فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر...

56
١ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺣﻮا و آدم( ﻣﺮد وزن) ***** Philosophy of Adam & Eve اﺳﺘﺎد اﮐﺒﺮﺧﺎﻧﺠﺎﻧﯽ ﻋﻠﯽ

Transcript of فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر...

Page 1: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

١

آدم و حوافلسفه

(زن و مرد)

*****

Philosophy of Adam & Eve

علی اکبرخانجانی استاد

Page 2: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٢

بسم اهللا الرحمن الرحیم

(زن و مرد) آدم و حوافلسفه عنوان کتاب :

علی اکبر خانجانی استادمؤلف :

ه .ش 1388- 1387تاریخ تألیف :

56تعداد صفحه:

Page 3: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٣

مطالب فهرست 4.........................لسفه ازدواج و زناشوئی............................................ف-1 24............................یالکتیک زن و مرد.............................................د-2 27......................................ین زنانه..............................................د-3 30....................ن وحوا.................................................................م-4 39..............رشته شناسی زمینی..........................................................ف-5 43.....................................................................زیبائی و عشق..........-6 45...............ن و عشق....................................................................ز-7 48................رفان زناشوئی.............................................................ع-8 54....................ن و تو..................................................................م-9

Page 4: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٤

فصل اول

فلسفه ازدواج و زناشوئی

Page 5: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٥

ه الخیر الواصلینبسم الل

نیست کھ جھانیان تد و معاملھ و دریافت و پرداخت با جھان وسوزندگی انسان چیزی جز رابطھ و مبادلھ و داد – ١ این واقعھ با ھمنوعان است .شدیدترین

ی ک آن چیزیو در ز با ھر رھگذری دارای ارتباطی میشودکند نیه کھ بی توجھ در خیابان عبور میآدمی حتی آنگاه ھر چند ر ھر نگا. دھدمید آدمھا در خیابان رخگیرد و معاملھ و رابطھ ای در ناخودآگاه فرد با کل میدھد و چیزی می

سھوی و ناخودآگاه چیزی مبادلھ می شود . آدمھا ھر یک مھاست .و جھانیان و آدآدمی حتی در تنھائی اش بھ طور اتوماتیک در ھر لحظھ مشغول مبادلھ با جھان

د . نرو یرند و ممی گی دھند و چیزی از او با باری از معنا و انرژی خوب و بد بر او وارد می شوند و چیزی بھ او میرین تو عمیق یدتریناین واقعھ حتی در خواب ھم ادامھ دارد . آدمی چیزی جز رابطھ نیست و چون دارای روح است شدروح ھا قویترین و لذا ارتباط را با ھر چیزی برقرار می کند . و مھمترین خاصیت روح انسان در برقراری ارتباط است

یق ترین ارتباطات برخوردارند .از عمالت رین مبادتعمیق ورابطھ زن و مرد ھم یکی از این ارتباطات است و بلکھ شدیدترین ارتباط انسان در جھان است وان با ابطھ انسرترین در این رابطھ رخ می دھد زیرا روح با تمامیت خودش در این رابطھ وارد می شود و لذا روحانی

بطھ ممکنین راابادالت در ھ با ھمسر است و لذا سرنوشت سازترین رابطھ ھاست زیرا بیشترین مجنس مخالف و خاص نھ وبطھ است اری راشود در حالیکھ در سائر روابط روح بستر و عامل برقرابطھ خود روح مبادلھ می. در این رمیشود

ی دھد .منھ رخ نش در ازدواج عاشقاموضوع مبادلھ . ولذا ازدواج واقعھ مبادلھ روح دو انسان است کھ شدیدتری نی لوم انسامدن و عتدرست مثل ھستھ اتم کھ اساس عالم ماده است ازدواج و زناشوئی و خانواده ھم اساس تاریخ – ٢

لمی عود و از قیقی خو اجتماعی است و بھ میزانی کھ امروزه این علوم از اصل و اساس خود دور شده اند از رسالت حھ علوم اساس ھم وھ اصل ود بیگانھ شده اند . بنابراین پرداختن بھ این مسئلھ بھ معنای رجعت دوباره ببودن ماھیت خ

ی پزشکی است و نیز علوم دینی .انسانی و اجتماعی و حت ر دضادند و اھیتی متمآفریده است . واین زوجھا دارای در قرآن کریم می خوانیم کھ خداوند از ھر چیزی یک زوج – ٣

ھ عنوان بیالکتیک عنای دحال بھ لحاظ وجودی مستقیما از یکدیگرند و بی ھمدیگر موجودیتی ندارند . و این ذات م عینشھ ھان اندیجموضوع روح پدیده شناسی می باشد تا آنجا کھ آخرین مثابھمحور اندیشھ و علم و ادراک بشر است و بھ

ر عرصۀ خصوص دجود است . واین مسئلھ برای وجود انسان بھمانا درک راز این وحدت اضداد و دوقولوھای عالم وح ی بھ وضورد بشرخودشناسی و انسان شناسی و ھمھ فرآورده ھای بشری بھ مثابھ ام المسائل است ھمانطور کھ ھر ف

احساس می کند کھ کلیھ سرنوشت او در رابطھ اش با جنس مخالف قرار دارد . دبیر می تو برایش عمیق تر و اسرارآمیزتر از آن اموری است کھ او می فھمدنیاز آدمی بھ جنس مخالفش بسیار – ۴

یاز طور کھ ن. ھمانیبرای ارضای نیاز برتر و عمیق ترکند . آنچھ کھ نیاز جنسی نامیده می شود خود وسیلھ ای است سطھ ان بھ وان انسبد انسان بھ غذا خود عمل خوردن نیست بلکھ مواد حیاتی موجود در آن است و نیز موادی کھ در

ر دف تغذیھ م و کیکغذاھا پدید می آید کھ در خود غذاھا حضور ندارند. ھمانطور کھ نوع غذا و آداب غذا خوردن و ارفان و نیم کھ عمی دا افکار و احساسات آدمی نیز اثر دارد . رابطھ جنسی کمتر از غذا نیست . ھمانطور کھ فی المثل

ھمانطور ه ، آدمیھا آمدغذائی ویژه ای بوده اند . یعنی ھمانطور کھ در کتاب اوپانیشاد علما و پیامبران دارای رژیمر دھمسر ھم باطفی فکر می کند و احساس دارد کھ غذا می خورد . بنابراین نوع ھمسر و کم و کیف رابطھ جنسی و عا

و از اح و جان شت و رومندتر است سرنودمی بھ ھر چیزی کھ نیازو روحیات بشر اثری بسزا دارد . آاندیشھ و معنویت وشت ت و سرنر ماھی آن چیز اثر بیشتری می پذیرد و لذا مسئلھ ازدواج و زناشوئی و رابطھ جنسی مھمترین نقش را د

ھ د و مسئلر می دھرا در رأس اھداف و الویت ھای زندگیش قرا ھر بشری ایفا می کند . ولذا انسان عاقل این امر را فقط از چشم نیاز لحظھ ای جنسی نمی بیند . ازدواج و زناشوئی

ھای زندگی خویش است و مھمترین توی زندگی ھر فردی ھمسر است . ھر فردی از "تو"ی محصول "من"ھر – ۵

خود حیات معنوی و انسانی و روحانی حاصل می کند . پس آنکھ ھمسر والدین خود حیات مادی می یابد ولی از ھمسر

Page 6: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٦

ائین تنھ و معیشت می نگرد از ھمان آغاز سرنوشت انسانی خود را با مادیت جھان پیوند زده و خود را فقط از چشم پ را محکوم بھ جمادیت و حیوانیت جھان ساختھ است .

د سعادتمن اری اوارد تا بھ ی، ھمفکر و ھم سرنوشت و یار و یاور را دھر کسی از ھمسرش توقع یک دوست، ھمدل– ۶

این یش . ودر می یابد کھ گوئی با خصم خود وصلت نموده است و آن ھم شقی ترین دشمن ھا . ولی بزودیگردددل و وماق تن د در اع. زیرا مواجھ با نخستین تضاآئی و اندیشھ گری و تفکر جدی –بشر است و بخودسرآغاز بیداری

ش تا اره دربا ریختھ واز این بیداری نگ. بزرگترین اندیشمندان جھان کسانی بوده اند کھ جان و اندیشھ خود شده استان را بھ یتا انسکھ نھا و وجودی ترین نوع اندیشھ و معناگرائی در بشر است. واین عمیق ترین بھ آخر اندیشھ کرده اند

حمد و ، مجدلیھممریم گ نیز چنین بوده اند: آدم وحوا، ابراھیم و ھاجر، عیسی وخدا می رساند . ھمھ پیامبران بزر .جھ، علی و فاطمھ و و ... خدی

سقراط، وده اند:ت آنھا بحرکھ کل معنوی در پس پرده ھمھ مردان بزرگ زنانی پنھان و آشکار بوده اند کھ موتور م – ٧

.رهبوعلی، رابعھ، سوفا، داوینچی، کی یرکھ گارد، نیچھ، کافکا، پو، سالومھ، سیمون دوبوار و غی آدمیت ت و ھستیاندیشھ در ریشھ حیا ھ، بھ مثابت رابطھ با جنس مخالف و ھمسرر ذااندیشھ و تعمق جدی د – ٨

تش را در قام نبو مبشر ھم تنھا معنا و تفکری کھ انسان را بھ خدا رسانیده است . ھمانطور کھ آدم ابوال وخویشتن است یدار نمود او را ب وساخت جھانش را دگررابطھ با حوا یافت . وجود حوا بود کھ او را از بھشت بھ عالم برزخ کشانید و

کند و تفکر ن در آن . ھمسر ، عالیترین دشمن است یک دشمن الھی و متافیزیکی است و ھر کھ این امر را در نیابد وی خود ات انسانذا با ر یاز آن بگریزد و کورکورانھ این دشمن را محکوم سازد و از او انتقام بستاند بزرگترین دشمن

ت و احمق و بی وجود از جھان می رود .نموده اس . شر استبروحانی ارخانھ وجود یابی. زناشوئی کریز از ھستی انسانی خویش است، گگریز از ازدواج و زناشوئی – ٩

. ار استرابطھ زناشوئی جادوئی ترین رابطھ ای است کھ در کل کائنات پدید آمده است و قلمرو ھمھ اسر . بشر است معنویت . و اینا بھ ابلیس. بھر حال رشد میکندا ھمسرش یا بھ خدا می رسد و یھر کسی در رابطھ ب – ١٠ ابقھ سدرن و بی معلوم و فنون مدرنیزم و ھزاران ھمانطور کھ شکافتن ھستھ اتم و علوم ھستھ ای منشأ اصلی – ١١ ت و منشأھان اسائی انسان در ج. شکافتن ھستھ رابطھ زناشوئی و کشف اسرار آن نیز تعیین کننده سرنوشت نھاست

و ھ انسانیین ھستاھمھ علوم حقیقی در انسان شناسی و جامعھ شناسی و روانشناسی است . و بشر مدرن متأسفانھ از پیوند ھادن ایننیر پا زروحانی مستمرا در حال دور شدن است و بھ دلیل جھل و ناکامی اش در این رابطھ حتی در حال

ی تواند منشأ انھدام وجودی و معنوی و حتی فیزیکی اش در جھان باشد .می باشد . واین م ندگیش ران واقعھ زمھمترین واقعھ زندگی اوست و اگر او این مھمتری مثابھازدواج و طالق برای ھر بشری بھ – ١٢

تا بھ اعماق درک نکند از زندگی خود ھیچ نفھمیده است و جاھل از دنیا می رود . ب گار محسول پروردوه ای از جمااعتقاد مذھبی نیز حوا جمال باطن آدم است و بھ لحاظ عرفانی ، جل ظبھ لحا – ١٣ حوائی می باشد . –شود . این باورھا نیز سندی دیگر بر اھمیت درک رابطۀ آدم می

یچ ا ھدش رخدا را . و یک زن عاشق ھم مر کھھمانطور کھ یک مرد عاشق ، معشوق خود را ھمانطور می پرستد رستش مسئلھ پ وت خدا کمتر از خدا نمی یابد و بلکھ در چنین رابطھ ای است کھ زن یا مرد برای نخستین بار با حقیقعشق مواره یکاست ھ آشنا شده و ایمان می آورد . اینست کھ در قلمرو ایمان عرفانی کھ عالیترین نوع ایمان مذھبی

شق الینفک عرفان است .آتشین جنسی بھ عنوان پشتوانھ حضور دارد و ع ه است عشق جنسی را عشق مجازی خوانده اند ولی ھیچکس بدون این عشق مجازی بھ عشق حقیقی نرسید – ١۴

ازی و برا بھ ین عشقاھمانطور کھ کل عالم ھستی بھ مثابھ عالم مجاز و برزخ است و نھ ھستی حقیقی . و لذا ھر کھ ت خود را تباه کرده است .و معاملھ دنیوی گرفت کل سرنوش بادلھم صبر، گذشتگی،ن معاملھ ای را میکند کھ با خدایش: تقوا،سخاوت، از خود، با ھمسرش ھماانسان اھل معرفت– ١۵

و و ... خشوع . اخالص، انجام وظیفھ

Page 7: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٧

د .ستگار شدنرا بجا آوردند بھ خدا راه یافتند و را کسانی کھ با ھمسر خود آداب دین و معرفت و تقو – ١۶ شد ری می باختیار بشباور عامھ بشری اینست کھ ازدواج و انتخاب ھمسر نیز یک امر الھی و ازلی و خارج از ا – ١٧

می دانند . "قسمت"و واقعھ ای است کھ در آسمان نوشتھ شده است و لذا آن را ھد . پس دار می ھمسری قردر قرآن نیز این معنا وجود دارد کھ: این خداست کھ برای ھر کسی از جنس نفس خود او

و اگر .ه است ھمسر ھر کسی در ھر مرحلھ از زندگیش ھمانی بوده کھ می بایست باشد و ھیچ خطائی در کار نبودنده است اکد مارطالق و ازدواج مجددی رخ می دھد بدان معناست کھ نفس فرد دگرگون شده است در حالیکھ ھمسرش

سوی حق و چھ باطل . و یا ھمسوی او حرکت نکرده است چھ بھ ر ھر ن ھم ھمساگر ھمسر ھر کسی از نفس خود اوست پس چرا دشمن او از آب در می آید ھمانطور کھ در قرآ – ١٨

بی بر ود طنارکسی دشمن ایمان اوست یعنی دشمن ایمنی و آرامش و عزت اوست و ھر مردی کھ بھ سوی جھنم می ر سیم کھ ھتیجھ برندوزخ می کشاند . این یعنی چھ؟ مگر اینکھ بھ این گردن دارد کھ در دست زن اوست کھ اورا بھ

دشمن خویشتن است و لذا ھمسرش ھم کھ ھم جنس او باید دشمو جمال با کسی ذاتا . شدن او باطن اوست طبعا . کھ انسان خصم آشکار خویش است و این ھمان معنای کفر ذاتی بشر استھمانطور کھ در قرآن آمده

ن ز. زیرا ق مرد بھ زن ھم درست عشق او بھ نفس خویشتن است و زن بزودی بر این امر آگاه می شودعش – ١٩

جمال نفس مرد است و لذا عشق جنسی بیان اشد خودپرستی است برای زن و مرد . ھ ری بت بشجنایا پس اگر چنین است عشق جنسی یک عشق کافرانھ و بلکھ بیان اشد کفر است و خودپرستی و لذا ھمھ

ار کند ودا مھطریقی ریشھ در این عشق دارد . پس واضح است کھ انسان خردمند بایستی این عشق را در خود شدی. تا ا مردھامخصوص بلکھ بایستی با این عشق در خویشتن جھاد نماید و این محور جھاد اکبر برای ھر بشری می باشد

صال ا . وستت برھاند زیرا پرستش از آن خداان پرستی اسپرستی کھ عین شیطاز خود دل و جان و روح خودش راورترین کھ مشھ دو می رسامی یابد و نھایتا بھ انسان فقط در جریان این نبرد بر علیھ دل خویشتن است کھ راه خدا را

ت رھوبیابان بمثال این واقعھ ھمان جھاد ابراھیم بر علیھ دل خویش است کھ ھمسر و فرزند محبوب خود را در بطھ بین اینست راوافت . عربستان بھ امان خدا رھا کرد و از این واقعھ بھ مقام امامت رسید یعنی خدا را در دل خود ی

عشق مجازی و عشق الھی . ان رای خودشنھا را بآمردی کھ بتواند دلش را از عشق ھمسر و فرزند پاک کند و خانھ خدا سازد تازه می تواند – ٢٠

گر اید کھ : ی فرماد پرستی و خودپرستی نباشد و بلکھ محبت راستین ھمین است و لذا خداوند مدوست بدارد کھ نژاو عاشق ان صورت دوست بدارد و راست بگوید خداوند را بسیار شدیدتر دوست می دارد . ودر غیر ایکسی دیگری را

نفس خودش می باشد و ھمسر و فرزندش فقط ابزارھای خودپرستی او ھستند . ل از جما یا، جلوه را دوست بدارد و در جمال حواتواند ھمھ لی کھ خانھ خدا شده است صاحبش میفقط د – ٢١

. این امر دربارۀ حوا ھم نسبت بھ آدم مصداق دارد .پروردگارش را دیدار کند خلیفھ کھ ان ھمدر قرآن کریم می خوانیم کھ خداوند ظاھر و باطن ھر چیزی است . و لذا ظاھر و باطن انس – ٢٢

ھ خدایگون . وصف اوست می باشد کھ این کمال واقعھ است . و آدم و حوا بھ مثابھ ظاھر و باطن یک وجود واحدند عارفان از جمال زن از چنین واقعھ ای بر می خیزد .

ھ کای است ھ واقعرین تو لذا رابطۀ جنسی بین آدم و حوا اگر بر صدق و معرفت و وفا و ارادت باشد متافیزیکی – ٢٣

ل درک اسف قوط دردر عالم خاک رخ می دھد و مھد معراج و دیدار با خدا می تواند بود . در غیر اینصورت عرصھ س مت ھم درمر عصاھمانطور کھ السافلین است . واینست کھ عمل زنا در حقوق مذھبی در رأس ھمھ گناھان قرار دارد

طھ راری رابکھ برقمعنای خویشتن داری در قبال نامحرم نیست بل . عصمت فقط بھ رأس ھمھ ارزشھای دینی قرار داردعد از ائی کھ بھا آدم ای صادقانھ و شریف و پاک و ھمدالنھ در رابطھ جنسی با ھمسر نیز می باشد . واینست کھ چھ بسھ فساد سی را بدابطھ قازدواج تازه بھ راه فسق و زنا می روند زیرا حقوق رابطھ زناشوئی را ادا نکرده اند و این ر

کرده اند استفاده معیشتی ن معاملھ ای شیطانی نموده اند یعنی از یکدیگر فقط بھ عنوان ابزاری جنسی یاآکشانیده و با و بس .

در رابطھ زناشوئی امری است کھ بندرت از آن سخن رفتھ است در حالیکھ بھ مراتب مھلکتر از زنای با زنای – ٢۴

د در حکم زناست . زیرا در چنین رابطھ ای نبین دو انسان کھ واقعا ھمسر و ھمدل نباش سیغیر ھمسر است . رابطھ جن

Page 8: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٨

ھمواره فرد سومی در روان طرفین دخیل می شود و این از زنای با غیر ھمسر بھ مراتب پلیدتر و لذا حاصلش مخربتر ست و اماکن فساد را عمدتا افراد متأھل است . و اینست کھ مفاسد اخالقی و جنسی در افراد متأھل بھ مراتب شدیدتر ا

جنسی است . اساس بر پا داشتھ اند و استمرار می دھند . جنون جنسی حاصل ازدواجھای سیاسی و تجاری و صرفا این ازدواج ھا بر زناست .

