلسفي مختلف در طول تاريخ دوام داشته بسـت رسـيدهو فقه

و امثال آن به گمان من، تجربه ما در اين. فراوان داريم؟ و در جا در مقابل يك انتخاب قرار داريم ي تـاريخي بشـر ايـن عقـل را كـه

بن بست راهش بن كه واجد هيچ مي هاي ناگشودني وجود دارد، از آن عقل ديگر .نشاند بستي نيست، برتر

اي وجـود آيـا چنـين مالزمـه. توانيم پلوراليسـم را بپـذيريم فرموديد اگر رأيمان در باب واقعيت رئاليسم خام باشد، در آن صورت نمي شما

و ذهن را كامالً آينه و باز هم به پلوراليسـم دارد؟ ممكن است كه ما رئاليست خام باشيم اي بدانيم، اما از سوي ديگر واقعيت را متكثر بدانيم

و درك پيچيده، مالزمه.مبرسي نه يعني آيا حقيقت پيچيده اي باشد، ولي واقعيت ذووجـوه ممكن است شناخت كامالً آيينه. اي با هم دارند يا

.باشد

و تحويل يعني درك.چه گفتم در مورد پلوراليسم معرفتي بود آن و ادلـه هاي متفاوت به يكديگر . بسـت رسـيدهي بـه بـن ناپذير

.و آن البته فرض معقولي است. است) مقام ثبوت(ي پلوراليسم نفس واقع سخن شما درباره

و انتقادات، قرائت معموالً در بحث مي ها آن هايي از رأي شما عرضه شـناختي شـما، يعنـي عقالنيـت ها، ظاهراً موضع معرفـت شود كه بنا بر

كنـد گرايي متمـايز مـي چه موضع عقالنيت انتقادي را از نسبيت ي، آن از نظر خود جنابعال. گرايي ندارد اي با نسبيت انتقادي، در نهايت فاصله

چيست؟

به شده، غلبه» نسبيت«شناسي جديد باعث پديد آمدنچه در معرفت آن من معتقدم و پيـدايش انديشـه علـتي توجه هـا بـوده

به عبارت ساده . دليلتضعيف موضع مي در تعريف نسبيت. تر، قرباني كردن دليل در پاي علتو گفتند عبـارت اسـت گرايي، معموالً

Page 61: صراطهاي مستقيم

61صفحه هاي مستقيم صراط

كه انسان بگويد همه به از اين و رونـد كنـوني معرفـت چيز نسبتاً حق است، لكن به نحو ديگري تعريف كنيم شناسـي، تر است آن را

مي به نسبيت معرفت. دهد اين تعريف تازه را در اختيار ما قرار كه منتهي آغ گرايي شده است، از اين شناسي جديد، مي جا كنـد كـه از

و آن و گاهي صفر است و محتواي معرفت دخالت نقش دليل در عالم معرفت بسيار ضعيف و در ايجاد مايت چه در تكوين معرفت

و عوامل دارد، همه از جنس مي علل به علل تحويل و داليل هم و لذا، دليلي باقي نمي است ي گرايانـه اين موضع نسبيت.ماند شوند

و تمام است و البته حكيمان اسالمي را داريـم كـه. تام و متفكران قبل از كانت، و حكيمان در مقابل اين موضع، ما موضع فيلسوفان

مي مايه نقش علل را در ايجاد درون تقريباً ميي معرفت صفر و زدودني و زودگذر و عارضي و يا استثنايي و نقش دليل دانند شمارند

و حاكم مي ا. شناسند را نقش غالب ميبه و مدلل به واقعيت را معرفت تام به. دانند ين سبب، هم معرفت تر اسـت كـه مـا اصـالً لذا،

كه نسبيت مان را بدين نحو صورت بندي تقسيم و بگوييم كه شناسي گرايانه، معرفت شناسي نسبيت گرايي يا معرفت بندي كنيم اي است

و بس به معرفت معلّل است به معرفتگر شناسي غير نسبيت معرفت. قائل در ها دو تيپ ايده اين. شناسي مدلل است ايانه، قائل و آلند

و معجون. گيرند دو سر طيف قرار مي مي در ميان اين طيف، تركيبات كه در اين مخلوط دليل غلبه هاي مختلف پيدا و به ميزاني شود

مي داشته باشد يا علت، نوع معرفت مي.كند شناسي شما فرق تص بنابراين، و آن ايـن خواهم حيحي در صورت سؤال شما انجام دهـم

كه شما صورت داديد، در عالم واقع وجود نداشته باشد، بل و تندي به متفكران مختلف نگاهكه شايد چنان تفكيك تيز كه شما وقتي

مي مي كه ميل اين متفكر به سوي علل بيش چنين درباره توانيد اين كنيد، به سوي شان سخن بگوييد و تر است يا و يا برعكس، داليل،

كه داليـل در حصـول معرفـت، وقت عقالً جرأت نكرده من خودم هيچ. هذا علي قس و حقيقتاً معتقدم به صفر برسانم ام نقش دليل را

و تصحيح آن و در نقد و تضعيف آراء، به. ها، قطعاً نقش دارند در تأييد كه تمام اكتشافات. وجه هم از نقش علل غافل نيستم هيچ اما ي

و تخفيـف كفـه طرف در معرفت از قرن هيجدهم به اين به تضعيف و از شناسي صورت گرفته ي دليـل كمـك كـرده، عبـارت بـوده

و مصاديق تازه اكتشافاتي كه در عرصه كه براي علل معرفتي پيدا كردهي علل صورت گرفته كه در حصول معرفت اند؛ يعني عللي اي

و تغيير آن دخيل هست بت.ندو در تكوين و از آن وقتي فرانسيس بيكن از و قبيله و تـا ... هاي غار سخن گفت، تا ايدئولوژي ماركس

و علت ها، همه علت مدرن سخنان پست و دليل ستايي كرده شناسي كه عنصـرهاي غيرعقالنـيو همه به نحوي نشان داده. كوبي اند اند

مي)و دليل(چگونه با عقل)و از جنس علت( و بازي ميكنند و مغشوش نقـش فرهنـگ، جغرافيـا،. نماينـد خلوص آن را مخدوش

و جهت دادن و آگاهي و امثال آن، در مسخ كردن شناخت و ژنتيك، ضمير ناخودآگاه، قدرت و تعلقات، عوامل دروني عاطفه، منافع

مي.به آن انكارپذير نيست به فرويد، فوكو، هابرماس، در حقيقت همه متعل شما وقتي نگاه ي يعنـي همـه.ق به يـك اردوگاهنـد كنيد

و تصحيح معرفت دخيلند كننده ها بيان آن و تغيير كه در تكوين به عناصر ناخودآگاه كار دارد.ي عللي هستند هاي تراشي دليل(فرويد

و، فوكو علي)خودمدارانه و هابرمـاس)هاي قدرتمدارانـه تراشي دليل(كار دارد» قدرت«الخصوص به عناصر اجتماعي بـه تعلقـات،

ميي اين ولي همه ). مدارانه هاي مصلحت تراشي دليل(آدمي از ها را و در يك كاسه بگـذاريم كـه عبـارت اسـت توانيم در يك مقوله

آن. علل مي از و طرف، فيلسوفان راسيوناليست، از جمله دكارت را كه بـه عنصـر دليـل بسـيار توجـه دارنـد توان فيلسوفاني دانست

دل كه با مي معتقدند به اين يل آن توان رأيي را و كه داديم، پست. سو كرد سو مدرنيسم عبارت است از حصـول يـا حـدوث با تعريفي

و سـهمي بـراي داليـل قائـل نيسـت دوره و حظـي كه داليل را در پاي علـل قربـاني كـرده و فرهنگ، موضـع.اي در عالم معرفت

د معرفت و تكوين درون شناسي بنده، اجماالً در اين ميان اين است كه ي آن نقش دارند، لكن پس از اين مايه اليل در حصول معرفت

و به تكافؤ رسيدند، علل در آن هـا را بـا اي از رأي يعني وقتي شـما پـاره. جا نقش پيدا خواهند كردكه داليل كار خودشان را كردند

و پاره و كنار گذاشتيد و نگه داشتيد، دليل دور انداختيد به چند رأي هم اي را برگرفتيد هم در نهايت و در. توان خواهيـد رسـيد زور

مي اين مي(توانند دخالت كنند جاست كه علل يكي از آن آراء را بر آراي ديگر، علتاً، نـه دلـيالً، تـرجيح) كنند يا بالضرورة دخالت و

و هم علل. بخشند ن توانا باشند كه از همـان ابتـدا تمـام گاهي هم ممكن است داليل چنا. لذا هم داليل در عالم معرفت نقش دارند

و يك رأي واحد را در صحنه باقي بگذارند به كناري بزنند اما اگر زور داليـل بـه هـم نرسـيد، شـما قطعـاً بـه يـك. آراي رقيب را

و اين فرق دارد با پلوراليسم نسبيتي يا پست فـرق بسـيارو ايـن. مدرني كـه پلوراليسـم علتـي اسـت پلوراليسم دليلي خواهيد رسيد

Page 62: صراطهاي مستقيم

62صفحه هاي مستقيم صراط

و ژرفي است و غيـره رهـايي بنابراين، ما ديگر از اصطالحات نسبيت.ي من است شناسانهي موضع معرفت اين خالصه. حساس گرا

مي و ادبيات خودمان صـحبت مـي پيدا و با ترمينولوژي گرايـي خـالص گرايـي خـالص بـر عليـت بـه نظـر مـن نسـبيت. كنـيم كنيم

و انتهاي ديگر طيف اليسم دليلي پلور. شناسانه استوار است معرفت پـس پلوراليسـم وسـط. راسيوناليسم خام است وسط طيف است

مي آن طيف قرار كه انتخاب علّي روي يـك سـر طيـف آراي. گيـرد ها صورت مـي گيرد، آن عبارت است از آراي مدلل باقي مانده،

دل و در ميان هم پلوراليسم كه هم به علل نقـش مـي معلّل محض است، يك سر طيف آراي مدلّل صرف، و هـم بـه يلي است دهـد

و نسبتشان را هم معين مي .كند داليل،

كم دو نوع پلوراليسم داريم؛ يكي پلوراليسمي كه ناشـي از اقتضـاي ذاتـي خـود اين است كه ما دست استنباط من از فرمايش اخير جنابعالي

نو ادله است، يعني ادله ما را به نتايج متفاوتي مي ي دخالت علـلع پلوراليسم هم داريم كه وقتي به تكافؤ ادله رسيديم، به واسطه رساند، يك

مي يعني گاهي ما در مقام فهم برمي. آيند پديد مي و به معاني متكثر مي آييم و گاهي هم به تكافؤ ادله و علـل مختلـف مـا را بـه رسيم رسيم

.برند سوي آراي متفاوت مي

به معاني مختلف ر. اشاره كرديد من اين نوع كثـرت را كثـرت. يعني ما يك كثرت هرمنوتيكي هم داريم.ا گذاشتم براي بعد آن

مي و كثرت مدلل مؤول مي. نامم، در مقابل كثرت معلل و فهم هرمنوتيكي آيـد شويم، كثرت خاصي پديد مـي يعني وقتي وارد تأويل

ميمن فعالً عقل غيرهرمن.ي آن بحث كنيمكه بايد در جاي خودش درباره به هر حال، هـم آراي مؤولـه داريـم،. كند وتيكي را بحث

و هم معلله و اين پلوراليسم معرفـت شناسانهو همه مندرج در پلوراليسم معرفت. هم آراي مدللّه، طـور كـه قـبالً شناسـانه، همـان اند

و فهم ديني سرايت مي به نحو ناگزير به معرفت ديني د. كند عرض كردم، و فهم ديني مقدر استچنين سرنوشتي براي .ين

و اين قول هـم بـه اگر فرض كنيم كه مؤمني معتقد باشد در تعاليم ديني و باطل بودن هر ديني غير آن تصريح شده اش بر حق بودن آن دين

درو آيا بايد بگـوييم. تواند پلوراليسم را بپذيرد يا خير اصطالح جزء ضروريات آن دين باشد، در آن صورت آيا اين شخص مي كـه بحـث

و جزء مقدمات پذيرش يك دين است يا خير و اتخاذ موضع در مورد آن، منطقاً بر پذيرش يك دين خاص تقدم دارد .مورد پلوراليسم

و اگـر به مجبـور بـودن آدمـي باشـد كه كسي بپرسد اگر ديني يا مكتبي قائل به نظر من اين سؤال كامالً مشابه اين سؤال است

به آن دين اين بي رأي درون مؤمنان و به آن باور داشتند، در آن صورت اين مؤمنين با رأي بيرون ديني را صريح و دينـي تأويل يافتند

كه خود درباره چه خواهند كرد؟ حق اين است و اختيار و محققانه تفكيك قائـل شـويم جا بايد بين دين در ايني جبر .داري مقلدانه

ن پلوراليسم براي دين و تنقـيح داران مقلـد، كـه اكثـر ديـن ديـن.داران مقلـده دين داران محقق است، داران هسـتند، بـدون تصـحيح

مي فرض پيش و مبادي فهم دين، به دين خاصي تعلق خاطر پيدا به آراي بيرون ها و چون نگرششان مقلدانه است، دينـي عطـف كنند

يكي است نظر نمي و درك واپسينشان و لذا درك نخستين ميكه به آراي بيرون محققندداران دين. كنند آن. كنند ديني نظر جا اگـر در

و آن را باور كردند، حتماً آن را در فهم درون و كـالم دينـي.شان تأثير خواهند داد ديني به رأيي رسيدند اين اتفاق در تـاريخ فلسـفه

پي بحث پلوراليسم هم كامالً يك بحث معرفت. افتاده است به همين علت ديـن آمدهاي كالم شناسانه است كه و داران محقـقي دارد

به منزله به آن، و آن را در فهم دروني يك رأي برون حتماً بايد مـا. شرط تحقيق اين است. ديني خود به كار گيرند ديني، توجه كنند

مي از بودايي و يهوديان مگر همين انتظار را نداريم؟ آ ها به دين كه نسبت دينـي اسـت، ها بيـروننگوييم در دين اسالم آرايي هست

به نحو اطمينان و با آراي ديني درون اگر اين آراء را آن ديني بخشي پذيرفتند ها اين اسـت كـه شان منافات پيدا كرد، انتظار عقاليي از

و بازفهمي قرار دهند و تأويل (فهم ديني خود را مورد تجديد پـذير بسـيار اگر اين موارد تأويـل. البته تأويل براي موارد اندك است.

شد شد، در آن صورت دل روي سـخن هـم در پلوراليسـم بـا. داري محققانـه اسـت اين شرط ديـن .) سردي از دين حاصل خواهد

.محققان است

به دين بحث پلوراليسم، نه دين داري معرفت مربوط و تعـارض حاصـل بـين رأي قائـل بـه. انديش داري مصلحت انديش است؛

و راه ديني پلوراليسم با رأي درون و دين است و دين با علم و آن داوري حل همه نافي آن، از جنس تعارض فلسفه جـا يكـي اسـت

و جمعي جامعه و جاري .داران محقق استي دين تاريخي

Page 63: صراطهاي مستقيم

63صفحه هاي مستقيم صراط

و باطل است شايد يكي از مهم ي شان اين است كه وقت ظاهراً كساني تلقي.ترين نقدهايي كه بر بحث پلوراليسم وارد شده، همين نسبت حق

ميي اديان حقند، يا دست ايم همه گويي ادعا كرده شناسيم، ما تنوع اديان را به رسميت مي بـه.ي اديان حظي از حقيقت دارند گوييم همه كم

مي آيد در پاره نظر مي ن چنـي هـم. توانيم حظي از حقيقت بيابيم اي مواضع تلقي جنابعالي از پلوراليسم اين بوده است كه ما در اديان مختلف

ا در عـين حـال در مقـام آيا ممكن است كسي در بيرون دين به اين نتيجه برسد كه هرگز نمي توان معتقد بود اعتقادي حق قطعي اسـت، امـ

و به تعبير عام دين تر، اساساً تئوري شما در باب حق چيست؟ ورزي، دين خودش را هم حق قطعي بداند

كه بايد جد جا چند سؤال در اين و. اگانه پاسخ بدهم با هم مطرح شد اوالً بايد اين نكته را با خودمان روشن كنيم كـه بـه قطـع

كه افراد درباره و اين ميي يقين اين يقين رسيدن كار آساني است يقين: ما دو گونه يقين داريم. زنند، حاصل چنداني ندارد همه چانه

و يقين مدلّل و اكثريت دين. معلّل يعنـي عللـي. هايشان معلل اسـت داران متوسط باشند، يقينكه دين داران، يقين معلل فراوان است

و( كه ما آن را ...) تربيتي، خانوادگي، عاطفي، تبليغاتي آنمي» جزم«باعث شده است تا حالت رواني خاصي و ناميم در ها پيـدا شـود

مي همان علل هم الجرم باعث مي كه اين حالت رواني ادامه پيدا كه اين حالتو علل ديگر. كند شود ي هم الجرم باعث خواهد شد

به جايش حالت رواني ديگري بنشيند و ها، بـه كمونيست. اي است هاي معلل، كار بسيار ساده گونه يقين ايجاد اين. رواني زايل بشود

مي به مكتب را در اذهان و يقين نسبت و جوسازي، ايمان و تلقين كـ فاشيست. نشاندند راحتي با فشار . كردنـد ار را مـي ها هـم ايـن

و نيروي تبليغات در عصر حاضر از اين حيث واقعاً معجزه مي به طور يقينو بنابراين، پديد آوردن اين. كند عنصر وجـه كـار هـيچ ها،

مي. ها از اين جنسند تر يقيني اديان هم بيش در عرصه. مشكلي نيست و سبب است كه شيعه به تشيع يقين پيدا كنـد،به همين شيوه

و هكذا سنّ به يهوديت، به تسنن، يهودي و رايگان است ها همه يقين اين.ي و ارزان و آسان و تلقيني و ميراثي جاو همين. هاي معلل

و انتخاب را از دين و ذهن را تحت ارعاب تبليغات ديني قرار دادن، اختيار و دعـوت بگويم تقويت جو تلقين داران سـتاندن اسـت

كه دعـوت را در پـايو اين نكته. خاب آزادانه است، مشكل يا ناممكن كردن ديني را كه مبتني بر انت و محققان اي است براي مبلغان

و تلقين قرباني نكنند يا با آن يكي نگيرند كه يقين مدلل باشد. القا و برتري هم داريم در گونـه يقـين ايـن. اما يقين ديگر هـا انصـافاً

باي عرصه همه و و ذهن بشري، ديني هم استناد جا به معروف درون توانيم در اينمي.ي دين، بسيار نادرند ألخص در عرصههاي فكر

كه. كنيم كه در عـالم بـه آدميـان داده شـده».ما قسم اهللا بين النّاس شيئاً أعزّ من اليقين«در روايت هست يقين نادرترين متاعي است

به گمان ما، لذا اين. است كه در عالم واقع، آن يقـين واقعـي مـدلل، در همـه. محصلي ندارد همه بر سر يقين چانه زدن، ي براي اين

و غيرمدلل در همهي عرصه ها، از جمله عرصه و آن يقين معلل ي ديـن،ي در عرصـه ها، از جملهي عرصهي دين، بسيار اندك است

به لحظه. بسيار فراوان مي يقين معلل به سال اي حاصل و يقين مدلل گ شود از(.آيد اه برنمي ها هم كه به قول بوعلي، بسياري بگذريم

و آن خـاص.)ها هم ظنون متراكمند آن ـ حضوري اسـت ـ وصالي ـ قدسي ـ الهامي كه يقين كشفي البته يقين نوع سومي هم داريم

و البته آن از نادر هم نادرتر است و محل سخن ما نيست هم(ل حال همان يقين معلل غيرمدل. اولياي خداوند است كه به واقع يقين

مي)نيست و همان را از متدينان پيشـوايان ديـن همـه. شـود در غير اين صورت، تكليف فوق طاقـت مـي.پذيرد، مقبول شارع است

كم مي و فرو ريزد دانستند كه ايمان عموم مردم به دربه همين دليل هم اجازه نمي. ترين تشويشي ممكن است ويران شود دادنـد كـه

به راحتي رفتي جامعه و عوامل ضدديني و عطوفت بر مؤمنين بود. وآمد كند ديني علل و مدلولش ايـن. اين از باب شفقت بر خلق

و لرزان مي مي است كه ايمان آنان را غيريقيني و حفاظتش را واجب به ايمـان بـودن. شمردند دانستند و همان ايمان غيريقيني را هم

و اندازه گرفت؛ از جملهچ براي اين كه همه. قبول داشتند به قدر طاقت بشر ديد را يز بشري را بايد و يقـين و تدين و بـاز.ي ايمان

مي همين كه مي گويند بحث جا بگويم كساني و يقين مردم را زايل به اين هاي كالمي ايمان هـاي ها گفت كدام يقـين؟ يقـين كند، بايد

مي و تقليدي را و ميراثي آن لرزان، معلّل، غيرمدلل و دليل به دست نيامده گوييد؟ و دليل از دست بروند ها با بحث بـه. اند تا با بحث

مي علتي آمده و با علت مقابلي زايل مي اگر هم ايمان. شوند اند آن گوييد، بحث هاي مدلل را و مولـد و هاي كالمي مـادر هـا هسـتند

به خاطر پاره و بحث آزاد، پر بستن باب علم كالم به خاطر خارهايش اي از آفاتش، ي ديني با اين توضيح، جامعه. پر كردن گل است

كه كار علتي مي مي هم بايد فرق بگذارد ميان مخالفاني و متفكـران مخـالف، چـرا. كنند كنند با انخها كه كار دليلي و متكلمان باحثان

نه دليليان آزاد نباشند؟ ح. اگر تأملي هست در باب علتيان است، ي دينـي غيرمـدرن هـم بـا رياضـتتّي هاضمهاين سخني است كه

Page 64: صراطهاي مستقيم

64صفحه هاي مستقيم صراط

و مخـالف، حقـوق. تواند آن را هضم كند اندكي مي و دليليان، اعـم از موافـق بلي؛ اگر از ديدگاه حقوق بشر مدرن نظر كنيم، علتيان

و بهشتي هاي معلل ناجي به هر حال، وقتي خودمان هم قبول داريم كه صاحبان ايمان. گويا از بحث دور شديم. مساوي دارند انـد اند

و از همه و خست بورزيم يا طالب محالبشويم هـاي مـدللي مردم ايمـانو علي صراط المستقيمند، خوب پس چرا با ديگران بخل

به قول انواري :بطلبيم؟

!ي اقبال ناممكن نجنباني نگر تا حلقه

و يقين يك امر عيني يا ابژكتيو است، فـرض كنيـد در مورد يقين است كه امر يذهني به سوبژكتيو است، اين كه جنابعالي فرموديد ولي حق

توانيم به واقع برسيم يا اگر به واقع رسـيديم توانيم صدق اعتقادي را قطعاً اثبات كنيم، يعني يا نمي المثل نمي كه ما به اين نتيجه برسيم كه في

اگر ما معتقد باشيم كـه. قطعي نداريم؛ از جمله در قلمرو دين مدلول اين مدعا اين است كه ما حق عيني. توانيم كشف كنيم كه رسيديم نمي

و اگر اين معنا درست باشـد، در همـه حق ابژكتيو قطعي نداريم، در واقع گفته در ايم كه يقين مدلل هم نداريم جـا درسـت اسـت، از جملـه

باطل بدانيم؟چنين اگر ديني را حق دانستيم، مگر غير از اين است كه بقيه را بايدهم. قلمرو دين

و برهان را ناممكن بدانيم، يقين مدلل هـم نخـواهيم داشـت شناسي اگر ما در معرفت. بلي؛ درست است آن. مان اثبات ولـي در

و آكد خواهيم داشت و باطل. صورت پلوراليسم را به نحو اشد ي مهمي در باب اديان هست كـه بايـد عـرض نكته. اما در باب حق

م. كنم ميبه طور كلي در و باطل فاصله نطق، كه بين حق و ايجاب يا فاصله اي نيست؛ مثل فاصله گوييم .ي بين نقيضـيني بين سلب

آن يعني در اين و معتقديم اگر چيزي حق بود يـك نقـيض دارد كـه به ارتفاع نقيضين هستيم به طرد شقّ ثالث يا قائل جا قائل شدن

و باطل اديان ايـن عده. كه آن هم كاذب استهم باطل است، اگر چيزي صادق بود يك نقيض دارد . كننـد طـور نگـاه مـي اي به حق

مي. پندارند نسبت دين حق با ساير اديان، نسبت نقيضين است يعني مي كه مسأله در حالي كه نفس تعدد اديان نشان ي نقيضـان دهد

سـازي تـر از آن سـاده جـا پيچيـده أله در ايـن مسـ. شـود االطالق، نمـي يعني حق بودن يكي، موجب بطالن بقيه، علي. در كار نيست

ميمي. منطقياست مي پرسند دو تا نقيض چگونه توان دو دين مختلف را حق دانسـت؟ وقتـي توانند توأماً مورد قبول باشند؟ چگونه

مي مي»حضرت مسيح پيغمبر خاتم است«شود مثالً در مكتبي گفته و در يك مكتب ديگري گفته در»تمسيح خاتم نيسـ«شود، ، يـا

مي ديني گفته مي و در دين ديگر گفته مي شود محمد پيامبر است در شود پيامبر نيست، اين دو را چگونه توان با هم صادق دانسـت،

يكي از آن و لذا حتماً يكي نقيض ديگيري است كه و ديگري كاذب است؟ ما در اين حالي جـا بايـد توجـه كنـيم كـه اوالً ها صادق

ها، بـه طـوري كـه هـري بزرگي از گزاره يعني يك مجموعه. اديان هر كدامشان يك سيستمند.ض دو گزاره نيست سخن بر سر تناق

تك يعني هيچ. هاي بسيار ديگري استي محفوف به گزاره گزاره دو بـل. شـوند گزاره با هـم مقايسـه نمـي وقت در عالم واقع دو كـه

د سيستم يا دو دستگاه وارد مقايسه مي و اين كه حكم بـه نقـيض بودنشـانو سيستم با آن حجم عظيم گزاره شوند هاي مرتبط است

و ناتوانايي ها، توانايي هر يك از اين سيستم. بسيار مشكل است هـا ها، تـدبير مشـكل ها، اشباع روان ها، تجربه هايي در تفسير فكت ها

بر...و يكي و وقتي با اين چشم نگريسته شوند، ترجيح د دارند و شوارتر از آن خواهد بود كـه ابتـدا بـه نظـر مـي ديگري بسي آيـد

به صورت احكام جدلي بيش مي تر و باطل بسيار مشـكل يعني هم تعيين دقيق.شوند الطرفين و هم تعيين مصداق حق موضع تناقض

و رئاليسم براي مثال، دو سيستم ايده. شود مي و رئاليسم يا نوميناليسم دو ايـن. در نظـر بگيريـدرا)به معني دوم رئاليسـم(آليسم هـا

و ديگـري اين. نظامند و ديگري بگويد نيست، يا يكـي بگويـد كلـي وجـود دارد يكي ازانها بگويد جهان واقع هست كه طور نيست

و آن و ديگي باطل بگويد ندارد هـا دو نظـام حقيقت ايـن اسـت كـه ايـن. گاه بگوييم كه اين دو رأي نقيضانند، پس يكي حق است

و هر كدام ضعفو هر يك از آن دو موضع، آن اند فلسفي و لوازم دارند و قوت قدر توابع در ها هايي در تفسير پديـدارها دارنـد كـه

و ادله به يك انتخاب خواهد رسيد به نهايت آدمي آليسم يا بالعكس، كافي نخواهد بـود وجه براي ترجيح رئاليسم بر ايده هيچي عقلي

و ضعف و از حيث ادلهو اصالً حين بررسي قوت آن اين دو نظام در تفسير پديدارها آني آن هـا، و مضـمون هـا عـوض قـدر معنـا

آن مي و آن قدر درك شود و رئاليسم هم تاكنون، چيزي جز ايـن هاي مختلف از ها براي فيلسوف پيداميشود كه رئاليسم يا نوميناليسم

و گزا. نيست و مهـم نكتـه. ره را در چارچوب نگاه كنيم، نه بيرون از چارچوب بنابراين، بايد اين ديد سيستم را نگه داريم تـري دوم

Page 65: صراطهاي مستقيم

65صفحه هاي مستقيم صراط

كه در نفس و بقيه باطل باشند اين كه در اديان داستان اين نيست يكي حق ) چـون تقابـل دو نقـيض(االمـري چنان تقابل نفس. االمر

ن يعني مسلمان. اي ندارند خود اديان هم چنان مشي. ها برقرار نيست ميان آن كه مسيحيت نقيض اسالم است يا يهوديـتميها گويند

و. انـد ها در زمان خودشان حق بـوده گويند هر كدام از اينمي. نقيض مسيحيت است يعنـي در واقـع يـك نـوع پلوراليتـه را قائلنـد

ميبل. داند االمري نمي را باطل مطلق نفس كدام هيچ مي كه با درج يك قيد، همه را حق و و آن هـم گويند اين شمارند هم حق اسـت

و آن ديگري هم كه بدانيم ما در ميان اضداد يا نقيضو اين نكته. حق است ايـم كـه بگـوييم هاي منطقي گرفتار نشدهي مهمي است

و نفس يكي در واقع و با آن اقبل جمع نيستند اگر به اعتقاد خـود پيـروان اديـان بـا درج قيـودي،. االمر حق است، بقيه باطل مطلقند

مي همه و. شود حق دانستي اديان را ج در زمان ج، ب در زمان ب، تـوان حال اگر با اين قيد مـي .... الف در زمان الف حق است،

ب هـم حـق و با آن قيود نتوان گفت الف هـم حـق اسـت، و هم ج، چرا قيود ديگري نتوان افزود ب گفت هم الف حق است هم

ج هم حق است و يك. است، و»الف« قيد توانستيم بگوييم حاال ما با افزودن از اول تاريخ»ب«، مثالً تا قرن اول ميالدي حب بوده

و606ميالدي تا مثالً سال كه نقيض يكديگر نمي. تا زمان حال606از»ج« ميالدي حق بوده، سه تا حق داريم به شـرط پس شوند،

مو. اين كه اين قيود زماني را در نظر بگيريم و ممكن قيد زماني است؟ چرا قيدهاي ديگر نتوان يافـت كـه در ولي مگر تنها قيد جود

به ابتكار قوه عني هم حقيقت اين اسـت كـه حقانيـت.ي تخيل شما بستگي دارد زماني حقانيت همه را محفوظ نگه دارد؟ اين ديگر

و حقانيت اين گزاره. دارد Indexicalهاي اشاري اديان شباهت بسيار با حقانيت گزاره چه كسـي يـاه صدق كه به اين ا بستگي دارد

به كار برد در كجا آن يك،، راست است اگر يك فرد بيست ساله آن را بگويد»من بيست سال دارم«ي گزاره. ها را و دروغ است اگر

و دروغ است اگر در روزي گـرم ادا»امروز سرد است«. چهل ساله آن را بگويد فرد . شـود، راست است اگر در روزي سرد ادا شود

و صدق در اين گزاره كه حق من«شوند، خوانده مي Indexicalها، او«و» براي به اين معناي خـاص، نسـبي اسـت» براي و در. دارد

مي«يا» زمين كروي است«حالي كه و»شوند فلزات در اثر حرارت منبسط و براي او نـدارد و براي من و باطلشان نسبي نيست ، حق

ي مسـلمانان اين عقيـده».براي مسيحيان تا اسالم نيامده بود، مسيحيت حق بود«: مالحظه كنيد. كند فرق نمي ها را بگويد هر كس آن

و مسلمانان است اين عقيده».براي يهوديان تا مسيح نيامده بود، يهوديت حق بود«. است به اين.ي مسيحيان از هـيچ گونه حقانيت، رو

و فلسفي نيست كه قيد نوع حق و عمرو«هاي علمي و. ندارند» براي زيد و باطـل مطلـق و باطـل اديـان، بـا حـق پس حساب حق

مي نفس كه و ديـروز االمري فلسفي فرق دارد و امروز و اتم يا وجود دارد يا وجود ندارد گويد وجود يا مطلقاً اصيل است يا نيست،

و جنوب ندارد پ طور است، اگر اين.و شمال كه با افزودن آن، همـه حاال شما فرمول يا قيد ديگري ي دينهـا در عـرض هـم يدا كنيد

آن. حق بشوند به كه دين اسالم . اند، مسيحيت حق است ها نرسيده، يا دين اسالم را حق نيافته مثالً فض كنيد بگوييد براي مسيحياني

و ديني ندارد از.ل استنگوييد اگر اسالم حق است، پس غير آن هر چه باشد باط. اين سخن هيچ اشكال منطقي ايـن سـخن ناشـي

كه حق بودن اسالم را چون حق بودن تئوري اتمي يا كرويت زمين مي با اين. بايد مدل حقانيت را عوض كرد. داند توهم است جا ما

آن. داريم، نه حق مطلق»...حق براي«يعني. روييم اشاري روبه هاي شبه مدل گمان نكنيد معناي اين سخن آن اسـت كـه اگـر امـروزه

و معذورندم آن. سيحيان با دين مسيحي به سر ببرند، مستضعف هايي كه مسيحي بودند معـذور مگر تا وقتي پيامبر اسالم نيامده بود،

و ناجي بودند نبودند؟ و معتدي ها هر كدامشـان اين. در قلمرو اديان، ما چنين وضعيتي داريم. طور حاال هم همين. خير؛ بر دين حق

ا به و نسبت و اگر اين قيود را در كار بياوريم، در تكثر حق با قيودي اي نتيجـه.ها هيچ اشكالي وجود نخواهد داشـت شخاصي حقند

ميآن: خواهم بگيرم، اين استكه مي كه و باطـل نفـس ها به تناقض حـق در. االمـري اسـت گويند تكثر حق اشكال دارد، توجهشان

كه در اين جـا بحـث بزرگواراني هـم كـه در ايـن.كه تباين دو سيستم اشاري استبل. االمري نيست جا بحث از نقيضين نفس حالي

مي معذوريت مي و خلق خدا را آسوده كنند، اشتباه و قصد خيرشان اين است كه خدا را تبرئه . خدا خيرشـان بدهـد! خاطر كنند كنند

و خلط حق. بايد حذر كرد»...حق براي«و»حق«به هر حال، از مغالطه و باطل منطقي در باب نسبت و فرقشان با حق و باطل اديان

كه هيچ يك نكته. توان گفت سخن بسيار مي االمري نفس يك از اديان پيروان خود را مكلفي مهم ديگر كه افزودني است، اين است

آن نكرده و پس از اطمينان از بطالن و ديگر اديان را بيازمايند و اند كه بروند به دين حق خود التزام اين واجبـي نيسـت كـه. رزندها،

Page 66: صراطهاي مستقيم

66صفحه هاي مستقيم صراط

و موجب عقوبت باشد مي. تركش حرام و شواهد كـه بـر لـه ديـن خـود گويي هر ديني به پيروان خود به همان مقدار از ادله گويد

و آن و بطالن ديگران كافي بدانند دارند قناعت كنند آن. ها را در اثبات حقانيت خود و مفادش و منصفانه اين موضعي است عقالئي

و اطالعات خود، منصفانه عمل كندكه هر كس بر اساس داده است و خود او را محق. ها و عمل او را خردمندانه عقال راه او را حق

حق مي و بدين شيوه، و هدايت شمارند مي ها را هاي بسيار و يك پلوراليسم عقاليـي واقعـي به موازات هم وجود داشته باشند توانند

حق در اين. پديد آورند مي جا و شيوه انيت با عقالنيت گره مي خورد و مؤيد حق قرار كهي عقاليي مولد به اين معني نه گيرد؛ آن هم

به طور يكسان حقند، چون همه محقند كه همه به اين معني و بقيه مستضعف، بل داران بـه يعني محق بودن ديـن. يكي بر حق است

مي ث جاي حق بودن اديان و مقام كشف بر مقام مينشيند به. گيرد بوت سبقت ميو و عالوه بـر راستي آيا ما توانيم فراتر از اين برويم

داران، به حق بودن واقعي اعتقاداتشان هم برسيم؟ مخق بودن دين

دارد، يعني حق بودن اعتقادات يـك معنـي. قاعدتاً بايد اين كل را به اجزاء تحويل بدهيم كنيم، اوالً وقتي ما صحبت از حقانيت يك دين مي

و مناسك يك معنا دارد، حق بودن در حوزه و غيره حق بودن اعمال ي حال فرض كنيم كه بحث ما ناظر به حـوزه.ي اخالق يك معنا دارد،

و فرض كنيم كه اعتقادات هم ناظر به امر واقع هستند، يعني از واقعيتي در اين عالم حكايت مي اگر ما بگوييم كـه ايـن. كنند اعتقادات باشد

و براي آن قوم حق نيست، در آن صورت به نظر مي اع جا مدل خاصـي از حـق رسد كه شما در واقع در اين تقادات براي اين قوم حق است

مي عرضه مي را كنيد كه و مقبوالت، نتيجه يعني قومي بر مبناي پاره. بناميم» حق مقيد«توانيم آن مي اي مفروضات و قـومي اي را حق شـمارد

را پارهديگر بر مبناي .حق محصول يك فرآيند يا روش است. بنابراين، ما حق پيشين نداريم. اي مقدمات ديگر، نتايج ديگري

و اگر اين حكـم عـام را بپـذيريم،و علي كنيد كه مطابق آن، حق مطلق شما در واقع يك مدل خاصي از حق عرضه مي االطالق وجود ندارد

بو اين حكم درباره .دي اديان هم صادق خواهد

يا. حق مطلق وجود نداردجا نگفتم هيچ در مـورد. هم غافل نباشـيم»...حق براي«گفتيم در كنار حق مطلق، بايد از حق اشاري

آن گزاره ـ خواه در اديان خواه بيرون از ـ هاي ناظر به امور واقع هـا ماننـد تئـوري اتمـي هسـتند كـه يـاآن. نداريم»...حق براي«ها

و و عمرو بستگي ندارند صادقند يا كاذب، به نحو سيسـتمي نظـر مـي.به زيد كنـيم، نـه بـه لكن فراموش نكنيد كه اوالً ما به اديان،

كه به نحوي از انحاء، از بوته. كه اشاره كردم هاي مجزايشان؛ چنان پاره و كـاري امتحان بيرون آمده ثانياً سخن بر سر ادياني است انـد

ر در مورد آن آن. سيده استها به تكافؤ ادله و فلسفي در مورد اين مقـدار مينـيمم. دهد ها فتوا به بطالن قطعي نمي يعني عقل منطقي

مي»...حق براي«از حقانيت اوليه است كه زمينه را براي و نجات را به دنبـال. كند فراهم اين حقانيت اشاري، همان است كه هدايت

.دارد

ميآيا. را هم تعريف كنيد»حق«پس شما بايد دانيد، يا چيز ديگر؟ آن را به معناي مطابقت با واقع

ـ مطابقت با واقع است در هر دو جا ـ علي أي حال آن. حق مي. ها مالزمت دارد لكن حق در اديان با هادي بودن گـوييم وقتي

به او ضالّ، لكن»دين هادي زيد«، يعني»دين حق براي زيد« و افراد منتسب كه باطل است .ناجي يا معذورند، نه ديني

و ضاللتي كه اديان مطرح مي و كذب مالزمت دارد يا نه؟ آيا موضوع هدايت شود، با صدق

به معنايي كه گفتم مالزمت دارد و باطل، به آن بپردازيم لكن اين بيان، ضميمه. با حق .اي دارد كه بايد بعداً

ان شايد يكي از داليلي كه منتقدين بر اين مسأله و باطل اند، اين است كه مدلشان از حق با مـدل شـما اساسـاً متفـاوت گشت گذاشتهي حق

آن. است مي يعني و در دامان ما ...افتد افتد يا نمي ها يك حق مطلقي قائلند كه فارغ از هر گونه قيدي است

و شما باألخره يا ها اين است بله؛ حرف آن و ياوه است ايـدبه اين حق رسيدهكه اگر اين گزاره حق است، پس نقيض آن باطل

و از اين دو حال خارج نيست يا نرسيده و باطل اديان، چنان. ايد و باطل مقيد اما حق به اعتقاد) يا اشاري(كه ديديم، حق است؛ حتّي

و بنـا. يك قيدش همان قيد مشهور زماني است. پيروان خود اديان و در ميان آوريم براين، اما ممكن است ده قيد ديگر هم فكر كنيم

مي پلوراليسم در عرصه به نحو طبيعي مي.رويدي اديان، بن يادآوري به و مفترقات بست رسيده است، كنم كه پلوراليسم در مختلفات

Page 67: صراطهاي مستقيم

67صفحه هاي مستقيم صراط

كه بعضي. نه در مشتركات كه گفته ها مرتكب شدهو خطايي كه مثالً در مسـيحيت مقـداري اند، اين است اند بله، ما هم به اين قائليم

كه آن مطالب حقه و مقصودشان اين است مي ها هم بعضي حرف هست به جد بايد گفت كه اين پلوراليسـم. زنند هاي خود ما را اما

به يك حق مطلق قائلند. اين مونيسم است. نيست آنمي. يعني ايـن. جـا نيسـت اما محل اصـلي بحـث ايـن. ها هم قبولند گويند بله

آن دربارهدر پلوراليسم بحث. عنه است موضوع مفروغ ميي مختلفات است، يعني در كه اختالف پيدا يعنـي اگـر. شود جاهايي است

و در يك سطح هست، ديگر در اين به يك نحو و برخي اديان ديگر اعتقاد به خداي واحد و اسالم جا بحث فرض كنيم در يهوديت

مي. پلوراليسم معنا ندارد كه فرض كنيم در يهودي پلوراليسم وقتي مطرح شـود كـه احيانـاً بـات اوصافي براي خداوند بيـان مـي شود

مي از گزاره. اوصاف مورد قبول در اسالم فرق دارد كه بگذريم، به امور واقع و احكام فرعـي شـرعي هاي ناظر رسيم كه آداب عملي

و باطل نمي در اين.و نيز احكامي اخالقي و داوري سهل است جا صحبت از حق اعمال پيـروان ديـن حـق در اين موارد،. توان كرد

و سعادت است)به معني مشاراليه( و ثواب .هم مبرءالذمه است، هم مقبول خداوند است، هم موجب نجات

گيريد؟ يعني ايجا حق را به معناي كارآمدي مي

به معناي كارآمدي مي .اند چون با امور اعتباري مواجهيم كه ابزاري. گيريم بلي؛

اعم از اعتقـاداتي(ي اعتقادات است االصول همان عرصه گويد كه علي مي factualي كه در باب واقع سخن هاي ماند آن قسمت پس فقط مي

).ي مبدأ است يا معاد كه درباره

و نيز مي بحث پلوراليسم و. شود حقانيت مطلق، دقيقاً در اين مواضع مطرح پلوراليسم در قلمرو امور عملي بحث چنداني ندارد

و قبولش آسان است داوري درابرهي آن مي. سهل كه مشكل پديد و بحث در قلمرو اعتقادات است و غليظ مـي آيد . شـوند ها شديد

مي باز هم يادآوري مي و عقل ديني بـه بـن كنم كه پلوراليسم در اين عرصه، وقتي مطرح بسـت شود كه تكافؤ ادله حاصل شده باشد

مي. رسيده باشد و نيز اشاره كه عالوه بر مبدأ معاد، ممكن است كسي بگويـد پيـامبر بـودن يـا نبـودن شـخص الـف هـم جـزء كنم

مي در اين. هاي ناظر به واقع است گزاره چه پ جا به معني مأموريت گوييد؟ بايد بگوييم نـه بـه معنـي واجـد اوصـاف معـين(يامبري

كه آورديـم(لذا شخص الف ممكن است پيامبر براي فالن قوم باشد. باشدمي»...حق براي«از جنس) بودن و بـراي قـوم) با قيودي

و به عبارت ديگر، فالن قوم ممكن است پيامبرشان شخص الف باشد يا نباشد به نام مبدأ، كـه ديـن از آن حال واقعيتي. ديگر نباشد

مي سخن مي به تناقض آن. افتد گويد، چنان است كه زبان در مقام بيان آن و مقتضاي مقام اسـت جا تناقض يعني اصالً در . گويي ادب

به ما قرار دارد خداوند كه سرّ است، بل :به قول مولوي.كه سرّ االسرار است، در ارتفاعي بس رفيع نسبت

شـود پرّان ميبوي آن دلبر چو

شودها جمله حيران ميآن زبان

مي زبانبه همين سبب در وصف او به تناقض بل. افتند ها و آن لذا هيچ بعيد نيست و محتمـل اسـت كـه در جـا كه بسيار منتظر

و بل و در عين حق بودن، غير قابل جمع احكام متفاوت و همه حق باشند آن.كه متناقضي صادر شود م در رويـيما با واقعيتي روبهجا

و چون پيلي كه ميهمان مرغي شود، خانهكه حصارهاي زبان را مي مي شكند و خود مرغ را حيران .كندي مرغ را ويران

مي. ديني است اين نگاه از منظر درون توانيم بگوييم؟ اما اگر بخواهيم از بيرون دين داوري كنيم، چه

م جا رأي عارفانه نه؛ من در اين ميي به عرفان هيچ دين خاصي تكيه ندارم طلق را عرضه و .كنم

آن» W. T. Staceاستيس«شما و به تجارب عارفان متوجه بوده ها را مالحظه كنيد كه ظاهراً ملتزم به هيچ دين خاصي نبوده، اما

مي و مهم و دست. شمرده است را محترم كيكي از نتايج تحقيقات دهـد كـهه زبان عارفان نشان مـي آوردهاي تجربي او همين است

آن ها يا منطقه قطعه به كه وقتي انسان مي هايي از واقعيت هست مي شود، زبانش تناقض جاها نزديك ي ايـن امـر بـه تجربـه. شود آميز

مي كه عموم تجربهبل. خداوند هم منحصر نيست و عرفاني چنين احوالي را پديد يلهاز خـدا كـه بگـذريم، مسـأ. آورند هاي روحي

Page 68: صراطهاي مستقيم

68صفحه هاي مستقيم صراط

مي)ي معاد يا تجربه(معاد مي معاد از تعاليم درون. شود مطرح و با تعدد اديان و حقانيتش تـابع حقانيـت ديني است تواند متنوع شود

به توضيحي كه آورديم .خود دين است،

و اين نظام وو معناي گـزاره ها بدانيم را هم متشكل از گزاره هاي اعتقادي فرض بفرماييد كه ما دو نظام اعتقادي داريم هـا را هـم در سـياق

مي زمينه و پس از فهم اين گزاره ببينيم كه يك گروه گويـد، ولي گـروه ديگـر مـي»خداوند متشخص است«گويد مثالًي مربوطه درك كنيم

و بـر يعني ممكن است ما بر مبناي يك مجموعه مفروضات مشترك به فرض متشخص بـودن خداونـد برسـيم.»خداوند نامتشخص است«

و مفروضـاتي اسـت كـه مـا. مبناي يك سلسله مفروضات ديگر به فرض نامتشخص بودن خداوند برسيم اين موضوع كامالً مقيد به مبـاني

و بر مبناي مجموعه. ايم برگرفته مي اما آيا در داخل يك نظام اعتقادي توانيم بگـوييم هـم خداونـد متشـخصي واحد از مفروضات مشترك،

متشخص نيست؟است، هم خداوند

مي. ولي بحث پلوراليسم اين نيست. توانيمنه؛ نمي كه شما چند دسته مفروضات و بحث پلوراليسم اين است توانيد داشته باشيد

نه اين كه در يك سيستم واحد چند تا رأي متعـارض داشـته. پلوراليسم اين است. با اين چند دسته مفروضات، چند دسته مدلوالت

ام. باشيد مي. كان ندارد نه، اين به گزاف برنگرفتيـد. توانيد چند دستگاه داشته باشيد ولي زيـرا اوالً. البته شما اين چند دستگاه را هم

و موضوع معرفت كه در اين مباني آن به تخيير كشيده است، ثانياً متعلق و كار و ها مدلل است كه زبـان جا خداوند باشد، چنان است

و ادراكي را به ميدستگاه فكري و تنوع ميعلتاين خود. افكند تناقض كه مما به آن پلوراليسم نام .دهيم پديد آمدن امري است

و بيانات متناقض را معقول بدانيم؟و اگر ما يكي از شروط معقوليت را فقدان تناقض بدانيم، در آن صورت آيا مي توانيم اين زبان

و پرمغز از موالنا برايتان بخوان ميابتدا شعري مهم : گويدم كه در همين باب

و گو ز تــأويلي محــالي كــم شــنوعقل بحثي گويد اين دور است بــي

چه فوق عقل توست آمد محالآنحـالپير گويد مر تـو را اي سسـت

به تناسب زمينه و معقوليت را بايد مي حق اين است كه محالت كه در آن بحث و. كنيم در نظر گرفت اي وقتـي متعلـق معرفـت

و گزارهي خداوند است، معقوليت انديشه تجربه به او با معقوليت گزاره ها به طبيعت فرق دارد هاي مربوط رازها هميشه. هاي مربوط

مي. جا امري متعارف استو لذا حدوث تناقض ظاهري در اين. چنينند اهللا«خوانيد كـه در قرآن شما و لكـن و مـا رميـت إذ رميـت

مي مبر نسبت مي هم رمي را به پيا.»رمي چه بحث. كند دهد، هم از او سلب و تحركو اين تناقض ظاهري، و روح ها در ذهن ها ها ها

مي.كه ايجاد نكرده است كه موالنا گويد اين

قيــاستكيــف بــياتصــالي بــي

الناس را با جان ناسهست رب

بي.براي توضيح همين معناست بي چون ارتباط حق با آدمي، ارتباط و اين آيـد، هـاي الفـاظ در مـي چونچون، وقتي در قالب است

مي تناقض چه مقامي هستيم، منافي معقوليت نيست زا كه در و توجه به اين و اين تناقض با علم جـا راه خـود مجازگويي همين. شود

.گشايد را به درون زبان مي

م دانيد؟يپس شما زبان دين را در بخش معارف اعتقادي، ناظربه امر واقع

و تناقض هم بيافتد به تعارض و به همان دليل، ـ تمثيلي بشود .بلي؛ اما اين مانع از آن نيست كه زبان ما زبان مجازي

و تناقض آيا حيرت مي افكني شود، يا در يك دين خاص، مثالً در شـريعت اسـالم هـم آفريني ذات خداوند، فقط موجب تنوع اديان مختلف

مو اين امر مي و تنوع در تلقيتواند و لذا تعدد ها شود؟ جب تناقض

كه براي محققان بله، اما براي مقدان نه .حقيقت اين است

و حداقل در يك مرحله از مراحل فهمشان، سعي در سازگار كردن تناقضات دارند اما ما مي .بينيم كه مفسران سعي در رفع تناقضات دارند

Page 69: صراطهاي مستقيم

69صفحه هاي مستقيم صراط

ـ علمي اين كه تماماً پيراسته از تناقض باشدالبته شرط يك دستگاه فلسفي كـه بـل. ولي عرفان ابا از اين تناقضات نـدارد. است

و به همين دليل هم بيان عارفان را نبايد بيان جدي فيلسوفانه گرفت در غير اين صورت،. آموخته است كه با اين تناقضات سر بكند

د به بطالن سيستم خواهيد و شما حكم به همين دليل عرفان سيسـتم نـدارد، بـراي ايـن كـه.ادتناقضاتش برجسته خواهد شد اصالً

و با زبان. وقت يك دستكاه فكري منضبطي به وجود نياورند عارفان هيچ. سيستم بايد سازگار باشد پي آن هم نبودند هاي تـأويلي در

به ميدان آمده نه به تكلف، بل به مقتضاي مقام برگرف تمثيلي و اين زبان تمثيلي را هم . شـده اسـت جـون غيـر از ايـن نمـي. اندتهاند

و زبان اشارت براي همين بود تقسيم زبان به زبان عبارت و. ها و عرفان، هنگام سخن گفتن از خداوند، زبان اشارت است زبان دين

.كند اين زبان، احكامش با زبان عبارت فرق مي

براي مثال، خداونـد راجـع بـه عـوالم موجـود بـه مـا گـزارش. نه بايد بفهميم ها را چگو كه بايد بدانيم آن اما ما در دين با معارفي مواجهيم

مي يا درباره. دهد مي از آيا ما بايد اين گزارش. كندي چگونگي آخرت يا برزخ مطالبي بيان ها را عارفانه تلقي كنيم يا فيلسوفانه؟ يعنـي بايـد

و و استنباط كنيم يا نه؟ باألخره گوهر دين چيسـت. مربوط است» گوهر دين«ي اين بحث به مسأله اين مالحظات تلقي سازگاري استخراج

و در اين قبيل مسائل چه اقتضائاتي دارد؟

سه نوع جا دست در واقع ما بايد در اين داري، ديـن)انـديش مصـلحت(داري مقلدانـه دين:داري قائل شويم يا دين» دين«كم به

ـ متكلمانه و دين)انديش معرفت(محققانه و). انديش تجربت(اري عارفانهد، براي مقلدان، حقيقتاً گوهر دين عبـارت اسـت از اوامـر

و پاره كه ممد زندگي است نواهي به طـوري كـه. ست، نه زندگي براي دين در نگاه مقلدان، دين براي زندگي.اي از اخالقيات ساده

و نواهي را كسي ترك كند، بي شد اگر آن اوامر و نـه تجـارب هاي معرفت جا نه دقت ايندر. دين تلقي خواهد انديشانه در كار است

و نهي.عارفانه به تجارب پيغمبر اقتدا نمي. هاست پيروي از پيامبر هم پيروي در امر و مواجيد آن بزرگوار اينان و شريك اذواق كنند

ـ محققانـه التر از اين سطح، دينبا. اما اين گوهر براي ديگران قشر است. گوهر دين براي مقلدان همين است. نيستند داري متكلمانه

و در مرتبه و اشراقي اسـت براي عارفان، گوهر دين، تجربه. داري عارفانهي باالتر هم دين داريم بـراي متكلمـان گـوهر. هاي معنوي

وي دعا، مسأله چون كالم باري، مسأله(دين همين معارف دين است به...)ي شرور، خلقت، حشر تاكه بايد شكل سازگاري درآيند

سه نوع برداشـت.ي باالتر است هر يك از اين مراتب زيرين، قشر مرتبه. ها باشند آنان بتوانند فيلسوفانه پذيراي آن به اين ترتيب، ما

و اين سه نوع دين سه حظّ از دين داريم به يا سـه گـوهر.وجه عين يكديگر نيسـتند هيچ داري، گرچه منافاتي با يكديگر ندارند، ولي

مي. مختلف دارند كه و عوالم ديگر را چگونه بايد تلقي كنيم، كامالً بستگي پرسيد ما گزاره حاال آن و آخرت هاي ديني در باب برزخ

و نوع پيش به نوع دين آن. هاي ما دارد فرض داري ما و مقلدان، كه عالميان به معني تحت تاريخ دين نشان داده به نحو ها را و اللفظي

و سـعادت(زاري اب به ثواب و بـر حسـب انديشـي نكـرده متكلمـان چنـين خـام. انـد برگرفتـه) يعني متعلق اعتقاد براي رسيدن انـد

و گاه تلطيفي در معنا قائل شده هايشان، گاه مثالً ميزان اعمال در قيامت را عين ترازوهاي دنيوي دانسته فرض پيش عارفان هـم. اند اند

پي داردداسه نوع دين. طور همين سه نوع دنياي ماوراي دين را در و سه نوع دين و محكمات، كـه هـيچ. ري، در حقيقت متشابهات

آن ديني از آن و هر جا پاي تفسير باز شود پاي مي ها خالي نيست، . انـد شود، بـه همـين جهـات وارد مباحـث دينـي شـده ها هم باز

و دست به صفات و كم بايد بگوييم بسياري از مباحث مربوط و قيامت و بـا رجـوع بـه محكمـات ... افعال باري از جنس متشـابهند

مي) هاي محكم فرض يعني پيش( و لذا، معاني متشابهات هم تحول برمي ها تحول فرض اين پيش. شوند روشن .دارند بردارند

. ما ناشناخته است، اطالعاتي بـه مـا بدهنـدي مثالً وجوهي از اين عالم كه براي خواهند درباره كه مي هاي ديني مختلفي مواجهيم ما با كتاب

و هاي بررسي تاريخي مدلل، نشان دهيم كه يك كتاب از كتاب ديگر اعتبار بيش توانيم با روش حال سؤال اين است كه آيا ما نمي تـري دارد

از اند، اما كتاب حق بوده گرايي قائل شويم؟ يعني بگوييم كه مثالً اين اديان به اين ترتيب، به نوعي پلوراليسم طولي يا شمول هاي حقـي كـه

آن ها فرستاده شده، مثالً دستخوش تحريف شده يا بخش عمده جانب خدا براي آن ها از ميان رفته، اما ما كتـابي در اختيـار داريـم كـه اي از

و شأن و قراين و نيز اسناد و بدون تحريف است آن ايـن كتـاب يـاري مـي هايي داريم كه ما را در درك صحيح نزول فرضاً كامل ا كننـد، امـ

هاي ديني بـه جـا مانـده، توانيم به نحو شرطي بگوييم كه ممكن است از ميان كتاب يعني آيا نمي. هايي ندارند هاي سابق چنين ويژگي كتاب

و تاريخ مدوني درباره يك كتاب به نهي آن وجود دارد، اما در مورد كتاب تر محفوظ مانده د. هاي ديگر هـاي عـين آن كـه آن كتـابو لـذا

Page 70: صراطهاي مستقيم

70صفحه هاي مستقيم صراط

و گاه تحريف(دانيم ديگر را باطل نمي مي اگرچه ناقص مي)دانيم شده في، اما و ايـن المثل، جامع گوييم كه اين كتاب مورد نظر ما، تـر اسـت

ك. هاي عيني تاريخي بيان كنيم، نه بر اساس ايمان ديني خود ادعا را بر مبناي بررسي گـوييم يعني نمـي. اري نداريم بنابراين، ما با مقام ثبوت

و آن دين باطل مي. كه اين دين حق است و كتاب در مقام اثبات و متون اين دين، بنا به داليل موجه تاريخي، گوييم كه در ميان اين اديان ها

و محفوظ .تر از سايرين است معتبرتر

به نحو شرطي بيان كنيد، درست است رو آييـد، بـا پلوراليسـم روبـهم تعيين مصداق برمـي اما به محض اين كه در مقا. اگر شما

كه يك دين يا يك كتاب قطعاً بر بقيـه رجحـان دارد، هـيچ اگرو فقط اگربه تعبير ديگر،. شويد مي به نحو مدلل نشان دهيد بتوانيد

به سراغ مرجوح نمي و راجح را رها نمي عاقلي آن لكن همه. كند رود و آن اگري سخن در و است اقع رخ داده، اين است كـهچه در

و همين تعدد راجح همه مدعي .ها پلوراليسم را زاده است اند دينشان راجح است

مي.البته بحث ما يك وجه مصداقي هم دارد في در واقع ما در مقام اثبات، و قابـل المثل بگوييم كه درباره توانيم ي فالن پيامبر تـاريخ مـدون

و چيزهايي كـه تري محفوظ مانده سي مدلل نشان دهيم كه در دين پسين نسبت به دين پيشين منابع بيش يا با برر. اعتمادتري وجود دارد اند

و بزرگـان هاي مقدس صادق است، هم درابرهـي شخصـيتي خود كتاب اين امر هم درباره. تر است در اختيار ما قرار گرفته است بيش هـا

.ديني

كه ما چيزهاي. ببينيد ميپلوراليسم وقتي است كه و شاخصي را و معيارهايمـان كنـار بگـذاريم، كنـار توانستيم با كمك داليل ها

و در نهايت چند دين تقريباً هم مي در اين. اند توان در صحنه باقي مانده گذاشتيم پرسيم اوالً آيا چنين پلوراليسمي در واقع جاست كه

مي و عمالً چـه اي داريم، درباره به در كرد؟ ثانياً اگر چنين پلوراليتهتوان همه را به جز يكي از ميدان داريم يا نه، هنوز هم ي آن نظراً

و بكنيم و محطّ بحث پلوراليسم اين. بايد بگوييم چنين بايد هميشه هشدار بدهيم در پلوراليسم سـخن ايـن نيسـتهم. جاست محل

همكه همه و موجود و ادعاهاي ممكن و مساويي سخنان ه سنگ و هر كس چه بگويد حق است اند ايـن سـخن آشـكارا باطـل.ر

به آن باور دارد و نه هيچ عاقلي و اين مدعا نه رأي ما است .است

هـاي نظـري تئـوري ظاهراً يكي از آن بنيان.تري بكنيم بحث تفصيلي الي بحث هم به آن اشاره شد، اي كه در البهي نكته خوب است درباره

تـوان دارنـد، گـوهري تقريبـاً هـم آيا اديان متعددي كه فرض كنيم ادله. شود از گوهر دين ارائه مي تكثرگرايي ديني، تصور خاصي است كه

آن واحدي دارند؟ يعني مي . ها سخن گفت؟ البته شما گوهر دين را در سه سطح مطـرح كرديـد توان از يك نوع شباهت خانوادگي در مورد

همولي شايد هنوز جاي اين سؤال هست كه گوهر دين چيست تر چيست؟ چنين ربط آن با تكثرگرايي به نحو روشنو

به هر ديني مي سه گوهر را از آن برداشت كرد بله؛ من اجماالً عرض كردم كه واقعاً نسبت و سه نوع نظر كرد اما حاال بـه. توان

مي كه ما دين را قـائم بـه آورنـدگان ديـن مـي نكته. پردازيم نحو ديگري به اين مطلب آني اول اين هـا را پيـامبران دانـيم، كـه نـام

في. اي نيست نام شايسته» پيامبر«در اديان غيرالهي، نام. گذاريم مي به كار ببريم» مؤسس«المثل نام بايد هـا در مـورد خود بـودايي. را

مي بودا، كلمه و نورانيـت رسـيد. برند كه به معناي شخص منور استي بودا را به كار به روشـني كه بودا . شـد» بـودا« لقـبش وقتي

به دنبال آن تجربهي دوم اين كه اين مؤسسان يا پيامبران، واجد تجربه نكته ايـن. ها، دين را بـه مـردم عرضـه كردنـد هايي بودند كه

و ما هم امروز اديان را محصول شخصيت اين بزرگواران مـي تجربه و پيامبران بودند حـاال. شناسـيم ها مقوم شخصيت اين مؤسسان

درچ همه و تفاوت تجاربشان را هم در نوع بدانيم يـا به اين كه ما تفاوت آن بزرگواران را در نوع بدانيم يا در درجه، يز بستگي دارد

و بر وفـق آن بـه تبيـين اين. اثبات تدرج يا تنوع هم به طريق برهاني ممكن نيست. درجه يكي را برگرفت كه بايد ها دو مبنا هستند

كه كبوتران يك نوعند يا گنجشك. پديدارها همت گماشت . انـد راه اثبـات هـم نداشـته.ها ها يا گربه هيچ حكيمي اثبات نكرده است

و حساسـي اسـت، در جـاي ديگـر(ي اولي ناممكن است چون تعيين مصداق در فلسفه كه مطلـب بسـيار مهـم و من اين معنار را،

مي).ام شكافته ن مالصدرا هم كه و مبناي خود را در ميان مي وعي است، گويد هر انساني براي خود كه با ديگران متفاوت اسـت آورد

مي(با مشرب اصالت وجود او به پهلوي نوميناليسم چنين داوري مـا بسـتگي دارد بـه ايـن كـههم. بسيار سازگار است) زند كه پهلو

و. رئاليست باشيم يا نوميناليست بـاري؛. چنان بر جاسـت نزاع فيلسوفان هم بين اين دو موضع هم داوري فلسفي بسيار مشكل است

مي و لذا از گوهر واحد اديان سراغ هم و هكذا تجاربشان را، و پيامبران را انواع دانست توان هر پيامبري را نوعي دانست براي خود،

Page 71: صراطهاي مستقيم

71صفحه هاي مستقيم صراط

مي. نگرفت راو هم و هكـذا تجاربشـان و گـوهر را تـواو هـم مـي. توان پيامبران را در مدارج كمال برتر يـا فروتـر نشـاند ن نـوع

و اصالً سراغ آن را نگرفت نوميناليست و. مĤبانه كنار نهاد سؤال از گوهر واحد اديان فقط وقتي مطرح است كـه مـا رئاليسـت باشـيم

و هر دين را نوعي براي خـود بـدانيم. واقعاً براي دين نوعيتي واحد قائل باشيم چه اشكال دارد كه دين را جنس بعيد بشماريم و االّ

و فروتر سخن نگوييم يا اصالً نوميناليست باشيمو مي. از برتر به ما پلوراليسم را هم. دهد نوميناليسم، چنين جـنس بعيـد شـمردنو

و هر كدام را نوعي به رأسه دانستن مي. دين به خط و تدرج است، اديان را كه فرض تكامل آن فرض سوم و نوعيت واحد به ها كند

و كشف گوهر واحد. دهد مي و شهود هايشـان روشـي ولـي كشـف مشـابهت .... اديان، اگر قائل به آن باشيم، روشي ندارد جز تأمل

مي استقرايي دارد؛ همان كاري كه جامعه يعنـي تفـاوت. انـد الظاهر بعضي از عارفان ما بر مشـرب سـوم بـوده علي. كنند شناسان دين

مي ها يا تجربه وحي نه هاي انبياء را در درجه را» كشف تام محمدي«به همين سبب هم در مورد پيامبر خاتم، تعبير. در نوع دانستند،

كه رسيد، ايشان. بردند به كار مي به پيامبر اكرم و نوبت كه انبياي ديگر هم صاحب كشف بودند، اما كشف غيرتام، يعني معتقد بودند

مي» كشف تام« به همين معنا و خاتميت را هم مي. گرفتند كردند و مرتبـه يعني كه فوق كشف تام، مرحلـه و گفتند اي وجـود نـدارد

.»الخاتم من ختم المراتب بأسرها«

و تنوع تبايني تجارب انبياء باري؛ با فرض ، مـا بـا)هاي انبياء را انواع متباين بدانيم خواه نوميناليست باشيم خواه دريافت(كثرت

كه هر كدام ميوه هاي متفاوتي روبه درخت مت روييم به بار مي هاي و اين ميوه فاوتي و آثـار مختلفـي دارنـد آورند يكـي. هـا، خـواص

يكي سرد است مثـل غـوره تجربه يكي ترش است مثل آلبالو، يكي گرم است مثل گردو، هـا البتـه ايـن. اش شيرين است مثل خرما،

به نحو پسيني نگاه بكنيد، ممكن است دري. متضمن عناصر مشترك هم هستند كه در همهيعني شما وقتي هاي يك مقـداري ميوه ابيد

آب وجود دارد و اين اما باألخره اين. فروكتوز يا طور نيست كه بگوييم مثالً گردو تكامل گيالس يا گـيالس تكامـل ها انواع مختلفند

آن. گرود است مي توان قرار داد، گرچه همه ها نمي چنين ترتّبي را بين به كار و .آيند شان مفيدند

كه ما از پايگاه وحـدت حركـت مـي. ترتيب، كثرت در اين عالم اصل است به اين و مـي اين خيلي غريب است خـواهيم كنـيم

به اصالت ماهيت باشيد. ها را مچاله كنيم كثرت ، يـا اگـر قائـل بـه نوميناليسـم)اندكه كثيري از فيلسوفان ما بوده(يعني اگر شما قائل

و وحـدت)اند صوص متكلمان اشعري چنين بوده الخكه كثيري از متكلمان، علي(باشيد ، كثرت ذوات در اين عالم يك اصـل اسـت

و هـيچ اشـكال نـدارد. روكش نازكي است بر اين كثرات و اينامري غير قابل انكار است و انواع كثيره است واقعاً عالم پر از اجناس

و خصوصاً تجربه» نوع«كه ما عين اين كثرت در دي را در عالم اديان و وحي نبوي هم قائل بشويمي كه.ني چه دليلي داريم براي آن

و يا آن كه در وحدت منحل شود؟ در عالم واقع، اصل بر كثرت است اين كثرت را منتفي بدانيم كثـرت نيروهـاي: قدر الغرش كنيم

و اين و اجناس، كثرت تجارب، و خـواه كثـرت نوميناليسـتي خواه(ها گرچه مشتركاتي دارند، اما كثرتشان طبيعت، كثرت انواع شـان

.ناپذير استبه وحدت تحويل) كثرت مبتني بر اصالت ماهيتشان

تـري ديگر فراخي خاص نسبت به تجربه ها ترجيح مدللي صورت بدهيم، يعني داوري كنيم كه اين تجربه توانيم در ميان اين تجربه آيا ما مي

تر است؟و عميق

به. اي بزنم مثال ساده. ترجيح جاي چنداني نداردكثرت نوعي باشيم،اگر ما قائل به هـاي كثـرت نـوعي گـاه ترين تجلـييكي از

و هنر است و ادب ي حافظ داريد، خاقاني، نظامي، مولوي هم داريـد،ي شعري سعدي داريد، تجربه شما تجربه. تجارب، عالم شعر

و كساني نظير سپهري و غيـره، كار تمام اين بزرگان. تا برسيد به زمان حاضر و محصوالت خيال بـودن و هنر و ادب ، از حيث شعر

و بـه اما در روبه ). همان جنس بعيد يا مشابهت خانوادگي(مشابه است كه يكـي از ديگـري اكمـل تـر رويي با اين اعاظم، اين بحث

آن. است، تقريباً منتفي است مي جا خود را با يك كثرت واقعي روبه يعني انصافاً شما و هر شـاعري بـراي بينيد، رو گويي هر شعري

و شاعر ديگر؛ علي از الخصوص اگـر شـما دايـره را وسـيع علي.ها رغم بعضي مشابهت خود نوعي است متفاوت با شعر و تـر كنيـد

مي. هاي ديگر برويدي ادب فارسي به زبان دايره به معناي حقيقيبه نظر منيكي از جاهايي كه خوب ان توان تجلي كثرت، واع اشرا در

Page 72: صراطهاي مستقيم

72صفحه هاي مستقيم صراط

و ادب است و شعر و چشيد، عالم هنر و هنر، فاصله. مختلف ديد و ذوق و تجارب ديني نداردو اين عالم شعر .ي زيادي با مواجيد

و هم موجـد ايـن تجاربنـد و هم محل و هم قابل و شخص شاعر يا پيامبر، هم فاعل و ايـن در واقـع. همه از جنس خالقيت است

به شخصيت اين تجربه برمي كه كننده گردد كه رديف كـردن» انواع«ها، به نحوي يكي لزوماً اكمل از ديگري است، كه نه اين هستند؛

.تلقي بنده اين است. ها را براي ما ميسر كند خطي آن

آن ما ادله پس به هر حال، ميي ترجيحي را تا ي نـه آوريم تا در نهايت به جايي برسـيم كـه گـويي بـه چنـد گزي جا كه ممكن است، در كار

آن هم مي سنگ، كه ترجيح ميان .رسيم ها دشوار است،

مي در واقع ادله ما را تا آن به انواع برسيم، راهنمايي كه مي. كند جايي به انواع يعني يك كثـرت.ند»انواع«رسيد، ديگر وقتي شما

و در اين مي جا جذبه بالفعل واقعي در كار است و مجذو. كند ها كار ب حافظ بشويد، مـن مجـذوب مولـوي ممكن است شما مفتون

كه حافظ برتر است يا مولوي، يا چرا من مجذوب مولوي شده و نتوانم با دليل ثابت كنم و ديگـري مجـذوب حـافظ بشوم، ايـن. ام

به امر واحدي بدل كنيد شما اين تنوع را نمي. تنوع آخر خط است ب ادله، علي. ناپذير است يعني تحويل. توانيد » انـواع«ه الظاهر، ما را

و انواع هم به نحو تحويل مي .ناپذيري كثير است كشاند

آن» نوع«ما و اقامه بودن و فحص و غيره بايد بفهميم ها را پس از بحث ناپذير اسـت يعني در نهايت به جايي برسيم كه امري تحويل.ي ادله

يكو در اين .مواجهيم» نوع«جا حكم كنيد كه با

به آن مبناي فلسفي اما عالو.اين درست است ميه بر آن، و ما هميشه در يك چارچوب استدالل مـي. كنيم مان هم مراجعه كنـيم

آن. چارچوب بر شما حاكم اسـت. كنيد، يا نوميناليست هستيد يا رئاليست شما وقتي استدالل مي جـا هـم حقيقتـاً پلوراليسـميو در

و تخيير است اصالً در چارچوب مكتب رئاليست بودن يا نبود. حاكم است يعني در آن سطح بنيادين هـم. ن، در نهايت يك انتخاب

نه دو نوعدو و اصيل بودن مسأله. درجه مكتب داريم؛ بـه گمـان مـن، يـك.ي بسيار قابل تأملي است، مسأله»كثرت«ي حاكم بودن

بي انديشانه نوع گرايش وحدت و ايني كامالً به دليلي بر كثيري از اذهان حاكم است و زوري مـي ها را خواهنـد كثـرت هر جبـر هـا

و در وحدت و منحل كنند مچاله كنند و وقتـي از كثـرت زيبـايي بـيش» وحـدت«ي ها كلمـه گويي براي بعضي. ها ذوب تـري دارد

مي و هرج صحبت و تفرق و تشتت به كنند، ياد پريشاني ميهم ومرج كه عالم واقع، عالم كثرت است. افتند ريختگي فايعر. در حالي

كه مي گفتند ماهم

ستوجود اندر كمال خويش ساري

ســـتهـــا امـــور اعتبـــاريتعـــين

به كثرت بودند .شدند كثرت اعتبارات را ديگر منكر نمي. در همان عالم اعتبار، قائل

و آن مسألهي يكي ديگر از مفروضات شما در بحث پلوراليسم گفت خوب است اكنون درباره آن» هدايت«و»نجات«ي وگو كنيم و نسـبت

با» يافتگي هدايت«آيا از نظر شما،. با حق است نسبتي دارد، يا اين كه اگر كسي در عمـل اخـالص» اصابت به واقع«يا» بر حق بودن«لزوماً

و به تبع، نجات اوست؟ ورزيد، همين اخالص ضامن هدايت يافتگي

ا حق در عرصه ما قبالً در باب و بر و باطـلي اديان سخن گفتيم و باطـل اديـان، حـق كه حق و اصرار ورزيديم ين نكته تأكيد

مي و پيروي از مدل اشاري ومي بنابراين،. كند مقيد است و در كنار يكديگر زيست كننـد توان چند مكتب داشت كه همه حق باشند

و لذا به نجات برسانند به حق، ميآن. پيرواني را هم و منكران گران ميآ چه براي منتقدان كه گمان كنند بيرون از حقـي يد، اين است

ميكه خودشان مي و و لذا همه باطل هستند پسندند و حق نسبتي است،. پذيرند، حق ديگري امكان وجود ندارد و چون بين هدايت

مياما مطابق. دانند بيرونيان از آن مكتب خاص را مهتدي هم نمي آ بيان ما چند مكتب و پيروان و هـا هـدايتنتواند حق باشد يافتـه

.منوط به چيست» نجات«و» هدايت«ي دوم اين كه ببينيم نكته).نه معذور(ناجي باشند

Page 73: صراطهاي مستقيم

73صفحه هاي مستقيم صراط

مي ببينيد، ما در اين و مفروض از. توانيم بحث كنيم جا با چند مبنا كه وقتي بحث » فـالح«و» نجات«و» هدايت«يكي اين است

دا علي كنيم، مي به اين دنيا نمي. ريمالعمده نجات در آخرت را منظور حال فرض كنيم مطابق رأي انحصارگرايان،. انديشيم يعني فقط

و شخصي در اين دنيا به آن حق واحد نرسيده باشد، لكن اخالص در عمل پيشه كند و(حق واحد باشد و طاقت بدني به قدر وسع

و نج ). عقلي خود و فالح به حق و فـالحچه اشكال دارد كه بگوييم اين شخص در قيامت ات خواهد رسيد؟ چرا بايد شرط نجات

كه فكر كنيم كساني كـه در ايـن دنيـا بـه حـق چه فرضي است و نظـر مـا(را به حق رسيدن در اين دنيا بدانيم؟ اين ) مطـابق درك

به جهنم خواهنـد پيوسـت؟ نرسيده و فقط و نجات نخواهند رسيد و لذا فالح به حق كـه هـم كـهي مبار آن آيـه!اند، در آن دنيا هم

في األخرة أعمي«: گويد مي في هذه أعمي فهو كه در اين جهان كور است در آن جهان هم كور خواهد بود(» من كان از)هر ، سـخن

و ممنـوع. اند گويد، نه از آنان كه چشمي دارند لكن بعضي حقايق را نديده كوران مي براي اينان ديدن حـق در جهـان ديگـر محـال

هم. نيست خالصه اين كه هدايت اگر عبارت است از صـراط رسـيدن بـه حـق، ايـن. توان در صراط هدايت دانستمي لذا آنان را

به مقصد برسد هم در آن جهان صراط مي به سعادت برساند. تواند هم در اين جهان .و راهروش را در نهايت

رسد؟ اگر اخالص نداشته باشد، آيا به حق مي

كه اخالص ندارد، مولوي توضيح بسـيار نيكـويي در ايـن بـاب. چوب عدم اخالصش را هم خواهد خورد بلي؛ لكن آن كسي

:دارد

معبـــد مـــرد لئـــيم اســـقمتهمعبـــد مـــرد كـــريم اكرمتـــه

مر كريمان را بده تا بـر دهنـدمر لئيمان را بزن تـا سـر نهنـد

و ايندوزخ آنالجرم حق هر دو مسجد آفريد ها را مزيدها را

حق آفريده شده گويد افراد مي و خضوع در برابر و چوب منتها بعضي از آدم. اند براي سجده مي ها خوبند كننـد، نخورده خضوع

مي. ها بايد سرشان به سنگ بخورد تا خضوع كنند اما بعضي به اين حساب، جهنم هم عبادت مولوي گـاه گاه است؛ لكن عبادت گويد

آن. لئيمان آن يعني كر ها در .دجا سجده خواهند

و باري؛ كشف حقيقت با رفع حجاب صورت مي و مشـقت اسـت و شكنجه و بنا بر تعليمات ديني، گاهي اين امر با زجر گيرد

بي. گاه در اين جهان است، گاه در آن جهان. گاهي بدون آن كه در اين جهان آن كـس كـه. رنج به حق برسد معتدي فقط آن نيست

بي مي در جهان ديگر هم و همه رسد، رنج به حق و سـعادت، بـر او مترتـب مهتدي است و فـالح و فوز ي آثار اهتداء، يعني نجات

مي. است كه انسان در اين دنيا زندگي و بنا بر تعـاليم. كند منحصر كردبه حق رسيدن را نبايد به مدت زماني اين جاده گشوده است

و ممكن است پس از مرگ به حق برسد و مقابل رسـيدن لذا. اديان، شخص عمر ابد دارد و پاكي در زندگي قسيم اخالص در عمل

ميبل. شودبه حق واقع نمي و مقدمهكه كه) از موضع انحصارگرايي(اي از منتقدان سخن پاره.ي آن قرار بگيرد تواند جاده اين است

به حق نرسيد، در آن دنيا و اين» مهتدي«و ناجي است، اما» معذور«اگر شخص غيرمعاندي در اين دنيا را هـم» معذور بودن«نيست

مي. گويند تا خدا را معذور كنند مي به اين شخص نرسيده است، عـذابش هـم نمـي يعني كنـد، خواهند بگويند اگر خداوند هدايتش

بي لكن چنان. توان گرفت اي بر خداوند نمي بنابراين خرده هـا همـه از موضـع انحصـارگرايي ايـن. دليـل اسـتكه آوردم، اين سخن

Exclusivism حق. بود و همه هدايت اما از موضع پلوراليسم، و لذا سعادت هاي مختلف وجود دارند با اين توضيح، بايـد. آورند آور

و همه بشري اين. اكثريت مردم مهتدي دانسته شوند و درجات مختلف هدايتند توانيم هـدايت را بيـرون از وسـع ما نمي. اند ها انواع

از. ماندمي» عقالنيت«رست شبيهد. انساني تعريف كنيم و همـه هـم بـه يـك معنـا عاقلنـد» عقالنيت«مردم درجات مختلفي . دارند

كه بعضي از آقايان گفته. هدايت هم يك چنين چيزي است نه، اند بيشو اين تر مردم در آخرت ممكن است ناجي باشند اما مهتدي

مي. حرف درستي نيست كه آن براي اين چه پرسيم به ميها كنند؟ باألخره بايد چيزي در اين افراد باشد تـا موجـب سبب نجات پيدا

به حظّي از هدايت است. نجاتشان شود و سرمايه يعني واقعاً داشته. هر حظّي از نجات، منوط آن نميهاآنهاي ها ها به جهـنم گذارد

Page 74: صراطهاي مستقيم

74صفحه هاي مستقيم صراط

كه به تعبير ابن از پاره. سينا در اقليتند بروند، مگر معرضين از حق كه غيرشيعيان همه جهنمي هستند اي آن. مخالفان معتقدند هايي اما

ميكه يك قدم پيش مي تر و تخفيف مي آيند و چه دليلي آنان» ناجي«گويند غيرشيعيان غيرمعاند دهند به هستند، بايد روشن كنند كه

و نجات از عذاب منوط به عقايد حق است به بهشت آن، اينبايد ناجي باشند؟ اگر واقعاً رفتن و لـذا قـول ها هم نبايد ناجي باشـند

مي كساني كه همه مي دانند درستي غيرشيعيان را جهنمي !آيد تر در

مي توانيم بگوييم به علت عدم عناد با حق ناجي مي و هر وقت حق را ببينند آن. پذيرند اند ا بـه اند حـق مـي چه را بدان رسيده اآلن داننـد، امـ

چي ميمحض اين كه فهميدند مي. آورندز ديگري حق است، به آن روي فيو اين عدم عناد با حق را يعنـي. نفسـه هـدايت دانسـتحد توان

حق هدايت را به معناي روحيه و عدم عناد با حق تلقي كنيمي .پذيري

بو اين كم هدايتي نيست كه شخص آماده.طور است همين و بالفعـل هـم لجـاجي بـا حـق نداشـته . اشـدي پذيرش حق باشد

مي»هدايت«رفته به معني درست رفته و غافل بـوديم از ايـن كـه هـدايت،. شويم، هدايت تاكنون از هدايت، مفهوم مقصد را داشتيم

نه مقصد به مقصد رسيده. جاده است كـه تمـام بـل. انـد مهتـدي...)ي قطعيه يعني حقايد حقه(اندو لذا نبايد بگوييم فقط كساني كه

را مي. اند، حظّي از هدايت دارند در راه حق گذاشته كساني كه پايشان كه همه مي عجيب است و از خدا خواهيم كه ما را بـه خوانيم

و راه است، نه يك رشته انديشه» راه راست« كه هدايت جاده و باز هم غافليم از اين و در ذهـن نشسـته هاي تمام هدايت كند . شـده

ميمي» هدي«را در مقابل» هوي«قرآن صريحاً و و أضـلّه اهللا علـي علـم فمـن يهديـه مـن«گويد نهد أفرأيت من اتّخذ إلهـه هويـه

گم(» بعدالّه؟ به همين سبب و خداوند هم او را كه خدايش هوايش بود ي جـاده: پـس دو جـاده داريـم) راه كـرد؟ ديدي آن كس را

و جاده و هوي و اميال فاسده و نظر تبعيت از اهواء و هر كس در عمل و بـس باطله نكند، بر جادهي هدي، .ي هدايت است؛ همين

به مقصد فالح خواهد رساند و زود در اين جهان يا آن جهان، وي را كه دير مي.و همين جاده است : گويد موالنا هم

تا هوا تازه است ايمان تازه نيسـت

كاين هوا جز قفل آن دروازه نيست

كه بدون پيامبران بدان مصاديقآن. اند نشان داده پيامبران هم مصاديق مختلف نفي هوي را آن(ها هم اند، راه يافته) همه يا بعض

كه شخصيت نبي در اين. اند قطعاً مهتدي و اين تعليمات را هـر كـس.چه مدخليت دارد، تعليمات اوستآن. جا مدخليت ندارد چرا

و در جهان.چه بالذات اصالت دارد، پيام استآن.ندها در اديان بالعرض شخصيت.به هر راهي رفته باشد، غنيمت است البته در عمل

و خود به پاي خود راه هدايت را نمي تر مردم محتاج نبي خارج، بيش و نمي اند بل يابند و كه اگر هـم آن را بيابنـد، بـه اعتقـاد سپرند

:اند اي از عارفان، دورادور منظور نظر اولياء افتاده پاره

راً اين ره بريـدهر كه تنها ناد

هم به عون همت پيران رسيد

و تبليغ مي و امربه اگر پلوراليسم درست است، پس ديگر چرا ديگران را دعوت و شـهادت كنيم؟ جهاد و غيـره چـه معنـايي معـروف طلبـي

خواهد داشت؟

و موضع ما انحصارگرايي است. بسيار خوب مندي وجـود دارنـد يان سخاوتولي انحصارگرا. فرض كنيم پلوراليسم باطل است

مي در اين.كه معتقدند ديگران اگرچه مهتدي نيستند، ناجي هستند كه من از اين اشخاص از منظر شما، دعـوت چـرا؟: پرسم جاست

مي جهاد چرا؟ شهادت چرا؟ امربه مگر از عذاب جحـيم رهـايي نـدارد؟ شـما كند؟ معروف چرا؟ مگر اين شخص ناجي كار منكري

به حداكثر مي كه ما او را به وضعيت مي توانيد بگوييد و واجب نيست ولي اين كار كه الزام. كنيم تري دعوت ا. آور خـوب اسـت، امـ

و رذيلت نيست مي. تركش حرام و خواه پلوراليست باشـيد كـه بنابراين، خواه شما انحصارگرايي باشيد كه طرف مقابل را ناجي داند

مي و ناجي ه وي را مهتدي به اين سؤال پاسخ دهيد داند، در و هر دو طرف بايـد اين سؤال مشترك.ر حال، هر دو بايد الورود است

كه بنا بر رأي قائلين به نجات غيرمعاندان با حق، واقعاً راهي مهم اما نكته. جواب بدهند از تر اين و هاي مسـتقيم نجـات وجـود دارد

Page 75: صراطهاي مستقيم

75صفحه هاي مستقيم صراط

مي چون چنان. توان به نجات رسيد چند راه مي ميدانكه و ده يم و ناجي بينيم، كه پيروانش معذورند و اين عـين ها راه وجود دارد اند،

كه. پلوراليسم است كه باألخره هر كسي به چيزي پايبا دليلاما جواب حلّي اين است آن بند است، زيبـاييو از سر عشق هـايي در

مي و معتقدات ديگران نمي چيز يعنـي. ها را به ديگـران عرضـه كنـدو مشتاق است كه اين زيبايي لذا مايل. بيند بيند كه در مقبوالت

بس» عرضه كردن«جا نوعي دعوت در اين و مي. است كه تابلوهاي خود را عرضه به يك نقاش آيا اگر ما بگـوييم. كند درست شبيه

و شعر پلوراليسم حاكم است و حافظ شعرهايشان)كه هست(در عالم هنر كه سعدي را عرضه نكنند در اختيـار، معنايش اين است

و شيفته كردن مي به دنبال شيفته شدن و در بعضـي حـس در بعضي. گردند ديگران نگذارند؟ همه ها حـس معشـوقي غالـب اسـت

و معشوقي گرم بماند. عاشقي كس. بگذار بازار عاشقي مي در اين ميان خيلي چيزها گير خيلي عالم دين هـم عـالم شـيفتگي. آيد ها

و براي و پارسايي ها، پاكي ها، يك رشته زيبايي شيفته كردن است و يادآوري كنم كه پلوراليسـم بـه. ها را بايد عرضه كرد ها، بيافزايم

مي. ها نيستي حرف معني حق دانستن همه .ها هم باشد تواند متضمن افشاي باطل لذا دعوت

به ممكن است كسي هم عالقه د مند باشد چيزهاي بهتري پيدا كند يا به مي يگران تعاليمي را كه و القا كند تر .داند بياموزد

كه همه.طور است بله؛ همين و فقطي اديان از صحنه اما ظاهراً تلقي غالب اين است كه دليل جهاد اين است ي عالم پاك بشود

و همه يكيكي بماند تل. گنجـد گونه جهاد نمـي در پلوراليسم اين. دست شوندي مؤمنان قـي منتقـدان، غيرمعانـدان هـم اگـر مطـابق

و از حداقل نجات بهره ناجي اند اگر قائل بـه پلوراليسـم دينـي باشـيم، ديگـر مندند، پس چرا بايد حذف شوند؟ كساني هم گفته اند،

كه كسي به خاطر آن بجنگد يقيني نمي و عوام اين از آن حرف. ماند بايد پرسـيد مگـر مـردم بـر سـر امـور. فريب است هاي عجيب

و كشته نمي كنند؟ مگر براي ميهنشان جنگ نمي شان نزاع نمي دگيزن و جنـگ تر اين دفاع شوند؟ بيش كنند و عاشـقانه ها هـا غريـزي

و اتفاقاً با فرض پلوراليسم هم همراه است مي. است و حـق همه و حق دارند از ميهن خـود دفـاع كننـد دانند هر قومي ميهني دارند

كه ميهن خود را بيش ميمع.ر از ميهن ديگران بپسندندت دارند هـاي يعني با فرض قبول ميهن. كنند الوصف در مقابل تجاوز، مقاومت

مي) پلوراليسم(مختلف حـال بايـد بـه جـاي خـوداي چنين نباشد؟ متجاوزان را علي چرا عالم اديان اين. دهند براي ميهن خود جان

و پاسخ سالح، سالح. نشاند كه پلوراليستبگذ. پاسخ سالم سالم است بي اي از نزاع ها پاره ريم از اين كـن حاصل را هـم ريشـه هاي

پي مي و بـه پيـامبران ديـن خـود را تبليـغ مـي« اما ايـن كـه.آمدها كاري نداريم كنند، كه بسيار نيكوست، ولي ما فعالً به اين كردنـد

من اين از آن حرف. كه پيامبري بكنيم ايم ولي ما نيامده.، حرف درستي است»انديشيدند پلوراليسم ديني هم نمي كه هاي مهمي است

به من درود بفرستيد. خيلي كارهاي پيامبر هست كه ما نبايد بكنيم. بند هستم به آن پاي كه بـه. پيامبر فرمود اما ما حق نداريم بگوييم

اما مطابق رأي اكثر فقها ما حق جهـاد ابتـدايي.ندا كردهمي) براي مسلمان كردن غير مسلمانان(پيغمبر جهاد ابتدايي. ما درود بفرستيد

كه حق ويژه يا مثالً ايشان ازدواج. نداريم نه پيروان هاي مكرر داشتند همسران ايشان پس از مرگ پيـامبر حـق ازدواج.ي ايشان بود،

و غيره كه پيروي كردن از اين اختصاصات نـارو. مجدد نداشتند مـا كـه بيـرون از اديـان.ا اسـتبه هر حال، پيامبر اختصاصاتي داد

مي مي به مقتضاي آن عمل او كار خـود. پيامبر آمده است تا يك دين به اديان اضافه كند. كنيم ايستيم، اگر به رأي پلوراليسم رسيديم،

و اين كوره.ي پلوراليسم داغ شودي اين امر اين است كه كورهي ناخواسته نتيجه. را كرد داغ، كـه آن را بـهي پلوراليسـم حاال ماييم

كه روييدن پيامبران، شبيه رويش درختان مختلف بوده است كـه هـر كـدام ميـوه. رسميت بشناسيم يا نه و يادمان نرود و طعمـي اي

آن. شود با يك درخت، بوستان ساخته نمي. ها بوستان را بنا كردندآن. اي دارند سايه مـا«حـاال بـه قـول سـعدي،. هـا ايـن بـود كـار

.»ن بستانيمتماشاكنا

و در نهايت به اين نتيجه مي و مطابق ايـن.ها ها مقدم بر عقايد هستند، نه عقايد بر انسان كه انسان انجامد مدلل شما مبتني بر حق مقيد است

و اجبار به عقيـده توان كسي را به خاطر عقيده مبنا، ديگر نمي ا.ي خـود درآوردي باطلش كشت يا ديگري را به زور يـن قبيـل يعنـي بـاب

.شود اقدامات مسدود مي

و اين اجتهادها هميشه در ظلّ پيش اين كه اجتهادبردارند و انسان فرض ها همه جزء احكامي است و هاي كالمي فقيـه... شناختي

و اگر واقعاً يك فقيهي پيش صورت مي مي فرض گيرد .اي بكند تواند در اين احكام اجتهاد تازه هاي پلوراليستي را قبول داشته باشد،

Page 76: صراطهاي مستقيم

76صفحه هاي مستقيم صراط

.وگو كنيمي كثرت مؤول، يا پلوراليسم متني هم گفت خوب است درباره. ما در مورد كثرت معلل صحبت كرديم

اند اسم هـادي خداونـد داللتـي ها گفته آن نكته اين است كه بعضي. بيافزايم» هدايت«اي بر بحث پيشين ابتدا نكته اجازه بدهيد

كه خداوند از طريق فرستادن پيامبران هدايت را عرضه كرده است ندارد بر اين كه اكثريت مردم مهتدي هـا بعضي انسان. باشند، چرا

مي نهبه اختيار دين را و بعضي گم. پذيرند و منـافي)ولـو آن كـه اكثريـت مـردم باشـند(راه بماند خالصه اگر كسي ، تقصـير خـدا

گز در جواب بايد گفت اين. گري او نيست هدايت و داران را تشـكيل مقلدان، كـه اكثريـت ديـن. ينش خلط شده استجا بين اختيار

به مي به اصطالح به جبر محيط، يا و مي علتدهند، به تقليد در. كننـد مختارند، اما گزينش نمـي. آورند دين چـون شـقوق مختلـف

و فرصت گزينش ندارند. برابرشان نيست ق داري عاميانه، ديـن دين. اگر هم باشد قدرت و غيرگزينشـي داري جزمـي، شـري، علتـي،

و چون چنين است، در حقيقت گم گم است گم راه نشده راهان با اختيار و وكه از هدايت محروم ماندهبل. اند راهي بر برنگزيده اند اند

مي اين با هدايت آنگ. چند نفر پس از رحلت پيامبر اسالم، دين وي را به انحراف كشـاندند فرض كنيد. يابد گري خدا منافات يـريم

روي مسـلمين بـه اختيـار از قبلـهي مسلمانان چه؟ چه معنا دارد بگـوييم عامـه اما بقيه. چند نفر به اختيار اين كار را كردند ي حـق

كه اگر ما قاعده و نخواستند بپذيرند؟ حق اين است به اختيار، حق را ديدند ي لطـف گرداندند؟ براي مثال، واقعاً نهصد ميليون سني،

آن(ل داشته باشيم را قبو حق) حتّي با انكار كه فقط خودمان و اگر هدايت را در عقايدي و اگر اسم هادي الهي را قبول داشته باشيم

و مـردم سـهم مي و در سراسر جهان پخش اسـت و حـظ دانيم منحصر نكنيم، اسم هادي الهي عمل كرده است از هـا هـاي مختلـف

و اكثريت مردم ناجي و هدايت دارند آناند و ناشي از اهداي و تمـام نجاتشان هم منبعث و اگر در اين عالم بـه هـدايت تـام هاست

مي و ايـن درسـت نيسـت كـه نرسند، در عالم ديگر به هدايت كه ما گفتـيم و بنابراين، مدلول اسم هادي خداوند همان است رسند

و اگر گم ا هيچبه. راه شدند خودشان مقصرند بگوييم مردم مختارند .چنين نيستينوجه

پس به اين ترتيب، ما شخص غيرمهتدي در اين عالم نداريم؟

به نحو اكثري تجلـي مـي اگر بخواهيم فيلسوفانه در مورد اسم. چرا، داريم و هاي الهي بحث كنيم، بايد بگوييم اين اسامي كننـد

مي و مظاهري دارد هم جزء اسم»لّمض«عالوه،به. موارد اقلي منافاتي با اسم هادي خداوند ندارند. يابند تحقق لكـن. هاي الهي است

و ذيل تحقق اسم هادي است و تحققش در ظل و طفيلي ).به اعتقاد عارفان(آن، اسمي است تبعي

و شوپنهاور آگاهي داريد.حاال برويم بر سر كثرت مؤول هـا جناب كانت معتقد بود كـه مـا بـه نـومن. الجرم از نزاع بين كانت

ر نمي و بس نصيب ما همين فنومن. ها نداريم اهي به آن رسيم و اي بـين گفـت كـه بـاألخره رابطـه شـوپنهاور در مقابـل مـي. هاست

و نومن قنومن و اين ها و منفصل نيستند ها هست شـوپنهاور معتقـد بـود ). كه فرض بسيار معقولي هـم هسـت(ها از يكديگر منعزل

آن(نومن و وحشت. ار زشت است، بسي)آيد ها برميچه از فنومن مطابق به همين سبب شوپنهاور يعني عالم بسيار زشت و ناك است

كه در اين عالم زشت، به دست هنر، زيبايي و فلسـفه. اي بسيار اساسي است اين نكته. هايي بسازد بر آن بود ي مـن ربـط بـين علـم

مي متافيزيكي را همين به فنومن. بينم گونه ف پردازدمي Phenomenaها علم مي لسفهو كه هـا تواند بـه نـومني متافيزيكي مدعي است

مي. بپردازد ميو معتقد است روش را دور و ذوات دست به صيد ماهيات و مستقيماً آن زند و احكام مي برد به. آورد ها را به دست و

و فلسفه رابطه و نمي همين دليل بايد گفت بين علم ا. شود كه نباشد اي هست چـه بـا روشز بيـان احكـام آن اگر علم عبارت است

مي به دست آن علمي و اگر فلسفه عبارت است از بيان به دسـت مـي آيد و احكـام خـودچه به روش شهودي يا فنومنولوژيك آيـد

مي آن يك رابطه. تواند از يكديگر گسسته باشد كند، در آن صورت اين دو فن نمي واقعيت را بيان بـه. ها برقـرار اسـتي جدي بين

ك و اثبات بايد رابطه طور اي از مسـائل اگـر بگـوييم پـاره: خواهم از اين مطلب اين نتيجـه را بگيـرممي. اي باشد لي، بين مقام ثبوت

بن جدلي به مي الطرفينند، يعني عقل در مواضعي واقعاً مي بست و دو رأي كامالً نقيض يكديگر برايش مطرح كه رسد به طوري شود،

از كس نمي هيچ و بر ديگري ترجيح بدهد تواند يكي آن)مقام اثبات(طرفين را اثبات كند كه مقام واقع، گاه بايد اين نتيجه را بگيريم

به پيچ يا نفس كه عقل را مي االمر يا ثبوت، به نحوي است به. افكند وتاب مي پيچنبايد بگوييم وقتي ذهن افتـد، خـود واقعيـت وتاب

Page 77: صراطهاي مستقيم

77صفحه هاي مستقيم صراط

حاال در متن، اين قصه خيلي واضـح. هاي ديگر فرق داشته باشد در حقيقت بايد با واقعيت افكن، آن واقعيت حيرت. وتاب ندارد پيچ