مال باطنا ھمسر جند وفا کند زیراکسی کھ بھ ھمسر خود وفا نکند بھ ھیچ امری از باورھای خودش ھم نمی تو – ٢۵

است . خیانت بھ او خیانت بھ خویشتن است . . و ای خویشتنبا خویشتن است و وفای بھ آرمانھا، باورھا، احساسات و ارزشھازدواج ، واقعھ عھد بستن – ٢۶

اضح انھ ای وھر بھ ر از ازدواج بھ. و فراو تربیت و معرفت و انسانیت است اینست کھ ازدواج اساس دین و مدنیتلکھ بین نیست دیمی از بیان کفر است مخصوصا بھ بھانۀ قداست و ریاضت کھ اشد کفر یعنی نفاق است . ازدواج نترین

ن معراج و حمد ھمامه دین نیمۀ اول دین است و اینست کھ پیامبر اسالم آن را سنت دین خود نامیده است زیرا سنت ویژت می م و صلوارش سالل است و تنھا دینی کھ در آن بھ جمال پیامبدیدار با خداست و اینست کھ دین محمد ، دین جما

فرستند . ن یحق و ارزش ا در عشق بھ جنس مخالف و ازدواج ، دل آدمی زنده می شود و بیدار شده و بھ خود می آید . – ٢٧

بھ ھمین امر است تا این دل زنده شده بھ جنس مخالف کھ نفس خویشتن است آماده ی ئن پذیراای ایربرابطھ اساساو ھدف خدا شود خلیفھ خداوند شود . یعنی آدمی دل از خود بکند و آن را بھ خدا بخشد تا در آن مقیم گردد تا انسان

خلقت انسان تحقق یابد . ھ حاضرندکسانی ک کل واقعھ عشق جنسی و زناشوئی دو مرحلھ است : دل دادن و دل کندن . ولی بسیار اندکند – ٢٨

ایستی بھ ب لدر حالیکھ د .اال بھ جبر و زور و زجر . تا آنجا کھ در این دل کندن چھ بسا دوباره دل می رود دل بکنند بھ کمال تا دل معرفت و اختیار از جنس مخالف باز پس گرفتھ شود تا بھ صاحب اصلی اش یعنی خداوند سپرده شود

حیات و ھستی ارتقاء یابد . واینست وصال حقیقی و وجودی . ھ کینھ وباقبت آن آدمی تا دل از جنس مخالف بھ صلح و دوستی ، نکند نمی تواند او را دوست بدارد و لذا ع – ٢٩

نفرت ابدی می رسد کھ این کینھ دل را می میراند . تن و بھ خویش عشق بھ جنس مخالف و ھمسر بھ این دلیل محکوم بھ کینھ و نفرت و انتقام است کھ عین عشق – ٣٠

رسد یمخویشتن اوت باستد جبرا بھ عدتی است و خودپرستی ذاتا بر بشر حرام است و انسانی کھ خود را می پرخودپرساال اینکھ .و دشمن مصلحت ھا و ارزشھای وجود خود می شود و این ھمان جنون حاصل از کفر و عشق جنسی است

اشق عاست کھ ھ خالقل بھ عشق الھی کند کھ عشق بانسان این عشق را قبل از تباھی تبدیل بھ احسن نماید یعنی تبدیبھ عشق وست کھانسان است زیرا انسان را خلیفھ خود در جھان ساختھ است و لذا عشق فقط او را سزاست و فقط ا

انسان پاسخ مثبت می دھد و الغیر . د بھ شق خداونعدلیل بر عشق دو جانبھ فقط و فقط عشق بین خالق و مخلوق است . و وجود آدمی واضح ترین – ٣١

بھ خودش او را انسان است و اینست کھ ھر کسی کھ اھل خودشناسی باشد بر خداوند عاشق می شود زیرا دالیل عشق می یابد . عشق او بھ انسان علت عشق انسان بھ اوست .

ود و لذای نمی شالھ عشق بھ خداوند ، تنھا عشقی است کھ آدمی مستمرا کم می آورد و حریف محبت و الطاف – ٣٢

.عشق او فان درخود می گردد . واینست راز فنای عار یچاره ای جز فنای خود در قبال او نمی یابد و عاشق فنا حظھ لو را در اعشق بھ پروردگار عشق عرفانی است یعنی فقط سالکان خودشناسی بھ این عشق می رسند زیرا – ٣٣

عرفت و ما بر مکھ تما ات زندگی خود می یابند . لذا عشق الھی تنھا عشقی استزندگی و احوال و اعمال و نعمبھ لحظھ ھم و ن و تو علم و آگاھی بنا شده است درست در نقطھ مقابل عشق بھ جنس مخالف کھ سراسر کوری و کری و جنو

مالیخولیاست و لذا مترادف با جنون است . شود می یگانھ او کھ فرد در ذات حق مستحیل و فنا شده و باخود پرستی حقیقی و بر حق ھمان عشق الھی است – ٣۴

ت .ر خلق اسرحمت ب سراسر ایثار و کرامت وو او را خود و خود را او می یابد . و لذا این عشق در حیات اجتماعی

Page 9: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٩

در ست ای ایثار عشق الھی ، اجر گذشتن از عشق جنسی است بھ میل و اختیار . گذشتن از عشق جنسی بھ معنا – ٣۵

فتن از ری فرا معنای واقعی کلمھ . زیرا عشق جنسی غایت خودپرستی غریزی و کور است و لذا گذشتن از عشق جنس ن .ف وانھادس مخالچاه طبیعت غرایز است کھ مترادف با ایثار در حق جنس مخالف است و تمام دنیای خود را بھ جن

لذا وھمسر . برون افکنی می شود در وجود معشوق یا در عشق جنسی و زناشوئی تمامیت نفس فرد درگیر و – ٣۶

ده است .شتبلور اینک ھنگام دست کشیدن از تمامیت خود است و رھا شدن از کل خودی کھ اینک در وجود معشوق مبنا نوان زیرعسی بھ تا دل از غیر او پاک شده و آماده برای پذیرائی از حضور پروردگار باشد . واینست حق عشق جن

مقدمھ واجب عشق عرفانی . و خود یرا آدمیز، ممکن نیست پیر و مراد عرفانی بھ مثابھ امامرھائی از اسارت عشق جنسی جز بھ یاری یک – ٣٧

نمی تواند دست و دل از خود بشوید . داوت و عتواند سکوی پرش بھ عشق عرفانی باشد و ھم چاه سقوط در کینھ و ضاللت و عشق جنسی ھم می – ٣٨ ون .جن ر ره خود ببزرگترین عذاب حاصل از عشق جنسی ھمانا ابتالی بھ شجره ممنوعھ است بھ معنای پرستش شج – ٣٩

ناھی گر نوع ھروی زمین کھ بھ صورت پرستش جنون آسای سنت پدران و فرزند پرستی بروز می کند و فرد را بھ از ی گردد وبتال ممکھ فرد بھ ھمھ جبرھای زمانھ سوق می دھد . واین عذاب جبر تاریخ است بھ زبان فلسفھ مدرن .

ھی ی عشق الی یعنعشق نزاد این عشق بھ نژاد است کھ در تضاد با . ودی و اختیار اراده ھم سلب می شودحداقل آزاخ کشیده وی دوزسمرد بھ قرار می گیرد و فرد بھ سوی کفر آشکار می رود . و آن طنابی کھ بھ دست زن و بر گردن

ھمین طناب شجره و فرزند پرستی می باشد . می شود ھ ر کدام بعذاب دیگر حاصل از عشق جنسی ، عذاب جنسی و نقصان رابطھ شھوانی است کھ در زن و مرد ھ – ۴٠

جسمانی ر جنبۀد یبا ھستھ مرکزی این عشق است . عشقی کھ حت نوعی رخ می دھد و این بھ معنای بھ تضاد رسیدن ر ھمین ام وی شود شد عذاب می شود . ولذا ناتوانیھای جنسی بھ انواع متفاوتی را موجب مو غریزی اش منجر بھ ا

نت جنسی بسا خیا ت و چھخود موجب بدبینی ھا و زجرھا و بدگمانیھا و اتھامات بر علیھ یکدیگر است کھ زمینۀ انحرافابر گردن طناب کھ نظر آنمی شود . از این م را ھم فراھم می سازد . یعنی عشق پائین تنھ ای بر علیھ پائین تنھ فعال

مرد و بھ دست زن است ھمان بند تنبان است . دت فاھم و وحتھرگز امکان توسعھ و تعالی و رشد ندارد یعنی ھرگز نمی تواند بھ عشق قلبی و عشق جنسی – ۴١

د . وی بخشمت سعھ و شد فکری برسد و بلکھ ھر چھ بھ پیش می رود تضادھای فکری و سوگ تفاھمات عاطفی را تو .گ استھ و جنک عوامل تضاد و تفرقھمھ آن اموری کھ روزی عوامل مشترک زندگی زناشوئی بھ حساب می آمد این

نی . یعیشودی منجر مد بھ تضادھای بیشتراصوال ھر چھ کھ ازدواجی با مشترکات نفسانی بیشتری پدید آمده باش – ۴٢ستند ھدیدتری ش. زیرا اشتراکات و تفاھمات مشترک زمینۀ خودپرستی ھای شوندرکات خود موضوع اختالفات می مشترت بشکند را بر س یت تو. زیرا آنکھ ھمسر نامیده می شود ذاتا رسالت دارد تمامذا بھ نبردی شدیدتر منجر میشوندو ل

و لذا عمر .د داردبھ ھای بیشتری در طرفین وجوپس ھر چھ کھ اشتراکات و تفاھمات بیشتری در میان باشد حر. ستبیشتر ا مراتب و اعتقادی، بھ ازدواجھای خارج از اشتراکات نژادی و طبقاتی و فرھنگی و حرفھ ای و سلیقھ ایکمتر اب جنگیشتری دارد و اسبھمسر ھر کسی ھر چھ کھ شباھت ھای کمتری با او داشتھ باشد تفاھم و دوستی ب

.است ھ معنای باست کھ زی ازدواج است بھ معنای واکنش بدن برای رھائی از خویشتننیاز جنسی کھ علت العلل غری – ۴٣

است . گریز از تنھائی می باشد ، گریز از تنی بدون روح . زیرا رابطھ جنسی عین ھمآغوشی تن با روح امن و روحی نا آدم بی حوا مثل تن بی روح است و حوا بدون آدم مثل روح عریان و بی تن و بی خانھ است – ۴۴

حوا .واره استآنھ و بیقرار و پریشان . آدم بدون حوا مثل خانھ ای بی صاحب است و حوا بدون آدم مثل آدمی بی خابرای ای وجودی، معنواح .امنیت و حراست است مثابھمعنا و روح و ھویت است و آدم برای حوا بھ مثابھبرای آدم بھ

آدم است و آدم ھم مادۀ وجود حواست.

Page 10: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

١٠

عاطفی و حمایت ت معنویدم از حوا امنی آحوا از آدم امنیت دنیوی و مادی می خواھد و نھایتا پول می خواھد و – ۴۵و بھ . این د جود استواین مبادلھ ماده و معناست . حوا ، معنای وجود است و آدم ھم مادۀ و روحانی می خواھد . و

ا را می م خود حورد . آدبھ جیب آدم دارد و آدم نظر بھ خود حوا داماده و معنای وجود انسان ھستند . حوا نظر مثابھ خواھد ولی حوا ، درآمد و خواص مادی آدم را می خواھد .

ود خدواج در زی بھ ازنیا بھ ھمین دلیل زن پولدار کھ نیاز مادی نداشتھ باشد و امنیت دنیوی اش تأمین باشد – ۴۶

ی است.حوا نیازی جسمانی و معیشتیک نیاز روحانی است ولی برای . نیاز بھ ازدواج برای آدم نمیبیند عنی دن است یشپرستیده برای حوا ، نیاز برتری پدید می آید کھ نیاز بھ محبوب بودن و پس از تأمین نیاز دنیوی – ۴٧

نیازی تعاقب بیم ت کھوجود مردی کھ مستمرا نازش را بکشد و او ناز کند . واین نیاز معنوی و روحی حوا بھ آدم اس مادی اش پدید می آید .

ردی کھ منتھی م ناز بزرگترین راز وجود زن است و غیر منطقی ترین خصیصھ وجودی او در رابطھ با مرد است – ۴٨

مردی کھ ر قبالاو را دوست داشتھ باشد . ناز محصول عشق مرد بھ زن است و آن بدین معناست کھ زن می خواھد د مادی و یازھایو احساس بی نیازی و خدایگونگی داشتھ باشد و لذا مرد برای برآورده کردن ن عاشق اوست ادعا

جنسی زن بایستی منتش را بکشد و زن بھ صورت لطفی بھ مرد ، خدمات او را بپذیرد. ت .ر ناز اوسمرد بھ زن ، موجب پیدایش احساس و باور خدائی در زن می شود و این مسئلھ عرصھ ظھوعشق – ۴٩ از رین ھمان ناز زن بھ معنای خلع مسئولیت و سلب وظیفھ نمودن او از خویشتن در قبال مرد است . وا – ۵٠

کد است خوشبختی زن و احساس سعادت او در زندگیست و قلمرو پیدایش جنون و کینھ و عداوت بین زن و مر ھ نھایتا بھ خیانت و فروپاشی رابطھ می انجامد .

و این ستش کن !کنش عشق مرد است و بھ مرد چنین می گوید : اگر راست می گوئی مرا چون خدا پرناز زن وا – ۵١

نھ آدم اب آگاھاب ارتکقلمرو ظھور کفر آشکار در رابطھ آدم و حوا می باشد ھمانطور کھ این واقعھ در بھشت ازلی موج بھ گناه شد کھ نھایتا موجب خروج ھر دو از بھشت گردید .

ین ناز الۀ نخست زن ، ناز کردن لذت بخش ترین وجھ از رابطھ او با مرد است و برای مرد ھم در مرح برای – ۵٢

نون و جدچار کشیدن امری بھ غایت لذت بخش و شھوت زا می باشد ولی بتدریج بھ عذاب کشیده می شود و رابطھ شیطنت و تباھی می گردد .

محصو – ۵٣ فاسد نچھ کھ مآل ناز زن می باشد چھ در خانھ و چھ در بازار . شھوت افسار گسیختھ در مرد تماما

اخالقی بین زن و مرد را پدید می آورد و قلمرو پیدایش روسپی گری است ھمانا ناز زن است . د.قل می کنناز زن ھمان واقعھ ابلیس زده گی زن است و زن بدین طریق ابلیس نفس خود را بھ مرد منت – ۵۴ وه ست کھ عشرصھ عمل و رفتارش چیزی قابل توصیف منطقی و فرمالیستی نیست و ھمان چیزی اناز زن در ع – ۵۵

گری نامیده می شود . سوخ و رقع دال بر شھوانی دانست کھ در وا –ناز را می توان نوعی انرژی و یا رفتار و ھویت انرژیک جنسی – ۵۶

نرژی ابلیسی او دانست .حضور ابلیس در زن است و لذا بایستی ناز زن را ھویت و ا ک د و محر زن مول مردان ھرزه و بزھکار و زن باره در زن فقط بھ جستجوی ناز او ھستند و خود این نگاه در – ۵٧

ناز است . و نواع مکراد کھ بھ آنچھ کھ شیطنت زن و مکر و کید عظیم او نامیده می شود ھمان ناز است کھ ھزاران تو دار – ۵٨

خود زن را دیوانھ می سازد بازی خودنمائی سپی ھمان رو د و اینو از کنترل و اراده خارج می کن می کند و نھایتا صفتی اوست .

Page 11: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

١١

زنان روسپی قربانیان ناز خود ھستند یعنی قربانیان ابلیس . – ۵٩ رد .ناز ھمان اراده بھ پرستیده شدن زن است یعنی دعوی خدائی و ادعای بی نیازی در قبال م – ۶٠ ازھای ھم تا نیاجازه د زن با نازش می گوید : من ھیچ نیازی بھ تو ندارم پس بیا ناز و منت مرا بکش تا بھ تو – ۶١

مرا برآورده سازی . زیرا این توئی کھ نیازمند برآورده ساختن نیازھای منی . ختھ سار گسیچار شھوت افد نیز دزن با ناز کردنش عالوه بر اینکھ مردش را دچار جنون جنسی می کند خو – ۶٢و وی خیانتسسا بھ شود و آنگاه کھ دیگر مردش از ناز کشیدن خستھ شد او بھ انحرافات اخالقی دچار شده و چھ بمی

زنا می رود . و این عذاب ناز اوست . عرفت ما تقوا و بنامید کھ مختص زن مؤمنھ و "ناز بر حق"ناز دیگری در زن وجود دارد کھ می توان آن را – ۶٣

یال و مودن امنبھ معنای مھار نازاست و آن عین عصمت و تقوا و خویشتن داری اوست در قبال عشق مردش . این جام ری و انخود در قبال مرد محبوبش می باشد کھ پاسخی بھ عشق مرد است کھ بھ صورت خویشتن داخواھش ھای

اشد .بجھاد زن در قبال ناز ابلیسی می وظیفھ و تمکین بروز می کند . این ناز ضد ناز است و حاصل نا دھد ھما ز دست میآنچھ کھ زن را در قبال مرد محبوبش دچار عقده و کینھ می کند و نھایتا عشق مردش را ا – ۶۴

او را ی شکند وسرش م ناز است . زیرا مرد قادر نیست برای ھمیشھ و مستمرا بھ نازھای او پاسخ دھد و لذا نازش بر . ناز است ر قبالچ و افسرده می سازدکھ افسردگی جنسی و بسیاری از امراض ویژه زنانگی حاصل ناکامی دھیچ و پو

جنسی و ر افسردگییا دچارود و یا بھ انحرافات اخالقی و جنسی میسازد ی کھ ناز را مذھب زناشوئی خود میزن – ۶۵

این خود ود کھشگمان میبھ شوھرش بدبین و بد گردد و چھ بسا نسبتوسواس ھا مبتال می شود و بھ انواعروانی می عذابی عظیم است .

ی دیگر ھ شیوه اد بطریق بتوانقبال ناز ناکام خویش است کھ بدینزن در ھایتمارض نیز یکی دیگر از واکنش – ۶۶

د ی شوسی می و جنامراض جسمی و روان . این تمارض گاه براستی تبدیل بھ انواعمرد را بھ ترحم و نازکشی بکشاند کھ عذاب مکر اوست .

دین و معرفت و عصمت و سعادت زن چیزی جز حاصل جھاد او بر علیھ ناز خودش نیست . – ۶٧ زن را دوست دارد و تسلیم امیال اوست پس اگر زن ھم متقابال مرید ار – ۶٨ ین نباشد ا اده مردشچون مرد غریزتا

ابطھ الت در رو عد موجب تعدیل عھ والیت متقابل زناشوئی است کھرابطھ بھ تباھی و انھدام می رود . این ھمان واق شود و خانواده را بر حقش استوار می سازد .می ی طری زندگفل حقوق کمرد باطنا مرید زن است و زن بایستی ظاھرا و در امور دنیوی مرید مرد باشد . و این – ۶٩

نواده می شود .زناشوئی است کھ اگر رعایت نشود منجر بھ نابودی خا نھا حق تاین . وشتھ باشدیشھ و اعمال زن والیت دازن بر دل مرد والیت و فرمانروائی دارد و مرد ھم باید بر اند – ٧٠

رابطھ زناشوئی است کھ رعایتش باعث سعادت و عدم رعایت آن موجب شقاوت و تباھی است. ست ناشوئی از رابطھ زادعا ، محور ھمھ مناقشات اسرار آمیدعوی عشق آدم بھ حوا و امتحان حوا دربارۀ این – ٧١

زان پس ی گیرد وا پس مرکھ اصوال بندرت بر زبان می آید و از اسرار مگوی این رابطھ است . تا آنجا کھ آدم ادعایش انتقام حوا آغاز می شود .