و چندين معنا برمي. است و ذاتاً امر مبهمي است و اتّبعوا ماتتلو الشياطين علي ملك«: مثالً اين آيه را در نظر بگيريد. دارد متن حقيقتاً

ذ)102بقره،(»...سليمن و شصـت هـزار معنـي يل اين آيه نوشته مرحوم عالمه طباطبايي، و دويست كه براي اين آيه يك ميليون اند

و» ثبـوت«اي ميـان مقـام جاست كه بايد بگوييم رابطـه اين. با تعدد معاني مواجهيم) يا اثبات(پس ما در مقام فهم. مطرح شده است

مي. هست» اثبات« و تعدد عجيب معاني، خبر از ساختاري ف اين تنوع كه و به تعينات معنايي مختلـف دهد ي حد ذاته، نامتعين است

و واقعاً با چنين عدم تعيني روبه. دهد راه مي و سمبوليسم، ذاتاً كه حكيمـان. رو هستيم ما در عالم متن يعني حتّي اگر آن تشخص را

و بپذيريم، در عالم متن انصافاً) الشيء ما لم يتشخص، لم يوجد(گويند در باب وجودات خارجي مي اين مدعا قابل پذيرش نيسـت

و قرارداد كسي نبوده است. اي هم همين استيكي از ادله به عمد و امثال آن در زبان، و تمثيل كه زبان خـود چنـينبل. ورود مجاز

مي به سخن. كرده است چيزي را اقتضا كه فسحت مجالي بد چنين نيست كه مجاز نگفتن ممكن بوده، اما كساني براي آن هـد، گويان

به عالم زبان گشوده عـالم معنـا،. گاه ابهام ذاتي زبان را برطرف نكرده اسـتو دقت، هيچ. طور است ابهام هم همين. اند پاي مجاز را

و بالذات، عالم پلورالي است ورد مـتن درمـ. لكن قاعده عبارت اسـت از پلوراليتـه. استثنائاً ممكن است معناي واحد پيدا شود. اصالً

مي»معناي درست« كه شما شيوه وقتي حاصل و وسـع روش(هاي فهم متن را در وسـع خودتـان شود و طاقـت عقالنـي ...) شناسـي

به معناي واقعي متن برسيد كه نه اين مي. وجود ندارد» معناي واقعي«چون. خوب تنقيح كرده باشيد، تـوانو معناهاي درست متعدد

مي. داشت كه مقتضاي شيوه توانيد سخن بگو البته از معناي بيگانه و آن معنايي است » نادرسـت«ي شما نباشد، لكن آن معنا لزوماً ييد

كه هر معنايي را برنمي بلي؛ محدوديت. نيست . اما در عين حال، متن ضرورتاً معناي واحـد نـدارد. تابد هاي ساختاري در متن هست

كه.به معناي انطباق با نيت مؤلف نداريم»حق«در عالم متن، مي زباني را براي افادهمؤلفي راي معنا انتخاب كند، يكي از معناهـايش

و به آن دليل آن را اختيار كرده است اگـر مـؤلفي بـه ايـن.و االّ معاني ديگري هم براي آن مـتن وجـود دارد. خودش فهميده است

مي و مراد مؤلف معني به راحتي افر دهد، هيچ مطلب آگاه باشد، كه متن مستقل از نيت جـا در اين. كند اد را به نافهمي متهم نميوقت

مي و ضاللت فرق هاسـت كـه مقصود نظامي از نمادها يا نشانه. غرض از متن هم صرفاً متن مكتوب نيست. كند اصالً مفهوم هدايت

و نه از جنس علت است براي ايجاد معلولي بـراي كـه از جـنس سمبوليسـم اسـت بـل.نه از جنس دليل است براي اثبات مدعايي،

و دركي مي. كشفي مي تواند در تجربه اين سمبوليسم مي هاي ديني باشد، و رؤيا باشد، و آيـات ذات تواند در خواب تواند در افعـال

آن باري باشد، مي و امثال و آشكار شدن يك واقعيت از طريق سمبل.ها تواند در متن مكتوب باشد، ها بر آدمـي، پـاي عقـل تـأويلي

م مي هرمنوتيكي را در و ما در اين يان به فهم آورد نه به فهم معللجا نه و كه به فهم مدلل، اومي مؤول، رسيم كـه پلوراليسـم بـراي

و اجتناب و الينفك .ناپذير است ذاتي

خ هايش نمي انسان به علت محدوديت توانايي ممكن است گفته شود داونـد كـه تواند كاري كند كه متن فقط معناي مراد او را افاده كند، اما

و در نتيجه، در اين قادر مطلق است مي و القا كند جـا عـدم تعـين تواند در قالب متن دقيقاً همان معنايي را كه مرادش است به خواننده افاده

.شود متن منتفي مي

داشـتيم كـه اتي مـي اگر بنا بود خداوند چنين دقيق سخن بگويد، نبايد در قرآن آيـ. طور نشده است بينيم كه اين اوالً در عمل مي

مي و و دويست هزار معنا داشته باشد و كه چنين اتفاقي افتاده است يك ميليون و اگر گفته شود دقيقاً در همين موارد خداونـد. بينيد

و در موارد ديگر نمي خواسته است آيات محتمل مي مي خواسته، در آن صورت اين ادعا ابطال الوجوه باشند يعنـي معلـوم. شود ناپذير

مي. نيست كه اگر باطل باشد، از كجا بفهميم باطل است مي.بندد راه كشف خطا را بر خود توانيم بگـوييم كـه ثانياً در نقض آن مدعا

و بالذات نيست و بالتبع است آن. در طبيعت هم شرور در عالم بالعرض ها، اين امر ناشي از قصور ماده است، نـهو مطابق قول خود

و ضعف و لوازم الينفكي يعني در اين. قدرت باري ناشي از عجز كه آن چيز مقتضيات به خلقت چيزي زده است جا خداوند دست

و آفات ظهور مي و نقايص و اعدام در. كند دارد كه اين لوازم الينفك، به صورت شرور و عين اين ماجرا در مورد زبان هـم هسـت

Page 78: صراطهاي مستقيم

78صفحه هاي مستقيم صراط

مي اين كه نوعي عدم جا خداوند از ابزاري استفاده و اجتنـاب كند و ابهـام ذاتـي و الاقتضايي ناپـذير دارد، ولـو ايـن كـه مـورد تعين

.ي باري قرار بگيرد استفاده

كه قدرت الهي در اين و نقصاني نشده است نتيجه اين كه ما به تعبير حكما بـا يـك محـال منطقـي يـا عقلـيبل. جا دچار آفتي

به رو هستيم كه چاره روبه و قدرت باري هم و محاالت تعلق نميپذير نيست ...گيرد، چون شيئيت ماهوي ندارند

و مراد مؤلف يا گوينده بر هم منطبق مي ي متن، بالجمله مـرادي كثيره يعني معاني بالقوه. شود پس در متون مقدس بايد بگوييم كه معني متن

.اند باري

مي بله؛ يعني خدواند مي و مركبي استفاده چه ابزار كه از از دانسته است كه بندگان او بهـرهميو كند دانسته است هـاي متفـاوت

و لذا بايد بگويم همه آن آن خواهند برد ميي و اگر خداوند مردم را تكليف به ها مراد باري است كه پي ببرنـد،» مراد واقعي«كرد او

في. تكليف فوق طاقت بود كه زبان، به يافتن مراد واحد راه نمي چرا و بـالقوه تر، متن فعليـتفيبه زبان فلس. دهد نفسه نيافتـه اسـت

و اين قوه، صورت مي است .پذيرد هاي معنايي بسيار

مي صرف و مخالفين به اين توان دليل عقلي هم بر تعين نظر از شواهد استقرايي، آيا مي ناپذيري زبان آورد؟ در واقع اختالف شما رسد كـه جا

م مخالفين مي و و شما در مقابل، اين مبناي زبان گويند كشف مراد متكلم ممكن است مي تكلم يك مراد واحد دارد كه شناختي را مطرح كنيد

و لذا واجد معاني مختلف است! نه ـ زبان حاال شما براي اين پيش. متن ذاتاً نامتعين است شناختي خودتان دليلي داريد؟ فرض فلسفي

».اثبات است«و» ثبوت«ي مقام دليل عقلي من همان رابطه

ميبل.ا ظاهراً دليلي كه شما بيان كرديد منبت نيست ام آن كه كثرت در مقام اثبات، حداكثر . تواند منبه به كثرت در مقام ثبوت باشد، نه مثبت

كثرتـي وجـود دارد، ولـي) خـود مـتن(كثرتي ديديم، يك فرض محتمل اين است كه بگوييد در مقام ثبوت) فهم(يعني اگر در مقام اثبات

.مقام اثبات با فرض وحدت در مقام ثبوت، لزوماً منافات نداردكثرت در

و مصاديق بسيار كثيري روبه.1را عرضه كنيم» ترين تبيينبه«ببينيد، ما بايد براي كثرت در مقام اثبات كه متوني ما با موارد روييم

چه مقدس( و احتماالت معنايي بسيار) چه بشري، ترين حدس يا تبيين براي توضيح ايـن امـر، ايـن شايد قوي. در اختيارند با معاني

و التعيني ذاتي معنايي است كه متن واجد ابهام .باشد

.يك تبيين ديگر هم اين است كه بگوييم اين تكثر ناشي از تنوع ذهن خوانندگان است

به همان مي اين هم و اندوختـه هـاي ذهنـ ها يعني تنوع اندوختـه تنوع ذهن. معني يعني معناي فهميدني. رسد جا هـاي ذهنـي ي،

و پيش پيش كه از متن در ذهـن مـي. فرض درك معنا هستند شرط به تنوع معناهايي و. گـردد نشـيند برمـي لذا تنوع اذهان، در نهايت

كه اذهان مختلف معاني مختلف از متن در مي و اصالً همين كه متن نسبت به بسياري از معاني الاقتضاسـت آورد، معنايش اين است

ه ميبه و هذا هو المطلوبمه راه .دهد

و در اين گفت .گزاريم وگو شركت كرديد، بسيار سپاس از اين كه وقتتان را در اختيار ما قرار داديد

1 Interference to the best explanation

Page 79: صراطهاي مستقيم

79صفحه هاي مستقيم صراط

1هاي آسمان نردبان

يكي از مهم و متكلمان، مسأله دغدغهترين امروز و واژه هاي فكري مورخان دين، فيلسوفان دين، د هايي ماننـي تنوع اديان است

و كثرت plurality، تكثر diversityتنوع به نحو وسيعي در متون دين pluralismگرايي، به كـار مـي، هـاي حضـور ديـن. رود شناسي

منـدان بـراي فهـم ايـن مسـأله از جوانـب هاي فكري انديشچه تازه است، كوششآن. اي نيست گوناگون در جوامع بشري امر تازه

و كالمي و توجه پيروان اديان بـه حضـور معتقـدان بـه. استمختلف تاريخي، فلسفي، بدون ترديد، گسترش ارتباطات ميان جوامع

كه در آن و خصوصاً وجود جوامعي اي اسـت كـه كننـد، از عوامـل عمـده ها پيروان اديان گوناگون كنار هم زنـدگي مـي اديان ديگر

و سؤاالت نوين را درباره و تكثر اديان به وجود آورد وضعيت و Cantwell Smithمنداني چون كنتول اسميت انديش.ه استي تنوع

كه در زمينهJohn Hickجان هيك آني حضور در محـيط نظر هستند، از تجربهي تنوع اديان صاحب، هـا هـايي برخوردارنـد كـه در

به سنت ديني خود پاي پيروان اديان گوناگون زندگي كرده و صميمانه مي نامهگيتوجه به زند. اند بند بوده اند دهدي فكري آنان نشان

.1كه كسب اين نوع تجربه در باروري آراي آنان به غايت مؤثر بوده است

كه نمي تاريخ اديان مي به ارتباط آن با دين آموزد تحـول تـاريخي اديـان. هاي ديگر شـناخت توان حتّي يك دين را بدون توجه

و چشم كه.گشاي بسياري در اين باب دارد نكات آموزنده كه تنها يـك« در مطالعات اديان، اين يك اصل پذيرفته شده است كساني

آن مسأله».شناسند شناسند، هيچ ديني را نمي دين را مي و ارتباط مستمر كه موردي تحول تاريخي اديان ها با يكديگر، از تكاتي است

مو با برگرفتن،2وي در يكي از آثار خود. توجه كنتول اسميت بوده است پي دو و آن ضوع مي گيري بسط تاريخي كوشد اين توهم ها

كه اديان قالب بي را بزدايد و مي هاي خشك كه و منجدي هستند آن روح و شناخت توان يكي از آن دو،. ها را جداي از يكديگر ديد

به شاه پش زاده داستان مشهوري است مربوط به تمكن دنيوي و ثروت، كه در اوج برخورداري از قدرت و زنـدگيت پـا مـي اي زنـد

مي اسميت با تأثر از اين داستان، در زندگي نويسنده. گزيند زاهدانه را برمي و رد پاي آن را به ترتيـبي معروف، تولستوي، آغاز كند

مي در انديشه و سرانجام هندو و. جويـد هاي مسيحي، اسالمي، مانوي، بودايي، جايني، مثـال ديگـر اسـتفاده از تسـبيح هنگـام ذكـر

كه از بوديسم آغاز مي آن دعاست و پس از ورود به اسالم، از مي شود مالحظات كوچكي از ايـن دسـت. گذارد جا بر مسيحيت تأثير

كه از و بكوشـد تـا بـه سـوي» وحد تاريخ ديانت بشر«كه در آثار اسميت بسط يافته است، وي را بر آن داشته است سـخن بگويـد

.3الهياتي جهاني گام بردارد

آن در هم تنيدگي تاريخي اديان، كه بر شباهت به توجه مي هاي از.گيـرد كند، تمايز بين اديان را ناديـده نمـي ها تأكيد هـر يـك

كه آن را از دين اديان شامل دسته و اعمال است مي اي عقايد مي هاي ديگر جدا و بدان تشخص و برخـي از شـباهت. بخشـد كند هـا

و اساس تفاوت و پاره هاي بين اديان، مهم كمي است كه هر يـك نكته. تري برخوردار است اي ديگر از اهميت ي مهم ديگر اين است

و اين گوناگوني دروني، در مواردي آن و تنوع است و مهـم اسـت كـه از اديان در درون خود نيز برخوردار از گوناگوني چنان جدي

به يك نحلهي آن، يك گرايش يا نحله در نتيجه ميي ديني مثالً مسيحي يا هندو نزديكي مثالً مسلمان، ي شود تـا بـه يـك نحلـه تر

.مسلمان ديگر

شي سيد امير اكرمي، منتش نوشته1 40ر شده در كيان،

Page 80: صراطهاي مستقيم

80صفحه هاي مستقيم صراط

و مالحظاتي از اين قبيل، كه تحت عنوان كلـي تنـوع اديـان قـرار مـي ها را برمي اي از پرسش مجموعه نكات فوق . گيـرد انگيزد

كه برخي از نويسـندگاني كـهق آن ها مستقيم يا غيرمستقيم، به هم مربوطند، اما عدم تمييز دقي هرچند اين پرسش ها سبب شده است

مي مي در اين زمينه و اي از نويسـندگان، پرسـش مهـم براي پاره. يابي براي اين سؤاالت بيابند هاي كام نويسند، نتوانند پاسخ انديشند

كه به دين ديگر بنگرد؟«اين است به متديني چ» متدين به يك دين چگونه بايد متـدين بـه«: اند نين مطرح كردهبرخي ديگر سؤال را

»؟4يك دين چگونه بايد معتقدات ديني يك دين ديگر را ارزيابي كند

كه اين دو پرسش، مي.ي كالمي دارد تر جنبه بيشروشن است و تـاريخ دينـي نيـز اما در باب تنوع اديان توان از ديدگاه فلسفي

ا. نگريست و فلسفي بسيار مهم و آن تفاوت بين دو منظر كالمي مي ست به تنوع اديان ديده كه غالباً در ادبيان مربوط شـود، بـه چنان

مي به پرسش تنوع اديان منتهي و لوازم آن در باب مسـأله. شود دو پاسخ متفاوت ي گونـاگوني اديـانبه تفاوت عميق اين دو ديدگاه

مي. اشاره خواهيم كرد به وجود دين: توان به شكل زير مطرح كرد از ديدگاه فلسفي، پرسش را هاي گوناگوني در تاريخ حيات آدمي

و ماندگار شده به سبب زندگي در يكي از فرهنگ آمده و آدميان غالباً و تمدن اند و ملتزم شـده ها يكي از اين اديان معتقد به . انـد ها،

به حال اين تنوع ديني را چگونه مي كه توان و تبيين كرد؟ يك پاسخ متصور اين است ي اديان صرفاً مخلوق ذهن بشـر همهتر فهميد

و از واقعيتي پرده برنمي و بنابراين، همه هستند و رستگاري نيز امري موهوم است و فالح به يك انـدازه باطلنـد دارند ايـن.ي اديان

و حقانيتي بـاقي نمـي. پاسخ در جاي خود قابل بررسي است از نظـر توانـد گـذارد، مـي ولي از آن جهت كه براي هيچ ديني اصالت

و از چارچوب بحث كنار گذاشته شود به نحو اجتماعي مردود محسوب گردد به اديان مختلف، پاسخ ديگر ايـن اسـت كـه. متدينان

و بقيه همه باطلند پاسخ يوم يكي از اديان را حق مطلـق. اند ناميدهExclusivismاين پاسخ را انحصارگرايي. يكي از اديان حق است

دي مي و اديان ميداند و نسبي حق و ضمني به نحو فرعي . ناميده شده استInclusivismگرايي اين پاسخ شمول. خواند گر را

كه اديان راه پاسخ چهارم آن است كه همه ميي اديان حقند، بدين معنا كه به مقصد واحد منتهي اين. شوند هاي متفاوتي هستند

م. اند گرايي ناميده پاسخ را كثرت و بـه گرايي پاسخي صائب ها، كثرت قاله آن است كه از ميان اين پاسخ ادعاي ما در اين تـر تر اسـت

و توجيه مي .كند تنوع ديني بشر را تبيين

به انديشهي دين، بيشي تنوع اديان در فلسفه هاي موجود درباره بحث مي تر و بـراي ايـن كـه بتـوان هاي مسيحي مربوط شـود

به روشني انديشي درباره بهي اين موضوع و به سابقهد ي تاريخي اين مباحث در كـالم مسـيحي درستي در اين راه گام برداشت، بايد

كه سؤال تنوع اديان در دين.توجه جدي كرد و كوشـش) غير از مسيحيت(هاي ديگر اين سخن بدان معنا نيست هـايي مطرح نبـوده

ابل. براي پاسخ بدان وجود نداشته است كه اين بحـث در و غنـاي بـيش نديشـهكه از آن رو و بسـط تـر يافتـه،ي مسـيحي تـدوين

و شواهد بحث خود را از آن مي فيلسوفان دين غالباً مواد به نحـو كوشش عمده. آورند جا بيرون كه ي ما در اين مقاله آن خواهد بود

به دست دهيم مختصر، اين سابقه گرايي احتجاج خواهيم كرد در ادامه، بر درست بودن كثرت.ي تاريخي را در مباحث كالم مسيحي

كه بر كثرت به برخي از اشكاالتي .گرايي وارد شده است، پاسخ خواهيم دادو در پايان،

انحصارگرايي

و رسـتگاري بهـره طبق اين نظر، و تنها پيروان آن از هدايت و تنها يك دين داراي اعتقادات ديني حق است منـد خواهنـد شـد

گم پيروان دين و شقاوتندرا هاي ديگر دچار مي در ميان پيروان همه.هي ازي اديان، به تصريح يا بـه تلـويح، توان كساني را يافت كه

مي ، ايـن ديـدگاه)مانند هندوئيسـم(تري در درون خود برخوردارند هايي كه از تنوع مشارب بيش معموالً در دين. كنند اين نظر دفاع

مي كم و عدم اعتبار اديان ديگر معتقدنـد، ايـن نظـر بسياري از متكلم. گيرد تر مورد دفاع قرار به اعتبار مطلق مسيحيت كه ان مسيحي

مي مي خود را بر برخي آيات انجيل، كه ظاهراً ،14مثالً در انجيـل يوحنـا، فصـل. كنند تواند مبناي چنين استنباطي قرار گيرد، مبتني

و حيات هستم«:، آمده است6ي آيه به پدر. من راه، حقيقت، به وسيله آسماني نميكسي من رسد، مگر در».ي رويكرد غالب كليسـا

Page 81: صراطهاي مستقيم

81صفحه هاي مستقيم صراط

به اديان ديگر، اين و نـور پنداشـته اسـت طول تاريخ مسيحيت نسبت و دور از حقيقـت و خسران كه آنان را در تاريكي . بوده است

مي«: ها گفته استيكي از پاپ مـا بـدان ايمـان واثـق. وجود دارد كند معتقد باشيم كه تنها يك كليساي مقدس كاتوليك ايمان حكم

مي و بدان اقرار نه رهايي از گناهان. كنيم داريم و نه رستگاري وجود دارد متكلمان معـروف پروتسـتان،».5بدون ترديد، بيرون از آن

و هندريك كرامر Emil Brunner، اميل برونر Karl Barthمانند كارل بارث ،Hendrik Kraemer و نيز بر حقانيت مطلـق مسـ يحيت

.اند نفي اديان ديگر تأكيد كرده

ي كالمي او اين است كـه ترين اصل در انديشه اساسي.ي افراطي انحصارگرايي در مسيحيت دانست شايد بتوان بارث را نماينده

و انجيل گواه اين معناست و او همه. خداوند به نحو مطلق در مسيح تجلي كرده حـي قـراري اديان، از جمله مسـيحيت را در برابـر

از مي و به دسـت آمـده اسـت كه از راهي به جز وحي كه از نظر او دين كوشش آدمي است براي شناخت خداوند به اين معنا دهد،

بي آن كه تنها راه شناخت خداوند وحي است، دين برابر با مبناي اين سخن بارث اين اسـت كـه از ديـد او، شـناخت. ديني است جا

و به ما خداوند تنها از سوي او مي) وحي(با ابتكار او در شناساندن خودش و بـا كوشـش مـا بـراي حاصل و نـه از سـوي مـا شود

مي.6)دين(شناخت او كه بيان بر اين مبنا، به اين نتيجه رسيد كه مسيحيت، از آن جهت و توان به سهولت گر وحي است، حق اسـت

و مظاهر مختلف كوشش نافرجام انسان اديان ديگر، نمونه و بنابراين، باطل ها از نظر بارث، حتّي تفاسـيري. براي شناخت خداوندند

و محوريت تام ندارد، مانند اديان ديگر مردود است كه در آن تجلي خداوند در مسيح برجستگي ي نظـر بـارث نتيجـه. از مسيحيت

به آن دين و وظيفه دارد پيروان اديان ديگر را كه مسيحيت تنها دين معتبر است از ظاهر ديدگاه بـارث، بـوي.7 دعوت كنداين است

مي اما تأمل در انديشه. خيزد آزار رعونت برمي دل دهد كـه در وراي ايـن ظـاهر، تأكيـد بـر عبوديـت محـض نسـبت بـهي او نشان

و تجسد يافته است بـ گفته. خداوندي نهفته است كه در مسيح خود را آشكار كرده ارث اند هنگامي كه يك متكلم مسيحي هنـدي از

كه او با هيچ هنـدويي مالقـات نداشـته اسـت، پاسـخ پي برده است كه هندوئيسم ديني باطل است، در حالي كه وي چگونه پرسيد

(8به نحوي پيشيني«: بارث اين بوده است !a priori(«كه وي در نوشته و برخي بر آنند هاي متأخر خود قدري آرايش را تعديل كرده

آ از غلظت انحصارگرايانه هم. ها كاسته استني كه مباني نظري آراي او و لـذا، چنان دست اما حقيقت اين است نخورده باقي مانـده

.توان چندان جدي گرفت آن تغييرات را نمي

مي اميل برونر رابطه آن«: كندي مسيحيت با اديان ديگر را چنين تبيين و هم داور از جهت.ها مسيح، هم نهايت كمال اديان است

به دنبال آن روانند حقيقتي استاوكمال، به سـوي او متوجـه نباشـد پديده.كه اديان ديگر بيهوده كه وي ... اي در تاريخ دين نيست

بيي دين از اين جهت همه. چنين داور بين اديان نيز هست هم بي ها نادرست، و ي اديـان وي حتّي دربـاره».9خدايي هستند اعتقادي،

ا و دهـد كـه ايـني حقيقت تاريخ دين نشـان مـي تر درباره تأمل دقيق«: كند سالم نيز رأي خود را تعديل نميوحياني، مانند يهوديت

كه ادعاي مسيحيت درباره ».10ي وحي از ارزش برابري با ادعاهاي مشابه آن برخوردار است، كامالً غير قابل دفاع است فرض رايج

و به مسيحيت، موافق بودهندريك كرامر با برونر، در تأكيد بر منحصر بودن خـورد كـه برونـر تأسف مـي اما در عين حال،.حي

بنابراين، وي هم خود را مصـروف آن كـرد كـه در عـين تكيـه بـر اصـول كـالم. نسبت به اديان ديگر توجه كافي روا نداشته است

به مطالعه آن صـارگرايي در قـويي انح محصول تالش او، تدوين نظريـه.ي تفصيلي اديان ديگر نيز بپردازد مسيحي، تـرين صـورت

در هرچند در مقايسه با بارث، وي موضع ماليم. است و معتقد بود كه خداوند، عالوه بر مسـيح، به الهيات طبيعي داشت تري نسبت

مي و تاريخ هم تجلي هم طبيعت مي كند، اما در عين حال و تمام مسيحيت تأكيد و اگر بخواهيم دين«: كرد چنان بر حقانيت تام حـق

نه غير آن و با ايـن معيـار، وي نـاگزير».11مراد خداوند را بشناسيم، اين كار تنها از راه توجه به تجلي خداوند در مسيح ميسر است

.12داند اديان ديگر را بالمرّه مردود مي

و رد اعتبار اديان ديگر، خاص متكلمان مسيحي نيست اي ديگر نيز هر يـك ديـنه متكلمان دين. دفاع مطلق از اعتبار يك دين

مي مي خود را حق محض و اديان ديگر را مردود و اين ناشسي از طبيعت رويكرد كالمي است دانند مشـكل هنگـامي آغـاز.انگارند

Page 82: صراطهاي مستقيم

82صفحه هاي مستقيم صراط

كه در محدوده مي كه بخواهيم با اين رويكرد، و درست اسـت، بـه سـؤال فلسـفي تنـوع اديـان پاسـخ شود ي دين خاص خود الزم

كه در فرهنگ توجهبي. بگوييم و رنگارنگ ديانت بشر، به تاريخ ديرينه و تمدن ها، سرزميني نسبت هـاي هاي مختلـف بـه شـيوه ها،

و عجز از بيرون آمدن از قالب به سنت گوناگون خود را نشان داده است و ناتواني از نگريستن هـاي دينـي از منظـر هاي تنگ كالمي

به پرسش متكلم مسـيحي هنـدي ديـديم، وي از انديشـههم. اي جز انحصارگرايي ندارد فلسفي، نتيجه كه در پاسخ بارث هـاي چنان

و از احوال پيروان آنان آگاهي چنداني نداشت يكي از علل عمده. اديان ديگر ي دفاع از انحصارگرايي در ميـان متكلمـان اديـان اين

مي. گوناگون است نظ كنتول اسميت از يكي از محققان مسيحي نقل بيكند كه از توفيق آدمي براير او اسالم، مانند ساير اديان، جهد

نه احوال مسـلمانان آورد مطالعه اما اين تصوير نه دست. برقراري رابطه با خداوند است و وي بـل.ي اسالم است آن(كـه بـه گمـان

.13، متخذ از وحي است)متكلم مسيحي

به مشكل اساسي با ديدگاه انحصارگرا آن است كه و متجلي كـردن خـود در بين وحي، معني دخالت مستقيم خداوند در تاريخ

به مثابه مي آن، با دين، و برقراري ارتباط با او، جدايي قاطع ايجاد و تأمالت. كندي كوشش آدمي براي شناخت خداوند اما مطالعات

مي و مقبول از تاريخ ديانت بشر را بسيا دهد كه چنين جدايي نوين نشان مياي فهم خردپسند و حتّي ناممكن درسـت. سازدر دشوار

مي و دين تمايز ايجاد كرد است كه مفهوماً وحي.، اما در مقام ثبوت بين اين دو تفكيكي وجود ندارد)در مقام اثبات(توان بين وحي

و كل تاريخ دين، محصول اين شناخت است و آن را بشناسد ي نـت بشـر نتيجـه به عبارت ديگـر، ديا. را نيز آدمي بايد دريافت كند

آن: تعامل دو عامل است و فهم آدمي از و. توان از هم تفكيك كردو اين دو را نمي. وحي الهي آن وحي آسماني با مقـوالت زمينـي

مي مفاهيم اين و درك مي جهاني فهم و برآيند كاركرد اين دو عامل، ديانت آدميان را معنادار ي برخـي ديـن را تنهـا نتيجـه. كنـد شود

مينيفرافك مي هاي ذهن انسان و متعالي را منكر و وجود عامل الهي آن دانند و برخي از مي شوند و سو، عامل انساني را ناديده گيرند

اذعـان بـه ايـن. هر دو نظر، از شناخت حاق حقيقت دين دور است. مدعي در دست داشتن وحي به معني دين خالص الهي هستند

از اين ديـدگاه در ديـن نگريسـتن، مـالزم. لوازمي دارد كه با قبول انحصارگرايي سازگار نيست حقيقت، يعني دين را انساني ديدن،

به درهم و نتيجه است با توجه و فرهنگ و تاريخي بودن شناخت بشر از دين تنيدگي وثيق دين به محدود بودن در ايـن.ي آن تفطّن

به نحو مطلق باقي شـود كـه كه راه براي قبـول ايـن معنـا همـوار مـيبل. ماند نميصورت ديگر جايي براي ادعاي تصاحب حقيقت

به انحاي گوناگون در قالب فرهنگ به عبارت ديگر، آدمـي از ديـده خداوند و منظرهـاي هاي دين گوناگون تجلي كرده است، يا هـا

و با او ارتباط برقرار كرده است و متنوع خداوند را شناخته .مختلف

و منبا صد هزار جلوه برون آمد ي

با صد هزار ديده تماشا كـنم تـو را

و خالص از وحي مي و در نتيجه، همه انحصارگرايان فهم خاص خود از دين را فهم كامل و ديـني فهم دانند هـاي هـاي ديگـر

مي مي ديگر را مردود به تاريخ دين است كه اين توهم را و توجه عميق به جـاي آن تفـرعن، تواضـع شمارند و . نشـاند را مـي زدايد

و نمونهاي مشكل خاصي در ديدگاه متكلمان مسيحي كه بدان اشاره نموديم، اين استكه از آنان ياد كرديم اي است از مشكل عامي

ي شروع در اسـتدالل آنـان ايـن اسـت كـه نقطه. اند را تنها فهم ممكن از آن تلقي كرده Incarnationي تجسدكه فهم خود از آموزه

ن به و نتيجه خداوند و كامل در مسيح تجلي كرده است و خالص و حقانيت همـه حو مطلق ي اديـان ديگـري منطقي آن نفي اصالت

كه حكايت از اين دارد كه آن متكلمان به نحـو جزمـي، فهـم خـاص. است از)و البتـه رايـج(اشكال در مبناي استدالل است خـود

هم.اندي تجسد را تنها فهم ممكن از آن دانسته آموزه كه و انـديش در حالي كه برخي از متكلمـان منـدان ديگـر مسـيحي بيـان چنان

مي كرده كه با قبول تجلي خداوند در اديان ديگر منافاتي نداشـته باشـد اند، به دست داد بـه نحـو . 12توان از آن آموزه تفاسير ديگري

مي و حضور خداوند در مسيح، كند كه تجلي خداوند در مسيح، تجلي مطل خالصه، اين تفسير نوين بيان و منحصر به فرد او نبوده ق

به معني تنها تجلي او تفسير شده است .به نحو ناصوابي توسط پدران كليسا،

Page 83: صراطهاي مستقيم

83صفحه هاي مستقيم صراط

گرايي شمول

و پذيرش تجلي خداوند در آن مسـيحيان.نهـد تر از انحصارگرايي مـي گرايي گامي پيش ها، شمول در شناخت اعتبار اديان ديگر

و ژرفاي روحاني اديان ديگر را منكر نيستند گرا، تواناي شمول آن.ي مغزي زيرا از ديـد. دانند ها را براي رستگاري نهايي كافي نمي اما

مي. آنان، منجي نهايي مسيح است به مسيح و منسوب و حقانيتي در اديان ديگر بيابند، در نهايت آن را متعلق به. دانند آنان اگر اعتبار

م تعبير روشن مي سيح،تر، آنان و بالذات تنها راه نجات آدمي گرايان نيز در تحكـيم مـدعاي خـود شمول. شمرندنه مسيحيت، را اوالً

مي يـابم كـه خدوانـد هـيچو حقيقتاً من چنين درمي«:، آمده است35ي، آيه10، فصل»اعمال رسوالن«در. شوندبه انجيل متمسك

هربل. دهد نمياي نشان جانبداري و كـار شايسـته انجـام دهـد، پذيرفتـهكه در ميان ».1ي اوسـت قومي هـر كـس كـه از او بترسـد

كه انجيل در برابـر. آيـد گرايـي از آن برمـي تـر بـوي شـمولي مضاميني است كه بـيش در بر دارنده» اعمال رسوالن«شناسان بر آنند

مي كه بيش» هاي پولس نامه« كه معتقدنـد كننده اين معنا، تقويت. تواند مورد تفاسير انحصارگرايانه قرار گيرد تر ي ادعاي كساني است

به شكل ناخودآگاه، مطالب خود را با چشمي بر مقاصد كالمي ها، دست نويسندگان انجيل توجـه بـه نقـش. انـد شان تدوين كرده كم

و مدام خداوند در تاريخ، در انجيل لوقا، بيش به همين مستمر و يكي از مباني مهم متني تر از متون انجيلي ديگر مشهود است جهت

به ريشه تر از ديگر نويسندگان انجيل بيش Lukeلوقا. گرا است متكلمان شمول و بـر ايـن ها هاي تاريخي يهودي خود توجـه داشـته

و اولياي پيشين بني و انبياء كه تجلي خداوند در زندگي بشر، از آدم و در مسيح كمال معنا تأكيد كرده است يافتـه اسرائيل آغاز شده

كه ظاهراً معاصر لوقا بوده است، اين گرايش شمولJustin Martyrژوستين شهيد. است اعتقـاد«:تر بيان كرده است گرايانه را صريح،

مي كه برابر با اعتقـاد سـنتي. ايم، با ما در خداوند شريكند كوشند كارهاي نيكي انجام دهند كه ما بدان امر شده ما آن است كه كساني

آن و اين اصوالً در مورد همه ما، كه كل نژاد مسيح كلمه.ي آدميان صادق است ان مشمول لطف خداوند خواهند بود ي خداوند است

كه مطابق با نور خود زندگي مي و آنان به خدا نباشند كنند، مسيحي بشر در آن سهيم هستند ».15اند، حتّي اگر معتقد

و كه از نظر به عنوان كلمه، در بر دارنده مبناي اين سخن ژوستين اين است و بنـابراين، ي، مسيح و لطـف خداسـت ي كل حق

مي«پس. هر جا حقيقتي باشد، اصوالً در حقانيت مسيحي نهفته است و بنـابراين، آنان كه مطابق با حق زندگي كنند، مسيحي هسـتند

و هراكليت، از اين جهت مسيحي (»16اند از نظر ژوستين حكمايي مانند سقراط تنـي اسـت ايـن ديـدگاه، نبنـاي نظـري متكلمـانگف.

و نيز عرفان شرقي بوده است اوليه را.ي مسيحي در جذب حكمت يونان و پيروان بودا كلمنت اسكندراني نيز اشراق حكماي هندي

و معتبرتر از تأثير حكمت يونانيان در هدايت انديشه به سوي مسيحيت مـي مؤثرتر يـد حضـوري ايـن سـخن، تأي الزمـه. دانسـت ها

و حقانيت در آن اديان است مي ها، زمينه اين سابقه .) خداوند دري فكري الزم را فراهم ي اعالميـه دربـاره«كرد تا شـوراي واتيكـان

و حقـي را كـه در اديـان ديگـر«: چنين بگويد)1963ـ65(»ي كليسا با اديان غير مسيحي رابطه كليساي كاتوليك هيچ امر مقـدس

و نظريات آنان كه غالباً شعاعي از نور حق را مـنعكس مـيو براي شيوه كند هست رد نمي و رفتار، قوانين، كننـد، احتـرامي زندگي

».17بيند زيادي قائل است؛ هرچند تعاليم آنان را با تعاليم خود متفاوت مي

ي مـذكور، بـا صـدور اعالميـه.»درستگاري بيرون از كليسا وجود ندار«پيش از اين، شعار كليسا در باب اديان ديگر آن بود كه

به شمول ايـن تغييـر را تحـول از كليسـامحوري بـه Hans Kungهـانس كونـگ. گرايي تغييـر كـرد موضع كليسا از انحصارگرايي،

.18خدامحوري نام نهاده است

و تدوين ديدگاه شمول ترين معيار انديشه مهم وي. اسـت Karl Rahnerي كليسا، كارل رانر گرايانهي كاتوليك مسيحي در بسط

و اديان غيرمسيحي«اي با عنوان، در خطابه 1964در سال با توجه.ي اصلي است اي اعالم كرد كه شامل چهار نكته، نظريه»مسيحيت

و تأثير انديشه :ي اول چنـين اسـت نكته. اش در متكلمان پس از خود، مناسب است اين نكات را اندكي توضيح دهيمبه اهميت رانر

.شباهت اين آيه با برخي آيات قرآن قابل توجه است1

Page 84: صراطهاي مستقيم

84صفحه هاي مستقيم صراط

و نمي داند كه براي همه حيت خود را دين مطلق مي مسي« تواند هيچ ديـن ديگـري را در كنـار خـود، بـاي آدميان فرستاده شده است

به رسميت بشناسد كه خداوند به نحو كامل در مسيح تجلي كرده است».19حقي برابر اما براي. اين سخن مبتني بر اين انديشه است

به معني نفي رستگاري كه رستگاري همهبل. غيرمسيحيان نيسترانر اين مي كه معنايش آن است به دست مسيح تحقق يابد، زيـرا جا

و تعريف رستگاري را روشن كرده است پس رستگاري همه. تنها منجي اوست اما. جا مسيحي است، زيرا تجسد خدا در مسيح، معنا

كه اراده از آن در جا مي اديان ديگر نيز عناصر الهيي خداوند بر رستگاري آدميان عالم است، كه از همـين لطـف عـام اي يافت شود

مي«بنابراين،. خداوند نشأت گرفته است .»20 دانستLawfulتوان اديان مشروع اديان غيرمسيحي را

به پرسش درباره نكته پيروان مسيحيت«:ي مسيحيت با اديان ديگر بيان كرده استي رابطهي نحوهي سوم را رانر در پاسخ خود

ميبل. داند اديان ديگر را غيرمسيحي نمي كه مـي كه آنان را كساني و بايـد مسـيحيان بـي داند Annonymous Christiansنـام تواننـد

آن آخرين نكته كه نتيجه».21محسوب شوند كه و پنهـاني نكات پيشين است، اين است و ناپختـه چه در اديان ديگر به شكل ناقص

و آشكار آمده است وجود دارد، در مسيح به شكل كامل ميآن. يت در خارج از كليسـا«كند،چه مسيحيت آن را به نحو صريح اظهار

.»22به صورت واقعيتي پنهان حاضر است

به حقانيـت به آن دين، هنوز ذكر اين نكته الزم است كه از نظر رانر، اعتبار دين ديگر تا زماني محفوظ است كه شخص متدين

پ و جاحدانه به آن پشت نكند كامل مسيحيت به بعد، ديگر.ي نبرده باشد و شـمرده نمـي» نـام مسـيحيتي بـي«و االّ از آن زمان شـود

و بايد به مسيحي بانام تغيير آيين دهد به طور كلي نفي نمي. دينش برايش مشروع نيست كـه كند، بـل اين امر، مشروعيت آن دين را

.ماند ديگر براي آن شخص مشروع باقي نمي

مي شمول از. كوشند دو ادعاي متغاير را با هم حفظ كنند گرايان مسيحي و از يك سو بر آنند كـه تنهـا راه نجـات مسـيح اسـت

مي مي راه.ي خداوند بر هدايت عموم خلق را فرو نگذارند وشند اراده سوي ديگر كه ارائه به تعبير حلي بي«كنند، توسط » نام مسيحي

به نحو گذرا در باب نظريه. دو جنبه را حفظ كنند است كه با آن بتوانند هر كه جـا نيـزي انحصارگرايي مطرح كرديم، اين مشكالتي

كه با تكيه بر اصل كالمي تجسد خداوند در مسيح، مـي مشكل اصلي در ديدگاه شمول. وبيش وجود دارد كم كوشـد گرايي اين است

مي.به پرسش تنوع اديان پاسخ دهد و خالص در مسـيح گيرد پيشاپيش مفروض جلـوه كـرده)و بـالتبع در مسـيحيت( كه حق كامل

و بنابراين، به نحو توتولوژيك، ادعا مي مي است و هر كجا مسيحيت هست، حـق هسـت كند هر كجا حق يافت . شود، مسيحي است

مي مشتركاً در شمول مشكل ديگري كه و انحصارگرايي ديده و دين گرايي كه در نتيجـه شود، تفكيك ناصواب بين وحي ي آن، است

كه در بر دارنده مي يك دين از آن جهت و كامل محسوب و پيرواني وحي است، حق محض است و اديان ديگر باطل محض شود

مي به محروميت از رستگاري دانسته و) كه مدلول انحصارگرايي است(شوند آن محكوم و يـا حـداكثر آنـان را بـه نحـوي، نـاقص

و پي و بي نارس، متضمن حق به شكل غيرمستقيم مي نام روانشان را و لنگان در مسير نجات محسوب و افتان كـه موضـع(كند ونشان

بي شمول از نظر مسيحيان). گرايي است شمول مي نام گرا، مسلمانان مسيحيان و از نظر مسـلمانان شـمول ونشان گـرا، مسـيحيان شوند

بي و از نظر هندوي شمول نام مسلمانان بي گرا ونشان، قس نام، ديگران هندوان و گرايـي پرسشي كـه در برابـر شـمول. هذا علي ونشان

مي كه چگونه كه تفسير برخي از شمول(شود پيروان اديان ناحق است، اين است كه آن را باطل بدانيم و يـا اعم از آن گرايان اسـت،

كه نظر پاره و مخلوط به باطل، به عقايدبه رستگاري نايل شوند؟ آيا در اين صورت بتوانند) اي ديگر از آنان است حق ناقص اعتقاد

و يا ناقص، زمينه مي ديني به مقصـد حـق مـي ساز نيل به رستگاري كه غايت دين است؟ آيا راهي ناحق منتهي شـود؟ آيـا بـين شود

مي و فالح ب حقانيت كه چنين متكلفانه فتوا و شكاف وسيعي باشد؟ آيا به جاي آن و بطـالن تواند چنين تباين يكي ه حقانيت محض

كه محصول شناخت همراه با خطاي آدميان هستند، آميزه تر نيست همه ديگري بدهيم، به و باطـلي اديان را از آن جهت اي از حـق

كه زمينه و از آن جهت را ساز ارتباط انسان با امر قدسي هستند، معتبر بشماريم؟ مشكل شمول بدانيم گرايي اين است كـه يـك ديـن

ميم مي صون از خطاهاي درك انساني و اديان ديگر را سراسر كوشش خطاآلود آدميان تردامن .شمارد داند

Page 85: صراطهاي مستقيم

85صفحه هاي مستقيم صراط

، در آن صورت توجه)گرايي است كه مقتضاي شمول( پيروان اديان ديگر از رستگاري نهايي فتوا داد توان به محروميت اگر نمي

به اين نتيجه مي و لوازم اين نظر، ما را و آدميانربه عمق معنا به انحاي گوناگون در اديان مختلف تجلي كرده است كه خداوند ساند

و غايت او را از ارسال اديان برآورده از طريق اديان گوناگون به خداوند پاسخ مثبت داده گرايـي، راه گرايان تا كثـرت از شمول. اند اند

.زيادي نيست

سخت خوش مستي ولي اي بوالحسن

ا بينـــا شـــدنانـــدكي راه اســـت تـــ

گرايي كثرت

و ابن گرايانه در انديشه اي مضامين كثرت در باب وجود پاره تـوان ترديـد عربي، نمي هاي برخي از عارفان مسلمان، مانند مولوي

به كثرت.كرد تـرين اثـري كـه در آن چنـين گرايشـي يافـت شايد كهن.ي تاريخي بلندي ندارد گرايي سابقه اما در مسيحيت گرايش

به نام Nicholas of Cusaاي است از نيكوالس سوسايي شود، رساله مي در،»صلح بين اشكال گوناگون ايمـان« در قرن پانزدهم، كـه

مي وگوي خيالي آن نويسنده گفت مي اي بين نمايندگان اديان بزرگ تصوير و چنين تنها يك ديـن وجـود دارد، نتهـا يـك«: آورد كند

كه مطاب ميمي Logosق با اصول عقل شريعت در ميان كساني كه زيربناي شعائر ديني متفاوت را تشكيل پس در بهشـت... دهد زيند

هم».23عقل، هماهنگي ميان اديان برقرار است كه كه آن اقوال در زماني بيان شده است ي صليبي در بين چنان روحيه طرفه اين است

به قوت رايج بوده است در. شـود، ظاهراً ديگر رد پـايي از ايـن گـرايش تـا قـرن بيسـتم ديـده نمـي گرايان در آثار كثرت. كليساييان

و تساهل هاي ميسيونري مسيحيت، رفته هاي مربوط به حركت بحث . آيـدبه ميان مـي Toleranceرفته در قرن بيستم سخن از تحمل

به جنبه ابتدا بيش كم تر و لوازم آن و مباني بـه مبلغـان توصـيه شـده اسـت كـه. بوده است تر مورد تأمل هاي اخالقي آن توجه شده

به مسيحيت بخوانند و اجبار، به قهر و ضرورت عميق. اخالقاً ناپسند است اگر پيروان اديان ديگر را تري اما به دنبال آن، تساهل معنا

آن نيست كـه اديـاني يك مبلغ مسيحي وظيفه«: هاي تبليغي مسيحي در شمال آمريكا آمده است در گزارش يكي از نهضت. يابد مي

و در جهـت صـالح گـام... ديگر را مورد حمله قرار دهد كه در درون هـر يـك از اديـان هسـتند يك مسيحي خود را ابا نيروهايي

هم برمي مي دارند، درآن».24يابد كار مي» كاريهم«چه به مرور آشكار تـري بين اديان از اين به بعد بايد بيش رابطه«: شود نهفته است،

به خود بگيرد كل جستش كه شناخت خداوند در هر ديـن».25وجويي مشترك براي كشف حقيقت را از(معناي اين سخن آن است

مي) جمله مسيحيت و ناقص صورت و بنابراين، اديان بايد به نياز خود بـه يكـديگر در شـناخت كامـل به شكل نسبي تـر حـق گيرد

كه در آن حق در مسيحيت تجلي كامل مي گرا اين ديدگاه خود را از شمول. اذعان كنند مييي واتيكان، مورخ مشهور،. سازد كند، جدا

را Toynbeeبي آرنولد توين مي«: چنين بيان كرده است، اين معنا كنم براي ما ميسر است كه در عين اين كه معتقـد بـه درسـت فكر

كه اديا هم[ن بودن عقايد خود هستيم، اين حقيقت را نيز به رسميت بشناسيم آن] ديگر . بخشـند چه را حق است تجلي مـي تا حدي

و هر يك جنبه ها نيز از سوي خدا آمده آن مي اند به روشني بيش».26كنند اي از حقيقت خداوند را ارائه تري بيان خود وي اين معنا را

كه خداوند خود را در اشكال گوناگون، با جنبه«: كند مي و به درجـ نامحتمل است و ات متفـاوت در روح هاي متنوع هـاي اشـخاص

اوي ديدگاه مسيحي درباره بايد بگويم اين نتيجه. هاي تمدني مختلف متجلي نكرده باشد سنت ي خداونـد اسـت، از آن جهـت كـه

».27عشق است

به تنوع اديان، سرّ توجه جدي توين هاي تكاني غربيان،ي انديشه داشتن منظر تاريخي در كل هندسه. ديدگاه تاريخي اوست بي

و كرد تاريخي در انديشـهي تاريخ اديان، بخشي از كل روي دانش روزافزون درباره.بنيادين ايجاد كرده است ي نـوين غـرب اسـت

به قوت مدد رسانده است . گرايـي اسـت گرايي نتايجي داشته اسـت كـه يكـي از آن نتـايج، نسـبيت اين تاريخ. خود به اين مجموعه

كه الزمه اند تا گريزگاهي بين مطلق شيدهمتكلمان مسيحي معاصر كو و نسـبيتي اعتقاد دينـي دانسـته مـي گرايي، گرايـي، كـه شـود،

Page 86: صراطهاي مستقيم

86صفحه هاي مستقيم صراط

به تاريخي بودن معرفت بشري است، بيابند هاي جـدي اي از كالم معاصر مسيحيت شامل كوشش بخش عمده. مقتضاي توجه جدي

.متكلمان مسيحي در پيدا كردن آن گريزگاه است

پي كساني بود كه درباره يكي از نخستين Ernst Troeltschارنست ترولتج و نسـبت بـه بـا ادعـايي آمدهاي اين ديد تـاريخي

مي به تصاحب حق، به تاريخ با آن روبه مسأله«: انديشد مسيحيت كه رويكرد نوين و روسـت، آن نيسـت كـه بـين نسـبيت اي گرايـي

يكي را برگزيند مطلق وي ابتـدا بـر آن بـود كـه مسـيحيت ديـن».28اين دو را با هـم تلفيـق كنـدكه اين است كه چگونهبل. گرايي

به منزله. تري است كامل و مسيحيت را يكي از فرهنگ اما بعد رأي خود را تغيير داد ايـن«: هاي بشـري دانسـتي تجلي خداوند در

كه تنها. است] مسيحيت[تجربه بدون شك معيار اعتقار آن از. معتبـر اسـت"اي مـا بـر"اما اين را هم بگوييم مسـيحيت آن چهـره

كه براي ما آشكار شده است مي. خداوند است مي ما بدين شيوه وحي خداوند را دريافت و بدان پاسخ ».29دهيم كنيم

هـاي خـود در ايـن وي در اولـين نوشـته. گرايي انديشيده استي كثرت جان هيك، مشهورترين فيلسوف ديني است كه درباره

ا هم. نقالب كپرنيكي در علم كالم سخن گفت زمينه، از كه كه خورشيد منركز منظومه مقصود او اين بود و نـه چنان ي شمسي اسـت

را زمين، ما نيز بايد خداوند را در مركز منظومه و نه مسيح يا مسيحيت كه در جهان ايمان، مركـز«.ي ديني قرار دهيم ما بايد دريابين

د نه مسيحيت يا هر و كه همه او خورشيد است، منبع اوليه. ين ديگرخداوند است و حيات، هـاي گونـاگوني اديان بـه شـيوهي نور

».30تابانند نور او را بازمي

و شـكوفا شـده و. انـد از نظر هيك، اديان مختلف هر كدام در انزواي جغرافيـايي از يكـديگر بـه دنيـا آمـده بـه جهـت موانـع

و جغرافيايي، ممكن محدوديت و شكوفايي دينـي بشـر از نظر وي،. نبوده است تنها يك وحي وجود داشته باشد هاي تاريخي رشد

كه خدايي واحد توسط آدميان مختلف در فرهنگ و چنين قابل تفسير است هاي گوناگون، در قالـب اديـان متفـاوت مـورد دريافـت

و تفاوتي اصيل رويارويي انس بنابراين، اديان هر يك محصول تجربه. تجربه واقع شده است آن ان با خداوندند هـاي ها از جنبه هاي

و قالب و عملي، ناشي از شرايط و تبلور بخشيده اي است كه بدان تجربه هاي فرهنگي اعتقادي به همين سبب از نظـر. اند ها تشخص

كه موجب ايجاد رقابت تفاوت هيك، مي هاي اديان به جاي آن به هاي مذموم بين پيروان اديان شود، از ترسيم سيماي كاملتواند تري

كه خداوند در محيط. حقيقت مدد رساند و دريافـت شـده اسـت، مبتنـي اين نكته به انحاي گوناگون تجربـه هاي فرهنگي گوناگون

بي«است بر تمايزي كه هيك بين و ماوراي تجربه خداي كه توسـط آدميـان تجربـه مـي خداي كرانه«و»ي انساني كران » شـود مندي

كه در همهجا. نهد مي و بـاالتر از تـوان.ي دنيا، آن تمايز پيشاپيش وجـود داردي اديان عمده لب اين است از سـويي خداونـد برتـر

مي و از سوي ديگر، آدميان او را از راه دريافت محدود آدمي در شناخت او دانسته مي شود و مـي هاي محدود خود . پرسـتند شناسـند

ك مي هيك اين تمييز را با تمييز معروف و فنومن متناسب مي انت بين نومن و از آن در تحكيم مدعاي خود سود از ديـد. جويـد يابد

و تأثير خود جهان از سـوي ديگـر اسـت و مقوالت ذهن او از يك سو، بـر. كانت، درك آدمي از جهان، محصول تعامل بين مفاهيم

و تجربه همين قرار، از نظر هيك دريافت در ها ، محصـول تعامـل بـين)هـاي خـدا فنـومن( اديان گونـاگون هاي متفاوت از خداوند

آن.و قواي ادراكي انسان است) نومن خدا(خداوند و بعضـاً متعـارض ديـده در اين بينش، و متبـاين چه در اديان مختلف، متفاوت

مي شود، از منظري عالي مي ز. كنند تر حقايقي مكمل يكديگر جلوه و افراد نابينا، از همين و در همـين زمينـه مـورد داستان فيل اويـه

و تر در انديشه اين داستان پيش. قرار گرفته است) از جمله هيك(گراياني كثرت استفاده و بوديسـم مطـرح بـوده ي ديني هندوييسم

و با اسـ Pacceka Saccaمفهوم حقيقت نسبي در بوديسم. گرايانه كرده است خود بودا آن را تفسير كثرت از، دقيقاً در اين زمينه تفاده

و استفاده از آن داراي محدوديت البته آن داستان جنبه. داستان فيل مورد توجه بوده است هايي است كـه هيـك خـودي تمثيلي دارد

.31بدان پرداخته است

مي مدعاي خود، استدالل هيك براي تحكيم يـد بـر استدالل اول مبتني بـر تأك. كنيم هايي دارد كه در زير به دو استدالل او اشاره

و رستگاري انسان اراده كه خداوند خداي عشق كل استما مسيحيان«: هاستي عام خداوند بر نجات و پدر نـوع. معتقديم او خالق

Page 87: صراطهاي مستقيم

87صفحه هاي مستقيم صراط

و رستگاري آدميان را مي و خير نهايي مي».32خواهد بشر است مي هيك سپس را انسان«شود چنين خدايي بخواهد پرسد چگونه هـا

كه به گونه مي نتيجه»؟33 تنها اقليتي قليل رستگار شوند اي هدايت كند كه هيك گيرد، اين است كه اديان هر يـك راهـي متفـاوت اي

كه آدميان از آن طريق با حق متعال ارتباط حاصل كرده و بنابراين، همه هستند آن اند و هـا راهي هـايي معتبـر بـراي نيـل بـه هـدايت

كه با پيروان اديان ديگـر ارتبـاط از نظر وي، تجربه. شناسانه داردي پديدار استدالل ديگر هيك جنبه. اند رستگاري هـايي هر انساني

چه جمعي، آدميان با خداونـد ارتبـاط و به لحاظ فردي چه و عميق داشته است، حاكي از آن است كه در جوامع ديني ديگر، مستمر

مي و در نتيجه آماده دارند، واقعيتي برتر از عالم مادي را و نيـز رابطـه انـ جويند، و اصـالح تهـذيب يد تـا خـود را در مسـير فـالح

شـود كـه جويي ديده مـي الگوي مشابهي بين اديان گوناگون، از جهت رستگاري از نظر هيك،. آميز بين آدميان را تحميل كنند محبت

و تغيير شخصيت از خودمحوري به خدامحوري فرامي ا همه. خواند پيروان اديان را به تبديل مزاج ديـان، كـم يـا بـيش، در پديـدي

كه الگوي افراد عادي بوده و شايستگاني به نحو مشترك ديـده مـيآن. اند اند، توفيق داشته آوردن نيكان شـود، چه در اين برگزيدگان

به حقيقت هـاي داده شـده بـه پرسـش گرايي در ميان پاسخ بنابراين، از نظر هيك كثرت. 34محوري است همان تحول از خودمحوري

به فـالحت به آن دين كه با پيمودن آن، متدينان كه طبق آن، اديان گوناگون هر يك راهي معتبر هستند نوع اديان، پاسخي مقبول است

.يابند دست مي

به بحث درباره ي تـاريخي تر جنبـهي كالم او بيش البته صبغه.ي تنوع اديان پرداخته است كنتول اسميت، مورخ مشهور دين نيز

و كم و بايد نكات پراكنده تر به شيوه دارد و مضبوط در اين باب سخن گفته است اي را كه در آثار مختلف او در اين باره اي منسجم

به دست آيد وجود دارد، جمع يكي از نكات مربوط به بحث تنوع اديان در آثار اسميت، اين اسـت كـه. آوري كرد تا تصوير روشني

كه داراي عقايد متعارض با يكديگر هستند هاي فكري چون سيستم اديان مختلف را نبايد هم مي. اي ديد ي تـاريخ گويـد مطالعـه وي

كه تا پيش از قرن هفدهم، دين را بيش اديان نشان مي مي دهد و ايمان اند تا سيسـتمي فكـي دانسته تر راه زندگي، عبوديت، پارسايي،

مي به. شودكه در آن عقايد مختلف يافت به»دين«به جاي توجه و. عطف توجه كرد» ورزي آدمي هاي دين راه«، بايد اسميت وجود

.كه معتقد است در بررسي تاريخ دين نبايد آن وجه را محور تأمالت قرار دادبل. كند هاي كالمي در اديان را نفي نمي اهميت سيستم

و برقراري ارتباط درونـي بـا پاسخ شخصي انسان. ايمان غير از دين، ولي البته همواره مالزم آن است از نظر وي، به حقيقت متعالي

و راه و مقـوالتي صـورت مـي او، ايمان است آن هاي متفاوت ابـراز ايمـان در قالـب مفـاهيم را گيـرد كـه اسـميت هـاي سـنت«هـا

اسـت كـهاي به بعد رايج شده، علـت عمـده) گري عصر روشن(تصوير نادرستي از دين كه از قرن هفدهم. نامدمي»1شونده انباشت

مي به فردي خود را حق محض مـي سبب شده است اديان را رقبايي بدانيم كه يكديگر را نفي به نحو منحصر و هر يك . داننـد كنند

به وحدت تاريخ ديانت انسان استي عزيمت در انديشه نقطه .ي اسميت، توجه

به برخي نمونه و مواردي كه وي بدان در آغاز مقاله مي ها هـاي وي بـا غـور تـاريخي در فرهنـگ. اشاره كـرديم جويد ها توسل

به رسد كه نمي ديني، به اين نتيجه مي كه روابط چندسويه توان حتّي يك دين را در درستي شناخت، مگر اين ي آن را با اديـان ديگـر

و بنـابراين، واژه. نظر داشت به شكل مداوم در حال تغيير هسـتند ني ديـن، واژه اديان و مناسـبي در نكتـه. يسـتي دقيـق ي ديگـر

آن سنت.ي اسميت، تأكيد بر تنوع دروني اديان است انديشه آن هاي ديني كه مرزهاي بين تـر ها بـيش چنان در درون خود تنوع دارند

مي به نظر كه بگوييم. رسد مرزهاي موهوم به جاي اين مي«در غالب موارد، برخـي از مسـلمانان«، بايـد بگـوييم»گويد اسالم چنين

مي.»ين اعتقادي دارند چن و آن ارتباط متقابل مستمر بين اديان، وقتي معناي درستي را اين گوناگوني دروني كه كل ديانـت بشـر يابد

و جهاني ببينيم و واحد مي.به شكل رودي عظيم آن اسميت اظهار اشتياق كه روزي داستان تاريخ ايمان انسان را گونه كـه خـود كند

مي در قالب يك واقعيت واح به قرن نوشونده و التزام بر اين اساس، . 35بيند، بنگارد د، ولي قرن به ديني اعتقاد هر فردي كه مخلصانه

1 Cumulative traditions

Page 88: صراطهاي مستقيم

88صفحه هاي مستقيم صراط

مي مي به عبارتي، در اديان ديگر مشاركت و ناخودآگاه، در كل ديانت بشر، يا از نظر اسـميت، كـار يـك ديـدگاه. كند ورزد، دورادور

وي كثرت ج«گرايانه يا به تعبير و تبيين كند» هانيالهيات .اين است كه آن مشاركت را ابراز

و تأكيد بر ايمان و اعمال(وحدت تاريخ ديانت انسان خود وي ايـن.ي اسميت است، دو محور مهم در انديشه)در برابر عقايد

مي مي«: كند دو را چنين خالصه و عقايدش را قرني كه وي در آن زندگي ايمان يك شخص را خداوند عطا عقايـد».36كنـد مـي كند

مي و تخلق به اخالق. يابد، اما ايمان طبيعت واحدي دارد تحول به حقيقت متعالي است كه تحول شخصيت ايمان گوهر پاسخ آدمي

مسـلمانان. هاي گوناگون دارد، نه انواع متفاوت ايمان از نظر اسميت، صورت. آورد شريف انساني را در زندگي ديني آدميان پديد مي

مياز راه به رستگاري دست و يهوديان از راه ايمان يهودي، .37يابند ايمان اسالمي، بوداييان از راه ايمان بودايي،

كه خداوند با انسان از نظر اسميت، تاريخ دين نشان مي به فرهنگ دهد هاي متفاوت سـخن هاي ديني متفاوت، از راه هاي متعلق

و نجات را فر و براي آنان اسباب هدايت مي. اهم كرده استگفته كه از نظر وي، چنين نيست كه همه اسميت تأكيد ي اديـان بـه كند

و باورها حق نمي. نحو برابر حق هستند و در قالب مفاهيم به نحو انتزاعي كه ديـن بـراي اشـخاصبل. تواند باشد حتّي يك دين نيز

آن خاص در احوال خاص حق مي و شود، كه ايمان را در آنان بشوراند و آنـان گاه و از حد اعتقاداتي در ذهن بيرون آيد تقويت كند

به نحو وجودي با خداوند مرتبط سازد به نحو برابر حق نيست حتّي براي يك فرد خاص نيز در همه. را فرد بـا.ي احوال، يك دين

مي خ شكوفا كردن ايمان در درون خود، ديني را براي خود حق و اگر نور ايمان در درون او به اموشي گرايـد، همـان ديـن هـم كند

مي و بدان آن را نبايد در گزاره. حقيقت، مانند ايمان، يك واقعيت شخصي است. دهد حقانيت خود را براي او از دست هـا ها جست

و جهت بدهد. نسبت داد به زندگي او معنا كه .يك دين وقتي براي فردي حق است

٭٭٭

سه پاسخي نگارنده بر آن است به پرسش تنوع اديان تاكنون بررسي كرديم، كثرتكه از ميان و مقبـولكه گرايي پاسخي استوار

و اشكاالت اساسي به پاسخ است كه و. هاي ديگر وارد است، بدان وارد نيست اي ايـن البتـه بـدان معنـا نيسـت كـه در آراي هيـك

نق اسميت يا ديگر مدافعان كثرت و قابل كـه بـدان معناسـت كـه ادعـايبل.ض وجود ندارد گرايي هم نقاط ابهام يا نكات مخدوش

به سوي حق هسـتند، ادعـايي قابـل دفـاع بـه نظـر مـي اصلي كثرت . رسـد گرايي، كه بر اساس آن اديان مختلف هر يك راه معتبري

و شكل مناسب آن، سبب ايجاد ابهـام در يـافتن پاسـخ مطلـوب شـده اسـ چنان كه پيش هم .تتر آورديم، عدم طرح سؤال در زمينه

و جهد بليغ كرده و گفت پاره. اند تا عقايد اديان گوناگون را با يكديگر مقايسه كنند برخي رنج عظيم برده وگـوي اي ديگر از ديالوگ

و شرايط آن سخن مي و انحاء مي. گويند بين اديان به ادعاهاي متعارض اديان با يكديگر توجه مي بعضي ديگر و پرسند چگونه دهند

م آنياديان متفاوت ي تنـوع اديـان، از منظـر فلسـفي گونه رويكردها اين اسـت كـه بـه مسـأله توانند همه حق باشند؟ مشكل اصلي

و پاسخ پرسش، يك پرسش فلسفه. نگرد نمي و با رويكرد كالمي قابل بررسي هايي كه ذكر شد، هـر پرسش. يابي نيستي دين است

و نيازمند تأملند و قابل طرح به مفروضاتي كه بـه اما سؤال تنوع اديان در فلسفه. يك در جاي خود مهم كه با توجه ي دين اين است

آن پاره مي اي از و توجيـه ورزي آدميان در فرهنگ توان گوناگوني اشكال دين ها اشاره خواهد شد، چگونه هاي ديني متفاوت را تبيين

و در نتيجـه، آثـار تـدين را كـه برخـورداري از ايمـن، يـدهبه اديان گوناگون گراي ها در طول تاريخ بلند حيات بشر، كرد؟ انسان انـد

به ارزش تجربه و تخلق وي ديني، معنادار يافتن زندگي، تبدل شخصيت، . انـد است، در زندگي خود نشان داده ... هاي واالي اخالقي

ك يكي از مفروضات مهم آن پرسش اين است ه به اصالت تدين آدميان در اديان اين تنوع ديني را از ديد فلسفي چگونه بايد فهميد؟

و ببينيم و نتايج آن را در احوال پيروان اديان بيابيم و آثار همهم. گوناگون اذعان كنيم و كه خود داري كيشـان خـود را در ديـن چنان

و صميمي مي و ملتزم بدانيم راسخ به. دانيم، پيروان اديان ديگر را به كيش خود وفادار فه اين معنا وقتي و دريافت مـي تر شـود كـهم

و حسنات دين و بركات ارتبـاط بـا پيـروان صـميمي اديـان. ورزي آنان را مشاهده نمـاييم احوال ديني آنان را از نزديك تجربه كنيم

Page 89: صراطهاي مستقيم

89صفحه هاي مستقيم صراط

حق ديگر، اين حقيقت را روشن مي به به تحول از خودمحوري كه هيك از آن كه آن تحول شخصيت در محوري يـاد مـي كند كنـد،

ن مي ميان آنان و بـر تحـول عظـيم نمي. شود يز يافت و از احـوال آنـان آگـاه شـد و مادر ترزاي مسـيحي را ديـد توان گاندي هندو

كه نتيجه مي.ي عمل صادقانه به دينشان بوده است، چشم پوشيد شخصيت آنان، كه معتقـد چگونه به صرف آن توان چنين افرادي را

و هدايت محروم دانست؟ فرض مهم ديگر براي يافتن پاسـخ مناسـب بـه پـريش تنـوع اديـان،به عقايد ديني ما نيستند، از حقيقت

كه از خداوند داريم آن. پاسخ ما بستگي تام به تصوير ما از خدواند دارد. شناخت خاصي است چنان كـه معمـوالً در اديـان خداوند،

مي و دوست شناخته و هادي و رحيم به اوصافي چون رحمن اگـر او را بـه ايـن اوصـاف. گان خـود اسـت دار آفريد شود، موصوف

كه مي و يا او را خدايي بدانيم و يا اين اوصاف او را ابر اوصاف ديگر او مانند غضب سابق ندانيم اي را بـدون توانـد دسـته نشناسيم

بي و گروهي را به جهنم به بهشت ببرد سبب ن از هـدايت، ديگر مشكلي با قبول محروميت خيل اعظم مردمـا)خداي اشاعره(علت

و ابـدي مبـتال و ديگران را به نفرينـي ازلـي و مفتخرانه بر بخت خوش خود در تصاحب حق، آفرين خواهيم گفت نخواهيم داشت

.خواهيم ديد

به محدوديت فرض مهم ديگر، ) ويژه كانتبه( توسط برخي از فيلسوفان اين معنا از ديد فلسفي. هاي شناخت انسان است توجه

و تأكيد قـرار گرفتـه اسـت شناسان، مردم اسان معرفت، روانشنو نيز جامعه به انحاي گوناگون مورد توجه و فيلسوفان علم، . شناسان

وي مشترك در يافته رشته و مـا معمـوالً از راه مفـاهيم كه ارتباط مستقيم با واقعيـت بـراي آدمـي ميسـر نيسـت هاي آنان اين است

ميو سنتها مقوالتي كه از فرهنگ ميگي ها و چون اين مفاهيم متفاوتند، ما جهـان را متفـاوت مـي ريم، جهان را و بـه شناسيم بينـيم

مي در جهان حتّي تعبير برخي شناخت واقعيت، بدون داشتن عينكي خاص با رنگي خاص بر چشم ميسـر. كنيم هاي متفاوت زندگي

اس. نيست كه توان انسان براي شناخت، تواني و محدود از اين رو بايد اذعان كرد آدمي توان اين را ندارد كـه بـه حقيقـت.ت نسبي

كه وراي شناخت و ناقص ماست، دست يابد مطلق، از آن جهت و نسبيت شـناخت در ديـن. هاي نسبي شناسـي هـم اين محدوديت

ايـم؟ اساسـاًدهداري ما محققانه است؟ چقدر پيش از انتخاب يك دين، اديان ديگـر را مطالعـه كـر واقعاً تا چه حد دين. صادق است

بي چقدر مطالعه ميي اديان ديگر به نحو و طرفانه ميسر است؟ شخص تا چه حد تواند در شناخت اديان ديگر، از تحميـل مقـوالت

و آزاد باشد؟ تازه مگر ديـن هـم و معيارهايي كه پيشاپيش از دين موروثي خود برگرفته، بركنار چـون يـك سيسـتم فلسـفي مفاهيم

كه بتوان مي بدون شركت در تجربه خشك است و اسبابي باشـد تواند مجهز به همهي ديني آن را شناخت؟ مگر يك فرد ي مقدمات

وي ديني اديان گوناگون ضروري است؟ طرح اين پرسـشكه براي مشاركت در تجربه هـا بـراي آن نيسـت كـه ضـرورت، امكـان،

به محدوديتكه براي اين استبل.ي بررسي اديان ديگر را نفي كنيم فايده و دشواريكه ي بسـيار مهـم نكته. هاي آن توجه نماييم ها

به محدوديت و توجه داري خـاص ولـي مگـر ديـن. هاي آن در مورد محققـان صـادق اسـت اين است كه تازه شناخت اديان ديگر

مي محققان است؟ اكثريت اعظم دين كه براي آنان اصالً مسأله داران را غيرمحققان تشكيل ا دهند باي و غالباً ديان ديگر مطرح نيست

مي به دنيا آمده همان ديني از دنيا كه بدان مي. اند روند هـر يـك از مـا معتقـد بـه دينـي. دهند اكثريت محققان را نيز مقلدان تشكيل

و براي اعتقاد خود بدان، داليلي داريم ج. هستيم و هـان زيسـته اما نبايد از توجه بدين حقيقت غفلت كنيم كـه افـراد زيـادي در انـد

به هر حال، بدان داليل ما را به دين برگزيده مي و خواهند زيست كه و در نيـافتن آن داليـل، مان معتقد كرده است، نرسيده زيند انـد

و صميمي و كوتاهي نورزيده صادق و قصور گم. اند اند و صـميمي چـه تـوجيهي مـي براي و شقاوت آن آدميان صـادق تـوان راهي

و درون داشت؟ از مو آن ضع كالمي و از و بدان ديني، يك فرد حق دارد آراي خود را درست بداند از. ها ملتزم باشد ها دفاع كند ا امـ

به محدوديت و التـزام بـدان موضع فلسفي، با توجه . هـا معـذور بدانـد هاي ادراكي بشر، بايد ديگران را در داشتن آراي خاص خود

مي فراموش نبايد كرد كه هر يك از آدم و بـه ديـن يان، به سبب دنيا آمدن در يك سرزمين خاص، به فرهنگ خاصي تعلق پيدا كننـد

مي و براي فيلسوف يا مورخ دين، اين نكته بسيار پرمعناست خاصي اعتقاد و مفروضات باال، مـا را بـه مجموعه. ورزند ي مالحظات

كه هر يك از اديان را راهي معتبر براي پيرو اين نتيجه مي و بين پاسخرساند به سوي حق بدانيم به پرسش تنـوع ان آن هاي داده شده

و معقول بيابيم اديان، كثرت .گرايي را پاسخ مناسب

Page 90: صراطهاي مستقيم

90صفحه هاي مستقيم صراط

كه در جاي نكته به اشارت آورديم،ي بسيار مهمي را و موضـع بايد در اينجاي اين نوشتار و آن تأكيـد بـر مقـام جا بسط دهيم

كه. فلسفي پرسش تنوع اديان است و انحصـارگرايان ايـن اسـت كـه آن پرسـش را بـا اشكال اساسي ديـدگاه شـمول گفتيم گرايـان

آن. دهند رويكردي كالمي پاسخ مي و باطـل بـودن معموالً تصور غالب كه در بحث تنـوع اديـان، سـخن در بـاب حـق ها اين است

كـ. اعتقادات ديني اديان گوناگون است و رويكرد كالمي اسـت و نادرسـتي اعتقـادات اين دقيقاً شأن يك موضع ه در آن از درسـتي

به سبب آن كـه آن ديـن را حـق بديهي است. رود ديني سخن مي و اصالً كه هر مسلماني داليلي براي اعتقادات خود به اسالم دارد

و اين حكم درباره مي (ي پيروان اديان ديگر نيز صادق استي همه داند مسلمان است هم. م، اعتقـاد تـر آورديـ چنـان كـه پـيش البته

نه مدلّل و و كـم يعني بيش. اكثريت پيروان اديان، معلّل است و اجتمـاعي اسـت و فرهنگـي و عوامل جغرافيايي تـر تر مبتني بر علل

به داليل نظري و اصالً بحث اما وقتي پرسش را از ديد فلسفه .) متكي كه در آن اعتقادات كالمي مفروض نيست ي دين مطرح كنيم،

و باطل به مسأله از حق و پاسخ ما ي تنـوع اديـان، تفـاوت اساسـي پيـدا اعتقادات ديني در آن مطرح نيست، در آن صورت رويكرد

به حقانيت مسيحيت مسـيحي مسلمانان،. خواهد كرد به دليل اعتقاد و مسيحيان به حقانيت اسالم مسلمانند و به دليل اعتقاد خود انـد

به اديان مطبوع خود گراييدنـد،ي متدينان به اديا وقتي همه. هذا علي قس و داليل گوناگون به علل و ن مختلف انتخاب خود را كردند

به تبيين اين پديده مي فيلسوف دين و بطالن اعتقادات ديني مطرح نيستي تنوع اديان و لذا در اين مقام، حق فراموش نبايد. پردازد

كه فلسفه م38ي دوم استي دين، يك معرفت درجه كرد ميكه از به اديان و وضع بيرون دين و البته منافاتي بـا موضـع كالمـي نگرد

مي درون و يك فيلسوف دين، از حيث فيلسوف بودن، و توانـد معتقـد بـه كثـرت ديني ندارد گرايـي باشـد، ولـي از موضـع كالمـي

(ديني، معتقد به حقانيت اعتقادات ديني خود باشد درون و پنيكـار، در عـين گراياني چون هيك،به همين جهت كثرت. اسميت، نيتر،

به كثرت هم اعتقاد عدم توجه به .) شود چنان مسيحي هستند؛ هرچند تفكيكي روشني بين اين دو موضع در آثارشان ديده نمي گرايي،

يـي گرا بسياري قبـول آن را مـالزم بـا نسـبيت. گرايي شده است هاي بسياري از كثرت تفاوت اين دو رويكرد، سبب بروز سوءتفاهم

و اعتقادات ديني مي و پذيرش اين را موجب هدم ايمان آن نسبيت. دانند كه برخي از ولي. ها مردود است گرايي معاني متعددي دارد

كه با كثرت كه از موضع بيرون معناي قابل دفاع آن، و فلسـفي كـه بـه تنـوع اعتقـادات گرايي مرتبط است، اين است و تاريخي ديني

مي اي ديني به مي نگريم، كه اعتقادات ديني مختلف براي متدينان اديـان مختلـف معتبـر اسـتن نتيجه ا ايـن مسـتلزم نفـي. رسيم امـ

و درون(حقانيت اعتقادات يك دين خاص براي متدين به آن دين خاص و نسـبيت. نيست) ديني استكه يك موضع كالمي گرايـي

و تباين ذاتي فرهنگ و قياس تنوع آراي رقيب آن ها مي ها، همه از موضع بيرون ناپذيري و فهم شود كه با قبول يك موضع ديني طرح

حكايت از عدم دريافـت درسـت نيز 39گرايي ديدني قبول كثرت تساهل مذموم را الزمه. منافاتي ندارد)ي اول موضع درجه(خاص

و موضع كثرت به پرسش درباره كثرت. گرايي دارد معنا به گرايي و تكليـف پاسخ نمـي) كالمي استكه يك پرسش(تري دين گويـد

و عدم انتخاب اديان ديگر تعيين نمي كه همهبل. كند فرد را براي انتخاب يك دين گـزينش(ي افراد بـه نحـو آگاهانـه كه پس از آن

و كثرت) گزينش مقلدان(و يا غيرآگاهانه) محققان پاسـخ آن كـهي گرايي، بـه منزلـه دين خود را برگزيدند، تازه پرسش تنوع اديان

و درجهي بيرون مسأله مي ديني در چنان كه آمد، اكثريت افراد را مقلـدان تشـكيل مـيهم. شودي دوم است، متولد و بنـابراين، دهنـد

و اختيار دين معنا ندارد به. خصوص آنان گزينش و موازيني كه براي گزينش دين كه با معيارها آن محققان نيز وظيفه دارند تر دارند،

ب به اعمالش ملتزم باشند را و به اعتقادات آن معتقد و به پرسـش انتخـاب دينـي از بـين اديـان، كـه يـك پرسـش كثرت. يابند گرايي

و اصالً بدان مربوط نيست درجه .ي اول است، پاسخي ندارد

خـاص بـه تحقيـقي علمـي هر عالم علم تجربي، كه در يـك زمينـه. كند بيان دو مثال، به فهم تفاوت اين دو موضع كمك مي

به درست بودن مجموعه مي مي اي از تئوري پردازد، ا توجـه او بـه وجـود نظريـه). موضع درون علم(شود هاي علمي معتقد هـاي امـ

كه از ديد فلسفه يا تاريخ علم از اعتبار برابري برخوردارند، منطقاً نبايـد موجـب سسـتي اعتقـاد او بـه درسـت بـودن رقيب ديگري

ش و تئوري.ودنظريات مقبولش يكي از نظريات به داليلي، و نظريات ديگـر را مـردود هاي رقيب را برمي ما بنا و آن را معتبر گزينيم

مي يا كم به رودخانه ). موضع درون علم(دانيم اعتبار كه مشحون از نظريات معتبـر رقيـب اسـت اما توجه ي عظيم جاري تاريخ علم،

Page 91: صراطهاي مستقيم

91صفحه هاي مستقيم صراط

به اعتبار نظريه، نبايد)ي علم موضع تاريخ يا فلسفه( چنـين توجـه بـه وجـود آراي متفـاوتهم.ي مختارمان سست كند اعتقاد ما را

به فتاواي مختلف فقيهان و مجزا دانستن عمل و معتبر دانستن مكاتب مختلف آن)ي فقـه موضع تـاريخ يـا فلسـفه(فقهي ، مسـتلزم

و محققانه نيست كه يك فرد در يافتن آراي فقهي به و تر از ديـدگاه عـالي تـاريخ فقـه،). موضع فقهـي(بدان ملتزم نباشد تر نكوشد

و اين تكليف يك شخص را براي يافتن آراي فقهي عالمانهي مكاتب فقهي براي همه همه .كند تر منتفي نميي مسلمانان معتبرند

دري جامعـه وعـه كه مجمبل.ي اديان بالسويه حقند گويد براي هر فرد خاص، همه گرايي نمي بر همين قرار، كثرت ي بشـري را

و براي همه طول تاريخ در نظر مي ميي آنان راه گيرد و معتبر به حقيقت را موجود هر شخص راهـي نـدارد. يابد هاي متفاوت قرب

و بنابراين، معتبر بودن راه به لوازم آن بكوشد و عمل ي هـاي متفـاوت بـراي مجموعـه جز آن كه به قدر مقدور در شناخت حقيقت

به معناي مذموم آن نيست آدم نه جاده بر اين اساس، كثرت. يان، موجب تساهل، و نـه زمينـه صـاف گرايي سـاز كـن شـكاكيت اسـت

كه بر مبناي آن توانايي خداوند در گونهبل. گرايي مذموم نسبيت دلكه بينشي است و رنگارنگي و تنوع پذير آدميـان گونه جلوه كردن

و جلو در گوناگون ديدن چهره مي هاي آن حقيقت تابهها .شود ناك محكم

و نكاتي مانند خاتميت دين اسـالم و مسـيحيان در 40بنا بر توضيحات باال، تمسك به داليل و يـا اهـل ذمـه شـمردن يهوديـان

ميي كالمي است، نابه ادلهكه 41اسالم به نظر و ناصواب ا. رسد جا و زيرا از بن به اصل موضع پرسش تنوع اديان توجه نشـده سـت

.ي دين پاسخ دهند اند با رويكردي كالمي بدان پرسش فلسفه خواسته

به هدف مي و پيروان صادقشان را و نردباني استوار به سوي آسمان معنا هستند از اديان گوناگون، هر يك راهي معتبر و رسـانند

و جز يك مقصد ندارندي كتاب اين ديد، همه بـه وحـدت اسميت از ديد يـك مـورخ ديـن اگر كنتول. هاي ديني يكي بيش نيستند

و ديانت بشر توجه مي و جان هيك ماهيت ايمان مي از توفيق همه دهد گويد، مولـوي اديـاني اديان در تحول بخشيدن آدمي سخن

مي را راه مي هايي :آورند داند كه در ظاهر با هم مختلفند، اما نهايتاً سر از يك مقصد شريف در

صد جهت را قصد جز محراب نيست باب نيست هست جز يكارصد كتاب

اين هزاران سنبل از يـك دانـه اسـتاين طرق را مخلصش يك خانـه اسـت

3682ـ 6:3681مثنوي،

:مĤخذ

1. John Hick, Disputed Questions (NewHaven: Yele University Press, 1993), p139-145

2. Wilfred Cantwell Smith, The Faith of Other Men (NewYork, The New American Library, 1965), p9-22 در

مي آثار ديگر اسميت نيز انعكاس اين .شود گونه تجربيات ديده

3. Ibid.

4. Micheal Peterson, Reason and Religious Belief (NewYork: Oxford University Press, 1991), p221

5. Alan Race, Christians and Religious Pluralism (Maryknoll: Orbis Book, 1982), p10

6. Karl Barth, Church Dogmatics, v1/2 (Edinburgh: T&T Clark, 1956), p302

7. Ibid. p327

8. D. Dawe and J. Carmen (eds.), Christian Faith in a Religiously Plural World (NewYork: Orbis Books, 1978), p114

9. Emil Brunner, Revelation and Reason (London: Westminister Press, 1947), p270

10. Ibid. p235

11. Hendrik Kraemer, Why Christianity of All Religiouns? (London, Lutterworth Press, 1962), p72

12. Ibid. p93

Page 92: صراطهاي مستقيم

92صفحه هاي مستقيم صراط

13. W.C. Smith, The Faith of Other Men, p124

14. Hick, The Metaphor of God Incarnate (Louisville: Westminister / John Know Press, 1993); Alan Race, Christians and Religious Pluralism

15. Race, p43

16. Paul Tilich, A History of Christian Thought (NewYork: Simon and Schuster, 1967), p28

17. Race, p44

18. Hans Kung, "The World Religions in God's Plan of Salvation" in Joseph Neuner (ed.), Christian Revelation and World Religions (London: Burns and Oates, 1967), p27

19. Karl Rahner, Theological Investigations, v5 (London, Daton, Longman & Todid, 1966), p118

20. Ibid. p121

21. Ibid. p131

22. Ibid. p133

23. Tilich, p40

24. W.E. Hocking, Re-Thinking Missons (NewYork: Harper and Row, 1932), p327

25. Ibid. p47

26. A. Toynbee, Christianity Among the Religions of the World (NewYork, Scibner's, 1957), p111

27. Ibid. p96

28. E. Troeltsch, The Absoluteness of Christianity (London, SCM Press, 1927), p90

29. Troeltsch, The Place of Christianity Among World Religions

30. J. Hick, God Has Many Names (London: Macmillan, 1980), p52

31. Hick, Problems of Religious Pluralism (NewYork: St. Martin Press, 1985), Chapters 3 & 7

32. Hick, God and the Universe of Faith (London: Macmillan, 1973), p131

33. Ibid. p122

34. Hick, Problems of Religious Pluralism, p38

35. W.C. Smith, Towards a World Theology, p6

36. Smith, Belief and History (Charlottesville: University Press of Virginia, 1977), p96

37. Ibid. p126

38. Hick, Philosoph and Religion (Engiewood Cliffs, N.J. Prentice - Hall, 1963), p1

و صراط مستقيم دين«نيا، عليرضا، قائمي.39 و برون نقدي بر پلوراليسم درون: داري و منفي/ ديني ديني ش»مثبت 38، كيان،

ش»تر هاي مستقيم صراط«شبيري، سيد مجتبي،.40 38، كيان،

الذكري فوق نيا، مقاله قائمي.41

Page 93: صراطهاي مستقيم

93صفحه هاي مستقيم صراط

1دفاعي از انحصارگرايي ديني

و مبـاهي دوره وقتي كه من دانشجوي به تنوعي كه در آن وجـود داشـت، مفتخـر ي ليسانس در دانشگاه بيل بودم، گروه فلسفه

ها، پيروان وايتهـد، مورخـان ها، اگزيستانسياليست ها، فنومنولوژيست ها، پراگماتيست آليست ايده.و حقيقتاً هم گروهي متنوع بود. بود

كه صرفاً فلسفه، يك پوزيتيوسيت تمام و كساني ، همـه»ي در حال گـذار انديشـه تماشاچيان صحنه«توان در وصفشان گفتميعيار

مي.ي مباهات بود از جهاتي واقعاً مايه اين امر.بودند و راستين بسياري از سنت دانشجويان در توانستند نمايندگان زنده هـاي اصـلي

و با آن و نـاخوش اما اين امـر وجهـي نـامط. رو شوند ها روبه قلمرو فلسفه را ببينند و. آينـد نيـز داشـت لوب اگـر كسـي در داخـل

مي) الخصوص علي( مي در خارج كالس پرسشي فلسفي مطرح به وي عرضه شد، نوعاً فهرستي بود از انواع مختلفي كرد، پاسخي كه

به خود ديده بود از پاسخ بسـا پاسـخ، چـه پاسخ ارسطويي، پاسخ اگزيستانسياليستي، پاسخ دكارتي، پاسـخ هايـدگري. هايي كه جهان

و غيره كه. بودايي و نابـه، غالباً پرسشي ساده»در اين مورد حقيقت چيست؟«اما اين پرسش را و بـا آن بـه جـا مـي لوحانه شـمردند

مي و افراد بسيار فكوري كـه سـال تمام اين پاسخ. كردند نحوي تحقيرآميز برخورد هـا در فلسـفه ممارسـت هاي متفاوت وجود دارد

و تأييد كرده آن اند، ورزيده يكي از اين مواضع اقامه شده، برهاني عليه آن نيز وجود دارد. اند ها را تصديق له كه . در مورد هر برهاني

و گزافه بنابراين، آيا اين كاري بس ساده و مـابقي آميز نيست كه فرض كنيم يكي از آن جملـه پاسـخ لوحانه هـا واقعـاً صـادق اسـت

و لذا يكي از آن جمله پاسخكاذب؟ يا فرض كنيم كه حقيق و پاسخت امري وجود دارد هاي مخالف آن كـاذب اسـت؟ آيـا ها صادق

و سرگيجه در اين صورت گزاف نيست كه در مواجهه و بقيه را باطـل؟ شـما آور پاسخي با اين حجم انبوه ها، يكي را حقيقت بدانيم

كه از اين ميانه يكي صادق است؟ از كجا دانستيد

ميي با تنوع اديان چشم در مواجهه بعضي افراد [كنند گيري كه در جهان وجود دارد نيز موضعي مشابه اتخاذ عـالوه] در جهان.

ايـن اديـان، از ميـان. هم وجـود دارد) هاي غيرتوحيدي دين يا احتماالً شاخه(كم بعضي اديان غيرتوحيدي بر اديان توحيدي، دست

و مسـيحيت،. اند بر جاي مانده» بوديسم«و» هندوييسم«العاده پرشمار انواع فوق در ميان اديان توحيهي هم عالوه بر اسالم، يهوديت،

ـ آمريكايي وجود دارد شاخه و دين هندي .هاي بارزي با يكديگر دارندو تمام اين اديان تفاوت. هايي از هندوييسم، بوديسم،

دي اگر از ميان اين اديان، كه مخالف تمام اديان آميز يا نامعقول يـا ناموجـه آيا كاري گزافه گر است تصديق كنيم، دين خاصي را

و امپرياليستي انجام نداده از«، Jean Bodinايم؟ مطابق رأي جين بـادين يا نامستند يا حتّي ظالمانه ي توسـط همـه] اديـان[هـر يـك

مي] اديان ديگر[ ميهرضايت دهيم؟ البته دغدغ]به اين امر[آيا ما نبايد».1شود انكار و مسائل بسياري را تـوان تحـت ايـن عنـوان ها

مي اما آن مسأله. درآورد اگـر بخـواهم آن را بـه نحـوي: تـوان از ايـن قـرار دانسـتي خاصي را كه مقصود من در اين بحث است،

به اعتقادات ديني به شخصه و دروني بيان كنم، من و اعتقادات ديني مورد قبول من، تقريباً ام پاي شخصي با اعتقادات ديني هيچ بندم

:، توأماً معتقدم2و1براي مثال، من به عبارت. شخص ديگري مشترك نيست

:ي زير اي است از مقاله اين متن ترجمه.ي احمد نراقيي الوين پلنتيجا، ترجمه نوشته1

Alvin Plantings, "Pluralism: A Defense of Religious Exclusivism" From: The Rationality of Belief and Plurality of (Essay in Honor of William P. Alston), ed. Thomas D. Senor, Cornell University Press, 1955

Page 94: صراطهاي مستقيم

94صفحه هاي مستقيم صراط

و قادر مطلق است.1 و خداوند موجودي متشخص، خير محض، عالم مطلق، (جهان مخلوق خداوند است موجـودي اسـت.

و طرح مي كه اعتقاداتي دارد، غايات و و نياتي دارد، اي ها .)ن غايات افعالي انجام دهدتواند براي تحقق

و.2 و مـرگ ايثارگونـه و حيـات و خداوند راه منحصر به فرد رسـتگاري را از طريـق تجسـد انسان محتاج رستگاري است

.رستاخيز پسر الهي خود، فراهم آورده است

به اين امور معتقد نيستند هم1اوالً بعضي افراد در خصوص عبارت. اما بسياري از افراد را قبـول2اند، اما عبـارت قيدهع با من

اما معتقدند. يك را قبول ندارند، هيچ2و1ثانياً، بعضي افراد عبارات. اين افراد به اديان توحيدي غير از مسيحيت باور دارند.ندارند

ن » Well-Beingحيات طيبه«كه در وراي اين جهان مادي، نوعي و رستگاري در گرو آن است كه شخص سبت صحيحي وجود دارد

و از دوران روشن.ي از بودن برقرار كند با آن نحوه مي(سو، بعضي افراد گري به اينو ثالثاً، در غرب، آنكه را توانيم گـرا طبيعـت ها

به راه:ي مورد نظر من از اين قرار است مسأله. يك از اين سه مورد باور ندارند، به هيچ)بناميم ايهـ فرض كنيد كه من حقيقتاً نسبت

به عالم وجود دارد كه براي نگريستن و دانسـتم كـه واكـنش دينـي)ي نگرش من متفاوت استو از شيوه(متفاوتي ، آگـاهي يـافتم

چه بايد بكنم؟.ي مطلوب من نيز دارد نسبت به جهان، انواع متعددي غير از شيوه كدام موضـع اتخاذ] در اين موقعيت[خوب اكنون

و نيز قوت مقبوليت آن صحيح است؟ اين آگاهي بر اعت ها نزد من چه تأثيري خواهد داشـت؟ سـؤال مـن ايـن قادات مورد قبول من

مي من بايد تنوع چشم: است كه بالفعل در جهان وجود دارند، چگونه تلقي كنم؟ آيا توانم به نحوي موجـه، فقـط پيـرو گير ادياني را

و اديان ديگر را مردود بدانم؟ من از. را منظور دارماعتقاداتجا خصوصاً در اينيكي از اين اديان باشم البته ديـن يـا سـلوك دينـي

مي به حد اعتقادات صرف بسي فراتر و من از[اما در غالب اديان، اعتقـادات بخـش بسـيار مهمـي. وجه منكر اين امر نيستم هيچ رود

[هستند] دين كه مايلم در اينو لذا پرس. هستندمناعتقادات بخش بسيار مهمي از دين]كم دست. جا مطرح كنم ايـن اسـت كـه شي

چه پي پي آگاهي از تنوع اديان، براي اعتقادات ديني من آمدي بايد داشته باشد؟ آمدي دارد، يا چه

مي نسبت نويناي جا بعضي افراد از آگاهي در اين و مدعي به تنوع اديان سخن در(اند كـه ايـن آگـاهي نـوين گويند بـراي مـا

همبه بروز) غرب و اهميت آن كه عظمت در يك بحران، يك انقالب، يك تكامل عقلي انجاميد؛ تحولي سـنگ انقـالب كـوپرنيكي

و منشأ حيواني ما در قرن نوزدهم بود و كشف تكامل انواع البته واقعيت. بدون شك اين مدعا حظّي از حقيقت دارد.2قرن شانزدهم

و مسيحيان غربي، كه بسياري از يهوديان ميآن است و همگـان بـر ديـن دانسته از ابتدا هـا آناند كه اديان ديگـري هـم وجـود دارد

و در رساله) مثالً بعضي از پيامبران(اسرائيليان قديم.3نيستند ما بـه مسـيح«:ي پولس آمده است كامالً از دين كنعانيان آگاهي داشتند

مي و امت مصلوب وعظ كه يهود را از لغزش ي اول پولس رسول به قرنتيـان، بـاب اول، رساله(». را جهالت است]يونانيان[=ها كنيم

آن) مثالً شهداي مسيحي(ساير مسيحيان صدر اول) 23 به معتقـدات كه همگان آبـاي. هـا بـاور ندارنـد الجرم استشمام كرده بودند

مي كه در دفاع از مسيحيت دفاعيه جلدي بـه اي هشتو در واقع، اوريگن جوابيه.نوشتند، بدون شك از اين امر آگاه بودند كليسا هم

مي هاي كثرت سلسوس استداللي نظير استدالل(سلسوس نوشت چنين آكويناس بـه خـوبي از آرايهم). كرد گرايان معاصر را مطرح

كه مبلغان ژزوئي بدان1اي عليه گمراهان خالصهكساني كه در و نيز واقعيت آن است 16ت در قـرن ها اشاره كرده بود، آگاهي داشت

به19و مبلغان متوديست در قرن17و كه ادياني غير از مسيحيت هم وجود دارند، در همـين. زده نشـدند وجـه شـگفت هيچ، از اين

كه من كودك بودم، هاي اخيرتر، سال ي مسـيحيت، سـتون كـوچكي شـدهي رسـمي كليسـاي اصـالح، نشـريه2ي بيـرق نشريه وقتي

و بـراي كـرد كـه پـول او مـا را تشـويق مـي. نوشتمي» عمو ديك«ن را اين ستو. مخصوص كودكان داشت هايمـان را جمـع كنـيم

و بزرگ. پوستمان در ميسيون مذهبي ناواهو در نيومكزيكو بفرستيم هاي سرخ عموزاده مي ما كه اهـالي نـاواهو ترهايمان، همه دانستيم

و بناست اين پول ديني غير از مسيحيت دارند، يا داشته ميه اند، آن ايي كه ما شـايد اتفـاق تـازه. ها شود فرستيم، صرف بهبود اوضاع

1 Summa Contra Gentiles 2 The Banner

Page 95: صراطهاي مستقيم

95صفحه هاي مستقيم صراط

هم] امروزه[اين باشد كه مي دلي بيش ما با اديان ديگر احساس مي ها را ارزشآن. كنيم تري آن مندتر و براي از ها حظّ بيش يابيم تـري

و با پيروان آن هم حقيقت قائليم مي بستگي تازه ها احساس .كنيم اي

م كه همچنـان بـه چيزهـايي كـه از ابتـدا معتقـد. چند نوع واكنش ممكن استي با تنوع اديان، واجههدر يك واكنش اين است

مي شما چيزهايي درباره. بوديم، معتقد بمانيم يعني قضاياي نظير قضـاياي. اما همچنان بر اعتقاد خود باقي هستي. آموزيدي اين تنوع

مي2و1 و بالتب را صادق و غيرديني(ع، تمام اعتقادات دانيد ناسـازگارند، كـاذب تلقـي2و1را هم بكـه بـا قضـاياي) اعم از ديني

كه عقايد يا بعضي از عقايد. نامممي انحصارگراييمن اين موضع را مطابق رسم معمول،. كنيد مي يك ديـن انحصارگرا معتقد است

في)مثالً فرض كنيد مسيحيت(خاص م، و كه تمام قضـاياميطمئناً بر اين مدعا الواقع صادق است از جملـه سـاير اعتقـادات(افزايد

كه موضع انحصارگرايي نقصان جـدي دارد در حال حاضر،.كه با آن اعتقادات ناسازگارن، كاذب هستند) ديني ايـن. عموماً معتقدند

و7بار، يا مبيتن غروري زيان6گرايانه، يا نخبه5، يا عقالً تكبرآميز4موضع، موضعي نامعقول يا خودپرستانه، يا ناموجه ، يا حتّي ظالمانـه

كه انحصارگرايي با معناي ما نحن فيه، موضعي ناسـالم يـا متضـمن نـوعي عـدم سـالمت اسـت،. است8امپرياليستي ادعا اين است

كه من قصد دارم مورد بررسي قرار دهـم. موضعي خطا يا قبيح است اسـتدالل كـنم كـه خـواهم مـن مـي.و اين همان ادعايي است

و عالوه بر آن، اتخاذ چنين موضعي، با مالحظه ي موقعيت بشري ما، امري كـامالً انحصارگرايي هيچ نقصان معرفتي يا اخالقي ندارد

.ناپذير است اجتناب

به نحو انحصارگرايانه پذيرفته شده، نيسـت، يا هر قضيه2و1اين انتقادات در خصوص صدق قضاياي كه (ي ديگري رچـهاگ.