یند ولی خدا بنش تفاده کند و بر جایحوا دربارۀ عشق آدم تردیدی ندارد ولی می خواھد از این عشق سوء اس – ٧٢

. واین عذاب حواست و حسرت ابدی او دربارۀ حماقتش . نیستبناگاه دیگر عشقی در میان میال و ات و طلب حوا می گوید : اگر راست می گوئی باید مرا بھ خاطر خودم دوست بداری و نھ بھ خاطر خود – ٧٣

و شرط است و در واقع ادعای خدائی است . شرایط خودت . واین طلب عشقی مطلق و بی قید

Page 12: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

١٢

واده و ریخی خاننھدام تاااین توقع عشق مطلق و بی قید و شرط حوا از آدم علت العلل تباھی رابطھ آدم و حوا و – ٧۴

مدخل دورۀ آخر الزمان و پایان تاریخ تمدن است . ھ پرستشیین عشق بو امتحان این عشق و تبدیل ا ی زن فقط در قبال عشق آدم استونازھا ھمھ مکرھا و بازیھا – ٧۵

مطلق . . سدا نمیشنارقولھ ای مدار نیست و چنین حوا تا قبل از رویاروئی با عشق آدم مطلقا از ھیچ مکر و نازی برخور – ٧۶

ذاھد و لخ می دمکر و ناز حوا تماما محصول عشق آدم است . وعشق واقعھ ای است کھ در مخلوق نسبت بھ خالق رعمده ین واقعھاذا در حوا از این لحاظ تقصیری ندارد زیرا این آدم است کھ چنین امری را بھ حوا القاء می کند و ل

عذابھا و مسئولیتھا و ھزینھ ھا بر آدم فرود می آید . ازی بر تن بھ زن اگر اھل دین و معرفت نشود در شکست عشق مرد ، تبدیل بھ یک تاجر جنسی می شود و دیگ – ٧٧

در غایت عشق آدم ، تھدید می کند .را عشق مرد نمی دھد و این بزرگترین خطری است کھ زن اقعیت نسی مرد وخورده در عشق نھایتا بھ این نتیجھ می رسد کھ : عشق کھ دروغ است ولی نیاز جزن شکست – ٧٨

است کھ دینگونھو تجارت کرد . و باری زدارد پس باید بر این اساس بطور منطقی و مناسب با بازار ، سرمایھ گ ل است .نت متقابو خیا ازدواجھای آخر الزمان بنا می شود کھ البتھ عمری بس کوتاه دارد و سراسر قرین بھ فسق وزنا

وما ضرر قانھ تمامرد ھم بنا بھ تجربھ شخصی و تاریخی اش نیز می بیند کھ عشق دوامی ندارد و ازدواج عاش – ٧٩

ر از بازا بایستی است . پس اصال نیازی بھ ازدواج نیست زیرا بھ لحاظ اقتصادی بھ صرفھ نیست پسخطر و ناکامی ی رفت .بال دیگربھ دن وآزاد استفاده کرد و ھر دوره ای را با زنی سپری نمود و تا توقعاتش فزونی گرفت رھایش کرد

وانی خوددوران ج ا بدون مرد ادامھ حیات دھد وو بدینگونھ است کھ زن بھ سوی کسب در آمد مستقل می رود ت – ٨٠

با مردان گوناگونی بھ سر میبرد و تالش میرا نیز در جھت ارضای غرایز مست فاده ترین استدی بیشکند با ھر مرمراار ندی بھ بدی فرزاش نیز از مری باشد و جھت رفع تنھائی لمادی را ببرد و برای دوران کھولت دارای استقالل ما

د و آن فرزند را برای خود نگھ می دارد . واین ھمان دورانی است کھ آغاز شده است . آورمی ض ائر امراساین دوران منجر بھ عذابھای عظیمی ھمچون جنونھای جنسی و امراض العالج جنسی و ایدز و – ٨١

وی شری بر رباریخ تنگونھ ژنتیکی و ھورمونی شده و لذا رابطھ زن و مرد را بھ کلی ممنوع و نابود می سازد و بدی زمین روی بھ انقراض می رود .

ست دم شده احوا بھ آ آدم و حوائی بھ واسطھ دخالت ابلیس کھ منجر بھ عشق آدم بھ حوا و ناز و مکرھایرابطھ – ٨٢

ھنسبت ب وت خودبھ سوی نابودی می رود و استمرار نسل بشر بر روی زمین ناممکن می شود و بدینگونھ ابلیس عدابلیس و نجات اراندازی راه ب آدم را بھ اجرا نھاده است . توبھ آدم از عشق بھ حوا و توبھ حوا از ناز و مکر بھ آدم تنھا

نسل بشر و رستگاری اوست . جمع را در خود حوائی بزرگترین راز عالم خلقت است کھ ھمھ اسرار بشری و بلکھ اسرار کائنات –عشق آدم – ٨٣

دارد . را ین واقعھاق آدم بھ حوا در حقیقت ھمان عشق او بھ جمال پروردگار است ولی این چھ رازی است کھ عش – ٨۴

تبدیل بھ عذاب نموده و موجب خلقت دوزخ و ضاللت آدم و عذاب ابدی او شده است . نون کسی ا کرا ت ا در دل آدم رخ می نماید ؟ عشق چگونھ واقعھ ای است ؟ این واقعھو اما چگونھ عشق حو – ٨۵

شرح نداده است اال بھ راز و رمز و استعاره و شعر . ال آدم بایستی صاحب دل باشد . چرا کھ ھر مردی عشق یعنی نقش بستن جمال حوا در آئینۀ دل آدم . پس او – ٨۶

. می باشداست کھ دارای گودی کوچکی در میانھ سینھ ای صاحب دل نیست زیرا دل ھمان قلب گوشتی نیست بلکھ نقطھدیگر اینکھ ھر دلی زنده نیست . وسوم اینکھ ھر دلی آئینھ نیست . پس ھر مردی عاشق بر جمال زنی نمی شود و

Page 13: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

١٣

بلکھ فقط دچار جاذبھ شھوانی و پائین تنھ زن می شود کھ در واقع پس از رابطھ جنسی اتفاق می افتد و آن ابتالی شھوانی است و نھ عشق .

وو چانھ ب و دھانمان سر و صورت اوست : زلف و پیشانی و چشم و ابرو و گونھ و بینی و لجمال زن دقیقا ھ – ٨٧

سر و گردن . عنی . یباشد باشد و این یعنی دلش آئینھ مردی عاشق بر جمال زنی می شود کھ صاحب بصیرت و بینائی دل – ٨٨

نظر کند .مردی کھ اھل دل باشد و مقیم در دل خویش باشد و از آنجا بر جمال زن مردی کھ از دلش بر جمال زن نظر می کند در او سیمائی قدسی می بیند و اینست راز عشق . – ٨٩ ردد .گمرد صاحب دلی بینا عموما عاشق است بر عالم و آدمیان و خصوصا بر زن خاصی عاشق می – ٩٠ سبت بھ سیت زن نکھ حاصل انکار و ابلیآنچھ کھ عشق مرد بھ زن را بھ شھوت می آالید ناز و عشوه زن است – ٩١

شیطنت و ن ھمانعشق مرد می باشد کھ قصد نابودی عشق مرد را دارد و تبدیل آن بھ شھوت و دریوزگی مرد . و ای پلیدی زن است .

ی سازد ومالعاده واقعھ نقش بستن جمال زن در دل مرد ، زن را بھ ناگاه مست و دیوانھ و نیز شجاع و خارق – ٩٢ ش را .ویژه ا او را دگر می کند و استعدادھای نھانش را بھ فعل می آورد از جملھ مکر و نازھ بسا سرنوشت چ زن این امر کشاند و مرد عاشق ، مردی مؤمن و با معرفت است و لذا زن را بھ عرصۀ معنویت و خالقیت ھا می – ٩٣

تا زنان ذا ز سائردپرست می کند و ناز زن معشوق از نارا دچار کبر و غرور مالیخولیائی می سازد و خودبین و خو ھای عادیکس نازمتفاوت است و نازی آزادی بخش و استقالل طلبانھ و استکباری است و کوس اناالحق می زند بھ ع

کھ نازی ملتمسانھ و خودفروشانھ است . ین عشق اعرفانی می شود . عشق جمالی ، عشق پاک و تعالی بخش است و ھمین عشق است کھ زمینۀ عشق – ٩۴

ن عشق رایکھ ا در زن یعنی در معشوق ھم موجب بیداری و تکامل معنوی است ھر چند کھ زن غریزتا تالش می کندھید رادف شصورت حفظ عفت، مت . این ھمان عشق است کھ پیامبر اسالم عاشقش را درتبدیل بھ عشق جنسی کند

ت ز تجلیاایکی . عشققدسی پروردگار در صورت خاکی بشر : شاھد بر جمالمیداند. و شھید از مقام شاھد بودن است مقام کشف و شھود عرفانی است .

شق در زیرا عا عشق جمالی یا بھ وصال جسمانی نمی رسد و اگرھم برسد شدیدا ناکام شده و شکست می خورد – ٩۵

د و بلکھق می شوخاکی و دنیوی و پست معشوتجربھ جسمانی و دنیوی با معشوق خود بھ ناگاه مواجھ با واقعیت ھ به نباشد س ھمراخود را با شیطان روبرو می یابد کھ ماسک خدا بر صورت زده است . عشق جمالی اگر با معرفت نف اند .اشد گمراھی منجر می شود و عاشق را با کل جھان و جھانیان بھ بن بست و غایت بدبینی می رس

ر واحدیموھمان تجربھ حیات توحیدی برای عاشق است کھ کل ھستی اش را بر محور اتجربھ عشق جمالی – ٩۶

انی حتمیصال جسموناکامی این عشق در سازد و لذا می تواند زمینۀ عشق الھی باشد . وسامان می دھد و متحد می سا معشوقب. وچھ اندکشیسر منشأ این جمال یعنی خداوند ماست و این ناکامی خود بھ یاری معرفت فرد عاشق را بھ

در .وده استبداوند خق مورد نظر و نگاه را ھم در بلند مدت بھ خود می آورد و بھ راه ھدایت می کشاند زیرا معشوانھ د مؤمن خدل مر حقیقت این نگاه خداوند از منظر دل عاشق بر معشوق است کھ مولد آن جمال قدسی می باشد زیرا

ن بھ کل جھان نگاھی عاشقانھ دارد .خداست . و اینست کھ مرد مؤم ن تلخی ت ولی ایاینست کھ ازدواج و زناشوئی حاصل عشق جمالی در عالم خاک تجربھ ای بس تلخ و ناگوار اس – ٩٧

و ناکامی در بلند مدت موجب بیداری در طرفین است . ی برای ت و جدائد و با وقوع شکسمتأسفانھ اکثر انسانھا ھرگز داستان عشق ھای ناکام را پیگیری نمی کنن – ٩٨

یک بھ ین را ھرو طرف د در حالیکھ حق عشق جمالی اتفاقا در دورۀ فراق آشکار می شودنھمیشھ پرونده اش را می بند گونھ ای بیدار و رھنمون می کند .

Page 14: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

١٤

بھ اشق راع عشق جمالی چھ بھ وصال جسمانی انجامد و چھ ھرگز وصالی رخ ندھد بھ دو شیوه متفاوت فرد – ٩٩

تر و یار زاللرا بس سوی خداوند ھدایت می کند کھ البتھ عشق بدون وصال جسمانی اگر بھ ھمراه معرفت باشد این راهو فراق ھ شکستبسریعتر طی می کند و خسارت کمتری بھ ھمراه دارد . ولی عشقی کھ بھ وصال انجامد و سپس منجر

ھای اقا زخمد و اتفچند کھ ضربات عمیقتری بر عاشق بر جای می گذارشود بسیار پختھ تر و عمیق تر عمل می کند ھر ین ھان چنجحاصل از این نوع وصال ھمان موتور محرکھ عاشق بھ سوی اصل آن جمال است . ھمھ عارفان بزرگ

ناکامی ای را در عشق پشت سر داشتھ اند .

نکھ اصل از آن ای د و او را لعن نماید و بدترشکست بدان بدترین کار عاشق اینست کھ معشوق خود را مسبب – ١٠٠ عشق را منکر شود و یا لعنت نماید کھ چنین وضعی منجر بھ تباھی و ھالکت روح عاشق می شود.

ز اراده پس اتھی این اراده بھ ازدواج ھمان اراده بھ گریز از احساس تنھائی و پوچی و ناامنی روانی است من – ١٠١

یش روی پرمانی ر دو طرف می شکند زیرا تنھائی را تشدید نموده و بھ صورت درد بی دازدواج بر سر صاحبش در ھ قادر نیست کھ خود یا دیگری را ا ت حساس نجااز این می نھد . یعنی ھر یک از طرفین بھ وضوح می بیند کھ مطلقا

ضر و خودش حا ھد درکھ بخوا دھد . زیرا آدمی در تنھائی جسمانی خود در انزوا می تواند بھ لحاظ روانی ھر کسی رادیگر قادر ی می کندو زندگمجسم نماید و از تنھائی خارج شود ولی آنگاه کھ خود آن فرد در مقابل تو قرار دارد و با ت ودوری "ی روان زمینۀ ھنیستی کھ او را در درون خود آوری و لذا احساس تنھائی ھزار چندان می شود . این واقع

ت و کدیگر اسی با یچھ کھ منشأ عداوت و تشنج رابطھ زن و شوھر است ناکامی در ارتباط باطنمی باشد . آن "دوستیطالق ھا سیاری ازبد. نارتلخی این واقعیت کھ کھ در کنار ھمدیگر ولی بیگانھ از ھمدیگرند و راھی بھ درون ھمدیگر ند

. وندی خارج شز تنھائدرک نموده و امدیگر را دھد کھ در دوری از یکدیگر بھتر می توانند ھبراساس این تجربھ رخ می این مسئلھ برای زن بسیار شدیدتر است .

جدال لت اصلیو نیز ع اراده بھ گریز از تنھائی در تصمیم بھ ازدواج بزرگترین تصور و توقع از ازدواج است – ١٠٢

ا بھ اوجرنھائی ا ازدواج احساس تو سوء تفاھم و طالق است و نیز بزرگترین خطا در درک فلسفھ ازدواج است زیر خود رسانیده و تبدیل بھ یک حقیقت و درد العالج می سازد .

ینست کھ ھیچ توئی ترین رابطھ ھاست . وحقیقت ا –توئی است و من –ازدواج یک رابطھ بسیار شدید من – ١٠٣

مانع "من"و تا ش . رویاروئی دمنی قادر بھ برقراری رابطھ باطنی و وصال روانی با دیگری نیست مخصوصا ھمسر. است ل رابطھط و حال بھ عنوان راب "او"استمرار رابطھ زناشوئی وجود یک لذا تنھا بستر برقراری رابطھ می باشد .و

امروزه در ھر خانھ ای ھمان تلویزیون است کھ یک رابط عمومی محسوب می گردد . "او"این

این ئی ھستند .ھای رابط زناشو "او"، یک تلویزیون و غیره یک فاسقست، ، یک دوخانوادۀ طرفین زناشوئی – ١٠۴ رابطھ نیز می باشد . بھ ھمان میزان کھ بستر و علت رابطھ است نھایتا موجب نابودی "او"

ین قراری چنتوان بر راز نجات فرد از احساس تنھائی ھمانا برقراری رابطھ قلبی است یعنی رابطھ روحانی . و – ١٠۵شد مؤمن با زنده و ای یک توان معنوی و روانی و عرفانی است . و کسی چنین توانی را داراست کھ دارای دلیرابطھ

بھ نی انسان.یعشود ذات خود می تواند با دیگران ھم مربوط متصل بھیعنی با ذات خود مربوط شده باشد زیرا انسان ی رابطھ وا و قحطو از احساس تنھائی و انزمی شود میزانی کھ توانستھ با خودش مربوط شود با دیگران ھم مربوط

واند تت کھ میویش اسخمی بھ واسطھ خدای نجات می یابد . ارتباط با خود ھمان ارتباط با خدای ذات خویشتن است و آدبا ون با ھو ن انسابا دیگری رابطھ ای قلبی و روحی برقرار کند یعنی بھ واسطھ ھوی (او) وجود خویش . و این ھما

ویت است . این منی است کھ دارای اوی ذات است و بھ ذاتش ملحق شده است . ھ

ابطھ با راری حداقل ربی ایمان ) جز بھ واسطھ یک فرد سوم قادر بھ برق –بی خدا –بی ھویت (بی او انسان – ١٠۶وئی است زناش رابطھ سر خود نیست یعنی یک او . این او یا یک انسان مؤمن و صدیق و با معرفت است کھ دوستمھ

ئی است .زناشو یرانگر رابطھوو این رابطھ را بر حق استوار می سازد و یا یک انسان کافر و بی ھویت است کھ

ی ل بھ افراد فامیل ، دوستان ، جامعھ و غیره است . حت مرد بی ھویت برای برقراری رابطھ با ھمسرش متوس – ١٠٧ج استفاده کند . حتی برای برقراری رابطھ برای گذران ساعتی در کنار ھمسرش بایستی از یک فیلم سینمائی و مھی

جنسی با ھمسرش بایستی از یک واسطھ بشری یا ھنری یا داروئی استفاده کند . بسیاری فقط بھ یاری مستی و نشئگی

Page 15: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

١٥

در رابطھ "او" راز "آرامش در حضور دیگران "می توانند با ھمسر خود مربوط شوند و حتی گفتگوئی کنند . زناشوئی است . اینست کھ بسیاری از زن و شوھر ھا فقط با حضور میھمان قادر بھ تحمل یکدیگرند . یا باید میھمانی

ل نمایند . واین وضعیت مانی بروند و در غیر اینصورت حداکثر پای تلویزیون می توانند یکدیگر را تحم یھبدھند و یا مبد و لذا امروزه در فرھنگھای آزاد غربی ، داشتن یک فاسق در زندگی زناشوئی تبدیل بھ گاه تا رختخواب ادامھ می یا یک قاعده عرفی شده است.

ت . اشوئی اسدر زندگی زن "او"داشتن یک شغل بیرونی و کال اشتغال برای زن فقط بھ معنای داشتن یک – ١٠٨

ھمکاران محیط کار نقش این او را ایفا می کنند .

جبور کھ مرد م در زناشوئی ناممکن تر است شرایط بھ سوئی می رود "او"ر زندگیھای سنتی تر کھ حضور د – ١٠٩ است تا حد امکان در خانھ نباشد .

سیارند .شوھرھائی کھ حتی رسما طالق گرفتھ و با طالق در کنار یکدیگر زندگی می کنند ب زن و – ١١٠

استمرار وا راز بقا ایفا می کند و تنھ "او"مھمترین نقش را بھ عنوان یک سنتی وجود فرزنددر زندگی ھای – ١١١

خانواده است . فرزند بھ عنوان حلقھ اتصال و استحکام زناشوئی فقط بھ ھمین معناست .

این اراست کھدر یک زناشوئی بھ ظاھر موفق ھر یک از طرفین اوی خاص خودش را در پنھان یا آشکار د – ١١٢ ھمان میزان کھ راز استمرار زناشوئی ھستند می توانند علت جدائی ھم باشند . اوھا بھ

ھ این اوھر دو ب یک زناشوئی بھ راستی سالم و صادقانھ و مستحکم آن است کھ اوی واحدی در میان باشد کھ – ١١٣

پیر و امام ھدایت است . مثابھایمان داشتھ باشند . این او یک انسان صدیق و مؤمن بھ

این .نیازند فقط زن و شوھری کھ ھر دو دارای ایمانی روشن و خالص ھستند از وجود یک اوی بیرونی بی – ١١۴ھ وھر ھم بشزن و او ھمان خدای پنھان است . چنین زن و شوھرھائی البتھ بسیار بسیار نادرند . حتی مؤمن ترین

در ان شوھرشبا ایم . زیرا طبق کالم خدا ، زن ھموارهوجود یک امام بیرونی برای حجت ایمان خود نیازمند ھستند اشد و برسیده و خدای شوھرش را بزرگترین ھووی خود می داند مگر اینکھ بھ اخالص و کمال در ایمانتضاد است

مستمرا مشغول جھاد با نفس خود باشد .

وبی کسی ھراس از ئی ھم ندارند فقطآنان را کھ دلی نیست و یا دلشان سنگ و مرده است اصوال احساس تنھا – ١١۵ ین آدماوحشت از مرگ و نیستی دارند و دوست دارند ھمیشھ فرد یا افرادی در کنار خود داشتھ باشند . محتاج ھا اساسا

حسوب مالشان بیمھ ھستند و کسانی کھ چون ارباب و حافظ بر باالی سرشان باشند کھ مسئول حیات و رزق و اعمساب شده تلقی معاملھ کامال ح جنسی است و یک -یاسیس -نوع آدمھا ھم یک ازدواج اقتصادی شوند . ازدواج این

اقعھ ای ھ آنھم وکی دھد میابد و در غیر اینصورت طالق رخ جارت آنھا را ارضاء کند ادامھ میشود و تا زمانیکھ این تمی سیاسی است . –کامال اقتصادی

ین ت زیرا اده تر اسنیمھ جانی در دل دارند و عاطفھ ای دارند بسیار پیچی ولی ازدواج برای کسانی کھ ھنوز – ١١۶

شکل ر دچار متسریع تر ھستند ونوع آدمھا عالوه بر نیازھای دنیوی ، نیاز معنوی و روانی ھم دارند و لذا متوقع شوند و مشکل زناشوئی این آدمھا را ھیچکس نمی فھمد حتی خودشان .می

ھائی بد کھ تنھ رشد یانی کسی می تواند ازدواج موفق و آرام و متینی داشتھ باشد و در این رابطاز جنبۀ روا – ١١٧بھ گر اینکھمت دھد خود را درک کرده و پذیرفتھ باشد و از ھمسرش توقع نداشتھ باشد کھ او را از این احساس نجا

سی ک. چنین ی سازدیل بھ یک دانشگاه روحانیک جھاد معنوی و معرفتی و دینی ھمت گمارد و زندگی زناشوئی را تبدرا بھ زناشوئی زندگی وبایستی امیال و توقعات دنیوی خود را بھ حداقل رسانده باشد و فرد مؤمن و اھل معرفت باشد

عنوان کانون تنبلی و کھولت و عافیت طلبی و حیات حیوانی نخواستھ باشد .

اثبات ولطھ گری ه پروار سازی غرایز است . یا میدان جنگ جنون و سزندگی زناشوئی یا یک طویلھ و کارگا – ١١٨ منیت است . ویا دانشگاه روح است .