انحصـارگرايي. اند انحصارگرايي را نشانه رفتهصحتو شايستگياين انتقادات، .) توان انتقاداتي از اين نوع را هم مطرح كرد البته مي

و اتهام)به معناي وسيع كلمه(هاي اخالقي اتهام: رو است در بادي امر، با دو نوع اتهام متفاوت روبه به معنـاي(هاي معرفتي يا عقلي،

هم اين اتهام طور كه بعداً خواهيم ديد، همان). كلمه وسيع و به نحو جالبي با يكديگر تداخل به هر حال، در گام. پوشاني دارند ها اما

مي كه بر انحصارگراي وارد كرده نخست انـد فكـر يعني انتقاداتي كـه مـدعي(انتقادات عقلي: اند، بر دو نوع بدانيم توانيم ايراداتي را

به نحو و انتقادات اخالقي) يا ناموجه است نامعقول انحصارگرايانه كردن بـه اند انحصارگرايي، يعني حجم انبوه انتقاداتي كه مدعي(،

Josephبه قـول جـوزف رانـزو ). آميز يا معلول غرور عقالني، يا امپرياليستي است، محل ترديد است؛ موضعي گزافهلحاظ اخالقي

Ranzo ،و بـه لحـاظ عقلـي معرفت امروزين ما نسـبت بـه سـاير اديـان، ديگـر موضـعي تحمـلي با مالحظه«، انحصارگرايي پـذير

مي».9مندانه نيست شرافت و اسـتدالل كـنم كـه انحصـارگرا لزومـاً بـه من خواهم هر دو نوع ادعا يا انتقاد را مورد بررسي قرار دهم

.ها متهم نيست يك از اين اتهام هيچ

انتقادات اخالقي به انحصارگرايي

به ايرادات اخالقي مي كه مدعي من نخست به لحاظ عقلي متكبر، يا خويشـتن پردازم؛ يعني به انتقاداتي مـدار، يـا اند انحصارگرا

[به سه ويژگي توجه كنيم اما نخست بايد. جو، يا ظالم است خودسر، يا فاقد صداقت، يا سلطه بسا انحصـارگرا، ماننـد هـرچه] اوالً.

تا كس ديگر، دست به تمام اين آفات كم كه آيا اما پرسش.مبتال باشد) خصوص دو آفت نخستبه( حدي به بعضي يا من اين است

به اين آفات مبتال شده است؟ ثانياً، من اصطالح كه انحصارگراست مي» انحصارگرايي«وي صرفاً از آن رو به نحوي به كار كه را برم

و مـدعيات آن مطابق آن، شرط انحصارگرا بودن شما اين است هـا كه آگاهي نسبتاً جامعي از اديان ديگر داشـته باشـيد، موجوديـت

چه و به قوت و تا حدي درباره توجه شما را به خود جلب كرده باشد، به كرّات وي كثرتي مسأله بسا گرايي تأمـل ورزيـده باشـيد

كه و برنامه«سؤاالتي از اين قبيل را براي خود مطرح كرده باشيد كه آيا اين اعتقاد و طرح ي خود را بر مـا، مـثالً پروردگار خويشتن

و پيروان ساير اديان از اين نحوه بي مسيحيان، به نحوي ويژه آشكار كرده است مي» اند بهرهي آشكارگي و يا توانـد واقعاً صادق است

به شمار آورد براي مثال، مادربزرگ مرا نمي. واقعاً صادق باشد بـه تعبيـر(هـاي المـذهبي آدم لبته او دربـارها. توان يك انحصارگرا

Page 96: صراطهاي مستقيم

96صفحه هاي مستقيم صراط

به شنيده بود چيزهايي) خودش به مخيله هيچ، اما در اش خطور نمي وجه كرد كه شايد مسيحيان بتوانند از آن افراد مطلبـي، خصوصـاً

به. رابطه با امور ديني، بياموزند به اعتقاد من، اين امر ا وجه مايه هيچ اما در عين حال، همين امر در مـورد. خالقي وي نيستي تقصير

كه دارند، بـه تكبـر يـا سـاير. يك بودايي يا هندوي عوام نيز صادق است به خاطر عقايدي به اعتقاد من، ما حق نداريم اين افراد را

.هاي اخالقي متهم كنيم نقصان

كه من، براي مثال، در مورد گزاره ا. يـك انحصـارگرا هسـتم1ي ثالثاً، فرض كنيد مـثالً ماننـد تومـاس آكوينـاس، بـه نحـو امـ

كه مسؤوالنه به نام خداوند وجود دارد«اي معتقدم در مورد اين قضيه و مقنـع، يـا اثبـاتي»موجودي متشخص و برهاني قـوي ، دليل

به نحو مسؤوالنه كه من و عالوه بر آن، فرض كنيد كه به گزاره قاطع در اختيار دارم ازاع1ي اي معتقدم كه اگر كساني تقـاد ندارنـد

مي(يافتند اين برهان آگاهي مي و آموزش الزم براي درك آن را و دربارهو توانايي و دقـت تأمـل داشتند ي اين برهان از سر انصاف

به گزارهآن،)كردند مي مي1ي ها هم كه بتوانند مرا به آن نوع معايب اخالقي مـتهم كننـد. شدند معتقد [در اين صورت بعيد بود در.

كه دليلي براي اثبات ناتماميت حساب در اختيـار. موقعيت من، مثالً مشابه موقعيت گودل است] اين حالت گودل تشخيص داده بود

هم. دارد هم در واقع بسياري از و و بعضي افراد نيز معتقد بودند كـه حسـاب واجـد كاران به ناتماميت حساب معتقد نبودند تايان او

ميمياما قطعاً . استتماميت كه وقتي گودل كه توان ادعا كرد و خويشـتن فردي گزافـه،»حساب واقعاً ناتمام است«گفت مـدار گـو

به نحو مسؤوالنهبه. نبود كه چنان دليل اثبـاتيبه خطااي عالوه، اگر او و هـيچ اي را يافتـه اسـت، بـه، معتقد بود وجـه مرتكـب گنـاه

مي» صارگراانح«بنابراين، من اصطالح. تقصيري نشده بود كه مطابق آن، اگر شما بـه نحـو مسـؤوالنه را به نحوي به كار اي فكـر برم

كه نسبت به آن به نحو مسـؤوالنه كنيد براي اعتقاداتي اي فكـر كنيـد ها انحصارگراييد، دليل يا برهاني قاطع سراغ داريد، يا حتّي اگر

و صادقان آن(برهاني سراغ داريد كه تمام عاقالن كنـد، در آن صـورت شـما را نسـبت بـه صـدق آن قضـيه مجـاب مـي)ها يا اكثر

را2و1بنابراين، مطابق اصطالح من، انحصارگرا به قضايايي نظير. انحصارگرا به شمار نخواهيد آمد و تمـام قضـايايي معتقد است

ب)Cمثالً شرط(اما به شرط ديگري. انگاردكه با آن ناسازگارند، كاذب مي كه و تفصـيلي آن كـاري دشـوار هم قائل است يان دقيـق

في(است و فعالً نامربوط در خصوص عبـارات نـاظر بـهو الواقع هر تالشي كه براي اين منظور انجام پذيرد، مستلزم بحثي طوالني

كه بگوييم شرط همين). است» يكسان بودن جميع امور ديگر«شرط اًـ آگـاهي نسـبت1: مشتمل بر امور زير اسـتCقدر كافي است

و اخالصي اصيل وجود دارد؛2جامع از اديان ديگر؛ كه در آن اديان، پارسايي ـ اعتقـاد بـه ايـن كـه شـما هـيچ3ـ تصديق اين امر

و خردپيشه كه لزوماً همه يا اكثر افراد صادق و سرسپاري ديني شما مخالفند، مجاب كند برهاني سراغ نداريد كه با تعهد .اي را

به اين عيوب اخالقي متهم اسـت؟ در ابتـدا مـن بـه نحـو پس با فرض اين قيود، كه يك انحصارگرا حقيقتاً چرا بايد فكر كنيم

مي» جويانه سلطه«و» ظالمانه«ي اتهام بسيار مجمل، درباره كه ظاهراً اين اتهامات كامالً نامقبولند:كنم بحث .به اعتقاد من بايد بگوييم

مي پارهاحتماالً در ميان شما كساني هستند كه [دانند اي از معتقدات مرا مردود من معتقد نيستم كه شما از اين طريق ظلمـي بـر] اما.

مي كه مرا مجاب كند(داريد من روا به نحوي به ). حتّي اگر معتقد باشم كه شما برهاني در اختيار نداريد ممكن است انحصارگرايي،

في حد ذاته، ظالمانه نيست. رساندمددظلم .اما

كاري خودكامانه، نوعي تكبر يـا، نوعي گزافهC، تحت شرايط2يا1در مقام تصديق قضايايي نظير: ام اخالقي مهم اين است اته

به پاره. مداري وجود دارد خويشتن مطابق رأي كنت ول اسـميت،. هاي اخالقي جدي است اي عيوب يا نقصان انحصارگرايي مطعون

از(به لحاظ اخالقي ممكن نيست« بي مگر و غفلت سر هم) احساسي به و نوعان باايمـان كه كسي حقيقتاً با جهان ارتباط داشته باشد

مي ما معتقديم كه خداوند را مي ..."و فكور خود بگويد كه خدواند را و بر حقيم، شما هم معتقديد ا[شناسيد، شناسيم كـامالً بـر] امـ

.»"10باطليد

بيميخوب، حاال انحصارگرا در دفاع از خود چه به قضـاياي تواند بگويد؟ اوالً، معتقـد2و1درنگ بايد اذعان كنيم كه اگر او

مي است، به امري باطل اعتقاد و به چيزي خالف اين قضايا معتقدند، در اشتباهند اين يـك. ورزند الجرم بايد معتقد باشد كساني كه

Page 97: صراطهاي مستقيم

97صفحه هاي مستقيم صراط

بابه. اصل منطقي ساده است يك از قضـاياي يعني هيچ(شد كساني كه به معتقدات وي باور ندارند عالوه، او در عين حال بايد معتقد

آن2و1 به نقيض ـ خواه و خواه معتقد نباشند را باور ندارند از)ها معتقد باشند و مهـم را به اموري صـادق، عميـق، ، توفيق اعتقاد

كه باشـند(را برتر از سايرين است، بنابراين، او بايد خويشتن مند بهرهو او خود از اين توفيق اند دادهكف ) از هر كدام از آن دو نوع

كه او الجرم بايد فكر كند كه چيز بسيار ارزش. ببيند و اومندي وجود دارد ها از چيزي بس مهـمآن. فاقد آن ديگران واجد آن است

و او از آن چيز آگاهي دارد و تقبيحنشاما آيا اين قبيل باورها، حقيقتاً او را در خور سرز. غافلند مي ها كند؟ هاي فوق

به گمان من، ما در اين. كنم كه پاسخ بايد منفي باشد من فكر مي ي اخالقـي جـدي جا با يـك معضـله يا اگر پاسخ مثبت است،

ما. رو خواهيم بود روبه كه در اين پايين، يعني در حيات زميني در(چرا اي، هيچ شـق بـديل واقعـي)ساندي اسكولبه قول معلم ما

كه از اين كاستي و خويشتن اتهام. ها مبرا باشد وجود ندارد، هيچ رويكرد در خور تأملي نيست مداري تيغ فلسـفي هاي مبني بر تكب

ميآن. دو دمي هستند مي ها را تيز به روي خودتان كشيده شده است كنيد تا عليه انحصارگرا به كارشان ببريد، اما كه اما چطور. بينيد

م ميياين اتفاق كه نمي افتد؟ خوب؛ من به عنوان يك انحصارگرا، تشخيص توانم ديگران را مجاب كنم كـه بـه معتقـدات مـن دهم

مي اعتقاد بورزند، با با اين [مانم همه، همچنان بر اعتقادات پيشين خود باقي يا اتهام من اين است كه در نتيجه] در اين حالت. ي تكبر

به نحوي گزافه و ي اي مانند قضـيه اما من در قبال قضيه . 11ام ز، طرز تلقي خودم را بر طرز تلقي ديگران ترجيح نهاده آمي خودخواهي،

مي1 مي چه مواضع بديلي به نظر سه گزينه پيش روي من است توانم اتخاذ كنم؟ مي. 12رسد كه به آن قضيه اعتقاد من توانم همچنان

مي را بورزم؛ به آن قضيه به) ير ردريك چيزولمبه تعب(توانم اعتقاد نه به خود آن قضيه اعتقاد بورزم نه به حالت تعليق درآورم، يعني

و مي كه كثرت: راه سوم را در نظر بگيريد. توانم نقيض آن را بپذيرم نقيض آن؛ گرايـاني نظيـر جـان هيـك در پـيش اين راهي است

هم2و1اينان معتقدند قضايايي نظير قضاياي. گيرند مي آنو قضاياي ها در ساير اديان، اگر حمـل بـر ظـاهر شـوند، كاذبنـد؛ سنگ

به يك معنا، پاسخ به واقعيـت مطلقنـد هرچند و وجـه مـا را از شـرّ مسـأله هـيچ بـه نظـر مـن، ايـن شـيوه بـه. هاي معتبري ي تكبـر

هـم دقيقـاً در همـان شـرايطي زيرا اگر من اين راه را در پيش بگيرم، بـاز. راه خالص اين نيست. بخشد مداري رهايي نمي خويشتن

كه اكنون هستم آن. خواهم بود كه ديگران به به قضاياي بسياري اعتقاد خواهم ورزيد آن من و لـذا مـن نسـبت بـه ها اعتقاد ندارنـد

به نقيض بسياري از قضـاياي ديگـر(2و1ي زيرا در اين صورت من به نقيض قضيه. خواهم بودCقضايا، باز هم در شرايط و نيز

به قضاياي.، معتقد خواهم بود)كه صريحاً مورد قبول پيروان ساير اديان است معتقدند بتوان بـه ايـن اعتبـار2و1اگر كساني را كه

و غرور عقلي دانست، دقيقاً همين داوري را مي به نقيض آن قضايا معتقدنـد، صـادق دچار خودخواهي كه توان در مورد كساني هم

.دانست

مي: را در نظر بگيريمي دوم پس گزينه را قضيه] داوري در خصوص[توانم من بهمي.به حال تعليق درآورمي مورد بحث توانم

كه كه من نمي«خودم بگويم به معتقدات من باور ندارنـد، نسـبت بـه صـدق توانم يا نمي واقع آن است توانستم اين اشخاصي را كه

آنجا اعتقادات خودم مجاب كنم، بنابراين، در اين شـخص.»هـا حق آن است كه نـه بـه ايـن قضـايا اعتقـاد بـورزم، نـه بـه نقـيض

مي كثرت كه منكر انحصارگرايي است، كه البته تحت شرايط گرايي كه از اعتقاد ورزيدن به اين قضيهCتواند بگويد ي، حق آن است

به نقيض آن نيز خودداري كنيم سر باز زنيم آزار دل ميب.و نيز از اعتقاد ورزيدن را نابراين، »1گراي قائل بـه توقـف كثرت«توانيم وي

به خويشتن. بناميم كه انحصارگرا را متهم و تكبر مـي اما آيا به اين ترتيب، او واقعاً از آن شرايطي كـرد، دوري گزيـده اسـت؟ مداري

، اساساً عبارت است از آن كـه»رأياختالف«. تأمل كنيد » Disagreementاختالف رأي«ي اندكي درباره]جا خوب است كه در اين[

و آشناترين مصداق اختالف رأي اين اسـت ساده.ي معارض آن، اتخاذ موضع كنيم اي مفروض، بر مبناي قضيه در قباض قضيه : ترين

كه قضيه كه من بهPاي مانند من در صورتي با شما اختالف رأي دارم و شما بهP وجود داشته باشد، به نحوي ا . P~ معتقد باشم امـ

مي ترين مصداق اين مثال، صرفاً ساده يكـي از ايـن مـوارد، كـه. اخـتالف رأي انـواع ديگـري هـم دارد. دهد اختالف رأي را نشان

1 The abstemious pluralist

Page 98: صراطهاي مستقيم

98صفحه هاي مستقيم صراط

به: اكنون مورد توجه ماست، اين است هم و شما داوري در خصوص آن را به حال تعليق درميPمن و لذا نمي معتقدم، توانيد آوريد

را» اختالف رأي«ما.دبه آن اعتقاد بورزي رامي» Dontradictingتناقض«نوع اول و نوع دوم .»Dissentingعدم توافق«ناميم

به تفصيل بيان شدCتحت شرايط(ادعاي من اين است كه اگر ديگراني كه به قضيه)كه فوقاً ي مـا نحـن قضيه[ي نقيض، قائل

كه]فيه و خودخواه باشند، كساني هم [ت همان شرايطتح(ند، متكبر و]ي مـا نحـن فيـه با تصديق قضيه) موافقـت ندارنـد، متكبـر

به قضيه. خودخواه خواهند بود كه من به آن معتقـد نيسـتيد)Pمانند(اي زيرا فرض كنيد مـثالً شـما معتقديـد كـه. معتقدم، اما شما

مي ا تبعيض نژادي كار نادرستي است، اما من كه بسياري از مردم با شما و به آن قضيه معتقد نيستندبينم البته مـن. ختالف رأي دارند

مي كه از تصديق آن اعتقاد سر باز زنيم آن قضيه را منكر نيستم، اما تحت شرايطي خاص، فكر در ايـن صـورت،.كنم حق اين است

و به طور ضمني موضع شما به نحـوي موضـع تان به آن قضيه را محكوم نكردهاعتقادآيا من شـما را ناصـواب، خـام، يـا ام؟ آيا من

مي بسا ناموجه يا فروتر از حد مطلوب ندانسته چه مـن فكـر: گويم كه موضع من از موضـع شـما برتـر اسـت ام؟ من به طور ضمني

كه در اين مي و نحوه جا نحوه كنم و در شرايطي خـاص،ي عمل من درست است ي عمل شما از جهاتي نادرست، نامناسب، ناپسند،

و متوسط است حداكثر معمول كه در اين همچنين من درمي.ي به يابم كه موضعتان نادرسـت، معلومتوان بر شما وجه نمي هيچ جا كرد

كه. نامناسب، يا خام است كه من فكر كنم و غرور عقلي مبتال نيستم؟ آيا اين نوعي خودخواهي نيست به آفت تكبر بنابراين، آيا من

مي به بي تر از شما و لذا مي جهت دانم كه الجرم فكر كـرد واجـد براي خود شأني برتر از شما قائل شوم؟ مشكل انحصارگرا اين بود

كه الجرم فكر مـي مشكل كثرت. حقيقتي است كه بسياري از افراد ديگر فاقد آن هستند كنـد فضـيلتي گراي قائل به توقف اين است

مي و ديگران بر طريق خطاكن دارد كه ديگران فاقد آن هستند، يا خود بر نهج صواب عمل بهCفرض كنيد تحت شرايط.د ، شخصي

به قضيه واسطه به آن معتقد نيستند، به خود غرّه شده استي آن كه كه ديگران آن. اي معتقد است آيا وضعيت ايـن شـخص مشـابه

كه بر خالف ديگران تصديق قضيه به خود غرّه است، چرا به شخصي نيست كه تحت آن شرايط فرضي حـال تعليـق درآورده اي را

است؟

و دچار غرور شده اسـت كـه تلويحـاً ادعـا شايد شما در پاسخ بگوييد كه كثرت به توقف، از آن رو به دردسر افتاده گراي قائل

كه نحوه وي كرده يا معتقد است كه ديگران در پيش گرفته از شيوهتر عاقالنه ياتر بهي عمل از اي است و اگـر او بتوانـد قتصـدي اند

كه از اين مشكل رهايي يابد، از تصـديق آيا او نمي. اين عقيده نيز سر باز بزند، شايد بتواند از اين مخمصه رهايي يابد تواند براي آن

كه و نيز از تصديق اين عقيده هم خودداري كند كـه» تعصب افراطي نادرست است«اين اعتقاد تحـت شـرايط جـاري،«سر باز زند

به آن استتر به »ي آن را به حال تعليق درآوريم؟ي آن، حكم درباره جاي اعتقاد ورزيدن به اين قضيه يا اظهار نظر قطعي دربارهكه

و پرهيز خـود نـدارد دليلياما در اين صورت او هيچ. تواند چنين كاري بكند خوب، بله، او مي او ديگـر معتقـد. براي اين استنكاف

كه توقف يابه] در صدور حكم[نيست به حال تعليق درمي. تر است شايستهتر بس او صرفاً داوري را و او. آورد؛ همين آيا ايـن كـار

مي را از چنبره كه اما البته او در اين صورت ديگر نمي. بخشد؟ شايدي خودخواهي رهايي و منسجم ادعا كند تواند به نحوي سازگار

به تعليق حكم و ندادنحكم كه عتقادا، يا ادعاي آشكار شدن حقيقت .، كارهاي نادرسـتي هسـتند»تعصب ورزيدن خطاست«به اين

و بنابراين، اين راه گريز بر كثرت. بازد از اين رو انتقادات وي بر انحصارگرا رنگ مي كه انحصارگرا را بـه تكبـر به توقفي گراي قائل

.كند، مسدود است خودخواهي متهم مي

و انحصارگرايي را به غـرور كه فرد كثرت توانيم نشان دهيم به اعتقاد من، واقعاً مي كه قائل به توقف يا تعليق حكم است گرايي

مي عقلي متهم مي كه كنده فرو مي. افتد كند، خود در همان چاهي كه بنـا بـر اوصـاف يادشـده، ناسـازگاري يعني موضعي اختيار كند

: چرا كه او معتقد است.دروني دارد

بهSـ اگر3 باP بداند كه ديگران و اگر او در نسبت P نبايـد بـهS قرار داشـته باشـد، در آن صـورتC در شرايطPمعتقد نيستند

.اعتقاد بورزد

Page 99: صراطهاي مستقيم

99صفحه هاي مستقيم صراط

به آن است كه آن اتهامات را بر انحصارگرا وارد مي به استناد اين اعتقاد يا اعتقادي شبيه به توقف اما كثرت. كند او و گراي قائل

از تعليق حكم، مي مي را تصديق نمي3ي افراد قضيه داند كه بسياري و به گمان من، وي در عين حال كه بعيد است بتوانـد كنند داند

كه آن افراد را مجاب كند3ي برهاني در تأييد قضيه مي. بيابد كه در شرايط بنابراين، او بنابراين، بـا فـرض آن كـه. قرار داردCداند

مي3ي وي قضيه كه را مقبول به قضيهداند، حق آن است كه فـي. سر باز زند3ي او از اعتقاد ورزيدن الواقـع برقـرار تحت شرايطي

مي(است و شرط مثالً او كه ديگران اين قضيه را قبول ندارند . را تصديق كند3ي تواند واقعاً قضيه، او نمي) محقق استCداند

آن يا هر قضـيه3ي تواند قضيه نمي) مطابق اوصافي كه گفتم(طور فكر كنم كه شخص بنابراين، من مايلم اين ي ديگـري را كـه

كه بر مبناي آن، معتقد شود انحصارگرا كـار بـاطلي تواند در اين شخص نمي. كند، واقعاً تصديق كند وظيفه را ايفا مي جا اصولي بيابد

و به نقصاني اخالقي مبتالست مي كه خود يعني نمي. كند كه همان(تواند چنان اصلي بيابد .قرباني خود نشود) گفتيمطور

مي بنابراين، كثرت به تعليق حكم، در همان چاهي كه خود كنده است گراي قائل كـه بـه(اما حتّي اگر از اين برهان جدلي. افتد

مي و ناموجه نيستند؟ من بايد تصـديق كـنم نظر كنيم، آيا اين اتهام صرف) پندارند هر حال، بعضي آن را زياده جذاب كـه ها نامقبول

و خودخواهي مبتال باشم به غرور عقلي به نحوي چه(ممكن است به چنان غروري مبتال باشمو يقيناً من در گذشـته بـه). بسا واقعاً

و بدون شك در حال حاضر نيز از اين آفت پيراسته نيسـتم اين آفت مبتال بوده و. ام ا آيـا واقعـاً مـن فقـط بـه ايـن دليـل متكبـر امـ

چي كه به مي خودخواهم كه و نمي زي معتقدم آن دانم ديگران آن را باور ندارند به ها نشان دهم كه حق با من است؟ فرض كنيد توانم

مي من درباره آني موضوعي فكر و تا كه مـي كنم و درمـي تـوانم انتقـادات را بـه دقـت مـورد بررسـي قـرار مـي جا يـابم كـه دهـم

و نيز گناه محدوديت ب هايي دارم و يقيناً به هيچهكارم و حقيقتاً از حيث اخالقي وجه از كساني كه با ايشان اختالف رأي دارم تر نيستم

و حقيرترم كه به معتقدات من اعتقادي ندارند، فروتر كه.و فكري از بسياري از كساني به نظرم برسد همچناناما فرض كنيد آشكارا

[ي مورد بحث صادق استكه قضيه من] در اين صورت: به آن قضيه اعتقاد بورزم، واقعـاً مرتكـب رفتـاري خـالف آيا اگر همچنان

به دوستانم دروغ بگويم تا كار خـود را پـيش ببـرم، كـار خطـايي كـرده اخالق شده كه اگر بكوشم مـن.ام ام؟ من مطلقاً شك ندارم

كه مي من[دانم كساني هستند مي. مخالفند] با اين رأي هي همچنين كه به احتمال زياد، چ راهي وجود نـدارد كـه مـن بتـوانم بـه دانم

مي. مخالفانم نشان دهم كه بر طريقباطلند آن همچنين كه آن. ها بر طريق باطل هستند دانم كه من پس از تأمـل دقيـق بـه فرض كنيد

هم يعني مدعيات مخالفان را حتّي.ام رأي رسيده و كوشيده دالنه بررسي كرده المقدور ر ام حتّي ام ا المقدور حقيقـت ا آشـكار كـنم، امـ

مي همچنان و نادرسـتي انجـام داده رسد كه اگر براي پيش به نظرم .ام برد كار خودم به دوستانم دروغ بگويم، كار ناجوانمردانه، قبيح،

به اين اعتقاد خود پاي آيا اگر من هم چ ام؟ من نمي بند باشم، واقعاً مرتكب كاري خالف اخالق شده چون سابق كه گونه توانم بفهمم

و تأمل دقيق مجاب شده. چنين چيزي ممكن است كه قضاياي اگر شما پس از تفكر را تصديق2و1ايد كه موضع صحيح آن است

كه كثرت علي(كنيد مي رغم آن و امتناع از اعتقادورزي تـوان، در آن صورت واقعاً چگونـه مـي)كند گرايي ديني حكم به تعليق حكم

به خاطر آن اعتقادو مي شما را به خاطر تعليق حكم، به خودخواهي متهم كرد؟ حتّي اگر شما كه سايرين با رأي شما رزي، يا دانستيد

مي موافق نيستند؟ بنابراين، من نمي كه چگونه به توانم بفهمم به انحصارگرايي را اتهامي و وارد دانست توان اتهام اخالقي .جا

انتقادات معرفتي به انحصارگرايي

كه بر موضع انحصارگرايي وارد كردهت معرفتي اكنون انتقادا مي اي را فضايل معرفتي بسيار گونـاگوني.دهم اند، مورد بحث قرار

و رذايل معرفتي متناظر با آن مي از جمله رذايل معرفتي. ها هم بسيار زياد است وجود دارد كه غالباً انحصارگرا را به آن متهم كنند، اي

كه او در تصديق اعت و خالفاش قادات انحصارگرايانه اين است ادعا اين اسـت كـه . در اختيار ندارد توجيه موجهي عقل عمل كرده

و مي/ انحصارگرا عقايدي ناموجه به. داند يا نامعقول را مقبول . تر، او خود در تصديق اين اعتقادات ناموجه يا نامعقول اسـت به بيان

مي بنابراين، من اين دو مدعا را مورد بررسي قرار و استدالل كه ديدگاه خواهم داد هاي انحصارگرايانه، لزوماً ناموجه يا نـامعقول كنم

Page 100: صراطهاي مستقيم

100صفحه هاي مستقيم صراط

و سپس درباره مي نيستند ميي اين پرسش بحث كه آيا اعتقادات وي از كنم قـوت«تعريـف دقيـق( برخوردار باشد يا نه قوتيتواند

Warrant«مي، هر چه باشد، وصفي است كه معرفت را از اعتقاد محض صاد تواننـد چنـدانو آيـا آن اعتقـادات مـي) كنـدق متمايز

نه به معرفت تبديل گردند يا و مستحكم شوند كه .مستند

1موجه يا مدلل كردن

لحـاظ معرفتـي يعنـي بـه( اسـت ناموجـه،Cگرا مدعي است كه اتخاذ موضع انحصارگرايانه، تحت شـرايط گاهي منتقد كثرت

و مقصود وي از ايـن ادعـا چيسـت؟ حتّـي بـا يـك نگـاه بسـيار اجمـالي بـه مكتوبـات است؟آيا اين مدعا درست). ناموجه است

كه مفهوم شناختي معاصر هم درمي معرفت و ذوجوانب است»موجه يا مدلل كردن«يابيم به اعتقاد من، مقصود . 13، مفهومي چندچهره

مي م در دوران معاصر درباره. توان فهميد وي را اساساً به دو نحو هـا ايـن ديـدگاه. هاي بسيار متنوعي وجـود دارد فهوم ديدگاهي اين

و قلب تپنده هسته. رغم تنوعشان تا حدي با يكديگر قدر مشترك يا شباهت خانوادگي دارند علي آني مركزي ي اين مفهـوم، يعنـي

مي اي كه اين ديدگاه كانون اصلي به يكديگر پيوند وكه شخص در دهد، عبارت است از اين مفهوم هاي متنوع را چـارچوب حقـوق

و دفاع از اعتقاد مورد بحث، هيچ وظيفه يا فريضه . ضوابط عقلي خويشتن باشد .ي معرفتي يا عقلي را نقض نكنـد يعني در مقام بيان

به ريشه و كه در پس بسياري از ديدگاه ويژه الك بازميي اين تلقي به دكارت، و همين تلقي است در. هاي امروزين نهفته است گردد

كه اين نكته را مبرهن كنم اين شـود كـه گرا در مقـام نقـد انحصـارگرايي مـدعي مـي اما احتماالً وقتي كه كثرت. جا مجال آن نيست

(را در ذهن خود دارد] با مفهوم يادشده[انحصارگرايي ناموجه است، مفهومي تقريباً مشابه جا بايد توجه داشته باشـيم كـهو در اين.

و اين انتقاد، كه انحصارگرايي به لحاظ معرفتي ناموجه است، ربط بسـيار وثيقـي وجـود ميان انتقادات اخالقي وارد بر انحصارگرايي

.)دارد

به بدون شك، ) يعني قضاياي بـديهي يـا خطاناپـذير(يقيني)اي گزاره(شايد اين قرائن. اندمعرفتيويژه وظايف وظايف مبتالبه،

ب و شايد اين وظيفه، و پيش(14ه تعبير ردريك چيزولم متناسب كنيم در قلمـرو Justificationistگرايـي تاز سنت دليل قهرمان معاصر

كه حتّي)معرفت و در آن موقعيت مستقر شويم، عبارت باشد از اين در. المقدور بكوشيم تا نسبتي صحيح با حقيقت برقرار كنيم ا امـ

چن حال حاضر، تقريباً همگان متفق كه مطلقاً و فريضه القولند مي ان وظيفه و من هـم ايـن رأي(كرد، در كار نيست اي كه الك توصيه

و وظيفه ). دانم را درست مي كه چيزولم مدعي است، وجود داشته باشد شايد تكليف اما فرض كنيد كه انحصارگرا، . 15اي از آن سنخ

و حقيقتاً صادقانه پس از انواع بررسي كه مداقه(هاي دقيق ، قويـاً)ها اشاره كـردم من در پاسخ انتقادات اخالقي بدان هايي از آن سنخ

كه مثالً قضيه و لذا وي همچنان به آن اعتقاد بورزد1يبه نظرش برسد و وظيفـه. صادق است به اين ترتيب، او تكليف ي خـود آيا

ل كه انحصارگرا، در چارچوب تلقي نخست، به جا نياورده است؟ بنابراين، دشوار بتوان گفت و نامحقّ استرا .زوماً ناموجه

به لحاظ معرفتي ناموجه است، مي با اين ادعـاي بسـيار اين تلقي دوم،. توان تلقي ديگري هم داشت از اين اتهام كه انحصارگرا

به لحاظ عقلي كه انحصارگرايي و گزافه مكرر مالزم است كه نوعي تكليـف يـا الـزام. است آميز من عندي شايد تصور بر اين است

به نحو يكسان صدق مي عق و مصاديق مشابه، كه بر موارد كه بـه رغـم تكثـر اعتقـادات دينـيلي وجود دارد و انحصارگرا وقتي كند

به نحوي گزافه به قضاياي متعارضي كه در جهان وجود دارد، و من عندي، اعتقاد براي يك لحظـه فـرض(گزيند را برمي2و1آميز

كه مثالً اعتقاداتي از اين مي)گزينيم برمي_ نوع را كنيم بـدون. فرض كنيد كه چنان الزامـي وجـود دارد. كند، آن الزام عقلي را نقض

به نحو مسؤوالنه كه اعتقادات مورد بحث شك، اگر شما آن2و1يعني اعتقادات[اي فكر كنيد سـنگ هـم] هـاو قضاياي معـارض

سـنگ كـنم كـه ايـن اعتقـادات هـمو من در مقام يك انحصارگرا، فكر مي ايد را نقض نكرده] الزام عقلي[نيستند، در آن صورت آن

1 Justification

Page 101: صراطهاي مستقيم

101صفحه هاي مستقيم صراط

هـاو قضـايايي كـه بـه آن صـادقند2و1به اعتقاد من، قضـاياي). اي نكرده باشمو اميدوارم از اين حيث كار غيرمسؤوالنه(نيستند

.كاذبندناسازگارند،

يعنـي ارزش صـدق يكسـان(Alethic Parity صـدق ارزيا هـمجكه در ايناين خواهد بود] اين مدعا[شكن البته پاسخ دندان

همبل.، منظور نيست)داشتن هم. مطمح نظر است معرفتيارزيكه مي اما چه نوع ارزي جـا هـم كـنم در ايـن ارزي معرفتي؟ من فكر

مي Internalistگرايانه يا درون درونيمعرفتي هم: شودبه بحث ما مربوط م يعني اين به به نحو دروني در ارزي ناظر كه حتوايي است

اعتقاد است، مثالً روابط قابـل شناسـايي ميـان اعتقـاد از جمله چيزهايي كه در درون شخص صاحب. اعتقاد است فرد صاحب اختيار

و ساير معتقدات وي است هم. مورد بحث هم بنابراين، در.اي ارزي قرائن گزاره ارزي دروني، يعني از جملـه چيزهـاي ديگـري كـه

پديدارشناسـي حسـي: اي اسـت كـه مـالزم اعتقـادات مـورد بحـث اسـت پديدارشناسياعتقاد حاضر است، درون شخص صاحب

Sensuous و حتّي پديدارشناسي غيرحسي مي، به سادگي احساس كه مالزم با اعتقادي است كه ا در ايـن. اسـت بـر حـق كنيم اي امـ

همبه2و1صورت، باز هم از نظر انحصارگرا، قضاياي آن لحاظ دروني، و1قضـايايبه هر حـال،. ها نيستند سنگ اعتقادات مغاير

كه مالزم با اين ظاهر است، واجدند يعني اين قضايا از نظر من آن وجه پديدارشناسانه. از نظر من صادقند2 عـالوه، جـان بـه. اي را

مي كالون به هم حق فكر كه چيزي القـدس روحInternal Testimonyو شـهادت بـاطني Sensus Divinitatiesچون حس الوهي كند

چه. وجود دارد به واسطه2و1بسا قضاياي در اين صورت و لـذا، ي چنان فرآيندهاي مولد اعتقادي براي من حاصـل شـده باشـند

آن براي من واجد آن وجه پديداشناسانه دو اي كه مالزم و اين امر در مورد قضـايايي كـه مغـاير آن انـد، صـادق قضـيه هاست باشند

.نيست

كننـد، بـراي را بـه نفـع اعتقـاداتي ديگـر انكـار مـي2و1 آيا محتمل نيست كه كساني كه قضاياي:شكن بعدي اما پاسخ دندان

هم اعتقادات خود قرائن گزاره و آيـا محتمـل نيسـت كـه همـان وجـه اي كه من بـراي اعتقـاداتم دارم، داشـته باشـند؟ سنگ قرائتي

كه مالزم با اعتقادات من است پديدارشناسانه آن(اي آن)يا چيزي مشابه و بنابراين، آيا محتمل نيسـت، مالزم اعتقادات ها نيز باشد؟

و از حيث دروني، واقعاً هم به لحاظ معرفتي مع2و1سنگ اعتقاداتكه آن اعتقادات و به باشند، ذلك، انحصارگرا با مصاديق مشابه

، براهينـي در اختيـار اسـت كـه1ي قضيه)كم دست(به اعتقاد من، واقعاً در تأييد. كنم طور فكر نمي اين نحو متفاوتي رفتار كند؟ من

به راحتي نمي و اما در مورد پديدارشناسي مشابه آن هم كشف. توان درون دل ديگري را كاويد اعتقادات رقيب آن، در اختيار ندارند

كه كامالً مـي حقيقتاً. كنه اسرار دل آدمي كار دشواري است شناسيمشـان، كـاري دشـوار كشف اين قبيل امور، حتّي در مورد كساني

هم اما من آماده. است برد بحث، بپذيريم كه اين اعتقادات از حيث معرفتـي بگذاريد براي پيش. ارزي را تصديق كنم ام كه هر دو نوع

به سنت ديني ديگري متعلقند، براي. سنگ هستند هم كه قـرائن، وجـود(هـاي درونـي اعتقادات خود همان سنخ نشـانه يعني كساني

و امثالهم كه من براي اعتقادات) پديدارشناسانه، چه نتيجه.2و1را در اختيار دارند مي خوب؛ از اين امر شود؟ اي حاصل

و او را حاملـه)پادشاه قوم اسرائيل(داود. به موردي از اعتقادات اخالقي بازگرديم و سـپس حيلـه، بتشبع را گرفـت هـاي كـرد

كه كودك از آن اوست لـذا داود ترتيبـي داد كـه اوريـا. ها ناكام مانـد اما اين حيله. متعددي انديشيد تا اوريا، همسر آن زن، فكر كند

و براي او قصه. كشته شود به نزد داود آمد و يك مـرد فقيـري يك مرد دولت اي گفت درباره ناتان نبي و منـد گـاو مـرد دولـت: مند

و مرد فقير جز يك ماده بره ويي كوچك چيزي نداشت؛ بره گوسفند بسيار زيادي داشت و همراه فرزندش كه آن را خريده بود اي

مي كه پروراند، بره را مي«اي و از كاسه از خوراك وي مي خورد ميي او و در آغوشش و بـرايش مثـل دختـري بـود نوشيد .»خوابيد

يكي از گوسفندان خود را ذبح كند، بره دولتسرزده نزد آن مرد مسافراني به جاي آن كه و او ي آن مـرد فقيـر را گرفـت، مند آمدند

شد. آن را ذبح كرد، براي ميهمانان خود مهيا كرد كه اين كار را كرده است، مستوجب قتل اسـت«: داود از خشم برافروخته و»!كسي

مق در اين هنگام در يكي از جذاب و ترين فقرات كتاب و او را نشـان داد، به سوي داود برگشت، دست خود را دراز كرد دس، ناتان

چه كرده است»!آن مرد تو هستي«: گفت كه .و داود فهميد

Page 102: صراطهاي مستقيم

102صفحه هاي مستقيم صراط

بي: من با داود موافقم.ي مورد نظر من واكنش داود نسبت به آن قصه است جا نكته در اين و اي كامالً نفـرت عدالتي چنان انگيـز

و معتقدم قضـيه. از بيان زشتي آن قاصر است واقعاً زبان. خطاست گويـد آن فعـل اي كـه مـي من معتقدم چنان عملي نادرست است

كه(نيستخطا كه حتّي اگر بعضي چيزها خطا باشند، چيز هيچخواه از آن رو و خواه از آن رو خـاص خطـا اين مورد خطا نيست،

كم.، كاذب است)نيست به كه من مي.به اين قوت معتقدم تر چيزي حقيقت اين است كه در اين خصوص اما كه هستند كساني دانم

به آن كه كه بتوانم برهاني بيابم و باز هم من ترديد دارم آن با من اختالف رأي دارند و هـا بـر خطـا ها نشان دهد حق بـا مـن اسـت

آنبه. هستند مي عالوه، تا آن جا كه من كه دا توانم دريابم، اعتقادات مخالفي هـاي معرفتـي هـا واجـد همـان نشـانه رند نيز براي آن ها

و همان وجه پديدارشناسانه كه من براي اعتقادات خودم قائلم دروني، در اين صورت آيا وقتي كه من با مـوارد مشـابه بـه. اي است

مي و گزافه نحوي متفاوت برخورد مي كنم، فردي خودسر به نحـوي مـوحش كارم؟ آيا واقعاً من با اين كارم مرتكب رفتاري شوم كه

و خطا است؟ من اين و در عـين. كنم طور فكر نمي باطل و ناپسـند اسـت فرض كنيد كه من معتقدم تعصب نژادي كـاري نكوهيـده

كه با من و حتّي معتقد باشم كه آن افراد براي اعتقاداتشان همان] در اين خصوص[حال، بدانم كه كساني هستند اختالف رأي دارند

كه من براي اعتقادات خويش هاي نشانه طـور آيا در اين صورت من در آن اعتقادم بر خطا هستم؟ من اين. دروني را در اختيار دارند

به فعليت. كنم فكر نمي كه مدعي است اعيـان در آن جهـان Serious Actualismعيار گرايي تمام من هـايي معتقدم؛ يعني به ديدگاهي

چه. رند؛ حتّي وصف عدم موجوديتكه وجود ندارند، هيچ وصفي هم ندا و بسا براي اين ديـدگاه ديگران اين ديدگاه را باور ندارند

كه من براي ديدگاه خود دارم مخالفانشان دقيقاً همان نشانه آيا اگر مـن همچنـان بـه آن اعتقـاد خـويش. هاي دروني را داشته باشند

و گزافه پاي .م چنين حكمي كنمتوان گو هستم؟ من نمي بند باشم، فردي خودسر

كه اعتقادات ما نحـن فيـه، بـه اعتقاد مورد بحث، واقعاً فكر نمي در تمام اين موارد، فرد صاحب:و دليل اين مدعا اين است كند

و . هستند سنگ هملحاظ معرفتي كامالً به صدق اعتقاد خويش يقين دارنـد به يك اندازه و مخالفانش كه خود ممكن است او بپذيرد

كه مخالفان به لحاظ دروني در وضعيتي مشابه وي هستند، يعني نشانه حتّي بپذ هاي دروني مشـابه يـا بسـيار مشـابهي در اختيـار يرد

كه تفاوت معرفتي مهمي در كار است. دارند مي: اما در عين حال بايد بداند خطـا دچـار كند كه آن شخص ديگر بـه نحـوي او فكر

بي، يا دقي كوري دارد نقطهشده است، يا كه نصيب وي شده بهره مانـده اسـت، يـا بـهت كافي به خرج نداده است، يا از آن عنايتي

به نحوي دچار بداقبالي شده است بهو البته منتقد كثرت. لحاظ معرفتي او معتقد است وقتي كـه. تري قرار ندارد گرا هم در وضعيت

ا هم كه بايد كرد عبارت مي. ست از تعليق حكم ارزي معرفتي دروني برقرار است، كاري دانـد كـه اشـخاص ديگـري هسـتند كـه او

آن طور فكر نمي اين و تا مي كنند آن جا كه هم تواند دريابدف اعتقاد به لحاظ دروني، هم ها هم و بنابراين، اگر. سنگ اعتقاد اوست ارز

به اعتقاد خود پاي كه آن انحصارگرا او همچنان و اگـر بـه ايـن اعتقـاد ملتـزم نمانـد، ديگـر. بند بماند، در همان شرايطي واقع است

.انتقادي بر انحصارگرا نخواهد داشت

يـا فلسـفي يـا(اما من براي اجتناب از اين خطر، تمام اعتقـادات دينـي.كه من اشتباه كنم؟ البته ممكن است اما آيا امكان ندارد

مي. آورم خويش را به حال تعليق در نمي) اخالقي كه. شومتوانم دچار خطا من ولي از اين حيث وضع من كامالً مشابه كساني است

همي ديدگاه هاي فلسفي، يا همهي انديشهي اديان، يا همه همه مي هاي اخالقي را گاه امنـي وجـود جا هم هيچ پناه در اين. دانند سنگ

كه تاريخاً در اختيار داريـم، وهاي اعتقادي ويژه اگر ما بكوشيم تا نسبت به تمام الگبه. هيچ راهي براي گريز از خطر نيست. ندارد اي

به پناه به تعليق حكم بدهيم، و حكم زيرا با اين كار شما الگوي اعتقادي خاصـي. گاه امني نخواهيم رسيد موضع واحدي اتخاذ كنيم

مي. ايد كه با الگوي مختار ديگران ناسازگار است را اختيار كرده و انتخاب خود را مـي پرداز شما در اين بازار پول خود را و يد كنيـد

مي مي مي. توانيد دچار خطا شويد دانيد كه شما هم مثل هر كس ديگري الجرم توانيد انجام دهيد؟ شما واقعاً اما شما چه كار ديگري

مي. هيچ راه بديلي در پيش رو نداريد بهو چگونه كه پس از بررسي توانيد كاري و مسـؤوالن تر از اين بكنيد ه، بـر مبنـاي هاي جدي

و از اعتقادي امتناع ورزيد؟] به چيزي[چه به نظرتان الگوي صحيح اعتقادورزي يا امتناع از اعتقادورزي است، آن معتقد شويد

Page 103: صراطهاي مستقيم

103صفحه هاي مستقيم صراط

نامعقوليت

لي معتقـد بـود كـه انحصـارگرا بـه واسـطه تـوانم دريـابم كـه چگونـه مـي بنابراين، من نمي ي موضـع تـوان بـه معنـاي محصـ

مي ناموجه است، اما شايد هماناش انحصارگرايانه كه گاهي ادعا ا نامعقوليـت بـراي هـر. باشـد نامعقولشود، او يا موضعش طور امـ

به بيان دقيـق» نامعقول بودن«: بنابراين، مقدم بر هر چيز، بايد پرسيد. كس معنايي دارد گويـد كـه وقتـي كـه منتقـد مـي: تـر چيست؟

چه خصلتي را به انحصارگراي انحصارگرا نام اعتقادات انحصارگرايانه مي)Cتحت شرايط(عقول است، دهد؟ اين اتهام هرگز نسبت

و بنابراين، بحث كردن درباره و تفصيل نيافته است از اين رو فرض كنيد كـه مـا صـرفاً انـواع.ي آن آسان نيست به طور كامل بسط

مي را برر)»نامعقول«يا اگر دوست داريد، معاني اصلي(اصلي نامعقوليت ميسي و كه آيا هيچ كنيم يك از ايـن معـاني شـامل پرسيم

كه انحصارگراست، مي لفـظ. من معتقدم كه اساساً پنج نـوع نامعقوليـت وجـود دارد. شود يا خير حال انحصارگرا، صرفاً از آن حيث

به نحو تمثيلي» معقول« آ بختانه الزم نيست همه خوش. مرتبط دارد 16پنج معناي متمايز، اما جا به تفصيل مورد بحث ها را در اينني

.و بررسي قرار دهيم

مي:1عقالنيت ارسطوييـ1 كه از: است] ناطق[=گوييم انسان حيوان عاقل به همين معناي از عقالنيت است موجودي است كه

ميموجودي است. بهره دارد]ratio نطقيا[عقل و پيشكه مي] امور[تواند پس اع را ببيند، و تواند تقاداتي اختيار كند، استنتاج كنـد،

و معاني ديگر مصاديق تمثيلـي آن باشـند. معرفت دارد] كسب[قابليت و بنيادين باشد از قـرار معلـوم، ايـن. شايد اين معناي اصلي

قـاد وي،به هر حال، من اميـدوارم مقصـود منتقـد ايـن نباشـد كـه بـه اعت. معناي از عقالنيت با سياق بحث كنوني ما نامربوط است

.انحصارگرا ديگر مصداق حيوان ناطق نيست

و»عقالنيت«:2فطريات عقليـ2 و اسـتنتاج و اعتقـادورزي به معناي ارسطويي، عبارت است از واجد عقل بودن؛ قدرت تفكر

و شناختن داشتن حي. است genericعام بنابراين، عقالنيت ارسطويي. استدالل و اخصي هم در اين و اما معناي مهم طه نهفت اسـت

آن(اين معنايي است كه با عقل و معرفـت پيشـين)به معناي محدودتر به معناي منبـع اعتقـاد ي واژه.17سازگار است؛ يعني با عقل،

و بـا» معقول« به نحو تمثيلي با معنـاي نخسـت مـرتبط اسـت كه . بـه ايـن معنـاي اخـص سـروكار دارد» عقـل«كاربرد مهمي دارد

به اعتقاداتمي ترتيب استدالالً بدين كه ما نسبت كه از فرط وضوح نمي بديهيتوان گفت به اعتقاداتي تـوان علم داريم، يعني نسبت

به مـدد براهينـي. هستند فطريات عقلي ها از جمله اين. كذبشان را تصور كرد كه بديهي نيستند، اما البته اعتقادات ديگري هم هستند

ميكه اعتبارشان بديهي است، از اعتقاد .ي فطريات عقلي هسـتند ها هم از جمله اين).38×39= 1482مثالً(شوند ات بديهي نتيجه

كه براي ما انسان توانيم بگوييم كه فطريات عقلي عبارتند از مجموعهميبنابراين، از ها بديهي اي از قضايا و البتـه نتـايج حاصـل انـد

و عضو اين مجموعه ايـن.3ي قضاياي بديهي تحت تحمل استنتاج يك بسته است د، يعني مجموعهان مقدمات بديهي نيز خود بديهي

به معناي ديگري از معقوليت مي كه از جملهمعقوليك اعتقاد در صورتي: رساند تلقي ما را و است نـامعقولي فطريات عقلي باشد

(است، اگر مخالف فطريات عقلي باشد اع. به اين معنا، امكان ندارد يك ايـن معنـاي .) قاد نـه معقـول باشـد، نـه نـامعقولتبنابراين،

مي.، مصداق تمثيلي از آن معناي بنيادين است»معقول« به نحو تحمثيلي به معاني ديگر نيز تسري مي. يابد اما خودش توانيم بنابراين،

ع مقوله كه در و هر چيز ديگري را هم گـاهي. لم است، شـامل شـودي عقل را وسعت بدهيم تا حافظه، تجربه، استقراء، احتماالت،

1 Aristotelian Rationality 2 The Deliverances of Reason

دل.ي اعداد طبيعي تحت عمل جمع بسته است گوييم كه مجموعه مثالً مي3 خواه را با يكديگر يعني اگر از اين مجموعه هر دو عدد

يك مجموعه را تحت«:تر به بيان فني. است)ي اعداد طبيعي يعني مجموعه(جمع كنيم، حاصل جمع همچنان عضو همان مجموعه

و ». هم عضو همان مجموعه باشدb برقرار باشد، aRb كه عضو مجموعه است، اگرa تنها اگر براي هر يك نسبت بسته گوييم، اگر

و مطالعات فرهنگي ضيا موحد، پژوهش/ي توصيفي منطق نامه واژه( (گاه علوم انساني )م)

Page 104: صراطهاي مستقيم

104صفحه هاي مستقيم صراط

مي» ايمان«را در مقابل» عقل«اوقات كه مي. بريم، اين معناي از عقل را مراد داريمبه كار را همچنين و شـرط بـداهت تـوانيم الزمـه

كه بداهت يا قوت پيشين رقيق و بگوييم aتر كنيم Priori warrant و قضاياي زيادي وجود دارند كـه از قـو ت امري ذومراتب است

كه اگر كسي آن .18ها را تصور كرد، لزوماً تصديق هم بكند پيشين برخوردارند، اما چنان نيستند

مي معاني نامعقول است؟ اينآيا انحصارگرا به كه پاسخ منفي است من فكر كه آيا او ايـن. كنم طـور يا در هر حال، اين پرسش

به اين معنا نامعقول اسـت كـه برهـان ارگرايانهزيرا اعتقادات انحص. است يا نه، پرسش مورد بحث ما نيست ي وي فقط در صورتي

كه چنان براهيني من شخصاً. در نفي معتقدات وي وجود داشته باشد) به معناي وسيع كلمه(معتبري بر مبناي فطريات عقلي معتقدم

كه قضـايايانبه هر حال،. گرا هم صادق است احتماالً همين امر در مورد منتقد كثرت. وجود ندارد آشـكارا2و1تقاد او اين نيست

كه عليه آن قضاياست كه براهين معتبري بر مبناي فطريات عقلي وجود دارد كهبل. باطلند، يا حتّي اين نيست كه انتقاد وي اين است

به آن قضايا، تحت شرايط ب بنابراين، اين معنا.، نوعي خطا يا نقصان وجود داردCدر اعتقاد ورزيدن ا بحث كنـوني مـا نـامربوط نيز

.است

و كار داردRequirement يا شرط Duty يا فريضه Obligation اين معناي لفظ، با تكليف:1شناسانهـ معناي فريضه3 . عقلي سر

كه شخص در تشكيل يا تصديق آن اعتقاد چنان فريضـه بـه. اي را نقـض كنـد اعتقاد شخصي در صورتي به اين معنا نامعقول است

مي گراي خداباوري در جهان معاصر، كساني كه بدون قرائن گزارهد بسياري از منتقدان قرينه اعتقا به خداوند اعتقاد به ايـن اي ورزند،

و ارتباط تمثيلي آن بـا معنـاي . 19معنا نامعقول هستند به جا نياوردن فرايض معرفتي يا عقلي، به اين معنا، عبارت است از نامعقوليت

كه اين فرايض در زمره) ارسطويي ِعني معناي(نخست مي اين است آنو بنابراين، در زمره(شوندي فطريات عقلي تلقي ي فطريات

مي قوه به معناي ارسطويي، عاقل اي به شمار به موجب آن، كه انسان تر اين مسـأله را بررسـي اما ما پيش). شودمي] يا ناطق [= روند

را كرده كه آيا انحصارگرا فرايضي و ديگر الزم نيست در اين خصوص بحث بيشتري كنـيم ايم آن. نقض كرده يا نه، جـا كـه مـن تـا

به اين معنا نيز لزوماً نامعقول نيستيابم، درمي .انحصارگرا

از تصور]:عقالنيت ابزاري [= Zweckrationalitatـ4 و بسيار مهم از عقالنيت، عبارت است ـ معمول عقالنيـت هـدف

به تبع ماكس وبر هاي قارهدهعموزا.2اي وسيله اين نوع عقالنيت در افعـال. نامندمي Zweckrationalitatاي ما گاهي اين عقالنيت را

مي به خوبي محاسبه شده باشند تا شما را به اهدافتان برسانند شما به شرطي نمايان كه آن افعال (شود جا هم ارتبـاط تمثيلـي در اين.

مـا بـه معنـاي ارسـطويي عاقـلآناي است كه به موجبي مورد بحث، در گرو قوه محاسبه: است اين معنا با معناي نخست روشن

و بر اين بيشه مجموعه ). هستيم و تصورات نهفته است بدون شك، در دور كه شما بـه قـدر كفايـت:ي كاملي از مفاهيم فرض كنيد

و آز دقت نظر ورزيديد، يا اطالعات كافي در اختيار داشتيد، و زياده يا حرص آنو غرور و نظاير و مفتـون ها شما را گـم خواهي راه

مي در مقام عمل نكرده بود، در اين صورت براي تحقق اهدافتان كنـد، تصـورچه چيزي اهدافتان را محقق ميبه گمانتانكرديد،چه

ني.چه چيزي اهدافتان را تحقق خواهد بخشيد كرديد مي و ميبنابراين، اگر شما مفتون نبوديد و غيـره،ز به حد كفايت تأمل ورزيديد

مي مي در اين صورت فكر چه چيزي به تحقق اهدافتان ياري و پنجاه سال اخير. رساند كرديد اين تلقي از عقالنيت، تقريباً در يكصد

(بسيار مهم تلقي شده است و براي مثال،. و تكامل علم اقتصاد نفوذ تأثير جـدي داشـته از جمله افتخارات آن اين است كه در بسط

مي بنابراين، عقالنيت عبارت مي .) است كه چگونه به اين از شود از علم و اين عبـارت اسـت توانيم مطلوبات خود را تحصيل كنيم،

به نامعقوليت، به اين معنا، است؟ آيا او به شيوه. Cunning of reasonورزي عقل حيله هايي بـاور دارد كـه آيا انحصارگرا واقعاً متهم

به اهدافش مي شوند؟ آيا اعتقاد وي آشكارا روشي نامناسب براي نيل به آن اهداف است؟ مانع نيل او

1 The deontological sense 2 Means - end Rationality

Page 105: صراطهاي مستقيم

105صفحه هاي مستقيم صراط

كه اين تلقي از عقالنيت اساساً بر اعتقادات اطالق شود هيچبه: نخست يك هشدار وجه معلـوم نيسـت هيچبه. وجه معلوم نيست

به چيزي اگر اعتقادورزي اساساً يـك فعـل باشـد، فعلـي. براي نيل به هدفي باشم، در حال انجام فعلي ورزم اعتقاد ميكه وقتي من

و نمونه به يك غايت انجام مـي است بسيار متفاوت از آن نوع افعال شاخص كه براي نيل مـا در ايـن خصـوص كـه آيـا. شـوند اي

چه اعتقاداتي داشته باشيم هم و در مورد اين كه ا فـرض. چندان مجال انتخاب نـداريم اعتقادي داريم يا نه، مجال گزينش نداريم امـ

كه از اين هشدار چشم و براي پيش كنيد و براي آن كه اعتقادات را هـم ماننـد افعـال بـدانيم، بپـذيريم كـه بـر پوشي كنيم برد بحث

بس. اعتقاداتمان تسلط كافي داريم به اين معنا نامعقول است؟ خوب؛ اين امر تگي بـه آن دارد آيا در اين صورت اعتقادات انحصارگرا

چه كه به هر آن چيزي كـه ديگـران معتقدنـد، اگر از جمله. باشندكه اهداف او ي اهداف او در قلمرو اعتقادات ديني، مثالً اين باشد

وي. اعتقاد نورزد، در آن صورت اعتقادات وي حقيقتاً نامعقولند با آناما البته هيچ لزومي ندارد كه و اگر من يد هدف را داشته باشد

به حقيقت يا صدق2و1در مقام تصديق اعتقاداتي نظير كه هدف يا غايتي داشته باشم، احتماالً آن هدف عبارت خواهد بود از اين

كه بكوشم حتّي اين امر فوق به العاده مهم اعتقاد بورزم، يا مثالً اين هدف را اختيار كنم يـا بـه بيـان(درك خداونـدي مرتبـه المقدور

به آن صادق2و1و اگر قضاياي. نائل شوم) هاي واقعيت ترين اليه عميق تر، درك عام ها دقيقاً هستند، در آن صورت اعتقاد ورزيدن

مي به تحقق آن غايت توانسـت بـه نحـوي بنابراين، اعتقاد ورزيدن به اين قضايا، فقط در صـورتي مـي. انجامد همان كاري است كه

ـ وسيله به اين معناي هدف اما منتقد در مقدمات بحث خود مـدعي نيسـت . نباشندنامعقول تلقي شود كه آن قضايا صادقاي موجه

( كاذبند2و1كه قضاياي در. كه مي.)به آن قضايا نوعي خلل وجود دارد اعتقاد ورزيدن او صرفاً معتقد است به نظر رسيد ايـن لذا،

.معناي از نامعقوليت هم مراد وي نباشد

مث5 كه دچار اغتشاش بيمارگونه:و كاركرد صحيح1ي سالمت ابهـ معقوليت به ي شعور است، يا دچار گريـز غالباً شخصي را

ي است، يا به انواع خاصي از عدم شناخت بيمارگونه مبتالست، يـا در بيمـاري جنـون ادواري در مرحلـه Flight of Ideasتصورات

مي جنون واقع است، نامعقول يا بي كه وي عقل خود را بازميو هنگام. گويند خرد جـا در ايـن. شـود يابد، اين وضعيت سپري مـيي

و بيماري در قواي عقالني است»فقدان عقالنيت«مقصود از بنابراين، اين نوع عقالنيت.، فقدان كاركرد مناسب، اختالل، عدم تعادل،

كه هيچ اختاللي مـانع نشـود كـه وي آن دسـته از شخص به اين معنا، وقتي عاقل است. نيز با عقالنيت ارسطويي پيوند تمثيلي دارد

كه به علت داشتن آن به معناي سالمت. ها به معناي ارسطويي عاقل است، به كار گيرد قواي خود را ،]قواي دمـاغي[شرط عقالنيت،

و بلندمرتبه كه شخص قواي عقلي واال به. اي داشته باشد آن نيست آنبه معناي غيرآما(هنجار بود شرط آن فقط ، يا سالم بـودن،)ري

كه اين كاربرد لفظ در مباحثات روان. يا كاركرد صحيح است به اين ترتيب، مثالً در كتـاب. پزشكي مصطلح است كامالً روشن است

كه زنش را با كاله عوضي گرفته بودOliver Sackاليور ساك و آخـرين . 21عقـل بـود، فردي نامعقول يا بـي 20، مردي ايـن پنجمـين

و بنيـادين در اين. اي از معاني، تمثيالً مرتبط است اين معنا، خود با مجموعه. است» عقالنيت يا معقوليت«معناي جـا معنـاي اصـلي

و كاركرد صحيح مي. اما معاني كامالً مرتبط ديگري هم در كار است. عبارت است از سالمت توانيم بگوييم كه يـك اعتقـاد بنابراين،

نه به اين دليل كه هيچ فرد سليم نامعقول) تحت شرايط معين( كـه بـه ايـن دليـل كـه در ميـانبل. العقلي به آن قائل نيست است، اما

و نيز دوره كه از سالمت عقل برخوردارند به آن اعتقاد قائل نيست، يا بـه ايـن اند، هيچ هاي آموزشي خاصي را گذرانيده كساني كس

كه از سالمت عقل برخور كه در ميان كساني به دليل و و هـوش عالوه، به اندازه دارند و دوستانمان از عقـل مندنـد، منـدي بهـرهي ما

و هيچ و جسـم كه تحت آن شـرايط از سـالمت برخوردارنـد به بيان ديگر، خالصه، در ميان كساني به آن اعتقاد قائل نيست، يا كس

مي به آن اعتقاد قائل نيست روانشان درست كار د. كند، كه اما عالوه بر آن، و روانشان[ر ميان كساني هم كـار در حد مطلوب] جسم

و لذا همه كند، هيچ مي به آن اعتقـاد قائـل نيسـتند انسان)ي يا تقريباً همه(ي كس به آن اعتقاد قائل نيست، از صـرف(ها معموالً نظـر

و استثنايي برخوردارند كه از نبوغ عظيم بـ) كساني . رسـاند مـي » Warrantقـوت«ه مفهـومو اين معناي از عقالنيـت مـا را يكسـره

1 Sanity

Page 106: صراطهاي مستقيم

106صفحه هاي مستقيم صراط

همچنين در بررسي اين مفهوم، عمـالً ايـن نـوع پـنجم از عقالنيـت را نيـز بررسـي.ي اين مفهوم بحث خواهم كرد اكنون درباره هم

.خواهم كرد

قوت

ي خـود، از موضـع يانهانحصارگرا در هر حال در تأييد ديدگاه انحصارگرا:به سومين قسم از انتقادات معرفتيرسيم بنابراين، مي

به معرفت قوت برخوردار نيست، يا موضعش چندان باقوتي كه اعتقاد او را تبديل .كند] يا علم قطعي[ ندارد

يك بسياري از كثرت و ويلفرد كنت ول اسميت، وجـه هـيچ انـد كـه انحصـارگرا يقينـاً بـه صدا مـدعي گرايان، مثل هيك، رانزو،

كه نمي به اين موضوع اما آيا اين مدعا واقعاً صـادق . 22پيدا كند] يا علم قطعي[اش صادقند، معرفت آراي انحصارگرايانه تواند نسبت

به اختصار استدالل خواهم كرد كه اين كه در تبيين معرفت هاي عمده به هر حال، از منظر هريك، از نظريه. طور نيست است؟ من اي

كه انح. عرضه شده است، نظر كنيد به قضيه كامالً ممكن است آن2و1ي صارگرا نسبت ] يـا علـم قطعـي[ها، معرفـت، يا هر دوي

مي طور كه پيش همان. داشته باشد به نظر كه خداگرا تر استدالل كردم، كامالً روشن كه به قضيه(رسد ،) معتقد اسـت1ي يعني كسي

و خام(تواند در اين اعتقاد خود قطعاً مي و محقّ)به معنايي ابتدايي يا. اشدب موجه كه وي هيچ تكليف ي عقلـي فريضهممكن است

كه يا معرفتي را نقض كند، اما در اين صورت بر مبناي اين تئوري ساده و سرراست معرفت عبارت است از اعتقاد صادق موجه«فهم

مي»يا مدلل به اين كه آن اعتقاد صادق است معرفت، او در عين حال ب] يا علم قطعي[تواند نسبت يعني در صـورتي كـه(اشد داشته

به1: تر، دو امر بايد ممكن باشد به بيان دقيق). باشدصادقاعتقاد بتواند و محقـق باشـد؛2يا/و1ـ انحصارگرا در اعتقادش موجه

و آن اعتقادات صادق باشند2 .گرا قصد ندارد اين امكان را مورد مناقشه قرار دهد ظاهراً كثرت.ـ

كه بحث ملموس و تلقي كالسيك چيزولم از مفهوم براي آن بر مبناي.23را در نظر بگيريد» موجه يا مدلل كردن«تر شود، تفسير

كه تصديق آن با ايفاي فريضه اين ديدگاه يك اعتقاد براي من تا آن و ايـن جا از قوت برخوردار است ي معرفتي من متناسـب باشـد

و اجمالي، يعني آن كه بكوشي و در آن موضـع اسـتقرار مدعا به بيان غيردقيق م تا نسبت صحيحي با حقيقت يا صـدق برقـرار كنـيم

هم اما اگر پس از بررسي. يابيم و صداقت انجام پذيرفتهف باز بسا بـا قـوتچه(هايي كه با نهايت دقت، جامعيت، تأمل، آزادمنشي،

آن قضايا كامالً با ايفاي آن فريضـه متناسـب صادقند، در آن صورت بدون شك تصديق2و1به نظر من برسد كه قضاياي)تر بيش

.24است

به هماهنگي، نظريه. عرضه كرد Coherentismي قائل به هماهنگيي نظريه توان برهاني ملخص درباره به همين نحو مي ي قائل

و هماهنگي با مجموعه» قوت«ديدگاهي است كه معتقد است مقوم بايـد ميـان دو نـوعما. اي از اعتقادات عبارت است از سازگاري

مي. ديدگاه قائل به هماهنگي تمايز بنهيم يي امر عبارت است از همـاهنگي بـا بعضـي يـا همـه توان معتقد بود كه الزمه از يك سو

كه بالفعل مقبول مي مي اعتقادات ديگري و از سوي ديگر كه الزمه دانم با توان معتقد بود به تعبير(ي امر عبارت است از هماهنگي يا

ي اعتقادات خود، تمام اعتقـادات كـاذب را حـذف اگر از مجموعه( من Verific شده اثباتساختار معرفتي ) Keith Lehrerكيث لرر

ا يقينـاً ). كنيم يا عالوه بر آن، نقيض آن اعتقادات كاذب را وارد مجموعه كنيم، اعتقـادات حاصـله همـان سـاختار مـذكور اسـت امـ

ا مجموعه و سازگار مي اي منسجم كه تحت شرايطز اعتقادات ،2و1 وجود دارنـد، متضـمن قضـايايCتواند در كنار آن اعتقاداتي

كه اين مجموعه از اعتقادات، در عين حال متضمن تبييني در اين خصوص نيـز باشـد كـه. هر دو، باشد شايد شرط اين امر آن باشد

به معتقدات من اعتقاد ندارند ايـن)و بـه طريـق اولـي(، در آن صورت بدون شك هستند صادق2و1و اگر قضاياي. چرا ديگران

كه ساختارهاي معرفتي اثبات كه متضمن آن دو قضيه باشند شده امكان وجود دارد دو بنابراين، هيچ. اي وجود داشته باشند يك از اين

ميي قائل به هماهنگي، اين امكان را نفي نمي نوع نظريه به قضـايايCشرايط تواند تحت كند كه انحصارگرا معرفـت2و1، نسبت

.يابد

Page 107: صراطهاي مستقيم

107صفحه هاي مستقيم صراط

اي كـه در حـال گرايانـه ترين تفسير بـرون متداول. عمده را مورد مالحظه قرار دهيد Externalistي گرايانهو اكنون تفاسير برون

و برهان كثرت Reliabilism اصالت اعتمادپذيري حضور وجود دارد، قرائتي از وج گرايانه است ود دارد كه ظاهراً بـري بسيار شايعي

جان استيوارت ميل آزاديي دربارهي اين برهان حداقل به كتاب سابقه( طراحي شده است Reliabilistمبناي شهودات اعتمادگرايانه

و احتماالً سابقه بازمي ميي قديم گردد و به قرن سوم و روشن نيست ماحصل). رسد تري دارد و. اين برهان هميشه واضح ا مبـدأ امـ

:از اين قرار است)به بيان جان هيك(آني مقدمه

در و التزام فرد به يك دين خاص، بستگي به آن دارد كه وي از قضا در كجا به دنيا آمده باشد درصد موارد،99روشن است كه . اعتقاد

ش و دز، ميان والديني بودايي متولد شود، به احتمال خيلي زياد بودايي خواهد و كسي كه در تايلند و كسي كـه در عربسـتان سـعودي د

و در ميان والديني مسيحي متولد شود، مسيحي خواهد و كسي كه در مكزيكو در ميان والديني مسلمان به دنيا آيد، مسلمان خواهد شد

و غيره .25شد

به منزله ميبه.شناختي درست باشدي يك واقعيت جامعه شايد اين امر ما عالوه، بدون شك اين امر ي نوعي سرگشـتگييهتواند

ـ فكري شود مي.و حيرت عقلي چه چه نتيجه اما اگر واقعاً ماجرا از اين قرار است، با آن و از آن مي توان كرد شـود؟ آيـا اي حاصل

مي كه مثالً من نبايد ديدگاه از آن نتيجه آن اي را كه در آستانه هاي ديني شود هـاي تصديقشـان هسـتم، يـا خـود را مسـتعد تصـديق

مي مي به نظرم صادق كه آن اعتقادات را در من پديد آورده كنم؟ رسند، تصديق يابم، يا اند، غير قابـل يا آن فرآيندهاي مولد اعتقادي

مي عالوه، باز هم سايهبه. طور نيست اعتمادند؟ بدون شك اين كه خود مشمول حكم خود پديـدار،1شـوندي هيوالي مهيب مسائلي

ه: گردد مي .هاي فلسفي دو دم استم يكي ديگر از آن تيغاين برهان

نه در ميشـيگان، در آن صـورت واجـد اعتقـاداتي كـامالً و كه بپذيريم اگر من در ماداگاسكار به دنيا آمده بودم زيرا فرض كنيد

(26شوم متفاوت مي به دنيا آمـده. كه در ميشيگان كه احتماالً معتقد نبودم ا البتـه.)ام اول از همه اين ي عـين همـين مـاجرا دربـاره امـ

گرا در ماداگاسـكار اگر كثرت).و نداشته است(گرايي در مجموع، مقبوليت وسيعي در جهان ندارد كثرت. گرا هم صادق است كثرت

به دنيا آمده بود، احتماالً كثرت يا فرانسه مي. بود گرا نميي قرون وسطي ياگ بايست كثرت شود كه او نمي آيا از اين امر نتيجه را شود،

فـرض كنيـد كـه. اند، غير قابل اعتمادند؟ من در اين باره ترديد دارم اش را پديد آورده گرايانه فرآيندهايي كه در وي اعتقادات كثرت

:من معتقدم

آنSديني يا فلسفيـ اگر اعتقادات4 و در وقتي ديگر به دنيا آمده بود به ورزيـد، اد نميها اعتق چنان باشند كه اگر وي در جايي ديگر

و لذا از قوت برخوردار نيستند و كارهاي اعتقادآفرين غير قابل اعتمادند، .در آن صورت آن اعتقادات محصول ساز

در. ام خواهم افتاد در آن صورت باز هم در همان چاهي كه خود كنده. يا چيزي شبيه اين به طور كلي ممكن اسـت كسـي زيرا

و در ميان والديني مسيحي و به قضيه مكزيكو و). بر حسب ظاهر( معتقد نباشد4ي به دنيا آمد چه اعتقادات ديني كه ما مهم نيست

مي فلسفي چه اعتقاداتي را نمي اي را و و زمان مكان. پذيريم پذيريم كه اگر ما در آن مكان ها و در آن زمان هايي وجود دارد هـا بـه ها

كه هم به اين نحو مياكنو دنيا آمده بوديم، ديگر و فلسفي را بيان و عدم اعتقاد خويش به اعتقادات ديني و عـدمن اعتقاد كنيم، اعتقاد

مي همان. كرديم اعتقاد خويش را ابراز نمي كه گفتم، اين امر حقيقتاً تـوان اي مـي اما از اين امر چه تلقـي. افكن باشد تواند حيرت طور

چه چيزي از قوت داشت؟ از اين امر درباره كه و چگونه بايـد در حيـات عقلـي خـويش سـلوك كنـيم، چـهي اين برخوردار است

مي به اين پرسش كار آساني نيست نتايجي ي ايـن كـه چـه چيـزي از قـوت تـوان دربـاره آيا اساسـاً مـي. توانيم بگيريم؟ پاسخ دادن

ن برخوردار است يا چگونه بايد در حيات عقلي خويش سلوك كنيم، نتيجه .يستاي اخذ كرد؟ پاسخ روشن

1 Self - Referential

Page 108: صراطهاي مستقيم

108صفحه هاي مستقيم صراط

به بحث از:»اصالت اعتمادپذيري«پس بازگرديم گيريم كه مطابق آن، را برمي» اصالت اعتمادپذيري« براي سهولت بحث، قرائتي

Sنسبت به Pبه] يا علم قطعي[ معرفت و فقط اگر اعتقاد و كار توليد اعتقـادي در خـور اعتمـادPدارد، اگر محصول فرآيند يا ساز

مي.ل آن نيست كه اين موضوع را به تفصيل كافي مورد بررسي قرار دهم جا، مجا در اين. باشد به نظر رسد كـه اگـر اما تقريباً آشكار

كه اعتقادات توان مي صادق باشند، در آن صورت2و1قضاياي ي فرآيند توليد اعتقادي در خور اعتمـاد، در نتيجه2و1 معتقد بود

و ملموس ندارد كه ما فرآيندهاي از اين حيث فرقي. اند در ما پديد آمده ي توليد اعتقادات را منظور داشته باشيم؛ نظير حافظـه عيني

نـوعي، يا بـه فرآينـدهاي)Types در مقابل موارد نوعي Tokensيعني مصاديق خاص(ي چارلز شما يا قواي تعقل مستقل از تجربه

در اين مورد اخير مشكل آن است كـه در مـورد هـر اعتقـاد خـاص،.توجه داشته باشيم) يعني اصالت اعتماد نوعي(توليد اعتقادات

و كه پاره متفاوتيانواع بسيار زياد و پاره از فرآيندهاي توليد اعتقادات وجود دارد . اي غير قابـل اعتمـاد اي از اين انواع اعتمادپذيرند

كه بخواهيم معلوم كنيم كدام ) 27انگيز است كه مشكلي هراس(مشكل و لذا بر مبنـاييك اين است از اين انواع در خور اعتماد است

مي يعنـي(بنـابراين، شـق نخسـت. توان معين كرد كه آيا اعتقاد مورد بحـث از قـوت برخـوردار اسـت يـا نـه قابل اعتماد بودن آن

كه اما در اين صورت، كامالً. تري براي بيان اصالت اعتمادپذيري استي مناسب شيوه) اعتمادپذيري در مصاديق خاص روشن است

مي2و1اگر قضاياي را. توانند محصول فرآيند توليد اعتقادي در خور اعتماد من باشند صادق باشند، براي مثال، حس الوهي كالون

و آن را شيوه مي شـهادت. دانسـت1يي در خور اعتمادي براي توليد اعتقاد به قضيه توان در خدمت موضع انحصارگرايانه درآورد

ر مي) در قاموس كالون(القدسوحباطني بنابراين، اگر قضـاياي. به كار گرفت2ي توان به همان نحو، در مورد اعتقاد به قضيه را نيز

به اصالت اعتمادپذيري، مطلقاً هيچ دليلي وجود نـدارد كـه فكـر كنـيم2و1 صادق باشند، در آن صورت از منظر يك شخص قائل

آن انحصارگرا نمي .يابد] يا علم قطعي[ها معرفت تواند به صدق

به حقيقت نزديـك اسـت يك نوع برون به نظر من، بيش از اصالت اعتمادپذيري كه را.گرايي ديگري هم وجود دارد ايـن نـوع

مي. ناميممي»1كاركردگرايي بالمعني االخص«)به علت ضيق تعبير( نسـبت«: توان در تقريب اوليه بدين نحو بيان كـرد اين ديدگاه را

و فقط اگر] يا علم قطعي[ معرفتPبه :دارد اگر

به.1 در محصول قواي معرفتيPاعتقاد كه بهSاي مي باشد آن(كنند درستي كار مي يعني كه بايد كار و طور كنند، هيچ نقـص

؛)اختاللي ندارند

كه محيط معرفتي.2 در آن توليد شده با آن قوا متناسب باشد؛Pاي

كه اعتقادات صادق توليد كند قواي معرفت2هدف دستگاه.3 ايـن دسـتگاه:به بيان ديگـر(ي مولد اعتقاد مورد بحث اين است

و هدف آن توليد اعتقادات صادق استPاي اسات كه بر فرآيند توليدي طراحي شده نقشه ؛) حاكم است

.28زياد است) با فرض اين كه تحت آن شرايط توليد شده باشد(احتمال عيني صادق بودن اعتقاد.4

به مقاصد كنوني. البته تمام اين موارد محتاج توضيح است در.ي شرط اول بحث كنيم مان بتوانيم صرفاً درباره شايد با توجه ا امـ

به واسطهممكن صادق باشند، بدون شك اين امر2و1اين صورت، اگر قضاياي كه آن اعتقادات در من، ايي قـواي معرفتـي است

كCكه تحت شرايط مي درست در ايـن صـورت. صادق اسـت1ي فرض كنيد كه قضيه: دليلش اين است. كنند، توليد شده باشد ار

كه خداوند ما انسان يعني به همـراه فرآينـد مولـد(ها را به هماراه چيزي نظير حس الوهي كالوني خلق كرده باشد يقيناً ممكن است

به آن را توليـد كنـد يا قضيه1ي قضيهو اعتقادي كه در شرايط بسيار متنوع به نحو درستي كار كند عـالوه، ايـن بـه).اي بسيار شبيه

به وضعيت گناه كه خداوند، در واكنش و سوگناك بشر، براي ما انسان امكان هم وجود دارد در هـاي رسـتگاري ها راه آلود اي را كـه

1 Proper Functionalism

2Module :و خودبسنده است كه هدف آن انجام وظيفه (اي خاص است مقصود واحدي مستقل )م.

Page 109: صراطهاي مستقيم

109صفحه هاي مستقيم صراط

به هر آن عالوه، شايد او ترتيبي داده باشبه. كتاب مقدس وحي كرده، تدارك ديده باشد كه ما به ما تعلـيم دهـد،د چه وي قصد دارد

بنـابراين، مطـابق ايـن. گفـت القدس كه كالون از آن سـخن مـي مثالً از طريق عملكرد چيزي نظير شهادت باطني روح. معتقد شويم

آن2و1ديدگاه هم اگر قضاياي يـا علـم[معرفتها صادق باشند، بدون شك اين امكان وجود دارد كه انحصارگرا نسبت به صدق

مي. پيدا كند] قطعي كه ديدگاه ما فقط در صورتي كه اين توانيم مطمئن باشيم و نامعقولند به اين معنا، فاقد قوت هاي انحصارگرايانه،

و بنابراين، اين نـوع انتقـاد. ها كاذب هستند خواهد ادعا كند كه اين ديدگاه گرا نمي اما منتقد كثرت. ها كاذب باشند ديدگاه هـم ناكـام

و اگر قضاياي. توفيق است بي مي باشند صادق2و1انحصارگرا لزوماً نامعقول نيست آن، حقيقتاً به صدق يا[معرفتها تواند نسبت

.يابد] علم قطعي

مي تمام اين مدعيات به نظر بي. رسد درست و فاقد اهميت است؟ آيا كثـرت اما آيا اين تكثر اديان واقعيتي مطلقاً گرايـان ارزش

كه واقعاً حق با آن نه مطلقاً هيچ حرفي براي گفتن ندارند؟ آيا امكان ندارد كه مي. ها باشد؟ البته و بـل من فكر كـه كـنم كـه بسـياري

كه آگاهي از تنوع فوق 2و1 اعتقـاداتي نظيـري شكسـت مايـه هاي ديني انسـان، گير پاسخ العاده چشم غالب انحصارگرايان معتقدند

به معناي» شكست«ماا(شود مي نه و1اين امر تا حدي منابع اعتقاد شخص بـه قضـاياي ). منتفي كردن يا محوبه معناي بازارشكني،

مي2 كه صورت گيرد(گيرد اين كار از طريق برهان صورت نمي. كند را محل ترديد في) يا الزم نيست الواقع هيچ برهان اسـتواريو

كه كه از اين قضيه به اين نتيجـه برسـد كـه» مخالفند2و1بسياري از مردم ظاهراً مؤمن در سراسر جهان با اعتقادات«وجود ندارد

به نحو مستقيم عوض،در.» كاذبند2و1قضاياي« مي آن آگاهي و درجه. كند تري عمل اي از اعتقـاد يعني مستقيماً سطحي از اعتماد

مي به قضيه مس. كاهدي مورد بحث را فياز منظر يك فرد و آگاهي ما از آن، گر موقعيت بشري سـوگناك نفسه نشان يحي، تكثر اديان

مي و كه سـرورمان بـه پيـروان خـويش وعـده داده، محـروم نمايـد ماست و آرامشي توانـد همچنـين مـي. تواند ما را از آن آسايش

و حتّـي اگـر او بـه باشندآن قضايا صادق حتّي اگر. محروم نمايد2و1به صدق قضاياي] يا علم قطعي[معرفتانحصارگرا را از ،

كـه) اگرچـه ضـروري نيسـت(لذا ممكـن اسـت. تا حدي در گرو ميزاني از اعتقاد است» قوت« باشد، ميزاني از معتقدها صدق آن

كه انحصارگرا براي قضاياي و لذا از قوتي وي2و1آگاهي از كثرت اديان از ميزان اعتقاد از معرفـت قائل است، چندان بكاهد كـه

بي. محروم گردد2و1به قضاياي] يا علم قطعي[ چه اگر او از كثرت اديان به قضاياي اطالع بود، . يافـت قطـع مـي2و1بسا نسبت

به قضاياي اما هم و لذا نسبت ي معرفـت بسـا وي بـه واسـطهبه اين ترتيب، چـه. قطع ندارد2و1اكنون از آن واقعيت باخبر است

قط بيش به كمتر، .تري برسد عيت

يـك بـار ديگـر آن وجـه. چنين باشـد كه ماجرا اين لزومي ندارد از سوي ديگر،. از اين قرار باشد تواند ميماجراي انحصارگرا

و او را بفريبـد، كـار شايد شما همواره معتقد بوده. اخالقي را در نظر آوريد كه اگر يك وكيل از اعتماد موكلش سوء استفاده كند ايد

آن. شايد شما دريابيد كه ديگران در اين خصوص با شما اختالف رأي دارند. است نادرستي انجام داده بسيار به اعتقاد هـا ايـن شايد

به اين كه وقتي در خيابان ترددي نيست كسي از چراغ قرمز عبور كند كار بيش يابيـدو شما درمي. تر خطايي جزوي تلقي شود، شبيه

كه شما براي اعتقادات خود داريدي اعتقاداتشان همان نشانهكه ممكن است اين افراد برا ي شـما دربـاره. هاي دروني را داشته باشند

مي اين موضوع بسيار مي و در عالم خيال چنان موقعيتي را باز و مورد بررسـي مجـدد قـرار مـي انديشيد و نسـبت بـه آفرينيد دهيـد

و پي پ آمدهاي چنان موقعيتي وقوف بيش مدلوالت مي تري كه شخصي درمي] مثالً([كنيد يدا بـراي اسـتمداد نـزد وكيلـي يابيد وقتي

مي مي و آزار و در عوض فقط زيان بي رود و پيمان، و بـي بيند، در اين موقعيت سوء استفاده از اعتماد، نقض عهد و عدالتي انصـافي

و لذا حتّي با قطعيت بيش)ريشخند دردناك وجود دارد مي، به اين باور و در واقـع(رسـيد كـه انجـام چنـين عملـي خطاسـت تري

رخ اما نظير اين واقعه در مورد اعتقادات دينـي هـم مـي). تري براي شما پيدا كنند توانند از اين طريق قوت بيش اعتقادات مي توانـد

مي. دهد كه اديان متكثرند، و عميق نسبت به اين واقعيت و تواند موجب ارزيابي مجدد زند آگاهي دست اول گي ديني شخص شـود

و سرزنده و تصوري نو و عميق تنبيهي تازه، درك مي. پديد آورد2و1تر نسبت به قضاياي تر توانـد مجـالي از منظر كالون، اين امر

Page 110: صراطهاي مستقيم

110صفحه هاي مستقيم صراط

كه فرآيندهاي مولد اعتقاد آن(فراهم كند به مدد مي2و1ها قضاياي كه ما و شاداببه نحوي قوي) كنيم را درك به. تر عمل كنند تر

مي. گري داشته باشند توانند در ابتداي امر نقش ويران اين ترتيب، آگاهي از تكثر اديان مي تواند دقيقاً تأثيري خـالف اما در درازمدت

.آن بر جا گذارد

ها يادداشت

1. Colloquium Heptaplomeres de rerum sublimium arcaris abditis, written by 1593, but first published in 1857. English translation by Marion Kurtz (Princeton: Princeton University Press, 1957). The quotation is from the Kuntz translation, p256

و معقوليت آشكار نظام امروزه پارسايي ستايش«: به تعبير جوزف رانزو.2 هاي ديني، مسـيحيت را بـه هاي اعتقادي ساير سنت انگيز

و انقالبي بالقوه كرده است از».نحوي گريزناپذير دچار بحران :نقل

"God, Commitment, and other Faiths: Pluralism vs. Relativism", Faith and Philosophy 5 (October 1988), 343

Religious":تدر منبع زير كه تـاكنون منتشـر نشـده، توضـيح داده اسـ) Robert Wilken(كه روبرت ويلكن طور همان.3Pluralism and Early Christain Thought"

و نتيجـه گرفتـه اسـت كـه. ويلكن قرن سوم را محور توجه قرار داده است او پاسـخ اوريگـن بـه سلسـوس را بررسـي كـرده

و ما وجود دارد هاي چشم شباهت مي. گيري ميان وضعيت تاريخي اويگن آن من گمان نيسـت كـه چه امروز تغيير كرده، اين كنم

همبل. رو شده است مسيحيت الجرم با اديان ديگر روبه را كه اين است كه ما .ناميممي» گرايي ديني كثرت«اكنون اين وضعيت

مي«): Gary Gutting(به تعبير گري گاتينگ.4 رسـيم كـه اگر اين مالحظات را بر اعتقاد ديني اطالق كنيم، به نظرم به اين نتيجه

آن صاحب چون مؤمنان، همتايان لذا حق ندارند بدون در اختيـار ... ها به خداوند سهيم نيستند معرفت فراواني دارند كه در اعتقاد

».اند اگر اين كار را بكنند، به گناه خودپرستي معرفتي مبتال شده. داشتن دليل موجه بر اعتقادشان باقي بمانند

Religious Belief and Religious Skepticism (Notre Dame: University of Notre Dame Press, 1982), p90 (but see the following pages for an important qualification)

صف در اين«.5 آرايـي جا عرض من اين است كه اين جبهه، موضع اعتقادي سنتي كليسا در واقع در مقابل موضع اخالقي سنتي آن

و در واقع آن موضع اعتقادي، مسيحي هـاي ديگـر برخـوردي تكبرآميـز داشـته ان را ترغيب كرده است كـه بـا انسـان كرده است

».اين اتهام تكبر، اتهامي جدي است... باشند

Wilfred Cantwell Smith, Religious Diversity (NewYork: Harper and Row, 1976), p13

آورد كـه كسـاني را كـه از معرفـت يـز را بـه بـار مـي انگي اخالقاً نفـرت به لحاظ اخالقي انحصارگرايي ديني اين نتيجه«رانزو،.6

و ديدگاه برخوردارند، يا كساني را كه به لحاظ عقلي زيركند، تبديل به نخبگان ديني مي و در حق كساني كه از قضا به تلقي كند

و پيش ديني صحيح دست و توانايي درك پيچيده مي رسي ندارند، يا كساني كه قابليت از».كند رفته را ندارند، ظلم :نقل

"God, Commitment, and other Fainths", p348

مي رغم نقش مثبتي كه در زندگي بشر دارد، وقتي زيان علي اما غرور طبيعي،«.7 و در نظـام بار شود كه تا سطح جزميات ارتقاء يابد

مي.ي ديني وارد شود اعتقادي جامعه هـاييو اعتبار خودش، در قالب آموزه دهد كه تلقي آن نظام از ارزش اين اتفاق زماني رخ

و كامالً ممتازي به حقيقت يا قدرت نجات دارد ».بيان شود مبني بر آن كه آن نظام دسترسي منحصر به فرد

John Hick, "Religious Pluralism and Absolute Claims", in Leroy Rouner, ed. Religious Pluralism (Notre Dame: University of Notre Dame Press, 1984, p197)

وجوي امر مطلق، بـه برگ، جست من با خداباوران ليبرال موافقم كه حتّي در مورد پانن«): John Cobb(مطابق بيان جان كوب.8

و تفوق عنوان بيان فهم، از سنت طوالني سلطه از».گرايي طلبي در مسيحيت است، نه حاكي از روح كثرت جويي :نقل

"The Meaning of Pluralism for Christian Self-Understanding", in Rouner, Religious Pluralism, p171

9. "God, Commitment, and Faiths", p357

Page 111: صراطهاي مستقيم

111صفحه هاي مستقيم صراط

10.Smith, Religious Diversity, p14و گزاره ي دينـي توانيم به نحو معقولي ادعا كنيم كه صورت تجربه ما نمي«: اي مشابه؛

و سنت ديگـران معتبـر نباشـدي آن سنتي عالوه خودمان، به البتـه مـا. كه بخشي از آن هستيم، در صورتي معتبر است كه تجربه

و حقيقتاً در عمل تمام سنتمي و دربـاره هاي ديني چنين ادعايي كرده توانيم چنين ادعا كنيم و بـديل ديـن اند ي اشـكال رقيـب

آن خود يا گفته و خطا هست اند كه و از دين خـود آن ها باطلند، يا ناشي از خبط بنـابراين، افـرادي كـه در ... هـا فروتـر سـتند ند،

مي سنت و بـر مبنـاي آن، كنند به همان اندازه حق دارند كه به تجربه هاي ديگر زندگي ي دينـي متمـايز خودشـان اعتمـاد كننـد

ك بگذاريد از اين جزم گزافه ... اعتقادات خودشان را صورت بخشند و نامقبول پرهيز كنيم هاي ديني موهومندي تجربهه همه آميز

از».مند است جز يك شكل خاص آن، يعني همان شكلي كه شخص گوينده از آن بهره :نقل

John Hick, An Interpretotion of Religion (NewHaven, Yale University Press, 1989), p235

و سنت تنها دليلي«.11 فر كه شخص به اعتبار آن ميان سنت خود ا نـهق مي هاي ديگر گذارد، عبارت است از دليلي كامالً بشري، امـ

»!آن سنت به خود او متعلق است: چندان قاطع

Hick, Interpretotion of Religion , p235

از.12 مي در اين» گزينه«سخن گفتن يك را اختيـار توانم انتخاب كنم كه از اين سه رويكرد كدام جا داللت دارد بر اين كه من صرفاً

و مهار منند؟ در اين اما آيا اين مدعا اساساً واقع. نمايم جا من از اين پرسـش بينانه است؟ آيا اعتقادات من تا اين حد تحت ضبط

مي صرف و اگر هستند، شايد مـن تسـلطمي... كنم كه آيا اعتقادات من كنترل نظر و قدرت من هستند يا نه، و تحت اختيار شوند

توانـد انحصـارگرا را بـه نقـض فـرايض در اين صورت منتقد اخالقي انحصارگرايي واقعاً نمي. باشمها داشته بسيار اندكي بر آن

ميبل. اخالقي متهم كند غم كه او صرفاً و منظر انحصارگرا وضعيت اموري و سـوگناك تواند استدالل كند كه موضع انگيـز، بـد،

و متك حتّي اگر من نتوانم در اين مورد كه فردي سلطه. است ي بـودن مـن وضـعيت امـوري برم كاري بكنمف باز هم نحـوه جو

و نامطلوب است .ناپسند

من نگاه كنيد به مقاله.13 :ي

"Justification in the Twentieth Century", Philosophical and Phenomenological Research 50, Supplement (Fall 1990), 45ff. and see chap 1 of my Warrant: The Current Debate (NewYork, Oxford University Press University Press, 1993)

. به آن ارجاع شده است23، كه در يادداشت Theory of Knowledgeبه چاپ سوم مراجعه كنيد.14

مي فكر مي بعضي افراد.15 و در عين حال فكر فـ كنند كه وجود دارد، الن امـر كنند كه هر وقت در ما اين ترديد به وجود آمد كه به

تـوان در قبـال اي مطمئن است كه مـي از اعتقادورزي، شيوه معتقد شويم يا حكم به تعليق حكم دهيم، تعليق اعتقاد، يعني پرهيز

مي. اما ماجرا از اين قرار نيست. اين فريضه در پيش گرفت ي اعتقـاد ورزيـدن دچـار تواند بـه انـدازه شخص با تعليق حكم هم

و فريضـه.ساز نيست حتّي صدور رأي ممتنع هم چاره. گاه امني وجود ندارد پناه جا هيچ در اين. خطا شود اي از نـوع اگر وظيفه

و موشكافي و اگر من فارغ از غرور معرفتي هاي زياده از حد، موفق شوم خود را به نحوي پرورش دهـم چيزولمي در كار باشد

و به لحاظ معرفتي مقصرم اي انجام نداده رم، هيچ تطوع معرفتيكه احكام ادراكي متعارف در شرايط ادراكي متعارف را نپذي .ام

آن.16 ميبنابراين،. به معناي آكويناسي و امثالهم باشد اين معنا .تواند شامل عليت، تناسب، شباهت،

ب، ديگر نمي)هاي راسل به دليل پارادوكس(اما در اين صورت.17 . سته اسـت توانيم فرض كنيم كه فطريات عقلي تحت نتايج بديهي

:نگاه كنيد به كتاب من

Warrant and Proper Function (NewYork, Oxford University Press, 1993), Chapter 6

من.18 ,Warrant and Proper Function: نگاه كنيد به كتاب Chapter 6

يك:يك مصداق تمثيلي ديگر را»نامعقول«توان گفت در صورتي مي شخص به آن، كه او فطريات عقلي هـا توجـه نپذيرد يا به

گم. نكند و هيجان به التهاب آمده باشد، يا غرور او را . راه كرده باشـد ممكن است شهوت چشم او را كور كرده باشد، يا از شور

ـ به نحو نامعقول در اين صورت او مي اعتقـادـ اما در ايـن حـال بـه نحـو نـامعقول هـم عمل كندتواند خالف عقل عمل كند

الك.بورزد و بر يـك كفـه«: مطابق قول در فرض كنيد در مقابل عقل مردي طماع، ترازويي است و ي آن امـري بسـيار محتمـل

مي.ي ديگر آن مبلغي پول است كفه فـرض كنيـد كـه. چربـد يك بر ديگـري مـي بيني كرد كه از نظر او كدام توان پيش به راحتي

Page 112: صراطهاي مستقيم

112صفحه هاي مستقيم صراط

و به او بگويي كه معشوقه و شـاهداني چنـد بيـاوري كـه بـر دروغ به وي خيانت مـياش مردي سخت عاشق است گـويي كنـد

مي در اين.ي وي گواهي دهند معشوقه ا چنـد كلمـه جا ده تن در مقابل يك تن شهادت آن دهنـد، امـ ي مهرآميـز معشـوقه تمـام

بي شهادت مي ها را ان ها همواره نميو اگرچه انسان ... كند اعتبار كـار را در پـيش بگيرنـد يـا در برابـر توانند در اين مقام علناً راه

از».شوند قدرت احتماالتي كه به قوت عليه ايشان است مقاومت ورزند، با اين حال تسليم اين برهان نمي :نقل

An Essay Concenrning Human Understanding, ed. A.D. Woozley (NewYork, World Publishing Co., 1983), bk. Sec. XX, p439

كه از جمله.19 :اند، افراد زيرند اين انتقادات را بر خداباوري وارد كردهكساني

Brand Blanshard, Reason and Belief (London: Allen Unwin, 1974), pp 400ff; Antony Flew, The Presumption of Atheism (London: Pemberton, 1976), pp 22ff; and Michael Scriven, Primary Philosophy (NewYork, Mac Graw-Hill, 1966), pp 102ff. See my "Reason and Belief in God", in Alvin plantinga and Nicholas wolterstroff, eds. Faith and Rationality (Notre Dame: University of Notre Dame Press, 1983), pp 17ff

20. Oliver Sacks, The man who mistook his wife a hat (NewYork, Harper and Row, 1987)

آن.21 محـرك. شـود، كـامالً معقـول باشـد خوانـده مـي» نـامعقول] رفتارهاي[محرك«چه واقعاً در اين معناي از لفظ، ممكن است

به نامعقول واقعاً محركي است كه بر خالف فطريات عقلي فرمان مي ي وجه لزومـي نـدارد كـه شـخص بـه واسـطه هيچ دهد؛ اما

از. هـايي واقـع شـودي نوعي عدم تعادل در قواي معرفتي خويش در معرض چنان محرك اختالل يا در نتيجه نوعي بـه بعضـي

كه شفا يـافتن از آن فرض كنيد كه من معتقدم از يك بيماري خطرناك،. هايي كه ويليام جيمز مطرح كرد، دوباره توجه كنيد مثال

و قرائ كه اما شايد ما چنان ساخته شده. تي كه به طور كلي در اختيار دارم، نامحتمل باشد بر مبناي دانشي كه از علم آمار دارم ايم

مي بين هاي حاد درست كار كند، خوش وقتي قوايمان در موقعيت مي تر از آن از. دارند شويم كه قرائن مجاز بنابراين، ايـن اعتقـاد

آن. آن حيث كه خالف فطريات عقلي است، نامعقول است .حيث كه متضمن هيچ نوع اختاللي نيست، معقول استاما از

22. Hick, An Interpretation of Religion, p234; "God, Commitment, and Other Faiths", p348; Smith, Religious Diversity, p16

23. See his Perceiving: A philosophical Study (Ithaca Cornell University Press, 1957), The three editions of Theory of Knowledge (NewYork: Prentice-Hall, 1st ed 1966, 2nd ed 1977, 3rd ed 1989); and The Foundations of knowing (Minneapoilis: University of Minnesota - Press, 1982); and see my "Chisholmian Internalism", in David Austin, ed. Philosophical Analysis: A Defense by Example (Dordrecht: D. Reidel, 1988); and chap 2 of Warrant: The Current Debate.