Page 16: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

١٦

ی کرده خود تلق ج ترین زناشوئی از آن کسانی است کھ ھمسر خود را فقط وسیلھ خوشبختیناکامترین و متشن – ١١٩ ین نگاه بھ ازدواج است .اند . یعنی ازدواج کرده اند تا خوشبخت شوند . این احمقانھ تر

دشناسی آئینۀ خو و زناشوئی اینست کھ ھر یک از طرفین این رابطھ رابر حق ترین نگاه و نیت بھ ازدواج – ١٢٠

ویت ھنھائی و تحق بھ خود بداند و این واقعھ را سرآغاز راھی برای رسیدن بھ خویشتن خویش قرار دارد و آن رسیدنوظیفھ عرفت وین رابطھ دوستانھ ای ھمان صدق و صمیمیت است کھ جز بر ایمان و م. وتنھا ابزار چنذاتی است

شناسی و مسئولیت پذیری ممکن نمی شود .

ولو است جودی دوقھیچکس بھ خودی خود و بھ تنھائی قادر بھ طی طریق بھ ھیچ سوئی نیست . انسان ذاتا مو – ١٢١کامل نوع ت گی می شود کھ بھ بھشت و یا دوزخ می رسد کھ دوو بھ ھمراه ھم جنس خویش است کھ سالک راه زند

ا ز بازی بجرود و باست . آنکھ ازدواج نمی کند و از آن می گریزد از زندگی می گریزد و نمی خواھد بھ ھیچ راھی پوستۀ میرای دنیا ھیچ کار دیگری نمی کند .

.می شود ر کسی بھ ناگاه با خودش روبروآغاز سیر و سلوک باطنی انسان است و ھزندگی زناشوئی سر – ١٢٢

ھ درست ی کنند کحساس مواینست کھ آنھائی کھ بھ قصد فرار از تنھائی و رویاروئی با خود ازدواج می کنند بھ ناگاه ا. ویندز را میجاه گریرد و از ھمان آغاز از ھمان چیزی کھ می ھراسیده اند دچارش شده اند و لذا احساس فریب می کنن

زدواج را و لذا ا می یابندبزرگترین سوء تفاھمی است کھ آدمھا در ازدواج خود با آن روبرویند و ھرگز آن را در ناین و بدبختی می پندارند.

زھای رضاء نیااذا برای لآنھائی کھ از روبرو شدن با خود گریزانند ازدواج را بزرگترین دام زندگی می دانند و – ١٢٣

از نند و پسذران کگحشاء و ھرزگی می روند . زیرا با ھرکسی بیش از ساعتی نمی توانند غریزی خود جبرا بھ سوی فنی تجوی کسادر جس . این نوع آدمھا ھموارهخود روبرویند و از آن می گریزند برآورده شدن نیاز جنسی با تمامیت

آنھا را نشناسندھستند ن امر ھمی . ودندارن ئی با خود رارگز میل آشنا. اینان غریبھ پرست ھستند زیرا ھکھ مطلقا . سپی گرییعنی رو د و اینن را از این فرد بفرد دیگری میکشانافزاید و مستمرا آنامستمرا بر احساس تنھائی آنھا می

سر) خودش (ھمشناختھ می شود از جملھ خود انسان ھم فقط در رابطھ با ضد ضدشبھ واسطھ ھر چیزی فقط – ١٢۴

ا خود ببرو شدن لزم روا بشناسد و با خود آشنا و دوست شود و از تنھائی نجات یابد . و این کار مستمی تواند خود رھ در مرحل یاروئیاست یعنی پذیرش تنھائی خود . و ھمسر کسی است کھ تو را با خودت روبرو می کند کھ در این رو

لیکھ . در حا ھ بیابداینگون رامیل ندارد خود نخست جز بزدلی ، نیاز ، ھراس و جھل و جنون درک نمی شود و لذا کسی این فقط صفحھ اول از کتاب وجود است .

آنچھ کھ رسد . و آدمی تا با ضد خودش یعنی ھمسرش بھ انس و الفت نرسد با خودش بھ آشنائی و دوستی نمی – ١٢۵

ر میان دل د تن است و رازموجب انس و الفت می شود خدمت ، انجام وظیفھ ، صبر ، خویشتن داری و از خود گذشس و ق بھ انگز موف نھادن و متواضع گشتن . آنکھ می خواھد خود را بھ عنوان انسانی بزرگ بھ ھمسرش اثبات کند ھر ست .یشتن االفت با ھمسرش نمی شود بھ زبان ساده راز پیروزی در زناشوئی جنگ مستمر با تکبر و غرور خو

قران معنا در وحوا یعنی بین انسان و روحش ، جز خدا حائل نیست و این بین زن و شوھر یعنی بین آدم – ١٢۶

م ھده و با زدیک شبھ ھمدیگر ن "او"مذکور است . و لذا بھ میزانی کھ طرفین بھ حکم خدا تن در می دھند از طریق مأنوس می شوند و از تنھائی بدر می آیند .

خیم تر وضز بھ روز نیاید و اطاعت نشود دیواری حائل است کھ رودر رابطھ زناشوئی کھ خدا نباشد و بھ یاد – ١٢٧

و ی نھذواما خدای .بلند تر می شود و این دو پشت این دیوار روز بھ روز از یکدیگر دورتر و بیگانھ تر می شوند دام است ت ھر کی لیس منفردی ھر یک نمی تواند این دو را بھ ھم برساند و آشنا سازد و بلکھ این خدای منی کھ نام اب

این ر است کھیت قادعلت العلل دوری آنھاست . فقط خدا و ایمان یک فرد سوم (او) بھ عنوان یک دوست و امام ھدا دیوار را از میانشان بردارد : نھ من و نھ تو فقط او .

ی برند وپناه م ودبسیاری از زن و شوھرھای سنتی از ھمان فردای زندگی مشترک بھ نژاد و خانواده ھای خ – ١٢٨

اه کفر ران یعنی ت پدرآنھا را واسط رابطھ خود می سازند و این ھمان راه و روش نژاد پرستانھ زندگی و پیروی از سن است .

Page 17: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

١٧

ھ بیگانھمبدل ب برای زن و شوھری کھ یک اوی صدیق وجود ندارد نزدیکترین حد زناشوئی یعنی رابطھ جنسی – ١٢٩

ج ترین نوع ھ کابوس بدل برابطھ می شود و این امر کھ اساس غریزی ازدواج است از ھمان آغاز م ترین و متشنوحا ، سما و رابطھ جزندگی زناشوئی می شود . کھ این کابوس برای زن دو صد چندان ھولناکتر است زیرا زن در این ر

ند .کوانی عمل می یک مفعول است و بدون رابطھ قلبی این رابطھ عذابی عظیم است و بھ صورت شکنجھ ر

بدون رابطھ قلبی یعنی بدون وجود یک ھوی معنوی در رابطھ ، ارتباط جنسی بین زن و شوھ – ١٣٠ ھ ب تبدیل ر ماھیتاو ھ یاری ابود کھ یک زنای پنھان می شود زیرا بھ طور خواستھ و ناخواستھ یک فرد سوم در ذھن ھر یک پیدا می ش

ج و بیگانگی میاین رابطھ ممکن شود . وخود این م نھان پو طالق کشاند سئلھ بتدریج رابطھ جنسی را بھ عذاب و تشن پیش از طالق رسمی رخ می دھد .

یمان استاھ واسطھ سخن از رابطھ قلبی متقابل بین زن و شوھر ھمان رابطھ متکی بر ایمان است زیرا فقط ب – ١٣١

اھم آمیز فتگوی تفگی یک . بدون این ایمان حت ئرین را پیدا میکندراری رابطھ با ساکھ دل انسان زنده شده و امکان برق ھمان موضوعات مشترک عادی ھم بین زن و شوھر ممکن نمی شود و ھر سخنی زمینۀ یک جدال است و اتفاقا

بیشترین جدالھا را پدید می آورد .

آنگاه کھ ایمان در میان نباشد دلی ھم در میان نمی آید و رابطھ جنس – ١٣٢ ت و زن وجسمی اس ی یک رابطھ صرفاانس بھ اشد د منجرشوھر فقط ابزار استمناء یکدیگرند و ھر کس مشغول خود ارضائی است . ولذا رابطھ جنسی کھ بای

و زنا و مھ خیانتع مقد و الفت شود زمینۀ اشد کینھ و عداوت می شود و لذت رابطھ تبدیل بھ عذاب می گردد و این وض طالق است .

دواج ؤمنان ازمفقط با از این منظر است کھ درک می کنیم کھ چرا خداوند در قرآن کریم مؤمنان را امر کرده کھ – ١٣٣

اسی و خداشن معرفت کنند . زیرا ازدواج یک مؤمن با یک کافر دل ، بزرگترین عذاب ممکن است کھ اگر فرد مؤمن اھلناسی ابلیس ش وشناسی دھد . ولی اگر اھل معرفت باشد بھ کمال خدانباشد در این ازدواج چھ بسا ایمانش را از دست ب

ن سی در اییس شناو اخالص و توحید می رسد زیرا ھمزیستی مؤمن با کافر مثل رویاروئی با ابلیس است و غایت ابل نوع زناشوئی ممکن می شود کھ اساس خداشناسی توحیدی محسوب می شود .

ردکھ ھر فردی واج تن و روح است و این ھمان واقعھ توحید در انسان است .ھدف ذاتی ازدواج ھمانا ازد – ١٣۴

تنھائی نجات از ی برایرابطھ بھ واسطھ رویاروئی با اشد تنھائی خودش و بھ دلیل درک اشد ناکامی در وصال با دیگرود ن ملحق شبھ آ جوید وخود ، مجبور می شود کھ بھ خدای ذات خودش پناه ببرد و روح خود را در اعماق ذات خود ب

ین صورت ار غیر دو از بیگانگی نجات یابد . وکسی کھ حقوق زناشوئی را رعایت کند مستحق چنین مقامی می شود و و و بستاندا از ارروز بھ روز در بدر تر و در یوزه تر و روسپی صفت تر می شود تا کسی را بیابد کھ تنھائی اش

ت یعنی لنفسھ اساکارخانۀ ره یابی بھ سوی ذات و رسیدن بھ حیات و ھستی فی ، چنین کسی وجود ندارد . زناشوئی رسیدن بھ مقام یگانگی و بی نیازی است و وصال تن بھ روح خویشتن .

را عذابیرا مستمزتجربھ کافران از ازدواج و زناشوئی بتدریج آنھا را بھ سوی انقراض زناشوئی می کشاند – ١٣۵

ھ حاصلش کن است ه می شود . واین ھمان واقعھ ای است کھ امروزه در جھان در حال رخ نمودزندگی زناشوئی افزود د .ی کشانرشد جھانی ھمجنس گرائی و انواع امراض جنسی می باشد کھ نسل کافران را در جھان بھ نابودی م

ا ھم کدیگر رفت با یس و الامروزه زن و شوھری کھ امام ھدایت واحد و مشترکی ندارند امکان حداقل ان – ١٣۶. ایت باشدمام ھدا. امروزه خانھ ای بر حق خود استوار است و مھد محبت و رشد و معنویت است کھ دارای ندارند

خانوادۀ بی ھو ، خانواده ای بی بنیاد است . وھو در عرصۀ ظھور ھمان امام ھدایت است .

عنا مدر این ا بتوانداست و لذا باید مرید دل او باشد ت زن بھ لحاظ ھویت معنوی مخلوق عشق دل مرد خویش – ١٣٧ز اھ آن را و گرن کھ عرصھ ھویت و عزت و محبت و احساس وجود و رونق حیات زنانھ اوست باقی بماند و رشد کند

یت الوو این ھمان دست می دھد و پوچ شده و جبرا بھ روسپی گری پنھان و آشکار می رود کھ قلمرو نابودی اوست . ست کھ بھال مرد پذیری زن نسبت بھ شوھر است . والیت پذیری ھمان محبت پذیری و تعھد و مسئولیت نسبت بھ د

بر شوھر را محبت . زنی کھ از اراده قلبی شوھر اطاعت نکنددت نسبت بھ امر شوھر بروز می کندصورت اطاعت و ارا . رودان میان و ھرزگسوی دریوزگی نامحرم وجود می افتد و بھدھد و بھ قحطی از دستش میکند و نھایتا حرام میخود

Page 18: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

١٨

ومی دارد را دوست ن ھمسرش را قلبا امر بھ اطاعت از احکام دین خدا و انجام وظایف ننماید اوکھ مردی ھم – ١٣٨لکھ و ب ل باشدنمی خواھد مسئو این بدان معناست کھ والیت وجودی خود را بھ عنوان یک مرد پذیرا نشده است و

ی دھد مبھ زنش رطی کھشد و بازیگر باقی بماند . او از طریق بھ اصطالح آزادی بی قید و خواھد کھ ھمواره بی تعھ میفساد و . و این باشد ھر زنی او او را بھ خودش وا می نھد عمال خود را بی قید و شرط و غیر متعھد می خواھد تا ب

ق و آزادی توجیھ می کند . درست بھ ھمین دلیل زن ھمکر و بی مسئولیتی خود را تحت عنوان عش ن از چنیم قلبا ی بیزار است .مرد

نون محض زن ومرد یک جبرابری زن ومرد مثل ظرف و مظروف ھستند مثل تن و روح ھستند و لذا شعار – ١٣٩

آمده و ھ پدیدکاست است و قلمرو نابودی زناشوئی و تعھدات رابطھ است . برابری زن ومرد ابلیسی ترین شعاری خصم نوع بشر است و این شعار را جز احمقان و مفسدین پیروی نمی کنند .

نسی است.عشق غیر متعھد ، فلسفھ تقدیس و توجیھ خیانت و بی وفائی و تبدیل انسان بھ یک شئی ج – ١۴٠

گریز از ھ معنایبند در واقع ارادۀ بھ ازدواج در خانواده ھای سنتی کھ غرق در وراثت و نژاد پرستی ھست – ١۴١

ر است کھشدیدت ازدحام و ظلمت تاریخ و خاندان و راھی بھ سوی تنھائی خویش است . این مسئلھ در مورد دخترانو از شجره را خارج و امکانی کھ بتوانند خودآزادی می دانند و پدید آوردن شرایط مثابھازدواج را برای خود بھ

ینی و یزه ای دال انگ. این طبیعی ترین انگیزه برای ازدواج است کھ در عین حو بشناسند مان نژاد ، تجربھ کنندسازگیزه ای چنین ان . درستاد ازدواجی موفق و رشد دھنده معرفتی است و لذا اگر بر موازین دینی و اخالقی و عقالنی باش

ز حدود ارط آنکھ بھ ش .است و نیز دینی تر از ازدواج ھمسر ھر چھ از اشتراکات نژادی دورتر باشد مقبولتر و معقولترا قبل را جوانھاشد زیاخالقی خارج نباشد . این نوع ازدواج کھ بھترین نوع ازدواج است امروزه در حال انقراض می ب

تعھدمع و غیر امشروھ روابطی ندر جامعھ و مدرسھ امکان برقراری روابط آزاد را دارا ھستند و چھ بسا ب ازدواج ازم و متعھد ندگی سالد یک زمی شوند کھ اساس ازدواجی بیمار و آلوده را فراھم می آورد و فرد قبل از اینکھ بتوان مبتال

سئلھ در . این م ده استو عاقالنھ ای را تجربھ کند و خود را بیازماید آزادی اختیار و سالمت نفس خود را از دست دااشند . بداده ادی غیر متعھد عصمت و صداقت خود را از دستمورد دختران بدتر است بھ خصوص اینکھ در این آز

است کھ اراده وزیرا اساس یک زندگی مشترک آزاد و سالم ھمانا صداقت است . صداقت اساس آزادی انتخاب و عقل ش سرند با ھممی توادر روابط نامشروع و غیر متعھد لکھ دار می شود . کسی کھ قبال بھ فرد دیگری مبتال شده ن

و سرش روبرت با ھمرا از دست داده است و نمی تواند ھمانگونھ کھ ھس صداقت پیشھ کند و لذا پیشاپیش اختیار خود وادی عمل د کھ آزبزرگترین آفت و عذاب زندگی زناشوئی ھستنشود . بھ ھمین دلیل آزادیھای جنسی قبل از ازدواج

زناشوئی کست درشبزرگترین عامل ھراس از ازدواج و یا کالم و عاطفھ را در زناشوئی خدشھ دار می سازند و خودست . ا ھمسر ابلخواه دمحسوب می شوند . انسان گناھکار طبعا ریاکار می شود و ریا مانع برقراری رابطھ ای آزاد و

ھ با بطدر را زانی کھبھ میانسان بھ ھمین دلیل ازدواجھای مدرن نسبت بھ ازدواجھای سنتی بی بنیادتر ھستند . آری جربھ موده و تفکنی نھمسرش احساس آزادی و امنیت می کند می تواند صادق باشد و با او انس گیرد و خود را برون اارد . ھنگھا ندا و فرکند و حریم تازه ای از زندگی را دریابد . این یک مسئلھ وجودی و جبری است و ربطی بھ باورھ

ار ت و خوداده اسدرا از دست داده صداقت خود را با ھمسرش از دست فی المثل دختری کھ قبل ازازدواج بکارت خود دچار عذاب و ریا و محدودیت عاطفی می کند و احساس اسارت می نماید .

ر دزادی را داقت و آصروابط آزاد و غیر متعھد بزرگترین دشمن ذاتی روابط متعھد مثل زناشوئی می باشند و – ١۴٢

سرنوشت ساز تباه می کنند .روابط جدی و متعھد و

ند شتری دارتعھد بیمزندگی غیر متعھد بزرگترین خصم زندگی متعھد است . ولذا آدمھا ھر چھ کھ روابط غیر – ١۴٣ از روابط متعھد گریزان ھستند .

یدایش پقلمرو آزادی انسان فقط در قلمرو تعھدات موجب رشد و بیداری او می شود . آزادی غیر متعھد – ١۴۴

اسارتھائی پنھان و ھالک کننده است .

ھ ھد او بمتحان تعازدواج شدیدترین و کامل ترین نوع تعھد در بشر است . وتعھد انسان بھ دیگری عرصھ ا – ١۴۵ئی ھد زناشوعای بھ خودش می باشد و تعھد بھ کسی کھ دوستش می داری عین تعھد تو بھ دل خویشتن است . و لذا جف

مفاسد ولیگریھا ی الاباو لذا آنانکھ در زناشوئی جفا می کنند بھ سونت بھ دل و اراده و حیات خویشتن است . عین خیا د .ی سازنمده و اختیار را در خود نابود اذل و تبھکاران می شوند و اراار ۀو اسارتھا می روند و دریوز

Page 19: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

١٩

بھ سوی رذالت و تبھکاری می ر – ١۴۶ رار از فکنند . وند و سرنوشت خود را تباه میفراریان از ازدواج عموما

ز ااج فرار ازدو از رازدواج فرار از حیاتی ترین نیاز ذاتی خویشتن است و جنگ با حیات و ھستی خویش است . فرارار از فھ است . و عاطف اتفاقا فرار از اختیار و آزادی وجدان و خرد صداقت و عھد و وفا و مسئولیت و شرافت است و

د است . صر جدیواج و بی وفائی در زناشوئی قلمرو عمدۀ مفاسد و جنون ھا و امراض العالج و تبھکاریھای عازداری یھای بازدیخواھواین جماعت کھ آزادی روح و وجدان و دل خود را از دست داده اند در جامعھ حامیان آتشین آزا

ھستند گوئی کھ دیگران آنان را بھ بند کشیده اند .

شند و کنفس می میان آزادی جنسی بتدریج دل و روح خود را ھالک می کنند و می میرند در حالیکھ ھنوزحا – ١۴٧ این بزرگترین عذاب بشر است .

ییر کردنییر . تغازدواج یعنی خروج از نژاد و شجره تاریخی خویش و وصل شدن بھ یک غیر . و این یعنی تغ – ١۴٨

ز تغییر اج ترس نای تولد از خویش و خروج از خویشتن است . ترس از ازدواجریان غیر شدن است . ازدواج بھ مع است .

. نوی ھملحاظ مع حاظ مادی بلکھ بھفرد در درون خانوادۀ پدری خود یک مصرف کننده محض است نھ فقط بھ ل – ١۴٩

ر گر و برتاسی دو احس و ازدواج سرآغاز تولیدی از نزد خویشتن است . تولید رزقی از نزد خویش و معنا و فرھنگ تغییر و وق ترند . و لذا ازدواجھای درون فامیل معموال ازدواجھائی شاقھ و کم محصول و تنبل و غیر خال است

وانی و می و ردگرگونی و رشدی بس اندک دارند و تسلسل در این امر گاه موجب پیدایش نسلی معلول بھ لحاظ جسنی و لحاظ دی تی بھحراس و کھنگی از ویژگیھای ازدواجھای درون نژاد است . فرھنگی می باشد . رکود ، افسردگی ، ھ

ولیھ نفس عمر بر معنوی ھم این نوع ازدواج ھا موجب رشد کفر و نفاق است مگر اینکھ طرفین رابطھ بھ جھادی مست فرھنگ نژادی خود متوسل شوند و تقوائی شدید پیشھ سازند .