را. هاي بسيار متعددي دارد گرايانه قرائت درون البته اين موضع.24 براي مثال، خوب است اجماالً موضـع مابعـد كالسـيك چيـزولم

ا نگاه كنيد به مقاله. مالحظه كنيد اوي زير :ز

"The Place of Epistemic Justification", in Reberta Klein ed. Philosophical Topics 14, no 1 (1986), 85, and the interllectual autobiography in Roderick M. Chisolm, ed. Radu Bogdan [Dordrecht: D. Reidel, 1986] pp 52ff

فـرايض اخالقـي مطـابق ايـن ديـدگاه، موجـه سـاختن كـاري در قلمـرو. تانو دارد با موضع برن گيري موضع وي شباهت چشم

)deontological (ها ارزشكه كاري است در قلمروبل. نيست)axioligical .( به بيان ديگـر، قـوت داشـتن واقعـاً در گـرو

مبل. موجه بودن، يا ايفاي فالن وظيفه يا فريضه نيست و اساسـند كه پرسشي است در اين خصوص كه آيا و(يان قرائن كه پايـه

و اعتقادات ديگري كه نزد شخص حاضرند تقريباً عبارتند از كل تجربه و شايسـته) ها و اعتقاد مورد بحث نوعي ارتباط مناسـب

(برقرار است يا نه و لذا به قلمرو ارزش البته برقرار بودن اي نرابطه يك وضعيت امور ارزش. ا .) ها تعلق دارد مند است ز ايـن آيا

و چون اين رابطه اطالعـات بـيش توان موضع انحصارگرا را از قوت برخوردار دانست؟ خوب؛ اگر درباره منظر مي تـريي چند

گراي پيرو چيزولم مابعد كالسيك يك تبيـين بـه جا حداقل كثرت اما در اين. نداشته باشيم، پاس دادن به آن پرسش آسان نيست

تواند با بنيان قرائتي كه در اختيـار كند اعتقادات شخص انحصارگرا نميح بدهد كه چرا فكر مي يعني بايد توضي. ما بدهكار است

.دارد، اين نسبت را برقرار كند

25. Interpretation of Religion, p2

Page 113: صراطهاي مستقيم

113صفحه هاي مستقيم صراط

مثـال، بـراي. تري بيـان كـرد اين نكته را بايد بات دقت بيش. اين شرط به اين نحو كه بيان شده، احتماالً درست نيست در واقع.26

و گرايش و تمايالت آن والدين من اگر من در ماداگاسكار هم به دنيا آمده بودم، احتماالً واجـد همـين. ها را در نظر بگيريد هاي

مي آن اعتقادات .بودند) مسيحي(ي مبلغان جا در زمره بودم؛ چرا كه والدين من در

27. See Richard Feldman, "Reliability and Justification", The Monist 68 (1986), 159-74, and chap. 9 of my Warrant and Proper Function.

28. See chap. 10 of my Warrant: The Current Debate and the first two chapters of my Warrant and Proper Function for expisition and defense of this way of thinking about warrant

29. See William P. Alston, "Religions Diversity and Perceptual Knowledge of God", Faith and Philosophy 5 (October 1988), 433 ff

Page 114: صراطهاي مستقيم

114صفحه هاي مستقيم صراط

1شناسي پلوراليسم ديني در ترازوي معرفت

مي اي كه تنوع اديان پيشاروي فلسفه كه به منظور بزرگداشت ويليام آلستون تقديم وي شده، مسألهاي در يادنامه« نهـد، مـوردي مسيحي

و جـرج مـاورودس Peter Van Inwagenواگـن، پيتـر وان ايـن Alvin Plantingaگـويي الـوين پلتينجـا پاسـخ ،George

Mavrodes مي اين مسأله همچنين نظام معرفت. شود واقع مي طلبد كه آلستون هم جـوابي بـه شناسي ديني خود آلستون را به معارضه

و نوشته آن مي آن ست بر همه حاضر نقديي دهد العموم مبناي اسـتواري بـرايي ديني علي ولي رأي آلستون اين است كه تجربه.هاي

مي ولي در جوابي كه وي به مسأله. هاي عقيدتي است تكوين نظام دهد، بااللتزام، ايـن رأي خـود را بـدل بـه رأي متقابـلي تنوع اديان

براي تكوين عقيده است، مگر در خصوص نظام عقيدتي مسيحيت كه استثنايي بـر آن قاعـدهي ديني مبناي نااستواري كند كه تجربه مي

و از اين طريق، كل سخن محوري خود را زير سؤال مي و اين. برد است و اخالقـي انحصـارگرايي پلنتينجا واگن هم كه از جواز منطقي

و ثمـراتد كه با نظامدهن اصالً جوابي براي اين مسأله به دست نميكنند، مسيحي دفاع مي ـ ديني استوار ديگري كـه آثـار هاي عقدتي

و سؤاالت روشن نيكوي مشابهي در حيات انساني پديد مي گر وي در باب آورند چه بايد بكنيم؟ مطالب ماوردوس در باب چندخدايي

مي كثرت ».2شوند گرايي ديني نيز در اين نوشته مورد بحث واقع

مي وادي فلسفهكه امروزه در بسياري از ما تـرين راه دفـاع از عقايـد كنيم، با ويليام آلستون موافقت داريم كـه بـهي دين كاوش

آن(ديني عبارت است از دفاع از عقالني بودن بناي اعتقادات ديني بر تجارب ديني ها را بـه دقـت با منظور كردن قيودي كه آلستون

و ايـن رو مـي اي جدي روبه، اين رأي با مشكله)نه فيلسوف مطلق(حال از ديدگاه يك فيلسوف مسيحي).به دست داده است شـود

كه بنا بر همين اصل معرفت و بوديست اين كه به معتقداتي ملتزم باشـند شناسانه، يهوديان، مسلمانان، هندوها، ها هم عقالً حق دارند

[كه بعضاً يا كالً با نظام عقيدتي مسيحي منافات دارند ا] چون... و عقيده به و سـه خـداي غيرمتشـخص بـرهمن هللا، ويشـنو، شـيوا،

به تثليث و تائو، ظاهراً همان مباني تجربي محكم را دارند كه عقيده و اعتـراف مـي. دهارماكايا كنـد كـه ايـن آلستون خـود تصـديق

و لذاسـت كـه يـك سـوم يادنامـه»1شناختي دشوارترين معضله براي موضع معرفت«معضله، ا وي است خيـرا بـرايي مـذكور، كـه

به اين مسأله اختصاص يافته است .2بزرگداشت وي منتشر شده،

بيي يادشده اين است كه ما در حال حاضر هيچ شيوه حل آلستون براي مسأله به اختصار، تمام راه يـك طرفي براي اثبات هيچي

مي و نظراً، مقنع و چون دين خودمان را، عمالً به دين خـود پـاي يابيم، براي از اديان جهاني نداريم بنـد ما كامالً خردمندانه است كه

و رو به دين ديگري نياوريم .باشيم

كه هر يـك جهـان مـاده را در ضـمن( رقيب Doctrinal Practicesهاي اعتقادي در قياس با آيين ارسطويي، دكارتي، وايتهدي،

مي بي«،)سازند مقوالت خود براي ما مفهوم و د تا وقتي دليلي بيروني كه نشان دهد يكي از طريقتطرف هـاي رقيـبر دست نباشد

مي برتر از طريقه وي خود من است، تنها راه خردپسندي كه براي من باقي كه خود با آن آشناتر هسـتم به طريقتي كه ماند اين است

به نيكي جهت مي ي خردپسـند، شـيوه Parity of Reasoningو لذا بنا بر اصل تكـافؤ ادلـه... دهد، محكم بچسبم رفتار مرا در جهان

مـĤب مربـوط بـه تجلـي خداونـد بـر يعني عقايد مسيحي(ي مسيحي براي پيروان طريقت مسيحي اين است كه همچنان عقايد ويژه

:ي زير است هايي از مقالهي بخش اين متن ترجمه.ي عبدالكريم سروشي جان هيك، ترجمه نوشته1

John Hick, "The Epistemoligical Challenge of Religious Pluralism", From: Faith and Philosophy و پلنتينجا ترجمه شده است در اين متن، صرفاً بحث هيك درباره2 (ي آلستون )م.

Page 115: صراطهاي مستقيم

115صفحه هاي مستقيم صراط

و عمل بر وفق آن ادامه دهند) آدميان به طور كلي، راه خود را در قبول نظام عقيدتي مسيحي و در.»3حاصل كنند پيداسـت آلسـتون

مب اين ميجا و لذا ايـن سـؤال بـزرگ روي مـي نا را بر آن كه بيش از يك دين حقيقي امكان وجود ندارد از كـدام: نمايـد گذارد يـك

و(لكن اين مبناي رايج منافات قطعي دارد با آن رأي آلستون. اند نظامات عقيدتي ديني رقيب، مصداق آن دين حقيقي با تمـام قيـود

كه اگر فقط يكي از نظامات عقيدتي مبتني بر تجربه صادق. اي خردپسندانه است ديني شيوهكه بنا نهادن بر تجارب) احترازاتش چرا

كه است، الزم مي و العموم، مولد عقايد باطله تجارب ديني، علي آيد و لذا مبناي استوار . نباشـند براي تكـوين عقايـد معتمدي باشند

الل كرده است كه تجارب ديني هم مانند تجارب حسي مبنـاي معتبـري همه استد اين عكس آن اصلي است كه آلستون براي آن اين

كه آيين. براي تكوين عقايدند و امت خود شخص، تنهـا اسـتثناي قاعـده از اين گذشته، گرچه ممكن است اي هاي اعتقادي جماعت

به دست دادن ادله و نامعتبر است عام باشند، لكن صرف اين ادعا بدون كه ويليام وينبر.ي قوي، كاري ناموجه رايت اي همين است

William Wainwright ،مي اش در يادنامه در مقاله به عقايد خود[«نويسدي مذكور از] دفاع آلستون از محكم چسبيدن وقتـي كـاري

به منزلهآب درمي كه و فزاينده براي اثبات جهان اي از ادلهي پاره آيد و مقنع .»بيني مسيحي واقع شودي ويژه

بهمالبي ميك بودن موضع آلستون را وقتي كه توجه كنيم اگر آلستون در خانواده تر اي مسلمان يا هندو يا بـودايي معتقـد فهميم

مي دل توانست عين همين معرفتبه دنيا آمده بود، به نحو و به استخدام گيرد و بـي شناسي را ضـابطه، مـدعي شـود كـه خواه خـود

هن و[اش دويياعتقادات اسالمي يا بودايي يا مي تنها استثناي آن قاعده] صحيحند كه گويد تجـارب دينـي معتقـدات باطـلي عامند

(آورند پديد مي ـ چون آلستون در آن صورت ديگر كسياگر بخواهيم دقت فلسفي به خرج دهيم، بايد بگوييم اگر. نه لزوماً آلستون

ـ در خانواده .)آورد لكن اين دقت تغييري در حكم ما پديد نمي... آيداي مسلمان به دنيا آلستون كنوني نخواهد بود

كه زمينهجا لكن آلستون ممكن است در اين و گفته است ادراك خدااش را در كتاببه موضعي پناهنده شود فراهم آورده است

بيكه فقدان ادله و چشـم).270ص(اسـت» انداز محتمل بدترين چشم«بيني مسيحي، طرف براي اثبات برتري جهاني انـداز حالـت

به نفع خداگرايي به كه داليل متافيزيكي مقنعي و عالوه بـر آن، Theismتر اين است قرائنـي تـاريخي در دسـت« وجود داشته باشد

و اسالم بنشاند (»باشد كه مدعيات مسيحيت را برتر از رقباي خداگرايش، يعني يهوديت لكن آلسـتون دليلـي. اين درست)270ص.

كه ثابت كند اين چشمد ارائه نمي مي. يافته است اندازي تحقق انداز چشم هد يكي از ايام اهللا، بر مـا بـه«: گويد وي در نهايت شايد در

گـاه بينيم كه آن پنـاهمي».اند حق بوده] گون متنوع، يعني اديان گونه[اندازهاي متنوع يك از اين چشم نوع بصيرت كشف شود كه كدام

ف و .عليت نيافته استهم اميدي بيش نيست

مي آن پناه باري؛ حتّي اگر فـرض چون بنا بر پيش. شود گاه واقعيت هم داشته باشد، باز هم موجب تضعيف اصل اساسي آلستون

مي كه موجب اثبات حقانيت مسيحيت و قرائني و بقيه باطل، ادله را او كه فقط يك دين بر حق است شوند، بطالن عقايد ساير اديان

م نه همهينيز ايجاب آن كنند؛ اگر را ها را، دستي ها بسيار مهمنـد، چـونو اين ناسازگاري. كم عقايد ناسازگار با معتقدات مسيحي

في خدا نمي سه تواند سه المثل هم متشخص باشد هم غيرمتشخص، هم گانه، هم فقط خود را بـه يهوديـان بنمايـد گانه باشد هم غير

به عرب قس هم فقط و ميد. هذا علي ها كه گونه عقايد ناسازگار را پديـد بينيم تجارب ديني متعلق به سنن مختلف ديني، اينر حالي

چه بدترين چشم آورده و لذا به اند، چه و مي ترين چشم انداز آلستون كه تجارب منبـع معتمـدي اندازش، هر دو يكسان، ايجاب كنند

ميز به نحو مساوي اجتناب اندا كه بالعكس، هر دو چشم براي عقايد ديني نباشند، بل كه تجرب ديني علـي ناپذير نتيجه العمـوم، دهند

كه تنها استثناي آن قائده است اي شوند، مگر تجربه منشأ عقايد باطله .ي مسيحيت

مي لذا، چنان به هيچ نحوي از عهده محور آلستون را به چالشي گرفته بينيم، تنوع اديان، مدافعات تجربه كه كه وي رف اند عشـاني

به حقيقت، تا تغييري ريشه و آن خود ندهد، از عهده] شناسي در معرفت[اي برنيامده است همـه، رأي بـا ايـن. ها بر نخواهـد آمـدي

مي كه تجارب ديني را مبناي معتبري براي تكون عقايد و محوري وي بـاز هـم بـه نظـر(شمارد، به گمان من، همچنان صحيح است

Page 116: صراطهاي مستقيم

116صفحه هاي مستقيم صراط

ا گران) من به معرفت بهاترين خدمتي كه در عصر ما نسبت هـاي اعتقـادي لكن آيا اگر آيـين. شناسي دين صورت پذيرفته است ست

آن نه ماده(اديان ديگر را مصاديق آن عقايد ايم؟ تر انجام نداده ببينيم، خدمتي بزرگ) هاي نقض

بر: بختانه راهي ساده براي آشتي دادن اين دو اصل اساسي داريم خوش ـ تكون عقايد ي تجارب، اصلي اسـت كـه بـه پايهالف

و بي ب). هاي بـالقوه داردو البته در هر دو مورد مبطل(اي هم بر تجارب حسي حاكم است هم بر تجارب ديني طرفانه نحو يكسان

به نحو يكسان هم بر تجارب ديني مسيحيان حاكم است هم بر تجارب ديني غيرمسيحيان آن آشـتي از ايـن راه حاصـل.ـ اين اصل

حق/ شود كه تفكيك كنيم ميان خدايم في/ امر متعالي/ واپسين كه حق مطلق و حق واپسين در تجليات انساني گوناگونش، نفسه،

مي گون هم تجربه اين تجليات گونه هاي تاريخي را، كه در صور حياتي مختلف ظاهر شود هم گوناگوني پاسخ هاي بشري را موجب

پا. شده است و تصديق تنوع به تصديق اصل معرفتسختميز به امر متعالي، منوط .Stي سـنت تـامس شناسانه هاي تاريخي بشريت

Thomas مي كه به تناسب نحوه«گويد است مي امور معلوم، و اين همان اصـل اسـت كـه در عصـر»4شوندي وجود عالم، معلوم او

ي وجود عـالم، يعنـي در خصوص دين، نحوه.افكنده استجديد، كانت آن را چنان بسط داده است كه تقريباً بر سراسر غرب سايه

مي مقوالتي كه خدا را براي ذهن مفهوم مي و صور فرهنگي اديان فرق من چون در جاي ديگـر. كند سازند، بر حسب ادوار تاريخي

به بسط اين نظريه نمي، در اين5امبه پلوراليسم ديني پرداخته از كانـت را بـه منزلـه آلستون خود رأي. پردازم جا بيش از اين ي يكـي

مي. دهد شقوق تبيين مورد بحث قرار مي كه اما نهايتاً آن را رد به اين دليل مي«: كند، به درد اين هـاي دينـي خورد كه از آيين آن نظر

كه صورت فعلي آن نه اين به هم برسانيم، پ. ها را وصف يا ارزيابي كنيم فهم جديدي يـروان اديـان به نظر من روشن است كه عموم

مي... ذهني ماقبل كانتي دارند كه عقايدشان حاكي از اوصاف حقيقي حق واپسين استو . من ايـن سـخن را قبـول دارم» ...6انديشند

بل[كنم آلترناتيو پلوراليسم ديني لكن فكر مي از]كه نقيض آن نيست كه يكسان بودن ديگر اديان جهـاني را بـا مسـيحيت، اين است

و اع به منزله حيث قوت و تبيين تبار، آني حقيقتي بسيار عظيم و قبول كنيم كـه و پيامدشـان، نايافته رها كنيم هـا هـم از حيـث آثـار

.كنند اخالقاً با مسيحيت برابري مي

و عنواني بعدي در يادنامه مقاله را» دفاع از حصـرگرايي دينـي«ي آلستون، از آن پلنتينجاست و بـه نحـو مطلـق، حـق را دارد

مي من به مسأله. شمارد حصر در مسيحيت و سررداست وي و هرچه پاسخ صريح كه معتقدات مسيحي حقند ي تعدد اديان، اين است

و همين.وي بر اين امر داليل ايجابي اقامه نيم. هاست، باطل است ناسازگار با آن مي كند به نحو سلبي، مدعي شود كـه حصـرگرا قدر

نه اش نه اشكال اخالقي دارد نه امري مطابق استدالل وي،. شناختي كال معرفتبودن ست خردناپسند، نـه ناموجـه، نـه حصرگرا بودن

نه نخبه نه تابع اميال آدمي، نه معلول غرور عقالني، نه جلوه خودخواهانه، بي گرايانه، نه از سر و گاه خودپسندي، انصافي يا ستمگري

و خصلت امپرياليستي و سـه استدالل وي مثل. كدام هيچ! خوي و مشتمل بر تبيـين معنـاي عقالنيـت و استادانه است هميشه جامعه

و تدليل است مي لكن نتيجه. معناي مختلف توجيه كه مسيحيان حق دارند كه در نسبت بـا اي كه در نهايت بدان رسد جز اين نيست

و حق را فقط از آن خود بدانند م(غيرمسيحيان حصرگرا باشند ايـن«). انـد طور بوده سيحيت، تقريباً همينهمچنان كه در طول تاريخ

به آن به عقايدي باشم كه ديگري كه من معتقد و كبرورزي نيست و در عين حـال مـن نتـوانم حقانيـت خودخواهي ها معتقد نيست

مي)200ص(».خود را براي وي اثبات كنم كه مسيحيان را بر حق و غير مسيحيان را بر باطل،و آن و بـا خـود در بـر گـرفتن«داند

جا براي رسيدن بـه پلنتينجا در اين).202ص(» گونه مصيب عقالني يا رذيلت ادراكي نشده است اي مرتكب هيچ داشتن چنين عقيده

مي آن نتيجه، از ادله و كثرت اي استفاده كه حاكي از آن است كه وي در مقام داوري ميان حصرگرايي لكـن. گرايـي دينـي اسـت كند

كه ادله و صميمانه. رسندي وي حتّي به تيررس اين مسأله هم نمي حق اين است بـه حـق يـا(شك نيست كه وقتي كساني خالصانه

مي) ناحق هم اعتقاد در ورزند كه حق منحصراً در اختيار به ديگري نشود، هم كه اين اعتقادشان موجب اضرار كيشانشان است، مادام

و محقن داشتن چنان عقيده و هم در نشرش، مصيب و اين حكم نه فقط در حق مسيحيان تبشيري، بـل اي ود كـه در حـق مسـلمانان

به اينان نيست و منحصر و جاري است و جديدتري چـون جماعات كوچك. هندوهاي مبلغ هم صادق يـا منـدان مسـيحي دانـش تر

Page 117: صراطهاي مستقيم

117صفحه هاي مستقيم صراط

وجـه بـا حـل هـيچ امـر بـه لكـن اثبـات ايـن. هم از ايـن حـق بـر خـور تنـوع دارنـد مون ميونگ سان يا پيروانها بان گوئيست كيم

وبه جاي آن، تمام همت پلنتينجا مصروف دفاع از حصرگرايي مسيحي مـي.ي تنوع اديان يكي نيستي مسأله شناسانه معرفت شـود

و كالمي عصر حاضر انعكـاس يافتـه وجه شمردن نارضايي اخالقي بي و مباحثات فلسفي و در مكتوبات كه اين مسأله برانگيخته اي

كه دايره شگر.7است ازد وي براي دفع آن خشم اين است ي تعريف حصرگرايي را چنان تنگ كند كه فقط شامل افـرادي شـود كـه

مي» اديان ديگر نسبتاً به نيكي آگاهند« كهو نيز و خلـوص، علـي دست«دانند و انابـت در ديـن» الظـاهر كم حجـم عظيمـي از تقـوا

ا). 196ص(خودشان وجود دارد و قتل يهوديان، در جنگ وي با اين تعريف هـاي عتباري، اعمال كليسا را طي قرون متمادي در آزار

و در تخفيف جاهالنه و توجيه امپرياليسم اروپا و ناديـدهي اديان ديگر، مستور مـي صليبي خشن بر ضد مسلمانان، در تصويب نهـد

تـوان نشـان داد كـه حصـرگرايي كالمـي بـه مـيي اخير، موارد بسياري را در ادبيات مكتوب مسـيحي در خصوص مسأله. گيرد مي

بي هايي بسيار متكبرانه، مغرورانه، سركوب شيوه و و گاه همراه با جهل همه البتـه مسـيحي با اين. انصافي صورت پذيرفته سات گرانه،

و بماند كه حصرگرا باشد و اخالقاً حق دارد و خليقي چون پلنتينجا، عقالً و متفكر رو بـراي هـيچ اين امر بـه لكن. حصرگراي فرزانه

.كندي تنوع اديان كفايت نمي منطقي ساختن مسأله

مي البته پلنتينجا در يك جا به يك نكته به بحث عطف عنايت كه در اغلب مـوارد، متـديني مربوط و آن اين واقعيت است كند

به حادثه كه در يك خانواده.ي تولد آدمي داردبه ديني شدن بستگي پا آن ميي مسلمان به دنيا به احتمال قوي مسـلمان كستاني آيد،

كه در خانواده مي و آن مي شود كه در خانواده اي هندو در هند، هندو و آن اي مسيحي در اسپانيا يا مكزيـك، مسـيحي كاتوليـك شود

قس مي و كه من خود از اين امر گرفته نتيجه. هذا علي شود كه در اين اي ع ام اين است به و در نسبت قايـدي كـه فرهنـگ مـذهبي جا

ظن«كند، بايد محيط در آدمي تزريق مي و جاري بداريم» هرمنوتيك مي«. را مرعي كه كالم آدمي وقتي يعنـي[هـاي بطليموسـي بيند

مي] حصرگرا در]يعني حصرگراي[كنند، از آن پس اعتقادات بطليموسي مركز خود را بر حسب اتفاقات جغرافيايي انتخاب خـود را

مي. اي مشاهده خواهد كردهنور تاز كه متولد شدن در فالن نقطه آيا و تمـام توان متيقن بود ي دنيا اين مزيـت را دارد كـه حـقّ تـام

و مرجوح بيانجامد به حصول حق ناقص بلـي؛ مـرتبط بـودن»؟8مذهبي را در اختيار من بگذارد، اما متولد شدن در جاي ديگر، فقط

و نامدلل است ثابت نمي اعتقادات ديني با محيط والدت، را. كند كه منحصر بودن حق در ديني خاص، ناموجه به ما اين هشدار لكن

به ديده مي كه چنان مدعياتي را مي. اي ناقدانه بنگريم دهد مي پلنتينجا در پاسخ به دنيا در گويد بلي؛ اگر وي در جايي ديگر آمد، مثالً

ا ماداگاسكار، آن آن.ز عقايدي كه با تولد در ميشيگان پيدا كرده استگاه عقايد ديگري داشت غير مي ولي در«افزايـد گاه ايـن حكـم

نه اكنون طرفداران بسـيار در جهـان دارد نـه قـبالً داشـته اسـت. ها هم صادق است مورد پلوراليست لـذا اگـر يـك نفـر. پلوراليسم

مي پلوراليست در ماداگاسكار يا در فرانسه همه او هـم بـه ايـنو با اين»)212ص( قطعاً پلوراليست نبود آمد،ي قرون وسطي به دنيا

كه اينك حق ندارد پلوراليست باشد نتيجه تن نمي آن. بلي؛ اين درست است. دهد چه ارتباطي با بحث دارد؟ افـراد، از اما چنـان كـه

و يا مسلمان بار مي دو مورد چنان بـا هـم تفـاوت دارنـد كـه آن لذا، مسلماً اين. آيند آيند، پلوراليست ديني بار نمي كودكي مسيحي

.نمايانند تمثيل را ناموجه مي

ها يادداشت

1. William Alston, Perceiving God, Ithaea and London: Cornell University Press, 1991, p255

2. Thomas D. Senor, ed. The Rationality of Belief and Plurality of Faith: Essay in Honor of William P. Alston,Cornell University Press, 1995

3. William Alston, Perceiving God, p274

4. Thomas Aquinas, Summa Theologica, p274

5. John Hick, An Interpretation of Religion, New Haven, Yale University Press, and London: Macmillan, 1989

6. William Alston, Perceiving God, p265

Page 118: صراطهاي مستقيم

118صفحه هاي مستقيم صراط

مثالً اين مـدعاي مـن. اگرچه به گمانم پلنتينجا در مورد آن فقراتي كه از كتاب من نقل كرده، كمي بيش از حد حساسيت ورزيده است.7

و نامقبول پرهيز كنيم كه همه از اين جزم گزافه«كه ما بايد هاي ديني موهومند جـز يـك شـكل خـاص آن، يعنـي همـاني تجربه آميز

گ و گفتبل.، سرزنشي اخالقي نيست»مند است وينده از آن بهرهشكلي كه شخص و اين عبـارات مـن،. وگو است كه دعوت به مباحثه

مي«كه و سنن ديگر فرق »!گذارد، اين است كه آن سنت بـه خـود او متعلـق اسـت تنها دليلي كه شخص به اعتبار آن، ميان سنت خود

) 234ص(Interpretationمن در كتاب. كه اين هم ترغيب به مباحثه استبل.تبه حصرگرا نيس» غرور يا خودخواهي«بيان تهمت

اي كه وي به آن ارجاع داده نادرسـت چـاپ شـدهي صفحه هرچند ممكن است شماره(ام چه را كه پلنتينجا از قول من آورده، نگفته آن

و امانت ). باشد كه اما او اين قول مرا دقيق مي وقتي زيان... طبيعيغرور«: دارانه نقل كرده است شود كـه بـه سـطح جزميـات ارتقـاء بار

و در نظام عقيدتي و متضمن اين معنا باشد كه آن نظام به حقيقت يا قدرت نجات دسترسي انحصـاري ...ي ديني وارد شود جامعهيابد

از».و كامالً ممتازي دارد . غرور انسان استاگرچه اين بدان معنا نيست كه تمام اعتقادات حصرگرايانه، حاكي

8. John Hick, God Has Many Names, Louisville: Westminister / John Knox, 1982, pp 37-8

Page 119: صراطهاي مستقيم

119صفحه هاي مستقيم صراط

1اندر باب هيك

كه من انحصارگرايي مسيحي را قبول دارم C.S. Lewisيـا بـه تعبيـر لـوييس(مـن مسـيحيت كالسـيك. جان هيك توجه دارد

مي)»مسيحيت ناب« و مردود بدانمو لذا دانم، را مقبول كه مورد در مقاله. طبيعي است كه جميع قضاياي ناسازگار با آن را كاذب اي

كه هيچ نقد هيك واقع شده، من استدالل كرده و معرفتي ام كه معموالً عليه انحصارگرايي اقامـه مـي يك از انتقادات اخالقي شـود، اي

كه اين انتقادات، فـي ظاه. مطلقاً قرين توفيق نيست، تمام اين انتقادات عقيمند و الواقـع الـزام راً هيك هم با اين رأي موافق است آور

مي(قطعي نيستند به نحوي تكبرآميز بپذيرد، اما دقيقاً اين امان اگرچه او خاطرنشان كه ممكن است شخص اعتقادات مسيحي را كند

كه كثرت .امي اصلي را كامالً مغفول نهاده جا نكتهكه من در ايناما او مدعي است). گرا به آفت تكبر مبتال باشد نيز وجود دارد

به اين نتيجه، از ادله پلتينجا در اين« كنـد كـه حـاكي از آن اسـت كـه وي در مقـام داوري ميـان اي استفاده مـي جا براي رسيدن

و كثرت ه لكن حق اين است كه ادله. گرايي ديني است انحصارگرايي خوب؛ من فكـر».رسندم نميي او حتّي به تيررس اين مسأله

كه در اين گوينـد انحصـارگرايي گرايـان مـيي اصلي، يا يكي از مسائل اصلي، اين است كـه بسـياري از كثـرت جا مسأله كرده بودم

و معرفتي مبتالست به خطاهايي اخالقي مي(مسيحي من مثالً كه اين ديدگاه نامدلل يا زي عندي يا نامعقول، يا تكبرآميز يا چيـ گويند

و معرفتي.و من كوشيدم تا اين انتقادات را پاسخ دهم) از اين قبيل است اي وجـود اگر در موضع انحصارگرايي هيچ خطاي اخالقي

كنيد مشكل چيست؟ ندارد، پس فكر مي

اي به همين دليل من نامه.ي اصلي چيست گويد مسأله اي كه از وي نقل كردم، نمي هيك در آن فقره و ن موضـوع اي به او نوشتم

كه مسأله. را از او سؤال كردم به من پاسخ داد ايـن واقعيـت را چگونـه«:ي اصلي براي يك انحصارگرا اين است او هم از سر لطف

و پيروان ايـن اديـان بـه عقايـد خـود اعتقـاد مـي و بفهميم كه اديان جهاني بزرگي غير از دين مورد قبول ما نيز وجود دارد ورزنـد

به لحاظ و معرفت اعتقادشان و ثمـرات اخالقـي به نظـام عقيـدتي مسـيحيت، كه اعتقاد شناختي از همان استحكامي برخوردار است

به همان ارزندگي ثمرات ايمان مسيحي است معنوي آن اگر فرض كنيم كـه ايـن اعتقـادات ناسـازگار بـا».ها در حيات بشري ظاهراً

بربه لحاظ معرفت«مسيحيت، ) چـون مـن هـم(كه عقايد مسيحي، در اين صورت اگر كسـي» خوردارندشناختي از همان استحكامي

و عقايد مخالف آن كاذب، كاري و گزافه منتأكيد بورزد كه عقايد مسيحي صادقند و با امور كمابيش يكسـان، آميز عندي كرده است

مي.به نحو متفاوتي رفتار نموده است كه او آنمن«افزايد نا عندي بودن اين موضع از كه در اغلب مـوارد، متـدين بـهشي مي جا شود

به حادثه بـه لحـاظ«عقايد اساسي ساير اديـان بـزرگ جهـاني،:ي اصلي اين است پس مسأله».ي تولد آدمي دارد ديني شدن بستگي

به رغم اين واقعيت، فقط يك مجموعه» شناختي از همان استحكامي معرفت از اين برخوردار است كه عقايد مسيحي، اما انحصارگرا

مي مجموعه ميي اعتقادات را و بقيه را مردود من پذيرد و اين موضعي و گزافه داند .آميز است عندي

كه در پيش روي انحصارگرا است اين است، كه مورد ارجاع هيك اسـت، بـه در اين صورت من در آن مقاله اما اگر مشكلي اي

او ارگرا واقعاً موضـعي گزافـه ام كه انحص من استدالل كرده.ام اين موضوع پرداخته آميـز اختيـار نكـرده اسـت، چـرا كـه بـه اعتقـاد

وي ديدگاه كه مغاير ديدگاه وي چـه . نيسـتند معتقدات مسيحي برخوردار» شناختي از همان استحكامبه لحاظ معرفت«اند، هايي بسـا

:ي زير استي مقاله اين متن ترجمه.ي احمد نراقيي الوين پلنتينجا، ترجمه نوشته1

Alvin Plantinga, "AD HICK", From: _Faith and Philosophy", vol. 14 no. 3 July 1997

Page 120: صراطهاي مستقيم

120صفحه هاي مستقيم صراط

كه همان به نظر خودش صادق است، آراي ديگران نيز صرفاً بپذيرد مي طور كه آراي او و ممكن اسـت از نظر خودشان صادق نمايد

كه وي براي اعتقادات خود دارد، براي اعتقادات خويش داشته باشند هاي دروني ها نيز دقيقاً همان نشانه آن عـالوه، ممكـن بـه. اي را

كه دارند و محقاست او بپذيرد كه ديگران در اعتقاداتي و هيچ فريضهموجه و باز هم ممكن است.ندي معرفتي را نقض نكردهوا ند

كه آن كه او هيچ برهاني سراغ ندارد و او بر حق است تصديق كند كه بر باطلند كنـد كـه همـه، او فكـر مـي با ايـن. ها را مجاب كند

و لذا از حيث و عالوه بر آن، معتقد است كه ديدگاه بر ديدگاه ارزش صدق موضع خودش درست است هاي مخالفش رجحان دارد

مي. هاي رقيب برتري دارد معرفتي نيز بر ديدگاه وي از حيث به ورطه در اين صورت چگونه كـاري فـروي گزافه توان گفت كه وي

غلتيده است؟

به.اي اندك متفاوت بنگريم بگذاريد اين موضوع را اجماالً از زاويه كه در اين هيچ اوالً جا مدعاي هيـك دقيقـاً وجه معلوم نيست

مي و ساير عقايد وجود ندارد چيست؛ آيا او ادعا كه هيچ تفاوت معرفتي در خوري ميان عقايد مسيحيت نظـر از آن كـه صـرف(كند

و بنابراين، نظرگاه انحصارگرا گزافه)انحصارگرا از آن باخبر باشد يا نباشد من، و كنـد كـه انحصـارگرا عندي است؟ يا ادعـا مـي آميز

كه هيچ تفاوت معرفتي شايان تو و او علي خود قبول دارد و آراي مخالفانش وجود دارد رغم اين امر، ايـن عقايـد جهي ميان آراي او

به آفت گزافه و لذا كه بـراي كاري مبتال شده است؟ اگر شقّ اول منظور است، پس ظاهراً بر عهده را اختيار كرده است ي هيك است

شـايد. شناختي واقعاً رجحاني بر آراي مخالفـانش نـدارد معرفت اقامه كند كه اعتقادات انحصارگرا از حيث برهاني يا دليلاين مدعا

كه آن كه از حيث معرفتي به نحوي مشمول عنايت واقع شده است يا فكر كند چـه كـرده، بـر مبنـاي چيـزي انحصارگرا معتقد باشد

م القدس است، يا شايد فكر كند كه روح كالون، يا شهادت باطني روححس الوهيمانند در دسـت(سـيحيت را القـدس كليسـاي كـم

مي) هاي عقايد مسيحي رابطه با بنيان مي از خطاي فاحش مصون و لذا اكنون وي آن دارد كه پيش تواند مي چه را و مبهم ديـد، تر تيره

و اين لطف الهي تاكنون شامل حال مخالفان وي نشده است و روشن ببيند اگر اين اعتقادات درست باشـند، در آن صـورت. واضح

و اگر هيك مدعي است كه عقايد مسـيحي در قيـاس بـا مسيحي از حيث معرفتي هم عقايد سنگ ساير اعتقادات رقيب نخواهند بود

به لحاظ معرفتي از استحكام بيش به اين نتيجه رسـيده اسـت كـه نيستندتري برخوردار ساير عقايد رقيب واقعاً ، در اين صورت وي

و تفوق معرفتي، ادعايي كاذ و تحكيم اين نتيجهادعاي برتري و لذا به نظرم او براي تأييد به ما بدهكار اسـتب است . گيري، برهاني

كه مسيحيان از حيث معرفتي در موضع برتري واقع به به . باشندعالوه، اگر عقايد مسيحي صادق باشند، بسيار محتمل است اما هيك

مي اين جمع كه بندي صا«رسد ، بنابراين وي در تحكيم اين مدعاي خود واقعاً برهـاني»دق باشندبسيار نامحتمل است عقايد مسيحي

به ما بدهكار است و مناسب مي من نمي. معتبر كه او چگونه مي. تواند چنين برهاني را عرضه كند دانم كه او نمي من شرط تواند بندم

.چنان برهاني اقامه كند

به نقصان ا. ديگري نظر دارد خوب؛ شايد هيك مي تصور او اين كه انحصارگرا خود تشخيص هاي مخالف، دهد كه ديدگاه ست

كه ديدگاه خود وي، اما او علـي» شناختي از همان استحكامي به لحاظ معرفت« رغـم ايـن امـر، ديـدگاه خـود را اختيـار برخوردارند

بي. كند مي شـناختي از همـان اظ معرفـت اگر او قبول داشـت كـه ايـن آراي رقيـب بـه لحـ. انصافي در حق انحصارگرا است اما اين

كه آراي خود او، در آن صورت شايد حقيقتاً فردي گزافه آن. اما البته او چنـين رأيـي نـدارد. كار بود استحكامي برخوردارند مـن در

و بررسي كردم من معتقدم كه اين خطاي محض اسـت كـه ميـان مـردم، بـر حسـب. مقاله، تمثيلي را در قلمرو عقايد اخالقي طرح

مي. برد كارهايمان دوستان خود را بفريبيم شان فرق بگذاريم يا براي پيش نژاد كه كسـاني بـا مـن اخـتالف رأي دارنـد من مـن. دانم

آن آماده كه ديدگاه من هاي دروني ها از نظر خودشان واجد همان نشانه ام بپذيرم كه ديدگاه من از نظر (اي است آن. ها يعني اعتقادات

آن همچنين من آماده .) است»ه نظر رسيدنب صادق«نيز واجد وصف كه و محـق ها در تصديق اين اعتقادات ام بپذيرم نـد؛ بـه موجه

آن. كنند اي را نقض نميي معرفتي اين معنا كه در تصديق آن اعتقادات، هيچ فريضه از بنابراين، آيا من معتقدم كـه آراي اخالقـي هـا

به همان استحكام آراي اخالقي من است؟حيث معرفتي

Page 121: صراطهاي مستقيم

121صفحه هاي مستقيم صراط

آن. طور نيست يقيناً اين كه صرفاً بـه هـا اشـاره كـردم، بـه لحـاظ معرفتـي حتّي اگر من بپذيرم كه آن اعقتدات از حيث اوصافي

كه از حيث هم مي. سنگ نيستند اوصاف معرفتي هم سايرسنگ هستند، اما در عين حال معتقدم كنم شايد شخص نژادپرست من فكر

كه ديده قرباني تربيتي نادرست است، و اجازه نمي تربيتي بهي عقل او را كور كرده دهد وي امور را به نحو ديگري ببيند، يا شايد او

و اين نقيصه او را در اين مقام از مشاهده مي نقص ادراكي خاصي مبتالست مي. داردي حقيقت باز ي كنم همين حكم درباره من فكر

كه معتقد است فريب دادن دوستان براي يا. پيشبرد مقاصد شخصي كار خوبي است، صادق است كسي هم او هم بد بار آمده است،

به طور مـادرزادي دچـار يـك نقطـه و حاميان خوبي نداشته است، يا و طمع چشمش را كور كرده است، يا دوستان ي كـور حرص

آن در هر حال، من مدعي. اخالقي است كه كه ها از حيث معرفت ام بنـابراين،. من قرار دارم، قرار ندارنـد شناسانه، در همان موضعي

را ها، از حيث معرفت آراي مخالف آن و چون تلقي من اين اسـت، اگـر آرايـي شناختي از همان استحكام آراي من برخوردار نيست

ـ خطـا شـايد.ام آميـزي مرتكـب نشـدهكه به نظرم از حيث معرفتي بر آراي مخالف رجحاني ندارد نپذيرم، كار گزافه ا كـار كـنم، ام

.كنم آميزي نمي گزافه

و تشـويش(من.ي مواضع ديني مخالف مواضع ديني من نيز صادق است همين حكم درباره آن) گـاهي بـا تـرس معتقـدم كـه

(شناختي به استحكام اعتقدات من نيستند اعتقادات، از حيث معرفت اي كه بـا آراي مـن شبيه همين حالت را نسبت به آراي فلسفي.