ین اگر ان اساس دزناشوئی ھمانا از خود گذشتگی متقابل است . پس ازدواج بھ عنوموتور محرکۀ ازدواج و – ١۵٠

اضح ج . پس وازدوا بر باورھا و معارف و اعمال دینی بنا نشود مبدل بھ واقعھ ای ضد خود می شود : ازدواج ضد کود و چار ری را داست کھ اساس قرار دادن اشتراکات در انتخاب ھمسر ، یک پدیده ضد ازدواج است و زناشوئ

خودپرستی و فساد و کسالت می کند و از حرکت و تکامل باز می دارد .

١۵١ – خالقی و ای غیر ادینی و عرفانی است و لذا زناشوئی ھ ازدواج بر اساس عشق بھ غیرپدید می آید پس ذاتاناشوئی . این ز د استاز نشده نابوت خود دچار بن بست می باشند و ھمھ امور ھنوز آغغیر دینی از ھمان آغاز با ھوی

نست کھ تند و ایدین ھسکارخانھ تولید کفر و فساد و تباھی و فحشاء است و حتی فرزندان این زناشوئی عامل عذاب وال ردد .گ می صلتبدیل بھ یک ا "فرزند کمتر رفاه بیشتر"در فرھنگ کفر ، فرزند ضد خوشبختی محسوب می شود و

نبرد با افران درو لذا ک وئی بھ لحاظ مادی و معنوی واقعھ ای تماما دینی و الھی و عرفانی استازدواج و زناش – ١۵٢

وط .ا چاه سقست و یآن قرار دارند و زجر آورترین زناشوئی ھا را تجربھ می کنند . ازدواج یا سکوی عروج معنوی ا

خدا رای رضایبام خدا و علنا و با صدای بلند با نوپیمانی در ھمھ فرھنگھاست کھ ازدواج تنھا واقعھ و رابطھ – ١۵٣و ھدایت منعقد می شود و عین عھد با خداست آن ھم عھدی برای تمام عمر . صبر و تالش بر این عھد موجبکستھ د را شرستگاری است و عھد شکنی بھ عمد موجب سقوط و کفر و ذلت است . و آنکھ این عھد را بشکند خو

الق امریطنصورت وئی بھ مسیری افتاده باشد کھ موجب شکستھ شدن عھد با خدا باشد کھ در ایاست مگر اینکھ زناش واجب است و گریز از آن گناه است و موجب تباھی و ھالکت می شود .

پیروی مرد از زن عین پیروی از شیطان است و عدم اطاعت زن از مرد "خداوند در کتابش می فرماید – ١۵۴

چرا ؟ زیرا مرد عاشق بر زن است و امر او بھ زن امر دل اوست کھ "بیھ و نھایتا طالق است .مستوجب عقوبت و تنو قلمرو والیت حق است و تبعیت زن از امر مرد ھمان تبعیت او از فرمان عشق و حکم الھی است و خداخانھ

. پس اطاعت ناپذیری زن از داستھدایت می کند زیرا عشق امر خبدینگونھ زن را در والیت عشق الھی قرار می دھد و مرد ھمان تبعیت از شیطان است و لذا پیروی مرد از زن ھم تبعیت از شیطان است کھ دشمن سعادت زناشوئی و صلح

مرید زن است و اگر زن ھم در عمل مرید مرد نباشد در واقع ستم پدید بین آدم و حوا می باشد . از طرفی دیگر مرد قلباتعادل و عدالت خارج می گردد . عالوه بر اینکھ بھ تجربھ محقق شده کھ زن بخودی خود قادر بھ می آید و رابطھ از

Page 20: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٢٠

تبعیت از عقل و اراده عقلی خود نیست و بلکھ بولھوسی صفت ویژه زن است و لذا اطاعت مرد از زن اطاعت از جنون نیز بھ تجربھ . ووت حاکم استامرج و شقو نابخردی است . و لذا در خانھ ای کھ زن حکم می راند بی نظمی و ھرج و

از معلوم شده مردی کھ از زن تبعیت می کند بتدریج محبت قلبی خود را بھ او از دست می دھد و متقابال زن ھم قلباچنین مردی بیزار می شود و بھ سوی مردانی می گراید کھ دارای قدرت اراده اند . زن ذاتا مردان صاحب اراده و خرد

شیطان است کھ بین زن و شوھر عداوت پدید می آورد . .ست می دارد و از مردان بی اراده نفرت می یابد را دو

ن از زو عملی عدالت و برابری حقوقی بین زن و مرد ھمانا محبت و عشق قلبی مرد بھ زن و اطاعت ذھنی – ١۵۵ست ات مرد ب از مح ز مرد ھمان عدم اطاعت اومرد است و غیر از این ستم و نابرابری وجودی است . عدم اطاعت زن ا

ھ کم اینست د و ستیعنی محبت ناپذیری است و لذا این عدم اطاعت موجب نابودی عشق از دل مرد نسبت بھ زن می شو باشد . طان میزن دشمن محبت است پس اطاعت از او اطاعت از شقاوت است کھ مذھب شی اینزن بھ خودش می کند .

با ویطان است شدایت در زن چیزی جز اطاعتش از شوھر نیست و این تنھا راه نبرد او با ھقوا و دین و ت – ١۵۶

ست و اینسرش نینفس اماره خویشتن . و دین و تقوا و ھدایت مرد ھم در خانھ چیزی جز القای والیت خود بر ھممل کند ل خویش عخالف د است و لذا بایستیھمان نبرد او با شیطان و نفس اماره خویشتن است زیرا مرد قلبا مرید زن

س ی باشد پمفس فرد ھمان نبرد بر علیھ دل خویشتن است کھ ھستھ مرکزی ن از زن اطاعت نکند . زیرا اصل تقوایعنی ود را ه و دل خائق آمدفپیروان شیطان ھستند . اال اولیای خدا و عارفان کامل کھ بر دل خود "اھل دل"واضح است کھ

ساختھ اند و تماما تسلیم امر دین خدایند و اسوۀ دین می باشند . خانھ خدا

ل کند و الھی عم عشق و محبت و عاطفھ قلبی در صورتی تبدیل بھ نور ھدایت و سعادت می شود کھ بر احکام – ١۵٧ ان شده وچھ شیطنھ بر امیال شخصی . علت عواقب تراژیک ھمھ عشق ھا اینست کھ بھ اراده شخصی می روند و بازی

نھایتا عشق تبدیل بھ عداوت می شود .

و را امرعلنا ا زن فقط در مواردی حق دارد کھ از امر شوھر سرپیچی نماید و حتی طالق بگیرد کھ شوھرش – ١۵٨ زنش را دوست نمی دارد و این ح ر زن واضامر ب بھ خالف شرع و حکم خدا می نماید . کھ چنین مردی البتھ مطلقا

است .

ھد تا درالق می دطمردی کھ زنش را دوست بدارد نمی تواند شاھد تباھی زنش باشد و اگر اصالح نشود او را – ١۵٩فاده سوء است قط قصدفطالقش توبھ کند . فردی کھ زن کافر و بدکاره اش را طالق نمی دھد از او نفرت دارد و از او

دارد .

نت و زناد بھ خیاا علنا تھدیاینست کھ او رھت تسلیم نمودن شوھرش یکی از آخرین تھدیدھای زن کافر در ج – ١۶٠زنا می افتد ش بھ دامدید زن. کھ در اینصورت مرد اگر او را تنبیھ و اصالح نکند و یا نھایتا طالقش ندھد بدون ترمیکند

نماید . رخ می بسیارو نابود می شود و چھ بسا کار بھ جنون و جنایت می رسد . کھ از این موارد در دوران ما

رانی مردند : دختن مرد مرید زن است موجوداتی واژگون ساالر و بی ھویت ھستآفرزندان خانواده ای کھ در – ١۶١ و ری خور .و تو س عاطفھ و قلدر و محبت ناپذیر و پسرانی بی اراده و ذلیل صفت و پسرانی زن صفت : دخترانی بی

ر چشم وح و خوارعذاب لی است کھ انقراض تمدن را نوید می دھد . این نوع فرزندانتمدن مدرن ما مواجھ با چنین نس والدین خود و آئینھ زندگی مالیخولیائی والدین خود ھستند .

د .مھر و قھر دو روی سکھ محبت ھستند و امر ھدایت و سعادت و رشد از این میانھ می گذر – ١۶٢

ابطھ رود . از ابطھ زن وشوھر نیست بر خالف آنچھ کھ امروزه تبلیغ می شتربیت فرزندان موضوعی جدای ر – ١۶٣

.کنند سالم و دینی والدین ، فرزندان بھ خودی خود تربیت می شوند بی آنکھ ھیچ انرژی اضافی را طلب

کند یمضمین ا ترزندان راده و تربیت فمحبت مرد در خانھ باید فرمان براند و اینست تنھا اصلی کھ سعادت خانو – ١۶۴د و ھم ندار آئینی و این فرمانروائی عشق است . ومردی کھ عشق ندارد فرمان و قدرتی ھم ندارد ھمانطور کھ دین و

د . می شو بازیچھ زن و بچھ ھاست و منفور آنھا . چنین مردی فقط بھ واسطھ پول فزاینده در خانھ تحمل

Page 21: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٢١

ان با نداند و یمھل خانھ خود را خدا و رزاق ا ھم نمی شناسد و لذا مردی کھ عشق ندارد دین ھم ندارد و خدا را – ١۶۵ د .نمنت بھ خانھ می آورد و لذا منفور اھل خانھ است و اھل خانھ جز بھ جیب او نظر ندار

ن ھمان شود . ای بھ جاودانگی و تولید چیزی است کھ انسان بھ واسطھ اش جاودانھھدف از ازدواج دستیابی – ١۶۶

این است . ی از زیستن بر روی زمین است کھ ازدواج اوج زیستن است و تالش برای استمرار جاودانھھدف ذاتار نژاد استمر جاودانگی یا در خویش و بواسطھ خویشتن است و یا بواسطھ شجره است یعنی ھمان شجره ممنوعھ کھ

است کھ وسوسھ ابلیس است .

شود یموئی حاصل است کھ در آزمون زناشھ پروردگار در ذات خویش این جاودانگی یا بواسطھ الحاق انسان ب – ١۶٧ ست .ازمین از طریق گذشتن از دل خویشتن . ویا بواسطھ تولید مثل و نژاد پرستی کھ حداکثر استمرارش عمر

عرف ما اوند ردمی یا خدو استمرار می یابد و یا بواسطھ نزادش یعنی خداوند . آ آدمی یا بواسطھ نژادش معرفی – ١۶٨

ا می زایاند یا ات خود رذان یا خود می سازد و یا فرزندانش را . انسان یا نزاد (خداوند) را می زایاند و یا نژاد را . انسا یی کند و مود را صفات خود را . و این حاصل دو نوع ارتباط با ھمسر و جنس مخالف است . انسان یا تولید مثل خ

تکرار استمرار می یابد و یا در بی تائی . تولید بی مثل خود . انسان یا در

ش و مام دنیایترابطھ با جنس مخالف . کسی کھ دردین خدا راه و روش جاودانھ شدن از ذات خویشتن است – ١۶٩ صفاتش را بھ جنس مخالف می بخشد تا ذاتش را آشکار سازد .

تن ی از خویشس خویش است یعنی صفات زدائتسبیح و تزکیھ نف و معرفت ھمان قلمرواساس دین زناشوئی بر – ١٧٠

ناز خود گذشت .در جھت رسیدن بھ ذات وحدانی خویش . و این ھمان جریان از خود گذشتن در رابطھ با ھمسر است ود .خھمسر نھ برای ارضای خود بلکھ بھ قصد براندازی خود . و نھایتا گذشتن از دل خود و حتی محبوب و

ھ ست و جز باقھ و تجارت خودخواھی و خود ارضائی و خود پرستی است کھ روشی شیطانی یا مسابزناشوئی – ١٧١

خود آنکھ ازوبھ خدا می رسد . کینھ و تباھی نمی رسد و یا مسابقھ از خود گذشتن است کھ روشی الھی است و یش است نھاگذرد بھ خود می رسد کھ ھمان خداست . ولی آنکھ فقط در صدد منافع نفسانی خومی ن بث و جنوبھ ع یتا رسد .می

ی نماید بھ آخر ط قادر نیست کھ این راه از خود گذشتن را صادقانھ و تا معرفتبدون یاری یک پیرو ھیچکس – ١٧٢ خودپرست و خود فریب است و اینست کھ بدون امام ن خود رامی توانو بھ خدای خود برسد . زیرا نفس آدمی ذاتا

یافت و بھ ذات رسید .شناخت و بھ اعماق خود راه

فس ھر نویاروئی ھیچ رابطھ و واقعھ ای ھمچون زناشوئی نیازمند یک شاھد عارف و پیر ھدایت نیست زیرا ر – ١٧٣ فردی با خویشتن است منتھی تحت عنوان یک غیر .

لذا ست ون اوزن جمال و زبان و تجلی ضمیر ناخودآگاه شوھر است و درست بھ ھمین دلیل مجذوب و مفتو – ١٧۴

ور کھ دد ھمانطمی گر پرستی اش دیو و ددآدمی در خود . ویروی کند زیرا این پیروی عین خودپرستی استنباید از او پیند یرا می بی شود ززن نیز بتدریج از آنھا منزجر م . وود ھستند بھ سوی جنون میروندھمھ مردانی کھ مرید زنان خ

کھ این خود پرستی را ایثار می نامند .

ین دز احکام ای اطاعت بنابر این از خود گذشتن مرد مطلقا بھ معنای پیروی از زن نیست بلکھ در عمل بھ معنا – ١٧۵ .مسئلھد نسی کنجخداست تا آنجا کھ مرد برای بیدار ساختن زن و تنبیھ خودش بایستی خود و زن ھر دو را تحریم

ن است و رد در زمکھ حکم خداست در واقع ھمان تنبیھ خود تنبیھ بدنی زن در موارد یاغیگری و بی عصمتی زن نیز این کاری آسان نیست .

.دثار مینھمل را ایپوشد و نام این عگذارد و چشم بر خطاھایش میی عافیت طلبی خودش زن را آزاد میمرد برا – ١٧۶

طالق، تنبیھ بدننصیحت، تھدید – ١٧٧ مرد بر زن و درجات از والیت ، سلسلھ مراتبی، تحریم جنسی و نھایتاردان بولھوس و شھوت پرست چون م . وی احکام خدا در زندگی زناشوئی میباشدگذشتگی مرد است کھ جملگخود

Page 22: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٢٢

لید را ایثار خواھند در رختخواب مواجھ با مشکل شوند زن را در خطاھایش آزاد می گذارند و نام این تجارت پنمی حاظ جنسی از چنین مردی بیزار می شود و این جزای این دروغ است .. ولذا زن ھم حتی علیرغم میلش بھ لمینھند

ازد پردرد میمامتحان ارخانھ مستمرا بھنیاز جنسی مرد بھ زن کارخانھ خودشناسی اوست و لذا زن ھم در این ک – ١٧٨

کھ تا چھ حدی او را دوست می دارد و یا فقط عاشق پائین تنھ خویش است .

زان قدرتمچنین میه و ناآگاه ماھیت رابطھ مرد را با خود در رختخواب بھ محک می زند و ھزن بھ طور آگا – ١٧٩ند . یزی می کنامھ رتنھ خود در مرد را ارزیابی می کند و بر ھمین اساس زندگی زناشوئی را سامان دھی و بر پائین

کم ذاتی حاین یک ون ساقط می شود . نھد از چشم و دل ز مردی کھ بواسطھ نیاز جنسی اش ھمھ ارزشھا را زیر پا می و الھی است و در اراده زن نیست .

شاند نوی می کانسانی و مع ین را بھ خدمت ارزشھاشھوت جنسی خود را مھار میکند و آمرد بھ میزانی کھ – ١٨٠

دلش را بھ نور معرفت روشن می کند .

ن اساس و بر ای نیاز جنسی مرد بھ خود می داند زنی کھ تمام قدرت و آرمان خود را در زناشوئی منوط بھ – ١٨١. ی سازدمد بیزار لحاظ جنسی از خو را بھبرنامھ ریزی می کند بھ زودی از دل مردش ساقط می شود و چھ بسا مردش

و این نیز یک حکم ذاتی است .

ارند و قرار د تقابلھمھ مردان تباه شده قربانی شھوت جنسی خود ھستند . شھوت جنسی و عشق در دو قطب م – ١٨٢ با یکدیگر بھ محک زده می شوند .

ز خود رایمتی نیابر زن است کھ بھ نیاز جنسی شوھرش تن در دھد و تمکین کند . و بر مرد است کھ بھ ھر ق – ١٨٣

ارضاء نکند .

بھ وانیو ر بھ میزانی کھ رابطھ جنسی تبدیل بھ یک حربھ زناشوئی می شود قوه حیات و سالمت جسمانی – ١٨۴ خطر می افتد و زمینھ سوء تفاھمات و سوء ظن ھا پدید می آید .

ود خیزان از ممیزان برخورداری عاطفی و روحانی در رابطھ جنسی و مبادلھ معنوی حاصل از آن چیزی جز – ١٨۵

کم و کیف برقراری این رابطھ . در گذشتگی طرفین در زندگی روزمره نیست و نیز از خود گذشتگی

و لذا .رابطھ جنسی قلمرو تمرین و تجربھ و درک و اجر روحانی از خود گذشتگی در زناشوئی است – ١٨۶ئی ت زناشول کیفی ھ تمام و کمابزرگترین مانع این رابطھ ھمانا خود پرستی طرفین رابطھ است . رابطھ جنسی آئین

. ئی استالک نابودی کل زناشوباشد . ھیچ طالقی رخ نمی دھد اال بھ دلیل نابودی رابطھ جنسی کھ ممی

این رابطھ یعنی خالق وجود است . لذا "او"و حرکت بھ سوی "من"رابطھ جنسی جھادی برای رھائی از – ١٨٧ ی رسد .معذاب وتوحیدی ترین جنبھ از زناشوئی است و لذا زناشوئی کافرانھ بھ سرعت با این رابطھ بھ بن بست

رکت بھ حز خود و د زن و شوھر برای فائق آمدن بر خود و انحالل منیت و فنای ارابطھ جنسی ترمینال جھا – ١٨٨

سوی ذات است .

نی ھمسر یاسی. یعفجیع ترین و پلید ترین زناشوئی ھا حاصل ازدواج ابزاری است یعنی ازدواج اقتصادی ، س – ١٨٩مھ ھمنشأ رین رابطھ بشر است وبھ عنوان ابزاری برای رسیدن بھ امیال خصوصی . این نوع ازدواج سیاسی ت

شرارتھا و مکرھاست .

فجیع می ھ عواقبیبکارانھ است و ازدواج اگر بھ نیت ھم سرنوشتی نباشد ھر چھ باشد معاملھ ای پلید و م – ١٩٠ انجامد و طرفین رابطھ را تبدیل بھ دیو می سازد .

و عمل ل روابطائی او را رقم می زند و میزان ک، سرنوشت نھازدواج نیت و نگاه و عملکرد ھر بشری در – ١٩١

زندگانی اوست و توشھ آخرت ھر انسانی از کل زندگی اش در این رابطھ معلوم می گردد .

Page 23: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٢٣

ند و یا ت می رسال بشری کھر ازدواجی یا بھ خدا می رسد یا بھ شیطان . یا بھ محبت با جھان ھستی و اتحاد با – ١٩٢

الم و آدم .بھ شقاوت و نفرت از ع

و چھ وده باشیبت کھ ھمسر تو چگونھ انسانی باشد بلکھ مھم اینست کھ تو در این رابطھ چھ نیس مھم این – ١٩٣ کرده باشی . سرنوشت تو را نیت و عمل تو تعیین می کند نھ ھمسر تو .

ز این ار شود و ترین ھمس خدائی و برای رضای او ازدواج کند و مواجھ با شقی چھ بسا انسانی کھ با نیت – ١٩۴

رابطھ بھ مقام امامت و شفاعت بشریت برسد و بھ دست ھمسرش کشتھ شود .

رده تصدیق نک است و ھر کھ این معنا را در ازدواج کشف و درک و "ھستی برای دیگری"ھدف ذاتی ازدواج – ١٩۵ باشد حق ازدواج را نیافتھ و از این رابطھ نصیبی نمی برد جز عذاب .

ت نگاه اس رد . واینپدید می آید مقصدی جز دوزخ و ندامت ابدی ندا "دیگری برای خودم"ازدواجی کھ با نیت – ١٩۶

. سازدکھ امروزه ازدواج را بھ سوی انقراض می کشاند و اندیشھ ازدواج را مترادف با دوزخ می

ت کردن ت خوشبخھاست . ازدواج بھ نی ازدواج بھ نیت خوشبخت شدن ، احمقانھ ترین و دوزخی ترین ازدواج – ١٩٧ ھمسر ھم بھ ھمان میزان احمقانھ و ناکام است .

فتن ن بھ قصد یا. ھم سرنوشت شد "او"بلکھ راه سوم است راه "تو"است و نھ راه "من"زناشوئی نھ راه – ١٩٨

راه سوم است .

یکطرفھ است . و عشق زن ھنگامی آغاز می – ١٩٩ .فتھ است شود کھ عشق مرد پایان یا عشق زناشوئی عموما عشق متقابل زناشوئی فقط در میان مخلصین در دین ممکن می شود .

ساس ای کھ بر ازدواج بایستی بھ نیت جستجوی یک گمشده معنوی باشد و ھمراھی در این جستجو . ازدواج – ٢٠٠

و گمراھی .یک آرزو و آرمان از پیش تعیین شده صورت پذیرد محکوم بھ ناکامی است

Page 24: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٢٤

فصل دوم

دیالکتیک زن و مرد

Page 25: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٢٥

بسم اهللا الواحد

مرد ، وجود است و زن ھم عدم . -١ . زن ، ماده است و مرد ھم معنا -٢ . مرد ، ظرف است و زن ھم مظروف -٣ . مرد ، ظاھر است و زن ھم باطن -۴ مان . زن ، زمین است و مرد ھم آس -۵ عاشق است و زن ھم معشوق . مرد ، -۶ مرد ، خیر است و زن ھم شر . -٧ مرد ، روز است و زن ھم شب . -٨ ھم اعراب آن . مرد ، کلمھ است و زن -٩

زن ، ھوا است و مرد ھم نفس . -١٠

مرد ، آب است و زن ھم آتش . -١١

مرد ، اول است و زن ھم آخر . -١٢

آخرت . مرد ، دنیاست و زن ھم -١٣

عروف . ممرد ، عارف است و زن ھم -١۴

فعول . ممرد ، فاعل است و زن ھم -١۵

جھول . ممرد ، جاھل است و زن ھم -١۶

طلوب . ممرد ، طالب است و زن ھم -١٧

ئینھ . آمرد ، شاھد است و زن ھم -١٨

زن ھم " ال " . ومرد ، " ال " است -١٩

ھم صفات . زن ، ذات است و مرد -٢٠

ندگی . زمرد ، زنده است و زن ھم -٢١

.مرد ، راه است و زن ھم مقصد -٢٢

.زن ، غیب است و مرد ھم شھود -٢٣

Page 26: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٢٦

ن ھم صاحبخانھ . زمرد ، خانھ است و -٢۴

.مرد ، شاغل است زن ھم مشغول -٢۵

خلوق . ممرد ، خالق است و زن ھم -٢۶

تو . مرد ، من است و زن ھم -٢٧

م بایستی . زن ، ھستی است و مرد ھ -٢٨

ون . مرد ، کن است و زن ھم فیک -٢٩

است و مرد ھم غیر زن . زن ، خویش مرد -٣٠

.زن ، ناز است و مرد ھم نیاز -٣١

ن ، تن روح مرد است و مرد ھم روح تن زن . ز -٣٢

مرد . د ، بود نبود زن است و زن ھم نبود بود مر -٣٣

ن ، چیزی برای مرد است کھ باید باشد و نیست . ز -٣۴

رد ، چیزی برای زن است کھ نباید باشد و ھست . م -٣۵

ن ، چیزی است کھ مرد می خواھد در او فنا شود . ز -٣۶

رد ، چیزی است کھ زن می خواھد از او بقا یابد . م -٣٧

مرد ، فرق ھمھ فرق ھاست . وفرق بین زن -٣٨

اذبھ بین زن و مرد ، جاذبھ ھمھ جذبھ ھاست . ج -٣٩

تحاد بین زن و مرد ، اتحاد بود و نبود است . ا -۴٠

Page 27: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٢٧

فصل سوم

دین زنانه

Page 28: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٢٨

بسم اهللا الولی

ا و فرھنگھای ملل بر این باور است کھ دین و ھدایت و سالمت و شرافت زن چیزی جز پذیرش ھمھ شریعت ھ -١ را ؟ د . چیت شوھر نیست . و این قانونی مطلق است بدون توجھ بھ این امر کھ شوھر چگونھ موجودی باشصادقانھ وال

قدر کھ کافر و شرور باشد بدی زنش را نمی خواھد و بلکھ جز سعادت زنش آرزوئی ندارد و جز یک مرد ھر چ -٢

دیھی باشد . این یک قاعده جھانی و ب عصمت و ھدایت و ایمان زنش را نمی خواھد حتی اگر خودش فاسق و تبھکار است .

اعت صادقانھ زن از شوھر بدون شک بھ سعادت خودش منجر می شود حتی اگر بھ بدبختی شوھرش بنابراین اط -٣

منجر شود . ت مشوھر چند خاصیت ذاتی دارد . یکی اینکھ مسئولیت دنیوی را از او سلب می کند و دوم اینکھ اطاعت زن از -۴ حباست اگر ز مردرد را نسبت بھ او روزافزون می کند . و ھمین دو امر دلیل الزم و کافی بر اطاعت بی چون و چرای زن ام

زن عاقل باشد . کھ عین ھ می دانیم کھ چنین زنانی خاصھ در عصر ما بسیار اندکند و این نشان تباھی عقل زنانھ استولی بھ تجرب -۵

ت و عزت خود را از دست می دھد دین زنانھ است . زیرا زنی ک صمت لکھ عبھ والیت شوھر را نمی پذیرد نھ تنھا محب خود را ھم از دست می دھد کھ اساس دین اوست .

رتر از این مور دنیوی تابع شوھر است تمام دنیا را از خود سلب می کند و سبکبال و آزاد است و عزتی بزنی کھ در ا -۶

وی است کھ انسان را تباه می کند . نیست زیرا مسئولیتھای دنی ت کرده است و خداوند زن -٧ .را برای حمالی دنیا نیافریده است بلکھ مظھر معنویت و زیبائی و رحمت و محب ین او ھم دی خواھد با مرد برابر شود یعنی می خواھد حمال دنیا شود و این از عقل او نیست و لذا از پس زنی کھ م -٨

موجب استثمار تن و دل و روح زن است . نیست و این زادی از اسارت و مسئولیتھای دنیوی . و اطاعت زن از مرد در امور دنیوی اساس آزادی اوست .آآزادی یعنی -٩

گی فھ کفر و بردسل. فد زن است. فلسفھ جنون و فحشای زن استفلسفھ برابری زن و مرد فلسفھ اسارت و فسا پس -١٠ زن است .

نیا و ظاھر اودزن در خلقت ازلی از باطن مرد است پس موجودی باطنی و قلبی و روحانی است و مرد باید بھ -١١

ی . معنو خدمت کند و لذا مسئولیت دنیوی زن بر عھده مرد است . و این والیت مرد بر زن است بھ لحاظ دنیوی و نھ

تباھی و ضاللت اوست . اینست کھ ابتالی زن بھ امور دنیوی و معیشتی قلمرو و -١٢

. ستو اینست دین زن کھ عین عقل او .نست کھ دنیایش را بھ شوھرش وانھدستقالل روح زن ایامعنویت و آزادی و -١٣

رد اطاعت المی ھرگز نیامده است کھ زن باید از دین و اعتقادات مرد اطاعت کند بلکھ در دنیایش از مدر شریعت اس -١۴ وی رھا باشد و بھ امور معنوی و عاطفی بپردازد . کند تا از مسئولیت دنی

حیات نی کھ از دنیا پاک می شود اھل معنا و روح می شود . و زن ھزاران بار بیشتر از مرد امکانانسان بمیزا -١۵

معنوی دارد در صورتی کھ در امور دنیوی از مردش اطاعت کند .

ھ ھمین دلیل ھمھ زنان پیرو برابری بھ لحاظ دین و معنا کافر و مفسدند و برده مردان . ب -١۶

Page 29: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٢٩

یا وستیده شدن بواسطھ مرد ، منشأ کل کفر و حماقت زن است . و زن حاضر است برای پرستیده شدن اراده بھ پر -١٧

غایت ن اراده بھ پرستیده شدن است کھبظاھر ستوده شدن بواسطھ مرد ، تن بھر کاری بدھد . روسپی گری عذاب ای ھالکت زن است .

س پنانی کھ ھر روزه بدست شوھر خود کتک می خورند و شکنجھ می شوند ولی طالق نمی گیرند زیرا کم نیستند ز -١٨

ت کشی و پرستش مرد قرار می گیرند . و اصال مرد بمیزانی کھ بھ زن مب را او تالستاز ھر کتکی مورد چاپلوسی و منا برد . زیر ذت میلکتک می زند . و زن ھم این را می داند و می بیند و لذا کتک را تحمل می کند و اتفاقا از کتک خوردن

در حال کتک خوردن غایت برده گی و دریوزه گی مرد را می بیند و نیز پس از کتک .

یده ی را ھم ابزاری برای جلوه گری و پرستکھ دین مدار یس دین زن ربطی بھ عبادات او ندارد و چھ بسا زنانپ -١٩ شدن خود قرار می دھند .

جھ لم و مشاغل مردانھ و ھنرھا ھم برای اکثریت زنان وسیلھ ای برای جلوه گری و باال بردن درحتی تحصیل ع -٢٠

پرستیده شدن در نزد مردان است و بس .

است و بس . چھ بانماز و چھ بی نماز . ین زن در پذیرش والیت شوھر و اطاعت در امور دنیوی د -٢١

بادات از زنی کھ والیت مرد را نمی پذیرد یک شیطان مجسم می پرورد چون قطامھ . ع -٢٢

ر زن از مرد موجب رھائی و آزاده گی و معنویت و عزت و شرف اوست و نیز ھدایت او . حتی اگ اطاعت دنیوی -٢٣صل ابراین مرد فاسد ھم زن خودش را فاسد و فاحشھ و تباه نمی خواھد . بنامردش کافر و جاھل باشد . زیرا حتی یک

زیچھ و با اول دین مداری زن اطاعت از پدر ، ھمسر یا پسر است . زیرا زن در اراده دنیوی خود سرگردان و بولھوس است . این اطاعت اساس نجات زن از این بازیچگی می باشد و لذا اساس دین اوست .

Page 30: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٣٠

فصل چهارم

من و حوا

Page 31: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٣١

یبسم الله العل و داشیرین و فرھ این سرگذشتی کھ برای شما تعریف می کنم از جنس داستانھای عاشقانھ ای ھمچون لیلی و مجنون ، استان مند ست کھیا رمئو و ژولیت نیست ھر چند کھ بی شباھت بھ این داستانھا ھم نیست . تفاوتش یکی در این ا

این و یکطرف دم استآکامال واقعی است و دیگر اینکھ ناقلش یک راوی و شاھدی بیگانھ نیست بلکھ خود منم کھ نامم . رابطھ ام

یش ر سال پھفت ھزا م حدودمن بارھا بھ دنیا آمده ، عاشق شده ، زندگی کرده ام و مرده ام . نخستین باری کھ بدنیا آمد

وافتخار رازی وت بود با سراف. آن موقع نام من آدم بود و در آن جنگل کھ بھشب ھندوستانبود در جنگلھای جنون مه بود . عطا کردنیازی کامل سلطنت می کردم و سراپا غرق در ستایش خداوند بودم از آنھمھ نعماتی کھ بمن ا بی

ده و تی فزاینت و عز مام وجوم غرق در لذ لحظۀ زندگی من بود . و تبھ ھساس و روح لحظجاودانھ بودم و جاودانگی احط این داوند فقن از خغیر قابل توصیف بود . ھر چھ کھ می خواستم آماده بود و اراده ام عین واقعیت می شد . فرق م

. بود کھ من مخلوق بودم و ھمین

نخوار حشی و خووسیار زیرا ب در آن جنگل نژاد ما ھم زندگی می کرد ولی من مدتی بود کھ از نژادم فاصلھ گرفتھ بودما بودم و ھنتو لذا تک و و ستمگر و متجاوز بودند و لذا بھ گوشۀ دیگری از آن جنگل پھناور رفتم کھ نژادم را نبینم .

ا با او اشتم تاز این تنھائی ام احساس بدی نداشتم ولی مدتی بود کھ دلم می خواست کھ ای کاش یک دوست می د . د را با او تقسیم کنممصاحب باشم و لذایذ خو

فتم و در بیرون ر انھ امواقعھ از این قرار بود کھ شبی در نژادم بودم و نیمھ شب دچار احساس بی قراری شدم و از آشیدم یکھ بناگاه د است . گوشھ ای پناه گرفتم . احساس می کردم قلبم از سینھ ام درحال خروج است و جانم در حال فوران

ارد بر من و کرد و پیدی از آسمان فرود آمد و مرا در بر گرفت و گوئی از ذرات تن و جانم نفوذچیزی ھمچون ابر سنس ل و از ججود قبشد. من بیھوش شدم و صبح ھنگام کھ برخاستم خودم را موجودی بکلی دگر یافتم . من دیگر آن مو

آن جنگل وز نژادم اھ خروج این بود کھ تصمیم ب. سیدند و من ھم آنھا را بیگانھ مییافتمنژادم نبودم و ھمھ از من می تردمیده را درمن وح خودررا گرفتم . زان پس من خالق خود را می شناختم و با او حرف می زدم . او مرا برگزیده بود و

در نستمیگر نتوادان پس زو مرا جانشین خود بر روی زمین ساختھ بود . من آدم شده بودم . این نام را او بر من نھاد. بھ شد . پس نھا میمیان نژادم ادامۀ حیات دھم زیرا مرا آزار می نمودند و آرام و قرار من موجب حیرت و خشم آ

. جنگل دیگری رفتم کھ ھیچ بشر دیگری جز من نبود

ا رگردم زیزودم باخدلم نمی خواست بھ نژاد دراین جنگل جز احساس تنھائی و دلتنگی مشکل دیگری نداشتم ولی ھرگزثل مرا دیگر د کھ چکردند و سرزنش می نمودنین من بیش از سائرین مرا آزار میحتی خطر بھ قتل رسیدنم بود و والد

ی بر سرم کھ بالئ داشتندپنا بزدل و دیوانھ می دانستند و می. آنھا مراز توحش و خونخواری خوشم نمی آیدآنھا نیستم و ند و ھره گرفتبن پرانی جدرمانی و ھای و لذا از ھمۀ فوت و فن شده ام. حلول کرده است و یا بیمارآمده و جنی در من

ال د و احتمشلۀ ما حاصلی نداد کھ در یکی از این مراسم خنده ام گرفت و این خنده ام موجب خشم رئیس نژاد و قبی .لذا گریختم و دیگر باز نگشتم . ودادم کھ حکم قتل مرا صادر کندمی

اب . در خو ابم بردتابستان بود کھ بسیار دلم گرفت و ساعتھا بھ درگاه خدا گریستم تا خویک روز ھنگام غروب یک فتم : بھ او گ ر خوابدیدم کھ دختر بسیار زیبا و مھربانی در کنارم و بر باالی سرم نشستھ و مرا نوازش می کند: د

دی در درد شدی وتنگی دتھا بود دچار دلتوکیستی ؟ گفت : من تو ھستم و از بطن خودت زائیده شده ام مگر نھ اینکھ مگر نھ دل اینک دی و لذا سینھ ات بودی . این نشانۀ زایمان قلبی بود کھ من بدنیا آمدم . من از دل تو بیرون آمده امواھد بود؟ ی من خبیدار دردی داری و نھ دلتنگی و اندوه و حزن . از او پرسیدم کھ : آیا این فقط در خواب است یا در

و تا بیدار ش ز خوابت : من موجود واقعی ھستم در خواب و بیداری با تو ھستم نامم " حوا " است . می گوئی نھ اگفاو واقعی س کردم .را لم مرا ببینی . از خواب برخاستم و دیدم باالی سرم نشستھ و مرا نوازش می کند . بلند شدم و او

ی و حزن ز دلتنگھمسر و ھم سرنوشتی قرار داده بود . و من ابود . خداوند از جنس دل و نفس من برایم دوست و شکر من بود . من و او مث تن وح در دول یک رنجات یافتم و خداوند را شبانھ روز شکر می گفتم . دیدن او تماما

. بودیم و دارای اراده ای واحد و احساس واحد بودیم . این بزرگترین لطف خدا بھ من بود

Page 32: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٣٢

رار قیک طرف او در عالیترین نعمت خدا در آن جنگل بود و لذتی برتر از آن نبود . تماشای جمال رابطۀ من و حواھمۀ وی در آن ذ زندگداشت و کل لذایذ زندگی در آن جنگل در سوی دیگر قرار داشت و با پیدایش حوا آن جنگل و لذای

بود . یدا کردهپوصیفی تیک لذت و مستی غیر قابل نعماتش ھزاران بار ارتقاء یافت و شدید شد . حتی ھر دم و باز دمای لی نفس ھبود و با اینکھ در آن جنگل ھر گل و گیاه و میوه ای و ھر نسیمی حامل یک عطر جداگانھ و مستی آوری

ی ھا و این مست من در حوا از ھمھ برایم لذیذتر و مستی زا تر بود . گوئی او عصارۀ کل آن بھشت بود از ھر حیث . ویف ر کم و کمادم بدذایذ فزاینده ای کھ در آن غرق بودم سراپا خداوند را سپاسگزار بودم و این شکر و سپاس ھم ل

اودانگی ر یک جدآنھمھ لذایذ می افزود و ھر لذتی رایحھ ای از جاودانگی را بھمراه داشت و در حقیقت ما غرق لذت وجود حوا انگی وتو در تو و المتناھی . ولی جاود فزاینده و فرا رونده بودیم : جاودانگی اندر جاودانگی ھای

مد آوا پدید حئی در مصاحبت و تماشایش برتر از ھمھ بود . ولی بناگاه واقعھ ای بسیار کوچک و تردید و سوء ظن جزن رخت آئی روح جاودانگی از کھ ھمان موجب از دست رفتن ھمۀ آن نعمات شد و آن بھشت از دست رفت و گو

. ما بھ ورطۀ نابودی افتادیم. و بربست

قط ده است فھ ام شچیک روز وقتی از خواب برخاستم حوا را پریشان احوال دیدم . علتش را پرسیدم گفت : نمی دانم .راس است ھزلزل و تنمی دانم . دلم دچار شک و یک دل شوره در من پدید آمده است . پرسیدم چرا ؟ گفت : خودم ھم

. ودمشندیده ب ھ ھرگزسیار زیبائی کگفتم : فکر کن کھ از کجاست . گفت : فکر می کنم دیشب خوابی دیدم . یک جوان بو و تبرای گفتم : کیستی ؟ گفت : یک دوست و اھل راز . گفتم رازت چیست ؟ گفت : من حامل جاودانگی ھستم

فتم : گھستم . پیامی پرسیدم : از کجا آمده ای ؟ گفت : من فرستادۀ خدایم بسوی شما و برای شما حامل شوھرت آدم .ین اشدن در اودانھاین پیام چیست ؟ گفت : جاودانگی ! گفتم : یعنی چھ ؟ گفت : آمده ام تا راه و روش و رمز ج

ما می شبھ عرض وفکر کنید نوبت دیگری می آیم ؟ گفت : در این باب شما بیاموزم . گفتم : آن چیستبھشت را بھ دا بھ رستادۀ خف. او رسانم . و سپس از خواب بیدار شدم . من بھ حوا گفتم اینکھ نگرانی ندارد و خیلی ھم خوب است

:. گفتم ه دارمسوی ماست کھ ما را در اینجا جاودانھ سازد . ولی حوا گفت : راست می گوئی ولی پس چرا دلشور . را لعنت کن حالت خوب می شود . و این گذشت و حال حوا خوب شدشیطان

صبح چند روز بعد دوباره حوا برخاست و گفت : آن جوان زیبارو و فرستادۀ خدا را بخواب دیدم و در خواب نشان و

ن آدرس را آدرس درختی را بمن داد کھ اگر از میوه اش بخوریم ھردویمان در بھشت جاودانھ می شویم . بیا برویم آپیدا کنیم . با ھم براه افتادیم و بھ درختی عجیب رسیدیم کھ میوه ھائی عجیب داشت کھ قبال ندیده بودیم . و من بناگاه یادم آمد کھ خداوند مرا از نزدیکی بھ این درخت و خوردن میوه اش نھی فرموده بود . پس بھ حوا گفتم کھ این ھمان