ن آن. يز دارم متفاوت است كه نقطهواي كور يا نوعي نقـص معرفتيـد يگـر و تشويش، معتقدم از در عين حال، باز هم با ترس هـا را

به لحاظ فلسـفي ورزيـده درك حقيقت باز مي كه گاهي مخالفان من و تشويشم از آن روست ـ ترس مـن .) تـر از مـن هسـتند دارد

ا به يك تعبير كه مسيحيان از حيث معرفتي، بيمعتقدم ا البتـه در ايـن صـورت. انـد بهرهز اقبالي برخوردارند كه مخالفانشان از آن امـ

مي موضع من غير از اين موضع فكري آشكارا گزافه به لحاظ معرفت گويد ديدگاه آميز است كه سـنگ شناختي، هـم هاي غيرمسيحي،

مي اعتقادات مسيحي .كنيم اند، اما ما عقايد مسيحي را از سر هوا اختيار

كه تمام اديان بزرگ. كنم چنين حكمي بايد در مورد هيك نيز صادق باشدو من تصور مي و غالب اديان غير(هيك معتقد است

و از اين حيث رأي او با تلقي شمار عظيمي از مردم جهان تفاوت دارد) بزرگ بـدون شـك،(اگر بر ظاهر حمل شوند كاذب هستند

به نحوي انحصارگرايانه فكر كه با اين ديدگاه ناسازگارند كاذبند كند ديدگاهميهيك نيز در خوب؛ شايد او فكر مـي). هايي كنـد كـه

[ خوبي در اختيار دارد دليلتأييد ديدگاه خود به اين] مثالً اين كه در جهان. و لذا آن همه تنوع وجود دارد ترين تبيين اين تنوع عظيم

ظ ها در مقام رستگاري بخشي سودمند اهر حمل شوند، نادرستند؛ هرچند بسياري از آن است كه بگوييم تمام اين اديان متنوع، اگر با

و تحكـيم اما البته ديگران هم همين قرينه را در اختيار دارند، ولي گمان نمي.و مؤثر باشند كه اين قرينه دليل خوبي براي تأييد كنند

ببه. باشدديدگاه مورد بحث به معتقدات خود، هيچ فريضه عالوه، احتماالً هيك آماده است كه اين افراد در مقام اعتقادورزي ي پذيرد

و نشانه معرفتي را نقض نكرده آن هاي دروني اند كه اي اسـت كـه وي بـراي هـاي درونـي ها براي ديدگاه خود دارند، مشابه نشانه اي

مي. ديدگاه خود دارد به اعتبار آن افراد ياد شـده، مجـاب شـوند تواند برهاني عرضه داند كه نمي در عين حال، بدون شك او كند كه

ميچه را كه او دليل خوبي در تأييد كثرت آن .پندارد، حقيقتاً دليل خوبي براي آن موضع است گرايي خويش

او ظـاهراً. طـور نيسـت لزومـاً ايـن آميزي نكرده است؟ بند باشد، كار گزافه بنابراين، آيا اگر او همچنان به اعتقادات خويش پاي

كه مخالفان وي نتوانسته آن معتقد است كه وي درمي اند آن چه را اي كـور ها بر خالف وي، در ايـن مـورد دچـار نقطـه يابد دريابند؛

دل هستند؛ شايد آن و كه بر اعتقادات موروثي خود نسيم پرطراوت به لحاظ رواني آمادگي كافي ندارند . انگيز شكاكيت را بوزاننـد ها

در هر حال او معتقد است كه، به هر دليل، در قياس با مخالفان خويش در موضع. كند تفاسير درست باشد، فرق نمي هر كدام از اين

به آن كما اين كـه از نظـر(بنابراين، ممكن است او در اشتباه باشد. ها ثابت كند معرفتي برتري قرار دارد، ولو آن كه نتواند اين امر را

او)استمن در اشتباه من با اين كار مرتكب عملي گزافه، اما و مي. شود عندي نمي آميز به نظرش يكسان كه به نحو او با اموري آيند،

.كند متفاوتي برخورد نمي

Page 122: صراطهاي مستقيم

122صفحه هاي مستقيم صراط

و. اما در اين صورت، همين حكم در مورد يك فرد مسيحي هم صادق خواهد بود او معتقـد اسـت كـه مخالفـانش از موهبـت

ب مزيت معرفتي كه وي واجد است، من بنابراين، موضع وي گزافه. اند بهرهياي و كه ارايم خالفـانش. عندي نيست آميز او معتقد است

.تري برخوردار است در قياس با آراي خود او از استحكام كم

و در زمـاني ديگـر بـه دنيـا آمـده بـودم، واجـدي اين رأي هيك بگويم سرانجام، يك جمله هم درباره كه اگر من جايي ديگر

مي اعتقادا به معتقداتم بازمي. شدمتي متفاوت ام كه اگر هيك نيز ام آورده من در مقاله. داردبه اعتقاد وي اين امر مرا از اعتقاد ورزيدن

به دنيا آمده بود، احتماالً كثرت و در زماني ديگر كـهو بـل(شد، بنابراين او نيز بايد مطابق اصل خود، دوبـاره گرا نمي در جايي ديگر

مي. گرايي خود بيانديشدي كثرت درباره)تر بيش آن او پاسخ كه شخص با كه مقصودش صرفاً اعتقاداتي است ها بزرگ شده، نـه دهد

به وجود آورد. هر اعتقادي كه شخص دارد كه اين امر تفاوت زيادي در مسأله بر. خوب، من مطمئن نيستم اما بگذاريد عجالتاً بنا را

كه خشـونت. اخالقي را در نظر آوريد باز هم عقايد. همين بگذاريم بدون شك، هيك نيز همانند من، با اين اعتقاد بزرگ شده است

و لذا درباره. نژادي كاري نادرست است به دنيا آمده بوديم و مكان ديگري و من در زمان كه هيك ي اين خوب، كامالً محتمل است

در(يافتيم موضوع ديدگاهي كامالً متفاوت مي و مكان بسياري از زمان اين موقعيت مي ها كه). تواند پيش آيد ها آيا اين بدان معناست

به ديده به طور خاص و تساهل خويش را از.ي ترديد بنگريم؟ شايد بايد اين كار را بكنيم ما بايد تسامح اما فـرض كنيـد كـه پـس

و بررسي كه خشونت نژا تفكرات به نظرمان رسيد و صادقانه، باز هم و اخالقاً نفرت هاي دقيق انگيز اسـت دي كاري خطا، ناعادالنه،

به.و لذا همچنان نژادپرستي را مردود دانستيم اما پس چرا بايد در قبال. ايم آميزي نشده وجه مرتكب كار گزافه هيچ در اين صورت ما

.عقايد مسيحي سلوك ديگري را در پيش بگيريم

دانشگاه نوتردام

Page 123: صراطهاي مستقيم

123صفحه هاي مستقيم صراط

كث شناسي اصالح معرفت و 1گرايي ديني هيكرتشده

را(كه اعتقادات بنيادين بسياري از اديان، كامالً با يكديگر ناسازگارند القولند همگان متفق البتـه بـه شـرط آن كـه آن اعتقـادات

كه برخي اشكال انديشه). حمل بر ظاهر كنيم ـ مسيحي دربـاره مثالً بر اساس مدعياتي ي رسـتگاري دارنـد، پيـروان سـايري يهودي

كه برخي اشكال انديشه.ن به دوزخ خواهند رفت اديا هـا غيـرآن.ي رسـتگاري مـدعيات ديگـري دارنـدي اسالمي درباره در حالي

.شمارند مسلمانان را مستحق دوزخ مي

سه شيوه كه همه. اندي اساسي مورد تبيين قرار گرفته معموالً اين قبيل مدعيات ناسازگار، به ي مـدعيات دينـي ملحدان معتقدند

و احياناً محصول خيال ي اديـان بـزرگ كـم همـه گرا معتقدند كه مدعيات بنيادين دست داران كثرت دين. انديشي انسان هستند باطلند

و سرانجام، دين كه صرفاً اعتقادات يك ديـن جهان، توصيف كمابيش دقيق يك واقعيت واحدند يـا(داران انحصارگرا بر اين باورند

مي) تعداد محدودي از اديان به دست .1دهند توصيف دقيقي از واقعيت

[هدف بحث حاضر، تحليل تطبيقي دو برهان زير است گرايي ديني اقامه كـرده برهان نافذي كه جان هيك در دفاع از كثرت]1:

و مي شناسي اصالح برهاني كه هواداران معرفت]2[است انـاً اقامـهو احي(توانند در دفـاع از انحصـارگرايي دينـي اقامـه كننـد شده،

مي). اند كرده به معرفت به نظر و قائلين كه شناسي اصالح رسد كه هيك به اين پرسش » گوهر راستين واقعيت دينـي چيسـت؟«شده،

مي پاسخ آن. دهند هاي متضادي كه به پرسش اما من مستدالً نشان خواهم داد و در عين حـال مـرتبط پاسـخ ها در واقع هايي متفاوت

و كسان مي مي دهند . ها توجه الزم را مبذول دارنـدي تنوع اديان تبييني ديني عرضه كنند، بايد به اين پرسش خواهند براي پديدهي كه

و قـائلين بـه معرفـت عالوه، من در پايان بحث نتيجه خواهم گرفت كه بصـيرت به دو شناسـي اصـالح هـاي جـان هيـك شـده، هـر

و بنابراين، نبايد هيچ ارزش آن مندند .ا را در پاي ديگري قرباني كرده يك از

گرايي ديني جان هيك كثرت

و كذب كه اديان گوناگون، مدعيات صدق كه. بردار متضاد ندارند رأي هيك اين نيست اختالف عقيـده«در واقع او معتقد است

به تفصيل موردو وي غالباً اين اختالف»، بسيار است]ي ديني[ها سنت)و در درون(در ميان مدعاي.2 بحث قرار داده است نظرها را

به كه آن اصلي او اين است كه را ترين تبيين چنان اختالفاتي اين است و تجربه كردن يـك واقعيـت راه«ها هاي گوناگون براي درك

مي» غايي الوهي .3آوريم به شمار

و متعالي هستند«اما اگر اديان گوناگون، واقعاً به يك واقعيت غايي واحد آن»پاسخي تـوانيم اختالفات گسترده را چگونـه مـي،

به نظر هيك،4تبيين كنيم كه فرض كنيمبه؟ و كه چارچوب(هاي گوناگون افراد با ذهنيت«ترين تبيين آن است هاي فكري گونـاگون

و از آن و تجربه كرده)اند ها شكل پذيرفته آداب عبادي گوناگوني را شكل داده آن.»5دان، واقعيت الوهي نامتناهي را درك چنان كـه يا

به كه در شيوه ترين تبيين آن است كه فرض كنيم تفاوت هيك در جاي ديگري اين نكته را بيان كرده است، هاي گوناگون پاسخ هايي

:ي زير استي مقاله متن حاضر، ترجمه.ي ابراهيم سلطانيي ديويد بازينجر، ترجمه نوشته1

David Basinger, "Reformed Epistemology and Hick's Religious Pluralism", Faith and Philosophy 5 (1988), pp421 - 432

Page 124: صراطهاي مستقيم

124صفحه هاي مستقيم صراط

به واقعيت الوهي وجود دارد، كه در فرهنگ«دادن هاي مختلف جهان، الگوهـاي گونـاگوني بـراي زنـدگي انسـان ناشي از آن است

و و احساس را پديد آورده وجود دارد ي زمينـه«] هـا از ايـن فرهنـگ[هـر كـدام.»انـد اين الگوها، انحاء گوناگوني از تفكر، ادراك،

مي/ مساعدي براي رستگاري به هيچ رهايي فراهم و رستگاري منحصر .»6ها نيست يك از اين فرهنگ آورد

ع اما چرا بايد اين تبيين كثرت و لذا گرايانه را بپذيريم؟ چرا در كه هيچ واقعيت برتري وراي ما وجود ندارد وض، معتقد نباشيم

گرايي را برنگـزينيم؟ يـا چـرا رأي انحصـارگرايان را نپـذيريم كـه صـرفاًي مدعيات ديني باطلند؟ به عبارت ديگر، چرا طبيعت همه

دانند؟ مدعيات ديني يك دين را صادق مي

ا. شمارد گرايي را مردود نمي هيك طبيعت مي. داندو اين ديدگاه را قابل دفاع مي زيرا كه ممكنگويد اين امر كامالً او به ما است

به]1ديني[ي كل قلمروي تجربه« و صرفاً يك فرافكني بشري باشد، يعني و خياالت وجـه محصـول وجـود يـك هـيچ ناشي از اوهام

يـا نـامعقول وجـه هـيچو لذا بـه»به لحاظ ديني مبهم استجهاني كه ما بخشي از آن هستيم،«در واقع،.»7واقعيت الوهي برتر نباشد

كه ناموجه و از جمله تجربيات ديني« نيست دهـيم، مـورد طور كه مورد تفسير ديني قـرار مـي مان، را همان وجوه مختلف اين جهان،

.»8تفسير غيرديني نيز قرار دهيم

به سرعت مي ما«:افزايد اما او و منطقي است كه اعتمـاد كنـيم؛«مـان هاي دينـيو از جمله تجربه» هايمانبه تجربه كامالً معقول

مي همان به شناختمان از واقعيت اعتماد كه عموماً كه دليلي براي ترديد در آن شناخت داشـته باشـيم طور عـالوه، بـه.»9كنيم، مگر آن

كه در مقام نظر، موهوم بودن همه يا بخشي از تجربه« است، اما صرف اين امكان، دليلي براي ترديد ممكن]2دينيي[ها درست است

به شمار نميو تشكيك در اين تجربه اي نظير عيسـي اعتقـاداتي هاي ديني برجسته همچنين، اين امر كه در گذشته شخصيت.»آيد ها

مي داشته و برآمده از علم منسوخ آن دوره كه ما امروزه آن اعتقادات را باطل را دانيم، تجربه اند اين اعتقـاد. كند اعتبار نميبيي ديني

كه و رنج عميق نمي«هم كه بايد براي خلق مخلوقات مختـار پرداخـت] موجود در عالم[توان پذيرفت كه درد ، اعتبـار»بهايي است

.10كندي ديني را ساقط نمي تجربه

و لـذا غالبـاً قـرائني نمـيي خويش، دليل قاطعي در تأييد اعتقـاد دينـ در چارچوب تجربه«كند كه كساني او تصديق مي يابنـد

را فوق مي"موانعي غير قابل عبور"الذكر به شمار اما به نظر هيك، بـا توجـه بـه ابهـام ذاتـي قـرائن، . 11آورند بر سر راه اعتقاد ديني

كه همه نمي و تفسير كنندي انسان توان نتيجه گرفت توان نشان داد كـه نمييعني. هاي عاقل بايد قرائن مذكور را به همان نحو تأويل

به چنين قلمرويي، از مقبوليـت كـم به يك قلمرو ماوراي طبيعي در قياس با عدم اعتقاد او بـر همـين. تـري برخـوردار اسـت اعتقاد

مي كه واقعاً از تجربه«: گيرد اساس، نتيجه به منزله كساني و عاقـل، كـامالً حـق دارنـد كـهي انساني ديني برخوردارند، هايي متعادل

و زندگي كردن بر اساس آن و خطر اعتقاد ورزيدن و سنت خويش، و سنت[خطر اعتماد به تجربه در] تجربه و به جـان بخرنـد را

بي به خطر ديگري تن ندهند؛ يعني خطر به تجربه عوض به خداوند اعتمادي و لذا پشت كردن كـم تـا زمـاني كـه دست(ي خويش

»).12شرايط تغيير نكرده است

به بايد كثرت اما چرا به شمار آوريم؟ ترين فرضيه گرايي را كه ما نبايد انحصارگرا باشيم؟ دلـيلشي ديني چرا هيك معتقد است

كه هيك انحصارگرايي را فاقد انسجام مي مي. داند اين نيست كه كامالً ممكـن اسـت او تصديق يـك بيـنش دينـي بطليموسـي«كند

به فردي، از نحوه به نحو منحصر ت خاص، و«همچنين هيك مدعي نيست كـه.»13حقق امور حكايت كندي از يـك موقعيـت ممتـاز

و از فراز چنان موقعيتي كه هستآن(هم شاهد واقعيت الوهي]3تواندمي[مرتفع كيهاني برخوردار است و هـم شـاهد) چنان باشـد

(ي مؤلف مقاله است افزوده1 )م.

(له استي مؤلف مقا افزوده2 )م.

(ي مؤلف مقاله است افزوده3 )م.

Page 125: صراطهاي مستقيم

125صفحه هاي مستقيم صراط

به آن واقعيت آگاهي كه ما شخص.»14هاي ناقص بشر نسبت به نظر او، هنگامي مياما كنيم، نتيجه از ابهاماً قرائن مورد ادعا را بررسي

كه. تري برخوردار است كم مي«وقتي كه اشكال گوناگوني از تجربه ما از اين واقعيت پديدارشناختي آغاز و كنيم ي ديني وجود دارد،

كه بـه ذهـن مـا ترين نظريه، طبيعي اي براي معنا بخشيدن به اين بخش از پديدارها ارائه كنيم فرضيه"از منظري ديني"كوشيم مي اي

مي و زبان بشر وجود دارد خطور و ماوراي طور ذهن هـاي ها به انواع شـيوه اما انسان. كند اين است كه يك واقعيت الوهي نامتناهي

و تجربه مي و محدود، اين واقعيت الوهي را درك .»15كنند مشروط

به ما مـي از انحصارگرايي است؟»تر ار محتمل بسي«گرايي،ي كثرت بنا بر كدام قرينه، فرضيه ي گويـد كـه اوالً هـر فرضـيه هيك

به اتفاق موارد«معتبر بايد اين واقعيت را تبيين كند كه و التزام فرد بـه يـك ديـن) درصد موارد99تا98(در اكثريت قريب ، اعتقاد

به دنيا آمده باشد كه وي در كجا به آن دارد مياين واقع. خاص، بستگي هرچند متكلمان هميشه به آن توجه(دانند يت را عموم مردم

رسـتگاري«هاي ديني بـزرگ،ي معتبر بايد اين واقعيت را نيز تبيين كند كه در قلمرو تمامي سنت عالوه، يك فرضيهبه.»16)كنند نمي

مي ميي انسان يعني زندگي خودمحورانه. شود حاصل هاي ظـاهراً گرايي، اين واقعيت كثرت.»17شود ها به زندگي خدامحورانه تبديل

را حيرت مي«افكن و غير واقع«]ها در مقام تبيين اين واقعيت[اما انحصارگرايي متصلّب،.»كند تبيين بينانه بـه بيش از پيش ناپذيرفتني

.»18رسد نظر مي

كه يك فرضيه مهم اما به نظر او، وا تر از همه آن است در قـرن حاضـر،«قعيـت را نيـز تبيـين كنـد كـهي ديني معتبر بتواند اين

و روان شناختي، جامعه مطالعات مردم و همچنين پژوهش شناختي، ناپـذيري مـا را از ايـني زبان، به نحو برگشت هاي فلسفه شناختي

و ثابتي كه هيچ الگوي عام بل براي تفسير تجربه» حقيقت آگاه كرده است هـاي وها يـا شـاكلهكه طيفي از الگي انساني وجود ندارد،

و تكامل يافتهي جريان كه در حوزه«مفهومي كامالً متفاوت وجود دارد هيـك در پرتـو ايـن حقيقـت،.»اند هاي فرهنگي بزرگ بسط

كه نتيجه مي به كثرت«گيرد .»19گرايي گردن بنهيم بايد

شده شناسي اصالح انتقادات معرفت

يك. قابل نقد است به دو طريق عمدهي هيك، گرايانه موضع كثرت ي يـك ارائـه«،»پاسخ انتقـادي مناسـب«به نظر خود هيك،

يعني يك راه براي مخالفت با هيك، اين است كه نشان دهي نـوعي از انحصـارگرايي، قـرائن ارائـه.»20بهتر است]1ديني[ي فرضيه

به وسيله به شده ميي او را .كند تر تبيين

وي قوي اما انتقاد بالقوه كه در تري نيز كـه امـروزه شده شناسي اصالح معرفت. ريشه دارد» شده شناسي اصالح معرفت«جود دارد

را من در ابتدا، آخرين تقرير پلنتينجا از اين رويكـرد معرفـت. رواج يافته، مورد حمايت فيلسوفاني نظير الوين پلنتينجاست شـناختي

و سپس نقد او بر رأي هيك را مورد بحث قرار تلخيص مي .دهمميكنم

كه از دوران روشن به بعد، اين رأي وسيعاً مورد قبول بوده است كه اعتقادات ديني پلنتينجا معتقد است هـاي مثالً فرضـيه(گري

مي) ديني به شمار كه مبتني بر قرائن گزاره در صورتي معقول ايـن كـافي نيسـت كـه فـرد. باشندProporsitional Evidenceاي آيند

به دين در«دار فرد دين. انتقادات وارد شده بر اعتقاداتش پاسخ بگويد دار صرفاً همچنين بايد بـراي اعتقـاداتش چيـزي شـبيه برهـان

به نظر پلنتينجا، اين رأي نادرست است.»21اختيار داشته باشد، يا دليل مثبتي براي صدق اعتقاداتش داشته باشد اعتقاداتي وجـود. اما

به نحو گزاره كه به دست مـي. شوند ميWarrantق اي، موث دارند و يعني اين قبيل اعتقادات، وثاقت خود را از اعتقادات ديگر آورنـد

مي اي از استداللي رشته اين امر به واسطه بسا درست باشد اگر بگوييم كـه قـائلين بـه چنـينچه. پذيرد هاي مبتني بر قرائن صورت

. چيزي شبيه برهان اقامه كننداعتقاداتي، بايد براي نشان دادن اعتبار عقايدشان،

(ي مؤلف مقاله است افزوده1 )م.

Page 126: صراطهاي مستقيم

126صفحه هاي مستقيم صراط

به ما مي كه بر قرائن گزاره پايهگويد اعتقادات اما پلنتينجا و لذا اي وجود دارند . اي نيـاز ندارنـدبه توفيق گـزاره اي مبتني نيستند

به نوعي نقصان فكري« بتوان اين قبيل اعتقادات را اگردر واقع تـوانق كـرد، مـي تصدي» بدون نقض فرايض معرفتي يا بدون ابتالي

را آن .22 دانستواقعاً پايهها

ميبه نظر پلنتينجا، كه براي بسياري از مـردم قابـل تشـخيص«: توانند واقعاً پايه باشند بسياري از اعتقادات ديني، تحت شرايطي

كه و قابل قبول است به لحاظ عقلي شايسته و ديبه پاره[است، كامالً معقول، خردمندانه، باور داشته باشـيم، بـدون]1نياي اعتقادات

كه را[آن .»23پذيرفته باشيم]2اي گزاره[بر اساس قرائن] آن اعتقادات

و مستحكمي اسـت، ولـي ايـن اسـتحكام را از آن شرايط كدامند؟ اما تحت كدام شرايط، يك اعتقاد واجد شأن معرفتي مطمئن

به گزاره كه خود واجد شأن معرفتي غير قاب طريق اتكا ميل مناقشههايي به دست نياورده است؟ پلنتينجا گويـد كـه پاسـخ اي هستند،

.توليد اعتقاد است] روند[اين سؤال، در گرو تحليل

از اين قوا، طراحي شده. هستيمCongnitive Facultiesقواي مولد شناخت]3ما واجد[ اند تا ما بتـوانيم نسـبت بـه انـواع متنـوعي

و تجربيات اشـخاص مان، دربارهي حيات درونيي محيط بالفصلمان، درباره هايي درباره يم؛ گزاره ها، اعتقادات صادق بياب گزاره ي افكار

و باطل، دربارهي جهانمان به طور كلي، درباره ديگر، درباره هـاي هـا، وضـعيت اعداد، كيفيات، گـزاره(امور انتزاعيي كل قلمروي حق

آن امور، جهان و نظاير آنآن(ي جهت قضاياره، دربا)هاي ممكن، و و دربـاره)چه ممكن است چه ضروري است ايـن ].4خودمـان[ي،

مي قوا، به نحوي كار مي در مـا توليـد تر، اعتقـاداات مناسـبي به بيان دقيق. كنيم كنند كه ما تحت شرايط مناسب، اعتقادات مناسبي توليد

م نمي تصميمدر چنين مواردي، ما . شود مي كه به سادگي، خـود را واجـد آن اعتقـادبل. ورد بحث را توليد يا باور كنيم گيريم كه اعتقاد

مي وقتي كه من با يك جمله.بينيم مي آني شرطي ساده مواجه به» مقدم«شوم كه در مربوطـه»ي نتيجه«وضع شده است، خود را معتقد

مي. يابم درمي يابم كه پيش روي من درختي بـزرگ وجـود را معتقد مي شود، من خود وقتي كه از طريق متعارف، درختي بر من پديدار

مي. دارد مي ام، من لحظه شود كه صبحانه چه خورده وقتي از من پرسيده و خود را واجد ايـن اعتقـاد مـي اي تأمل يـابم كـه نيمـرو كنم

من.ام خورده و نظاير آن، ي قـراينت كه من ابتدا بـه محاسـبه يعني چنين نيس. گيريم كه به چيزي معتقد شوم نميتصميمدر اين موارد

مي مثالً قرمزي(بپردازم شود، من با چيزي قرمـز مواجـه هسـتم، اي بر من پديدار شده است، در غالب مواردي كه قرمزي بر من پديدار

نظو سپس تصميمي را اتخاذ كنم كه بيش) لذا بسيار محتمل است كه در اين مورد نيز چنين باشد كهبل. رسد رم مي تر مؤيد به قرائن به

.24يابم من به سادگي، خود را واجد اعتقاد مي

ميو پلنتينجا در ادامه كه از منظر اديان توحيدي،ي بحث وقتـي كـه.ي قلمرو ديـن نيـز صـادق اسـت همين حكم دربارهگويد

مي حواس يا حافظه مي«كند،ي ما درست كار ن.»آيد اعتقادات خاصي در ما پديد به همـين حـو، خداونـد مـا را واجـد قـوايي دقيقاً

كه و آن قوا كار كنند اگر مطابق اراده«آفريده است و خالق ما مي»ي طراح عـالوه، اگـر بـه . 25آيد، اعتقادات ديني صادقي در ما پديد

مي اين قوا درست كار كنند، اعتقاد پايه كه در فرد شكل كهآن«گيرد، واجد اي ]5مـورد بحـث فـرد[چنان شأن معرفتي مطمئني است

.»26مايل است آن را بپذيرد

مي اما به اين ترتيب، كه ظاهراً ناقض آن اعتقادات ديني هستند چه شود؟ مثالً تكليف براهينـي كـه عليـه وجـود تكليف قرائتي

مي مي خداوند اقامه شده، چه آن توان همه شود؟ آيا بيي و كنار گذاشت؟ پلنتينجا به ايـ ها را نامربوط شمرد ن پرسـش پاسـخ درنگ

(ي مؤلف مقاله است افزوده1 )م.

(ي مؤلف مقاله است افزوده2 )م.

(ي مؤلف مقاله است افزوده3 )م.

(ي مؤلف مقاله است افزوده4 )م.

(ي مؤلف مقاله است افزوده5 )م.

Page 127: صراطهاي مستقيم

127صفحه هاي مستقيم صراط

آن. دهد منفي مي كه بالقوه ناقض اعتقادات پايه مابايد ميچه را به شمار مثالً در ارتباط با ايـن. آيد، جداً مورد بررسي قرار دهيمي ما

كه ما جداً مدعياتي از اين دسـت را مـورد بررسـي قـرار دهـيم (اعتقاد پايه كه خدا وجود دارد، الزم است اعتقـاد دينـي صـرفاً)1:

و محصول خيال كـم يـا دسـت(وجود خداوند با اين مقدار شرّ كـه در عـالم وجـود دارد، ناسـازگار اسـت)2(انديشي انسان است

).نامحتمل است

كه او در ادامه مي به اين قبيل موارد نقض پاسخ داديم، ديگر الزم نيست مشغول دفاعيـه افزايد Positiveپـردازي ايجـابي وقتي

Apologeticsپـردازي سـلبي مـا صـرفاً بـه دفاعيـه. اي اقامه كنـيم يعني الزم نيست براي اعتقاداتمان، قرائن گزاره. شويمNegatice

Apoligetics كه چنان موارد نقضي، طبيعتاً وجـود دارنـدبه. 27؛ يعني ابطال چنان براهيني نيازمنديم [عالوه، پلنتينجا معتقد است ا. امـ [

و معتقد به خداوند،« كه بر مبناي گزاره شخص مؤمن و ايـن اطمينـان بـراي رفـع از اطميناني برخوردار است ها حاصل دشه اسـت

به چالش مي هاي ناشي از برخي موارد به نظر (»رسد اصطالح ناقض، كافي يكي از موارد ناقض، ادعايي است كـه اعتقـاد دينـي. مثالً

ب پلنتينجا مي .) انديشي انسان است صرفاً محصول خيال كه به ساير موارد نقض گويد تـوان، مـي)»ي شـرّ مسأله«مثالً(راي پاسخ دادن

كه و اعتبار آن موارد را نشان داد يا حتّي به اين واقعيت متوسل شد مي«ميزان صحت شمارند يا در مقام اهل فن، آن موارد را نامعتبر

مي داوري درباره به دو گروه تقسيم .»28شوندي اعتبار آن موارد،

و ساير هواداران معرفت آيا پلنت را هاي انحصارگرايانه شده، فرضيه شناسي اصالح ينجا و لـذا ايـنمي» واقعاً پايه«ي خويش داننـد

كه آن مطمئنمن دانند؟مي» دفاع«الذكر قابل هاي فوق ها را به شيوه فرضيه با ايـن حـال، وقتـي. ها چنين اعتقادي داشته باشند نيستم

به عنوان مثا كه كند كه براي اغلب دين ل، ادعا مي پلنتينجا، ، اعتقادي واقعاً پايه اسـت، ظـاهراً»خدا وجود دارد«داران بالغ، اين اعتقاد

سه(همان تلقي سنتي مسيحي را در ذهن دارد» خدا«از كه در عين يگانگي، و يعني موجودي گانه است، قـادر مطلـق، عـالم مطلـق،

و جهان را از شـهادت بـاطني«در واقع اگر اين مدعاي اخيـر پلنتينجـا را در نظـر آوريـم كـه). است آفريدهعدمخير محض است،

و كامالً پذيرفتني دربـاره... القدس روح آن منبعي است براي كسب اعتقادات قابل اعتماد در كتـاب مقـدس آورده]1خداونـد[چـهي

ق»است و همچنين اگر در نظر آوريم كه اغلب كساني كـه بـه چنـين مـدعياتي و ائلنـد، چـه ديـدگاهي دربـاره، ي مـدعيات صـدق

.29پلنتينجا از خداوند، كامالً انحصارگرايانه است»ي پايه«بردار ساير اديان جهاني دارند، ظاهراً تصديق خواهيم كرد كه درك كذب

به معرفت حتّي اگر هيچبه هر حال، راي انحصـارگرايانه شده، فرضيه شناسي اصالح يك از قائلين واقعـاً پايـه ندانـد،ي خـويش

كه مي كه اين نوع معرفت آشكار است هيـك.ي توجيه اعتقادات دارد، رأي هيك را نقـد كـرد شناسي از نحوه توان بر مبناي تحليلي

به نحو عيني مورد ارزيابي استقرايي قرار دهـيم، فرضـيه ي او را در قيـاس بـا گرايانـهي كثـرت مدعي است كه اگر قرائن مربوطه را

شـده، شناسـي اصـالح اما انحصارگراي قائل بـه معرفـت. تري خواهيم يافتي رقيب، تبيين ديني پذيرفتني هاي انحصارگرايانههفرضي

كه رويكرد عيك به موضوع، اساساً نادرست است مي مي. تواند به سادگي مدعي شود تواند استدالل كنـد كـه چنـين اين انحصارگرا

كه انحصارگرايي مسيحي به سادگي خود را واجد اين اعتقاد يافته است؛ دقيقـاً بـهبل. را بر اساس قرائن پذيرفته باشدنبوده است كه

كه خود را واجد اعتقاداتي از اين دست مي مي: يابد همان نحو بي به نظر كه در مقابلم درختي وجود دارد، يا كشتن كودكان گناه رسد

.كاري خطاست

به[من البته گرايـاني نظيـر، اكنون بايد آن موارد نقض جـدي را كـه كثـرت]شده شناسي اصالح معرفت يعني انحصارگراي قائل

مثالً بايد اين واقعيت را مورد بررسـي قـرار دهـم كـه در اغلـب افـراد، بـه سـادگي. هيك مدعي آن هستند، مورد بررسي قرار دهم

مي اعتقادات انحصارگرايانه به اعتقادات من نيست، اي شكل آن گر اعتقادات رايج در فرهنگكه نمايانبلگيرد كه شبيه كه هايي است

)م(.ي مؤلف مقاله است افزوده1

Page 128: صراطهاي مستقيم

128صفحه هاي مستقيم صراط

بهي كثرت اما من با هيك موافق نيستم كه فرضيه. اند ها رشد يافته افراد در آن را. ترين تبيين اين واقعيت است گرايي، من اين پديـده

به بعد اكثريت معلول عوامل ديگري مي .30اند ها مبتال به آن بوده انساندانم؛ عواملي نظير نقصان شناخت، كه از هبوط

و هيك بر خطـا[عالوه، من بر خالف هيك، براي دفاع از ديدگاهم به به اين كه من بر حقم ،]يعني براي اعتقاد موجه يا معقول

كه فرضيه» عيني«موظف نيستم برهاني من.ي من است تر از فرضيهي او ضعيف اقامه كنم تا نشان دهم »اي رينـهق«يعني الزم نيست

كه غالب انسان به دام بنيان. هاي عاقل را با من موافق كند ارائه كنم ام كه بـه نحـو انگاري كالسيك انداخته اگر چنين كنم، خويش را

مي شناسي معرفت اي، به عنوان يك روش فزاينده من صرفاً موظفم به موارد نقضـي كـه هيـك ارائـه. شود شناختي ورشكسته شناخته

پا به عبارت ديگر، نشان دهم كه اعتقادات او مرا ملزم به وانهادن نظريه. سخ گويم كرده است، و ايـن ام نمـيي انحصارگرايانه يا كنـد

به راحتي از عهده كه نظريه. آيمي انجام آن برمي كاري است كه من و زيرا هيك نشان نداده است ي من واجد تناقض درونـي اسـت

ديگري براي مقبوليت وجود داشته باشد تا هيك با استناد بـه آن معيـار، بتوانـد نشـان دهـد كـه كامالً بعيد است كه معيار غيردوري

.تري برخوردار استكم) يا احتمال(ي او از مقبوليتي من در قياس با نظريه نظريه

كه فرضيه من. ترين فرضيه است اش معقول البته هيك جداً معتقد است بـراي مثـال،. شود نمياما اين اعتقاد او، موجب ناراحتي

بي هيك مي را وجه در عالم، بـه انـدازه داند كه بسياري افراد جداً معتقدند ميزان شرور ظاهراً اي زيـاد اسـت كـه عـدم وجـود خـدا

دارد كـه او اين حق را براي خود محفوظ نگـاه مـي. كند او همچنان دين را تصديق مي با اين حال،. سازدمي] فرضيه[ترين پذيرفتني

و در عين حال، بر اعتقاد خود پاي بفشردد كه من نيز چنين نكنم. رك متفاوتي از امور داشته باشد .و دليلي ندارد

مي به ذي عالوه، خود هيك تصديق كه حتّي اگر معتقدات ديگران، و در خور توجه باشـد، كند داران، صـدق اكثريـت ديـن ربط

مي نظريه ميك يا دست . 31دانندي او را محل ترديد بهم من كه توانم يي اعتبار نظريـه اهل فن در مقام داوري درباره«حق معتقد باشم

به دو گروه مساوي تقسيم مي كه ما انحصارگرايان قائل بـه معرفـت.»شوند او، شـده، بـراي شناسـي اصـالح لذا بر اساس معيارهايي

آ ارزيابي موارد نقض داريم، موارد نقض ارائه شده به وسيله به اين ترتيب،. شكارا باطل استي هيك، من كامالً حق دارم همچنانو

و لذا تمامي نظريهي انحصارگرايانه نظريه به شمار آورم هاي رقيب ناسازگار با نظريهي خويش را صادق، .ي خويش را باطل

موضع ميانه

به معرفت و انحصارگراي قائل بـا يكـديگر ناسـازگار» تنـوع اديـان«يي مسـأله شده، دربـاره شناسي اصالح آيا طرز تلقي هيك

به اين سؤال، وسوسه ، انحصـارگراي)گرايانه باشدو اگر رأي او اساساً قرينه(اگر هيك درست بگويد. انگيز است است؟ پاسخ مثبت

به معرفت مي شناسي اصالح قائل و بالعكس شده اشتباه از. كند دودر. ماجراسـت اما به نظر من، اين ارزيابي غيردقيقـي ايـن زمينـه،

و انحصارگراي قائل به معرفت به نظر من، هيك و به يك اندازه مهم وجود دارد و شده، هر كدام اساساً شناسي اصالح پرسش متمايز

يكي از آن مي فقط .كنند ها را مطرح

به پرسش زير عالقه شناسي اصالح انحصارگراي قائل به معرفت :مند است شده، اساساً

Q1 : به لحاظ معرفتي، حق دارد يك فرد تحت ي هاي انحصارگرايانه دربـارهكه يكي از فرضيه) يعني معقول است(چه شرايطي

تنوع اديان را بپذيرد؟

كه ديديم، همان به معرفت طور مي يا دست(شده اين است شناسي اصالح پاسخ انحصارگراي قائل كـه الزم) تواند اين باشـد كم

به لحاظ معرفتي، حق دارد معتقد. باشد)اي يا قرينه(اي وجوي وثاقت گزاره اش در جست ديني)اديا اعتق(نيست فرد براي فرضيه او

به شيوه. است پايهباشد كه آن فرضيه، اعتقادي اي عينيو اگر چنين اعتقادي داشته باشد، براي رعايت شرط عقل، ديگر الزم نيست

كه فرضيه» اثبات« اس اش پذيرفتني كند ي او را در قياس بـا فرضـيات اگر او صرفاً بتواند در مقابل مدعياتي كه فرضيه.تترين فرضيه

Page 129: صراطهاي مستقيم

129صفحه هاي مستقيم صراط

مي رقيب، كم به نظـر مـن، انحصـارگراي.ي خويش دفاع كند، به تمامي شروط عقالنيت وفا كرده است دانند، از فرضيه تر پذيرفتني

به معرفت مي شناسي اصالح قائل ا بـه داليلـي كـه بعـداً در ايـن مقالـه بيـان خواهـد شـد، بنـ. گويد شده در اين زمينه اساساً درست

آن هاي انحصارگرايان آگاه براي دفاع از فرضيه تالش به قلمرو دفاعيه شان، نهايتاً بـه عبـارت. پردازي ايجابي وارد خواهـد كـرد ها را

اما من كامالً با اين رأي انحصارگرايان.ي خويش را مورد تحليل تطبيقي قرار خواهند داد ها الجرم اعتقادات انحصارگرايانه ديگر، آن

به معرفت آن شناسي اصالح قائل شـان بنـدي بـه عقالنيـت، واقعـاً نشـان دهنـد كـه فرضـيه ها براي پـاي شده موافقم كه الزم نيست

ق موضـوع، نشـان ارزيـابي دقيـ:ي خودشان در مقابل مدعاي زيـر دفـاع كننـد ها نهايتاً بايد از فرضيهآن. ترين فرضيه است پذيرفتني

كه تنها راه عقالني آن است كه ديدگاهي متفاوت با انحصارگرايي مبتني بر معرفت مي مـثالً(شده را تصديق كنيم شناسي اصالح دهد

آن). گرايي، يا نوع ديگري از انحصارگرايي كثرت ميو من معتقدم كه .ي خود دفاع كنند توانند در مقابل اين مدعا، از فرضيه ها

ميكه اگر هيك واقعاً كثرت معناي اين سخن آن است البته هيـك. كنـد داند، به نظر من اشتباه مـي گرايي را تنها انتخاب معقول

كه كثرت به اين ادعا، بايد پذيرفت كه ظـاهراً او معتقـد. از انحصارگرايي است»تر الصدق بسيار محتمل«گرايي، مدعي است با توجه

كه يك ديناي گرايي تنها فرضيه است كثرت مي است .تواند به نحو موجهي بپذيرد دار آگاه

يعني هيك آشـكارا معتقـد اسـت كـه.نظر دارند، نامعقول نخوانده است اما هيك هرگز كساني را كه با او در اين زمينه اختالف

و آگاه آن. كنندمي اشتباهانحصارگرايان صادق مي اما تا كه من آن جا نكرده است كـه قواعـد معرفتـي بنيـادين ها را متهم دانم، هرگز

به. اند حاكم بر اعتقاد عقالني را نقض كرده كه فرض كنيم هيك در ايـن زمينـه، اساسـاً عالقـه بنابراين، ظاهراً Q1اي بـه تر آن است

آن پرسشي است دربارهQ1(ندارد ميي ).توان تصديق كردچه عقالً

چه چيزي عالقه به وجـوي شـرايطي يعني در جسـت. عمدتاً خصلت تدافعي دارد Q1طور كه ديديم، همان مند است؟ اما هيك

كه تحت آن شرايط، مي كه است به نحو موجهي تصديق كنيم داشتهقبالًتوانيم اعتقادي را ما به اعتقادات دينـي چرااما. ايم، همچنان

آن خاصي كه مي ك ها دفاع كنيم، معتقديم؟ علي خواهيم از نه انحصـارگرايي ثرتالخصوص، چرا از ؟)يـا بـالعكس(گرايي دفاع كنيم

به مي كه ناظر :تر بيان كرد است، صوري» منشأ اعتقادات«توان اين پرسش را

Q2 : به لحاظ معرفتي، حق دارد ايـن انتخـاب. گرايي را تصديق كند كه انحصارگرايي يا كثرت) يا معقول است(فرض كنيم فرد

چه مبنايي استوار باشد؟او بايد واقعاً بر

به اين نوع پرسش عالقهمن معتقدم .مند است كه هيك اساساً

به معرفت مي شناسي اصالح احتماالً يك انحصارگراي قائل به نظـر. دارد كه از پاسخ دادن به اين پرسش معاف است شده، اظهار

كه پرسش دوم بر اين پيش نظ من، او احتماالً خواهد گفت ام اعتقـادات دينـي خـود را آگاهانـه انتخـاب فرض مبتني است كه افراد،

مـن. ترين گزينه نبوده اسـت ام، محصول تالش آگاهانه براي انتخاب پذيرفتني اي كه من پذيرفتهي انحصارگرايانه اما فرضيه. كنند مي

كه اين فرضيهبه سادگي كشف كرده كه درمي ام و يـابي انحصارگرايانه در من شكل گرفته است، به همان طريق م اعتقـادات بصـري

.و لذا پرسش هيك، ربطي به موضع من ندارد. گيرند اخالقي در من شكل مي

به معرفت. اما چنين پاسخي مشكل را حل نخواهد كرد يابند كه در درونشـان شده درمي شناسي اصالح شايد انحصارگرايان قائل

كه در درون همـه. رد كه اين موضوع را انكار كنيم دليلي ندا.ي ديني كالوينيستي شكل گرفته است المثل يك فرضيه في ي اما هرچند

به فرهنگ مي هاي گوناگون، تحت شرايط مساعد، اعتقاداتي كه درباره افراد متعلق گيرد يكسان است، در قلمرو ديني درختان شكل

به همان. چنين اتفاق نظري وجود ندارد كه هيك ي كـه در اكثريـت افـراد متعلـق بـه هـرا درستي متذكر شده است، اعتقاد ديني طور

و مسلط بر همان فرهنگ يا خرده فرهنگ است فرهنگ شكل مي عالوه، اعتقـادات مسـلط بـر اغلـببه. گيرد، در واقع اعتقاد اساسي

.ها ناسازگارند يعني با اعتقادات مسلط بر ساير فرهنگ. ها، اعتقاداتي انحصارگرايانه هستند اين فرهنگ

Page 130: صراطهاي مستقيم

130صفحه هاي مستقيم صراط

ه مي به نظر من، بر و انحصارگراي آگاه مين اساس در(توان تفسير درستي از آراي هيك ارائه كرد يعني آگاه بـه تنـوع موجـود

به معرفت) ميان اديان كه اعتقادات انحصارگرايانهمي: شده را مورد چنين انتقادي قرار داد شناسي اصالحو قائل ي شما، اساساً پذيريم

و بررسي آگاهانه نيست درا روند توليد اعتقاد ديني در اغلب دين ام. محصول بحث داران صادق، ابتدائاً همانند رونـد توليـد اعتقـاد

مي هاي انحصارگرايانه داران واجد همان فرضيه با اين حال معموالً دين. شماست به اين. شوند كه بر فرهنگ خودشان مسلط است اي

چه اساسي مي به نحو موجهي بر اين ترتيب، شما بر اي گـاه ويـژهي مقبـول شـما، جـاي مدعاي خود پافشاري كنيد كه فرضيهتوانيد

كه شما خود را واجد آن فرضيه يافته مي دارد، صرفاً به اين دليل به نحو ديگري نيز از: توان بيان كرد ايد؟ اين پرسش را تحليل هيك

به معرفت و قائل اي شناسي اصالح تنوع اديان، انحصارگرايان آگاه آنشده، را با كه چرا مين سؤال مواجه كند كننـد رونـدهاي ها فكر

مي توليد اعتقاد ديني آن كند، اما روندهاي مشابه در ديگران معيوب است؟ ها درست كار

كه ديديم، عده همان به معرفت طور اغلـب«: هـا معتقدنـدآن. شده، پاسخي آمـاده دارنـد شناسي اصالح اي از انحصارگرايان قائل

به انسان مي"هبوط"دليل ها آن(برند، از نقصان شناخت ديني رنج هـا درسـت كـاربه عبارت ديگر، روندهاي توليد اعتقاد دينـي در

مي اما تمامي سنت».صرفاً روندهاي توليد اعتقاد ديني در ما قابل اعتماد است ). كند نمي توانند چنـين مـدعياتي هاي ديني انحصارگرا

آنو در واقع بسيار(داشته باشند به معرفت ). ها چنين مدعياتي دارندي از و قائل شـده، شناسـي اصـالح بنابراين، انحصارگرايان آگاه

مي: هاي هيك مواجهند مجدداً با پرسشي از سنخ پرسش كه اعتقادات دينـي انحصـارگرايانه چرا شما فكر ي كنيد صرفاً آن روندهايي

د؟كنند، از نقصان شناخت متبري هستن شما را توليد مي

به معرفت كه ايـن اعتقـاد در مـا توليـد شـده«: توانند پاسخ دهند شده، نمي شناسي اصالح انحصارگرايان قائل صرفاً به اين دليل

و تأمل است، اعتمادپذيري همان روندهاي توليد اسـت آن در حال حاضر زيرا».است آن.چه مورد ترديد جـا كـه در عـين حـال، از

به معرفت مي انگاري مخالفند، نمي شده، با بنيان شناسي اصالح انحصارگرايان قائل كه قرائن قاطعانه نشان كه توانند مدعي شوند دهند

آن. ها درست است موضع آن كه به اين ترتيب، ها، اعتقادات صـادق روندهاي توليد اعتقاد ديني در آن صرفاًها اين اعتقاد بسيار مهم

مي توليد مي كنند؟ كند را بر كدام مبنا استوار

ما: ها نهايتاً بايد به اين رأي بازگردندبه نظر من، آن به معرفت[صرفاً روندهاي توليد اعتقاد در شناسـي يعني انحصارگرايان قائل

در قابل اعتماد است، زيرا به نظر ما مجموعه] شده اصالح كهي ديني تبيين ترين فرضيه ما، پذيرفتنيي اعتقادات توليدشده گري است

مي. رس استتدر دس آن اما چنين پاسخي موجب كه در ها به لحاظ روش شود . اساسـاً موافـق باشـند Q2شناختي، با موضع هيـك

به معرفت يعني به نظر مي و قائل كه انحصارگرايان آگاه هم شناسي اصالح رسد چون هيك اين امر را بپذيرنـد كـه شده، سرانجام بايد

مي كه واجد سازگاري دروني يك از فرضيه خواهد بفهمد كدام هر فرد وقتي و عقال هاي متعددي هـا را تصـديق كـرد، آن توان مياند

كه همان فرضيه كه فرضيهبايداي است به تصديق شود، نهايتاً بايد اين تصميم را اتخاذ كند هـا بـه تـرين تبيـين را بـراي پديـدهي او

به شكل متفاوت توان اين نكتهمي. دهد دست مي مي:ي نيز بيان كردي مهم را دهـد كـه به اعتقاد من، تحليل هيك از تنوع اديان، نشان

و قائل به معرفت ،)انـد شان يافتـه هاي ديني اند خود را به سادگي واجد ديدگاه كه مدعي(شده شناسي اصالح حتّي انحصارگرايان آگاه

بز نهايتاً بايد در ميان فرضيه .نندهاي ديني رقيب دست به گزينشي آگاهانه

كننـد كـه» اثبات«شده بايد شناسي اصالح مجدداً بايد تأكيد كنم كه معناي اين سخن آن نيست كه انحصارگرايان قائل به معرفت

به انتخاب آن به لحاظ فرهنگي، نسبي هستند، بـراي آن كـه. ترين انتخاب است ها كه روندهاي توليد اعتقاد ديني، اما با توجه به اين

به ديدگاه ديني خويش پاي چنين انحصارگراي به نظـر نمـي اني بتوانند همچنان كـه بـل. رسـد بند بمانند، تمسك به اين روندها كافي

به فرضيه را بنـد بماننـد يـا فرضـيهي ديني توليدشده در خـويش پـاي ظاهراً انحصارگرايان آگاه، بايد نهايتاً در اين باره كه اي ديگـر

و آن انتخاب كنند، تصميمي آگاهانه بگيرن كه بتوانند چنين تصميمي را اتخاذ كنند، ابتدا بايد ديگر فرضـيات موجـودد ها پيش از آن

كه در انسان و آگاهانه اين امر را مد نظر قرار دهند مي را مورد بررسي قرار دهند .گيرد ها فرضيات ديني گوناگوني شكل

Page 131: صراطهاي مستقيم

131صفحه هاي مستقيم صراط

ش البته پذيرفتن اين امر كه چنان تحليل تطبيقي كه در واقع فرضيه اي بايد انجام ي هيـك، گرايانـهي كثرت ود، به اين معنا نيست

به معرفت. ترين گزينه است به كه شناسي اصالح من با انحصارگرايان قائل من. مفهومي شديداً ذهني است» مقبوليت«شده موافقم لذا

و غيرمتعصب، فرضيه كه در صدد تبي ترديد دارم كه حتّي اگر افراد آگاه هاي ديني هستند دقيقاً بررسي نمايند، ين پديده هاي رقيب را

.اجماع حاصل شود

هاي تطبيقي، زيرا حتّي اگر اين قبيل ارزيابي. كاهد پيشنهادشده نمي» تحليل تطبيقي«وجه از اهميت هيچ اما به نظر من، اين امر به

م.ي مهم در بر خواهند داشتبه اجماع هم نيانجامد، دو فاقده هـايي، كنم كه افراد صرفاً پس از انجام چنين ارزيـابيياوالً من گمان

مي نسبت به فرضيه» مالكيت«احساس مي يعني صرفاً پس از چنين ارزيابي. كنندي ديني خويش پيدا كه فرد به خود هايي است تواند

كه اعتقاداتش صرفاً محصول تربيت القائات محيطي نيست ي شـود كـه همـه هـا باعـث مـي ثانياً ايـن ارزابـي. اطمينان خاطر ببخشد

به مخالفان خود تسامح بيش دين اي كـه انحصـارگرايي دينـي افراطـي، مجـدداً صـلحو در زمانه. تري نشان دهند داران نهايتاً نسبت

به مخاطره افكنده است، به نظر من چنين تسامحي بسيار ارزشمند است .جهاني را

كه تأمل درباره اجازه دهيد در پايان مقاله، مجدداً تأكيد كنم ي اين كـه يعني تأمل درباره(Q1ي كه معناي اين سخنان آن نيست

كمكم)ي ديني را عقالً تصديق كرد توان يك فرضيه تحت كدام شرايط مي اين. استQ2ي تر از تأمل درباره اهميت اهميت يا حداقل

ما بايد از انحصـارگرايان قائـل بـه.ي كيست بر عهده» مدعامسؤوليت اثبات«امر بسيار مهم است كه ما تشخيص دهيم در اين زمينه

كه ما را وا داشتند تا با وضوح بيش شناسي اصالح معرفت اما من نگـرانم كـه پـرداختن بـه. تري به مسأله بيانديشيم شده تشكر كنيم

Q1 اجازه ندهد ما اهميت ،Q2 اس يعني اهميت تأمل درباره( را ترك كنيم چه كه ما بر و) اس بايد از يك فرضـيه دفـاع كنـيمي اين

كه فرضيه به ما اجازه ندهد گرايـاني نظيـرو ما بايـد از كثـرت. هاي ناشي از اين تأمالت را مورد ارزيابي تطبيقي قرار دهيم همچنين

به اين حقيقت جلب كردند، سپاس كه توجه ما را .گزار باشيم هيك،

ها يادداشت

:مبدع اين اصطالحات، جان هيك است.1

"On Conflicting Religious Truth - Claims", Religious Studies 19 (1988), 487

2. Ibid. p491

3. John Hick, "The Philosophy of World Religious", Scottish Journal of Theology 37, 229

4. Ibid.

5. John Hick, "The Theology of Religious Pluralism", Theology (1983), 335

6. Hick, Scottish Journal of Theology, pp 229, 231

7. John Hick, Why Believe in God? (London: SCM Press Ltd, 1983), p43 - 44

8. Ibid. p67

9. Ibid. p34

10. Ibid. pp 64, 100

11. Ibid. p100

12. Ibid. 67

13. Hick, Theology, p338

14. Ibid. p336

15. Hick, Scottish Journal of Theology, p231

16. John Hick, God Has Many Names (London, The Macmillan Press Ltd, 1980), p44

Page 132: صراطهاي مستقيم

132صفحه هاي مستقيم صراط

17. Hick, Scottish Journal of Theology, p231

18. Hick, God Has Many Names, p231

19. Hick, Scottish Journal of Theology, p232

20. Hick, Theology, p336

21. Alvin Plantinga, "The Foundations of Theism: A Reply", Faith and Philosophy 3 (July 1986), 307

22. Ibid. p300

23. Alvin Plantinga, "On Taking Belief in God as Basic", Wheaton College Philosophy Conference (October 23 - 25, 1986), Lecture 1 handout, p1

24. Alvin Plantinga, "Justification and Theism", Faith and Philosophy 4 (October 1987), 405 - 406

25. Ibid. 411

26. Ibid. 410

27. Alvin Plantinga, "The Foundations of Theism", p313, n11

28. Ibid. p312

29. Alvin Plantinga, "Sheehan's Shenanigans", The Reformed Journal (April 1987), 25

30. Mark Talbot, "On Christian Philosophy", The Reformed Journal (September 1984)

31. Hick, Scottish Journal of Theology, p236

Page 133: صراطهاي مستقيم

133صفحه هاي مستقيم صراط

مي از خوانندگان گرامي، به خاطر بروز اشتباه .خواهيم هاي تايپي ناخواسته پوزش

1386 اسفند ماه

ي الكترونيكي توضيحاتي پيرامون اين نسخه

مؤسسـه فرهنگـي تهران،(يم سروش دكتر عبدالكر، هاي مستقيم صراط«پنجم چاپ، از رويي الكترونيكي اين نسخه.1

.تهيه شده است»)1378، صراط

به نسخه.2 الكترونيكـي مالحظـه ��ـو اشـخاص، كـه در ايـن هـ� ��ـ�بي نـام نمايـهي چاپي، مزين است

.فرماييد ���

به.3 و نگـارش اماليـيي الكترونيكي، تغييراتي در سياق نگـارش نسـخهي نسخه تر ساختن جلوه گاهي براي ي چـاپي

به. ها صورت گرفته است آن كه ذكر شد، و حتّي تركيب جمـالت هيچ اين تصرفات، جز در مواردي وجه، شامل متن،

.شوند كتاب نمي

كه به هر دليـل، دسـتي الكترونيكي، براي آن دسته از كتاب نسخه.4 رسـي آسـان بـه ايـن كتـاب، دوستاني فراهم شده

و نگارنـدهب از سوي ساير عالقهي چاپي كتا خريداري نسخه. برايشان فراهم نيست ي مندان، سبب حمايت از ناشـر

شد فرهيخته .ي كتاب خواهد

و سروران خواهش.5 و نگارشي نسخه منديم ضمن مطالعه در پايان، از دوستان ي الكترونيكـيي كتاب، خطاهاي اماليي

.دگزارش دهند تا در بهبود كيفيت آن، سهيم گردن»ي مجازي گرداب كتابخانه«را به

ي مجازي گرداب با احترام، كتابخانه

http://www.seapurse.com