ره اش با تو صحبت کردم . این نھی شده است و اگر این حکم خدا را زیرپا بگذاریم شجرۀ ممنوعھ است کھ یکبار دربامرتکب گناه شده و کافر می گردیم و بھشت را از دست می دھیم . و بعالوه خداوند آنگاه کھ روحش را در من دمید بمن

ست و ما نیازی بھ این درخت نداریم . گفت کھ بھ این جنگل بیایم و در آن جاودانھ بمانم . بنابراین ھیچ جای نگرانی نیو سپس با حوا از آن درخت دور شدیم و آرام گرفتیم . چند روز بعد دوباره حوا ھراسناک از خواب برخاست و گفت : دوباره آن فرستادۀ خدا را دیدم کھ اصرار می کرد کھ بھ نزدیکی آن درخت برویم و از میوه اش مصرف کنیم وگرنھ

ت شده و می میریم و این بھشت از دستمان می رود . حاال دیگر من ھم دلشوره پیدا کرده بودم و بزودی پیر و فرتوآرامش خود را از دست داده و شبانھ روز بھ این مسئلھ فکر می کردم . از یک طرف پیام این فرستادۀ خدا و از طرفی

دو امر در درون من جدال بزرگی پدید آورده وعدۀ خود خدا بمن در جاودانھ بودن در بھشت و نھی از آن شجره . این بود . ولی حوا خیلی سخت ھوادار آن درخت شده بود و آن آرامش و نیز مھربانی و زیبائی سابقش را ھم از دست داده بود . در خود من ھم آن لذایذ و حس جاودانگی کاھش یافتھ بود . ھر دوی ما دچار یک بال شده بودیم و لذا بھ پیشنھاد

ه حل فرستادۀ خدا در خواب حوا جدا فکر می کردیم و ھر روز ھم سری بھ آن درخت می زدیم ولی ھنوز از میوه و رااش نخورده بودیم . ولی پس از ھر دیداری با آن درخت پریشانتر می شدیم و رابطۀ ما ھم خدشھ دارتر می شد و شک

ب شده بودیم کھ ھمان نزدیکی بھ درخت بود . ولی و تردیدمان افزایش می یافت بھرحال ما نیمی از خطا را مرتکدغدغھ و دلشوره و بی اعتمادی بین من و حوا روزافزون شده بود و براستی بھشت ما بھ لحاظ معنا و کیفیت بطور روزافزونی در حال از دست رفتن بود . آن لذت ھا و عزت ھا و مستی ھا و احساسات جاودانی و روحانی و شکرھا و

بین من و حوا مستمرا در حال از دست رفتن بود . تا اینکھ یک روز حوا آمد و گفت کھ : ھمۀ نشانھ ھای محبت ھای از دست رفتن جاودانگی و خوشبختی ما آشکار شده و روز بھ روز ھم بدتر می شود تا دیرتر نشده برویم و میوۀ آن

: و او براستی ناجی ماست . من گفتمدرآمده است درخت را بخوریم . تا ھمین جا پیشگوئی فرستادۀ خدا درست از آب از زمانیکھ او در خواب تو پیدا شده ھمۀ این بدبختی ھا شروع شده است و او خود عامل این فتنھ است. حوا اتفاقا

: او بیچاره با ما چھ کار کرده است و چھ دخالتی در رابطھ و زندگی ما دارد و فقط ھم در خواب می آید و تازه چھگفت. و این خود شیطان است کھ ما را دچار اینھمھ دغدغھ نموده و دارد دشمن ما فقط شیطان است و بسعداوتی با ما

. او براستی فرستادۀ خداست وگرنھ چھ وانمرد آمده تا بھ ما یاری رساندلذایذ و آرامش ما را تباه کرده است و این ج

Page 33: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٣٣

ابودی قرار گرفتھ است . چرا بھ او تھمت ناحق می زنی . می دانست کھ جاودانگی و سعادت ما در معرض خطر و نولی خداوند بھنگام دمیدن روحش بمن اخطار نموده بود کھ بھ آن شجره حتی نزدیک )!حرفھای حوا ھم منطقی بود(

نشوم و من بارھا نزدیک شده ام و شاید ھمین نزدیکی موجب احواالت بد در من و تو شده است و اینھمھ بدگمانی و لشوره و بیقراری پدید آورده است. ولی حوا دالیل خودش را داشت و بناگاه گفت : راستش مدتی قبل از این خوابھا و د

نزدیکی ما بھ این شجره ، من دیگر آن عشق و دوستی سابق را در تو نسبت بھ خودم احساس نمی کردم بخصوص از ی بھ عبادت و راز و نیاز می پردازی احساس می کنم کھ تو زمانی کھ ھر روز چند نوبت مرا تنھا می گذاری و بھ تنھائ

خدایت را بیشتر از من دوست می داری و با من سرد شده ای . قبال وقتی در چشمان من می نگریستی از تمام وجودت عشق لبریز بود ولی مدتی است کھ چنین نیست بھ ھمین دلیل دلشورۀ من قبل از بخواب آمدن فرستادۀ خدا بسوی من

پدید آمده بود و او براستی ناجی من است و احساسات مرا بخوبی درک می کند تو چرا نمی فھمی عشق بین ما در خطر افتاده است . با حرفھای حوا زیر دل من ھم بکلی خالی شد و یخ کردم براستی نور جاودانگی از ما رخت بربستھ بود و

رت بار بود و حوا ھم روز بھ روز سردتر و بی تفاوت تر بود و بھشت دیگر بھشت نبود بلکھ فقط خاطره ای تلخ و حسھر روز چند بار گریھ می کرد و از من می خواست کھ برویم و پیام رسول خدا را اجرا کنیم و میوۀ آن درخت را

.بخوریماید از چھ کھ نبیرا آنولی من مقاومت می کردم تا آنگاه کھ دیدم دیگر خوردن و نخوردن آن میوه فرق چندانی ندارد ز

وۀ آن نیم و میکا ختم بیا برویم و این فتنھ ر دست می رفت رفتھ است و وضع از این بدتر نمی شود . پس بھ حوا گفتما حبت او رمه طعم . حوا از شادی مرا در آغوش گرفت و غرق بوسھ نمود و برای مدتی طوالنی دوباردرخت را بخوریم

ی سطل ینکھاد مثل ش. زیرا وقتی مرا در آغوش کشید و بوسید تمام بدنم داغ ددم ولی این محبت از نوعی دگر بوچشی شی و شرمناخو ی. حالت خاصی احساس می کردم کھ ھم دارای لذتی جدید بود و ھم نوعآب جوش بر سرم ریختھ باشند

وکردم می ستشماماین راه بوی بسیار بدی . در به افتادیم و راھی آن درخت شدیم. بھرحال براو حسرت در بر داشتوا تا ح. نگفتم بھ حوا از جانب حواست کھ بسوی من می آید. از این بابت چیزیاحساسم این بود کھ این بوی ناخوشایند

تصاعد مجود حوا وعماق از ا قبل از این واقعھ دارای رایحھ ای بس مطبوع بود و آن رایحھ تبدیل بھ تعفنی شده بود کھر میوه . بوی عطبودیم مندترین درختی بود کھ دیدهدیم کھ بزرگترین و مرتفع ترین و تنو. بھ سایۀ آن درخت رسیمی شد

تا ت نشستیمن درخ. زیر آن از ھمۀ عطرھای دیگر تفاوت داشتھایش شدیدا دل انگیز و تحریک کننده بود و رایحۀ آدیم . کرربھ میرا تج ی بنام خستگیکھ چیز . عجبا کھ شدیدا خستھ شده بودیم و این اولین باری بودکنیم رفع خستگی

ساس نکردهحاال بھرحال حوا ھم در کنار من نشست و برای اولین بار بوی خاصی را از بدن او احساس کردم کھ قبم ھرد و او ر می کبودم . بوئی جدید بود ھم جذاب و ھم بد و مشمئز کننده و حوا را بھ لحاظ جسمانی بمن نزدیکت

ود . در ین ما نببال بچسباند و این وضعی ھم خوشایند و ھم نفرت انگیز و شرم آور بود کھ ق خودش را مرتبا بمن میت : وئی ؟ گفا می گرھمین حال بناگاه حوا فریادی کشید کھ : نگاه کن او آنجاست پشت آن درخت است . گفتم چھ کسی

وئی گه است . ت ایستادپشت آن درخکن : نگاه آن رسول خدا را کھ در خوابم آمده بود . گفتم : خیاالتی شده ای . گفت بھشت غیر ھ در اینبود ک کسی آنجا بود و بھ ناگاه من ھم او را از نیمرخ دیدم . آری کسی آنجا بود و این اولین باریکنیم ک دیداراز نزدی او را خودمان انسانی را می دیدیم . ولی او چقدر آشنا بود خیلی آشنا بود خیلی . براه افتادیم تا

ھبھر یک گازی ستیم .ولی بناگاه غیب شد . پس بازگشتیم و حوا دو تا میوه از آن درخت کند و یکی را بمن داد . نشتلخی عم بسیارھراه طب. بسیار شیرین بود دیم . براستی میوه ای متفاوت بود. بوی بسیار بسیار تندی داشتمیوه ھا ز

شغول یم . و مر افکند. و نیمھ کاره میوه ھا را دون حالت تھوعی دست دادبھ ھر دویما. کھ در انتھای آن حضور داشتسوی و مرا ب ده بود. و بوی بدن و نفس ھایش شدیدا تغییر کرشمان حوا برقی عجیب پیدا شده بودصحبت شدیم . در چ

یگر دنداخت و من ا شخود می کشید ولی حالی بس شرم آور بود و از آن رھائی نداشتیم . بناگاه حوا خودش را در آغو وی ما رات ھر دشدیدی تا ذا. بخود کھ آمدیم احساس گناه و شرم یم و گوئی مست و مدھوش شده بودیمچیزی نفھمید

رم ودم ھم شبدن خ و. بدنش را برای اولین بار بسیار زشت و وقیح دیدم نید و از ھمدیگر خجالت می کشیدیمزامی سوبا برگھائی ردیم .کانگیز بود و ھر دوی ما خونین بودیم و احساس نجسی می آور شده بود و دیدن عورتھایمان نفرت

یزار شده گانھ و بھم بی از ھمان درخت عورتھای خود را پوشانیدیم و از آن محل دور شدیم . با این واقعھ دلھایمان از . بود

نگل برای ما بیگانھ شده بود و در احساس ما بکلی دگرگون شده و نسبت بھ یکدیگر بیگانھ شده بودیم ھمچنین کل جکھ حیوانی بسوی ما جسارت باری بود ن. و این اولیبناگاه ببری بسوی ما حملھ ور شد آن احساس امنیت نداشتیم .

. از وحشت محل اقامت ھمیشگی خود را کھ بر لب نھر آبی بود رھا کردیم و ناخودآگاه بسوی درخت ممنوعھ کردمیبر آن درخت پرندگانی آمد و شد اال رفتیم و آنجا احساس امنیت بیشتری داشتیم . ولی بازگشتیم و از آن درخت ب

کردند و ما را بھراس می انداختند و این اولین باری بود کھ چیزی بنام ھراس را تجربھ می کردیم . حوا گفت باید میت با استفاده از شاخھ ھا و برگھای پناھگاھی بسازیم تا ایمن باشیم و حس جاودانھ بدست آوریم . در زیر ھمان درخ

پھن آن اطاقکی ساختیم و در آن مقیم شدیم . و اولین شب زندگی مان را در یک فضای محدود و مسقف گذراندیم آنھم

Page 34: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٣٤

در ھراس فزاینده کھ صدای ھر نسیم و پرنده ای ما را از خواب می پرانید و بخود می لرزیدیم و حوا از آغوش من جدا . ید می لرزیدنمی شد و مثل ب

تنھ و چار یک فم کھ دمن شروع کردم کل وقایع آن روزھا و ھفتھ ھای اخیر را در ذھن خود مرور کردم و بناگاه فھمیدھ یاد را ھم ب یبارویتوطئھ ای بزرگ شده ایم و ھمھ چیز از دستمان رفتھ است . ولی بزرگتر از آن سیمای آن جوان ز

سم خوردۀ ق ناو ھمان دشم ھ ای بزرگ دیده بودم . او جناب ابلیس سرکردۀ شیاطین بود .آوردم . من او را قبال در واقعبرخیز کھ نابود تم : حوام و گفما بود و کل این بال را او بر سر ما آورده بود . با فریادی حوا را کھ خواب بود بیدار کرد

من ھم یق تو بھاز طر ھ دلھره و وحشت انداخت وشدیم و آنچھ کھ نباید می شد شد . ما فریب خوردیم . ابلیس تو را با با یست . حونای ما غلبھ کرد و ما را بھ تنھا گناه ممکن در بھشت مبتال کرد . و ما اینک کافریم و دیگر بھشت ج

و تده ای . شاحمق احوالی پریشان و وحشت زده گفت : راست می گوئی . فریب خوردیم . تقصیر تو بود . چرا اینقدرجربھ تھ آنھمھ . تو کلی و قیم من بودی و بجای خالق من بودی چرا حرفھای مرا باور کردی . بمن اعتماد نمودیکھ و

گر ایمانم. تو داشتی و خداوند از خودش در تو روحش را دمیده بود و تو کھ ابلیس را دیده بودی و می شناختیت و خن می گفا من سبد . حوا با وحشت و نفرت و عربده نداشتی کھ بھ ھیچ قیمتی نباید بھ این درخت لعنتی نزدیک ش

: و گفتماود . بھ فتھ برش از دست رمن باورم نمی شد کھ این حوای من است . او مثل دیو شده بود و تمام زیبائی و وقام چنگی ر صورتبجای اینکھ من تو را سرزنش کنم تو مرا سرزنش می کنی ؟ تا این را شنید بمن حملھ ور شد و ب

و ولی و موالی قابل تفکر می کردم .انداخت و مرا زخمی کرد . و گفت : من خطا کردم کھ اصال بھ تو اعتماد کردماظھار وابھا ھمز آن خاطمینانی ھستی و خردمندی . چرا بازیچۀ حرفھای من شدی . من بھ حوا گفتم : بھرحال تو قبل ا

ھق ھق رفھایمحال کاری است کھ شده است . حوا با شنیدن حنگرانی می کردی و افسرده و غمگین می نمودی. بھرھ خدای باینھمھ واری . گریست و اعترافی کرد کھ : من تظاھر بھ غم و اندوه و ناامنی می کردم تا مرا بیشتر دوست بد

اری بیم ر بھا تظاھخودت نپردازی . تو چقدر احمق بودی کھ باورم کردی . خود ابلیس بود کھ در خواب بمن آموخت تساساتم را مود و احنوز می و اندوه کنم تا تو را وادار کنم کھ میوۀ آن درخت را بخوریم . زیرا او بسیار مھربان و دلس

ت حزن نجا نھائی وت: آدم بجای آنکھ تو را بپرستد کھ او را از کرد و بمن حق می داد و می گفت کھبخوبی درک می ساتم را و احساات. . و این ظلمی در حق توسو با خدایش عشق ورزی می کندذارد داده ای ساعتھا تو را تنھا می گ

ر کھ تظاھ چھ را. آنی من کشاند تظاھر و تمارض من بود. حقیقت این است کھ آنچھ کھ ابلیس را بسوتصدیق می کردمسخره و ردم کھک اساحس کردم بر سرم آمد . من کھ این اعترافات را شنیدم بناگاه تمام قلبم نسبت بھ حوا منزجر شد و

. رده امن چکار ککھ م وت مانده بود. و او تا ساعتھا مات و مبھبناگاه یک سیلی بر صورتش نواختم .بازیچۀ او شده امز خودش ھر کس ا واقع . درین ترتیب ما از یکدیگر قھر کردیممن ھم نمی دانستم کھ چگونھ توانستم او را بزنم . بھ ا

.یم . ھر یک در منطقۀ جدا از ھم غرق در اندوه و اشک می زیستیمقھر کرد . و از ھم جدا شد

، جده نکردسدیق و ح در من، مرا تص. ھمان کسی کھ بعد از دمیده شدن روخورده بودم. من گناه کرده بودم من فریبامل رسیده نفرت ک ھودم ب. از خودم بازیچۀ حوا و ابلیس شده بودم. منی کھ حامل روح و علم خدا بخره مرا فریب دادباال

ی باقی ونخوارن میمون وحشی و خبودم و آرزو می کردم کھ ای کاش خلق نشده بودم و مثل پدران و نژادم ھمچناھ کھ چدم . ھر می کر ماندم و بھ این گناه و حسرت مبتال نمی شدم . شبانھ روز در تنھائی ضجھ می زدم و خدا خدامی

و حوا و ق بھشتنم چکیده شد . و اینک جز اندوه و ھراس و حسرت و فرادر بھشت خدا لذت برده بودم از ذرات جا . قھر خدایم چیزی نداشتم . و مدتی بود از حوا ھم خبری نداشتم

بلیس ندم جز اده افکآری . من کھ در روز خلقت روحانی ام بھ ھمۀ اسرار و مسائل مالئک پاسخ دادم و ھمھ را بھ سج

بلیس ادم یعنی شمن خوق نکرد اینک بازیچۀ مخلوق خودم یعنی حوا شده و بھ دام تنھا دکھ با آگاھی و بخلش مرا تصدیم . من خورد ورد کھافتاده بودم . آنھم چھ فتنھ و مکر ابلھانھ و کودکانھ ای . حتی کودک ھم اینگونھ گول نمی خ

ود . در باختھ سرا جاودانھ چگونھ بازیچۀ وعدۀ جنون آمیز ابلیس شدم . چطور وعدۀ خدایم را فراموش کردم کھ مر ممکن ز این مگگتر انونی بزرحالیکھ جاودانھ بودم و ھیچ کمی نداشتم مرتکب گناه شدم تا جاودانھ شوم . حماقت و ج

ورا ربود می نقد ؟ من چگونھ جوابگوی خدایم باشم ؟ ابلیس از طریق حوا ، بھ وعدۀ جاودانھ سازی ، جاودانگاستودم . بیفۀ خدا ک و خلت ترین موجود عالم ھستم در حالیکھ برترین موجود عالم و مسجود مالئنابودم کرد و اینک بدبخ

و چھ دروغ . این وای بر من ! وای بر حماقت من ! وای بر جنون من ! ای حوا با من چھ کردی و با خودت چھ کردیت حساب وی خودوھخداوند خالق را ناز و عشوۀ مرگباری بود کھ نمودی . آیا من تو را کم دوست می داشتم ؟ آیا

ه ا ھم دیدبلیس را!؟ ولی احمق و بدبخت اصلی خود من ھستم کھ حامل روح و علم الھی بودم و کردی ای احمق بدبختناز و نھ ؟ فقط. چگو بودم و تنھا خطر را ھم کھ آن درخت لعنتی بود می شناختم . چگونھ اینقدر احمق و دیوانھ شدم

ا ھم و حوا ر ه بودمرۀ حوا بود کھ مرا اینقدر خام و دیوانھ کرد . آری من بخدایم شرک ورزیدعشوه و بازیھای مسخ ! وای بر من می پرستیدم . و حوا حق داشت کھ خدایم را ھووی خود بداند . زیرا من ھر دو را می پرستیدم .

Page 35: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٣٥

ی زدم و ورتم مصفقط بر سر و شبی غرق در ضجھ و زاری بدرگاه خدایم بودم و حتی روی توبھ کردن ھم نداشتم ودامت نزاری و ضجھ و نعره می کشیدم کھ بناگاه ندائی شنیدم : ای آدم بھ ھوش باش کھ خدایت سخن می گوید . خداوند

مکر ، ،ام غرور فتی بنصتو را شنید و بر تو رحم آورد و تو را بخشید . تو اینک از چیز تازه ای باخبر شده ای . از وسق کردی ادی و فشرک بھ خدا و ھمچنین توبھ و بخشوده گی . تو بھرحال حکم خدایت را زیرپا نھحماقت ، فریب و

باش و شیطان بھشت را از دست دادی . اینک برو و دست زنت را بگیر و او را ھم دعوت بھ توبھ کن . و مراقباینک شما .م است دارای مکر عظی لحظھ ای خدایت را از یاد مبر و بر زنت سخت بگیر و بازیچۀ ناز او مشو کھ او

دیگر بر را بھاین خ نسبت بھم کینھ دارید و خصم یکدیگرید از درگاه من دور شوید ولی مرا ھمواره عبادت کنید . وغرور و ئی جزافراد نژاد خودت و فرزندان خودت برسان کھ دشمنی جز شیطان ندارند و شیطان ھم برای شما کاال

وی من ر دگر بسا یکباو دیدید کھ چھ بی بنیاد و مضحک است . پس احمق نباشید و تفکر کنید تفریب ندارد ولی فریب ا . راه یابید و بھشت مرا الیق شوید

فراغ تبا استکھ مر من شکر نمودم و برخاستم و بھ جستجوی حوا برآمدم و او را در غاری مچالھ شده و رنجور یافتم

آن ھیچ جای د . دریگر آن نور و زیبائی و محبت در او نبود . در من ھم نبومی کرد و شکمش ھم ورم کرده بود و د . جنگل کھ روزی بھشت بود ، نبود

ا ناممکنا بر مادامۀ زندگی ر مدتی دیگر ھم در آن جنگل زیستیم ولی دیدیم کھ این بھشت فقط حسرتکدۀ ماست و

یگر اثریدود کھ بت و عزت و نور و روح و شرافت ما کند زیرا ھر گوشھ ای از آن خاطرۀ جاودانگی و عشق و لذمیود کھ بت . این و وحش از آن نبود جز خفت و خواری و ذلت و ندامت و بدگمانی و بی اعتمادی و بغض و کینھ و ناامنی

. یمآغاز کن ازه ایتصمیم گرفتیم کھ ھجرت کنیم و بکلی آن واقعۀ شوم را فراموش کنیم و در سرزمینی دگر زندگی تاحساس وذلت وزیرا ھر چیزی کھ تا قبل از آن زیبائی و لذت و حس جاودانگی می بخشید اینک جز زشتی و وحشت

. مرگ بھمراه نداشت . حوا ھم با این ھجرت موافقت کرد ولی با نفرت و انزجار و منت

ا ده برای میافت و یاد بھشت گمش وائی ما با تلخی تمام و تراژدی مرگباری پایانح –بدین ترتیب عشق و بھشت آدم در دور قنآمی خواستیم .فقط مثل نمکی بر زخمھایمان بود . دیوانھ وار شبانھ روز از آن منطقھ دور و دورتر می شدیم

شده رھ یکدیگبنۀ ما شویم تا آنرا بکلی فراموش کنیم . یاد بھشت اینک دوزخ ما بود . یاد آن عشق اینک نفرت و کیدر رد . ولیکدید می ھ یک بھانۀ کودکانھ از دست رفت اینک حس مرگ و نابودی ما را تشبودانگی ای کھ بود . یاد جا

ی ودم . ولشده ب عوض احساس می کردم کھ یک موجود تازۀ دیگری شده ام . درست مثل اوایل آن ایامی کھ تازه آدمد : بھشت بو ما از وشۀ برجای مانده و میراثآن احساس سراسر شرافت بود و این خفت و شرم و حیا . و این تنھا ت

خواھد ھ دلم میگاه ک شرم ! و لذا احساس من نسبت بھ خداوند ھم تغییر کرده بود . دیگر شھامت نداشتم کھ او را ھردم و این فتاده بواو دور صدا و عبادت کنم . او نیز آخرین بار کھ توبۀ مرا پذیرفت با من باواسطھ سخن گفت . من از ا

فقط ذیذ اینکلزیز و دوری تمام جانم را لبریز از اندوه می کرد . از آنھمھ صفات و ارزشھای عالی و مفتخرانھ و ع . شرم و احساس شکست و حقارت و حسرت و اندوه و ندامت برجای مانده بود

کویری –نی وھستاھ کسرتان را درد نیاورم . حوا حاملھ بود . پس از خروج از بھشت اینک کھ سر از منطقھ ای نیم

ای ایستی برا می بمدرآورده بودیم ھمواره نیازمند ذخیرۀ غذا و لباس گرم و جای امن بودیم و عمده وقت و انرژی و بر ترس . حاملھ شدن ھمدر ترس بسر می برد و گریھ میکردھمین امور ابتدائی صرف می شد و حوا ھمواره

بگی ای ھمخوان تقاضن می دانست و مرا سرزنش می کرد . و مستمرا از ماندوھش افزوده بود و این را ھم از گناه مرحم دیل بھ تاو تب می کرد و لحظھ ای از من جدا نمی شد . من ھم دلم بھ حالش شدیدا می سوخت . تمام عشق من بھ

از دبختی ھاین با ھمۀشده بود و او ھم در عین حال کھ نیازمند ترحم من بود ولی از من نفرت داشت و می گفت کھ انستی ھ نمی تو: تو کدبختی ھا را از مکر او می دانستم. ھمواره مرا مؤاخذه می کرد کھ. و من ھم این بحماقت توست

واحت شوم رست تو مرا خوشبخت کنی چرا مرا وارد زندگیت کرده ای و با خودت می کشانی چرا مرا نمی کشی تا از د . شتی برای ما رقم زده استاز دست خدای بیرحم تو کھ چنین سرنو

گاه آنقدر کفران می کرد کھ مجبور می شدم او را تنبیھ کنم زیرا حکم خدا بود کھ دیگر فریب ناز و عشوه و گریھ ھایش را نخورم و او را شریک خدایم نسازم . حوا راست می گفت اگر من شرک نمی ورزیدم و بھ بھشت خدا مغرور نمی

مسخرۀ نمایش حوا و توطئۀ بی ریشۀ ابلیس نمی شدم . من بخاطر این شرک از خدایم نیز دور شدم بھ آن آسانی ابلھ وافتاده بودم نھ صدایش را می شنیدم و نھ دیدارش می کردم . و این حق من بود . زیرا من او را در نزد مالئکش

و چھ بسا برتری پیش رویم قرار داد سرافکنده ساختم . او اگر مرا بکلی نابود ھم می کرد حق داشت . ولی نعمت دیگریعنی نسل مرا بر روی زمین استمرار بخشید و مرا نخستین رسول خود قرار داد و از فرزندان من تا پایان جھان انواع

Page 36: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٣٦

تیره ھا و نژادھا و صورتھا و سیرتھا پدید آورد و زمین را بھ من و فرزندانم ارث داد و مرا وارث زمین ساخت . ولی ه من در بھشت عمدۀ فرزندانم بر روی زمین بھ راه و روش اجداد و نژاد وحشی و خونریز من رفتند و اندکی بدلیل گنا

. ھم بھ راه ایمان و عبودیت رفتند

ھتر بدایم را خشد و با آن گناه ھر چند کھ سعادت و ابدیت بھشتی را باختم ولی در عوض بر علم و معرفت من افزوده این بار کھ بھ بھشت بازگردم قدرش را بسیار بیشتر خواھم دشناختم ھر چند در فرا ھ آن الاقل ب انست وق . مسلما

در رد . اصال ان نداآسانی از دست نخواھم داد زیرا برایش رنجھا کشیده ام . گنج بی رنج عاقبتی جز این برای انسھانھ و و ابل ر آسان و بازیگرانھبھشت حوصلۀ من و حوا سررفتھ بود و بھ ھمین دلیل السویھ شده بود و آنقد

لذت وآن عزت یگر درخودفریبانھ بازیچۀ ابلیس شدیم . دچار سھو شده بودیم و اگر بھشت را از دست نمی دادیم ھم داموش دا را فرصال خو شرفی نمی یافتیم . ابلیس ھم از درب این سھویت بر ما وارد شد . براستی کھ من آن اواخر ا

دلم فقط ض بود وحوا را پرستش می کردم و پرستش من با خدایم امری ظاھری و از روی وظیفۀ محکرده بودم . فقط و تمارض کر و نازھ آن مببا حوا بود و نھ با خدا . پس آن واقعھ حق من بود . این من بودم کھ حوا را دیوانھ کردم و

ر او ودم را داقع خیرا من در وردناکتر بود زانداختم . ولی حاال بجای آنکھ خودم را بزنم او را می زدم و این دنبیھ اش پس از ت بارھا . و او ھم می دانست و لذا از تنبیھ من جدا دلخور نمی شد و دلش بحالم می سوخت ومیپرستیدم

نبیھ تا در او رل خود مرا می بوسید و از من عذرخواھی می کرد . ای کاش کسی ھم بود کھ مرا تنبیھ می کرد . و من دزیرا .ھ ابلیس ود و نی کردم . تمام این بدبختی ھا را دلم بر سرم آورده بود . در حقیقت دشمن اصلی من نھ حوا بم

لثمکر ابلیس م .توطئھ و مکر ابلیس بیش از حد کودکانھ و مضحک بود کھ حتی یک کودک را ھم نمی تواند بفریبد مثل آب کھ درست ت دیگرگوید آن آب نبات را بده تا یک آب نبااین بود کھ کسی بھ بچھ ای کھ آب نباتی در دست دارد ب

سخیر تد کھ بھ من بو نبات تو است بھ تو بدھم . ھیچ کودکی چنین نخواھد کرد . ولی ما کردیم . پس دشمن من فقط دلتم را در معرف ر وون شعوحوا درآمده بود و حواپرست شده بود . حواپرستی مرا آنقدر کودن و دیوانھ کرده بود زیرا کان

ز دست ھ قیمت ابنستم و . این بزرگترین درسی بود کھ قبال نمی دامداده بودم و بی شعور و ابلھ گشتدست مخلوق خودم لم رفتھ دخدا از قع چوندادن بھشت آموختم : دل شناسی و ارزش حیاتی مراقبھ از دل کھ باید جایگاه خدا باشد . در وا

و ط یک کارعید فقه بود و کل فاجعھ از این نکتھ بود. و من بر روی زمین و در تببود بھشت ھم سھو و بیھوده شدالش تا رنج و بتر کھ رسالت داشتم و آن اینکھ دوباره دلم را پاک کنم تا خداوند بر آن وارد شود و اینست بھشت بر

ذتش ھم لائی و برترین زیببدست می آید . رسالت من بر روی زمین ھمین است و بس . من عاشق بھشت شده بودم کھ نوعھ و رخت ممدحوا بود . من بھشت پرست شده بودم و این بود اصل گناه من. سرپیچی از حکم خدا و نزدیکی بھ معلول بھشت پرستی من بود و در رأس آن حواپرستی . ب ھ حوا ازخصوص کابتالی بھ شجره و نژاد و فرزند تماما

ا م . و لذده بودشق خود می دانستم و بجای پرستش خالق مشغول پرستش مخلوق خود من پدید آمده بود و او را مخلونگل را ھ آن جکحضور خالق را از دست دادم زیرا بھشت چیزی جز حضور خداوند نبود ، حضور او در وجود من بود

یم ن باخت عظآکھ دم بھشت و حوا را ھم فرشتھ کرده بود . و من بتدریج بر غم و اندوه و حسرت خود فائق آمدم و دیم : یغمبر شدلذا پ باارزش بوده است و من از آن غفلت و جھل عظیم خارج شدم و بھوش آمدم و باخبر شدم از خودم و

دان و شجرۀ بھ فرزن م و ھماولین پیامبر خدا ! و رسالت یافتھ بودم کھ ھم نژاد و اجداد سابق خودم را از خدا باخبر کن . بیاموزم خودم بر روی زمین این درس را

ار خانھ اولین ب ا برایبنام حجاز یافتم و در آنج یچشم کھ گشودم در ادامۀ آن ھجرتم خود را در سرزمین بی آب و علف

انھ خم . این ول شدیای از سنگ ساختم و با ھمسر و فرزندانم در آن برای ھمیشھ اسکان گزیدیم و بھ پرستش خدا مشغ . کھ سرگذشت دور و درازی دارد را امروزه خانۀ خدا یا کعبھ گویند

وانیم بھتا بت سعی کردیم کھ در طبیعتی درست ضد آن جنگل بھشتی زیست کنیم تا بکلی آن بھشت را فراموش کنیمخدا را ا رضایزندگی حسرت بار پایان دھیم و در فکر بھشت برتری باشیم کھ حاصل معرفت و تالش و جھاد است ت

وستی ھ بھشت دم شد که داده بود کھ در اینصورت بھ بھشت برتری بنام رضوان وارد خواھیبدست آوریم . و او بما وعدده شستی غرق خودپر با خداست و برای رضای اوست . در حالیکھ بھشت اولیھ تماما فقط برای رضای ما بود و لذا در

. بودیم و بھ اشد حماقت و سھویت و مسخره گی دچار شدیم

رت آن بھشت را نمی خورم بلکھ خدا را ھم بسیار شاکرم کھ مرا بخودم آورد کھ اصال منظور او حاال دیگر نھ تنھا حسرا از خلقت خودم فھمیدم . من قبل از این واقعھ می پنداشتم کھ خلق شده ام تا فقط خوش باشم و لذت ببرم و غرق

اد و نژاد کافر و خونخوار من بود کھ من بھ عیش باشم و ھمین . و این فکر بسیار احمقانھ ای بود . این ھمان فکر اجدارث برده بودم . فرق من از آنھا فقط در این بود کھ مشمول رحمت کبیر خدا واقع شده بودم و حامل روح و اسرار او گردیده و مقیم در بھشت عیش و لذت او شده بودم بدون آنکھ اصال قدرش بدانم و حقش را ادا کنم . من فقط متکبرتر و

Page 37: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٣٧

ورتر و خودپرست تر از اجداد کافرم بودم و ھمین . پس خدای را سپاس کھ مرا مورد مھر برتری قرار داد و بخودم مغر . آورد و بر علم و معرفت و قدرشناسی من افزود تا او را بھتر بشناسم

ی ھیچ خیر فکر رزولی حوا ھنوز ھم در حسرت بھشت از دست رفتھ است و بمن کینھ دارد و حق ھم دارد . ولی این ط

خشش ذیرش و بپمورد بحالش ندارد . او خودش ھم باید مسئولیت خطا و مکرش را قبول کند تا بخود آید و توبھ کند واند ودش می دخذاتی وخداوند قرار گیرد . او مکر خود را قبول ندارد زیرا پرستیده شدنش را بواسطۀ من ، حق مسلم

پذیرد . او را ھم ب ھ داریرد . و بدتر از آن اینکھ بایستی حاملگی و بارداری و بچو لذا ھمواره مرا خیانتکار می پندا ولی پسر ده استپسر دوم ما یعنی قابیل را با طرز فکر خودش بزرگ کرد و پسری متکبر و طلب کار و کافر کیش ش

ید و می گو ی کندمانکار اول ما ھابیل کھ بھ سن بلوغ و عقل رسیده است پسر عاقل و مؤمنی است ولی مادرش او رااعت می ده ام زرشت آورکھ مثل پدرت ابلھ ھستی و عاطفھ نداری . ھابیل چوپانی می کند و قابیل با بذرھائی کھ از بھ . تھ امانداخ کند و ھمواره مرا سرزنش می کند از اینکھ بھشت را از دست داده ام و آنھا را بھ رنج و زحمت

ترین ابیل چاقیم . ھز ابلیس و توبھ و خروج از بھشت ، بھ امر خدا ھمۀ ما قربانی دادروزی بمناسبت فریب خوردن ا

د مقبول رف خداونھ از طگوسفند خود را قربانی کرد . ولی قابیل دستھ ای پوسیده و بی مصرف از گندم را قربانی داد کش کوبید ود بر سربیل خ در پناھگاھی با واقع نشد و از فرط بخل روزی برادرش ھابیل را تنھا دید و او را فریب داد و

تی را در نژادپرس من ھم و بھ قتلش رسانید . و بدین ترتیب خونخواری و شقاوت اجداد من در فرزندانم ادامھ یافت زیراو این ت می کردد تربیپرستش حوا ادامھ داده بودم و حوا ھم ھنوز کفر می ورزید و پسرمان قابیل را تحت القاعات خو

ین ر واقع ادیخت . روا بود کھ در پسر عزیز دردانھ اش قابیل بھ برادر مؤمنش ھابیل حملھ ور شد و خونش را کفر حک ود کھ تربھ حوا بکینۀ حوا بھ من بود کھ در قابیل نسبت بھ برادرش آشکار شد . و این نکتھ ھم حاصل پرستش من

. شده بود

رۀ تی در شجخداپرس بود و من ھیچ امیدی بھ استمرار دین و ایمان وپسر خوب و مؤمن ما یعنی ھابیل بھ قتل رسیده ت پاک و ی بغایخود نداشتم تا اینکھ خداوند بمن لطف نمود و در پیری پسری دیگر بنام شیث بمن بخشید کھ پسر

ی زمیندگی عمت زننخداپرست و مخلص بود و چھ بسا آئینۀ شرکھای من بود و مرا ھم بخودم می آورد . او بزرگترین ادرش یوست و مشقی پ ومن بود کھ دین مرا بھ روی زمین استمرار بخشید . و قابیل از بین ما رفت و بھ اقوامی کافر

ایستی وئی می بگ. بودم بخدا کرد و من بسیار خوشحالرا تا پایان عمر عزادار کرد و مادرش باالخره توبھ نمود و روی در ۀ ممنوعھوسۀ شجر از دست می دادیم تا وسلت ما بستھ شده بود کامال دوران غفشجرۀ خودمان را کھ نطفھ شان در

. ما پاک شود و ھمواره آن عبرت بزرگ را بھ یاد داشتھ باشیم

اش کھ منطمئن بمروزی در کھولت کامل حوا از من پرسید : از تو سئوالی دارم خواھش می کنم با من صادق باش و گند داوند سوخن . بھ کگفتم : مطمئن باش جز راست نخواھی شنید . گفت : سوگند یاد ھم صبور و پذیرنده خواھم بود .

ی بھ اندازۀ ط ذره اط و فقیاد کردم کھ جز راست بر زبان نیاورم . پرسید : آیا اینک کمی و فقط کمی و فقط اندکی و فقرگز در ی را ھچنین گریھ و وضع یک غبار مرا دوست می داری ؟ و سپس با صورت بر خاک افتاد و ھق ھق گریست .

وگند یاد کرده گویم . سھ چھ بکاو ندیده بودم . قلبم تا بھ ذاتم بھ لرزه آمد و تمام وجودم بھ رعشھ افتاد . و متحیر شدم ائی کھ خالق : بھ خد ن گفتمبودم کھ راستش را بگویم . بھ خدا پناه بردم و از او مدد گرفتم کھ حقیقت را بگویم . و چنی

در نھان نوز ھمو تو وزمین و آسمانھاست سوگند کھ با نھایت شرم و احساس گناه و کفر اعتراف می کنم کھ ھ منی شولی تنھا تال .خانۀ دلم ھستی و عاشق تو ھستم و می دانم کھ این گناه است و شرک عظیم است و ظلم کبیر است

بھ این عشق پنھانم بھ و را اتا ابد ندھم و تو ، اجازۀ عمل و تظاھر و بروزکھ توانستم بکنم این بوده کھ مطلقااز خاک گفتم سر را کھ سرزنش کنم زیرا اگر در دلم جز خدا کسی نمی بود کھ دوباره بھ بھشت او بازگشتھ بودیم . اینمن با شود . و رار میبلند کرد و بناگاه شکفت و چنان جوان و زیبا شد کھ گوئی در بھشت ازلی ھستیم و آن روزھا تک

کھ بودم . ان کافرممن ھم اعترافی کھ کردم دوباره کل آن عشق در من لبریز شد و تمام جانم را ماالمال نمود و دیدم کھر رم شیث بیدم پساز وحشت بخاک افتادم و بھ درگاه خدا ساعتھا ضجھ زدم تا شب شد . چون سر از سجده برگرفتم د

. جان ، مادر از دنیا رفتباالی سرم نشستھ و غرق در اشک است : پدر

و حوای اد . ولی جات دھنآری . من در سجده بھ درگاه خدا خواستھ بودم کھ جانم را بگیرد و مرا از این درد بی درمان یستم کھ می گر مرا از من گرفت و از اساس مشکل را حل کرد . شیث مرا در آغوش گرفت و تا ساعتھا در آغوش او

ھ این بفتن خود م با رھود من از فراق حوا کافر می شدم . شیث ، ایمانم را نجات داد . حوا بیھوش شدم . اگر شیث نبم و دل ماند رگم بیمنجات یاری رسانید . او دل من بود کھ از سینھ ام پرکشید و رفت بسوی خدایش و من زان پس تا

. ودمم کھ بد من ھمان کافر بودلذا خالص شدم و رضای خدایم با یاری خود او تأمین شد . اگر یاری او نبو

Page 38: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٣٨

ایم رتبار برای حس این بود سرگذشت من در آغاز تاریخ انسان آن مرحلھ کھ نامم آدم بود ولی از آدمیت جز خاطره

اران بار ن بود ھزتظار مبرجای نماند و با آن خاطره بسوی خدایم بازگشتم و بر رضوانش وارد شدم . در آنجا حوا در انر کھ د ھمانطومن بو تر و مؤمن و خداپرست بی ھیچ کبر و غرور و ناز و عشوه ای . او در آنجا عاشق زیباتر و قدسی

. ستتوصیف ا یرقابلھر دو کشیدیم غ من در بھشت اول عاشقش بودم . بدینگونھ عاقبت بخیر شدیم . بیان رنجھائی کھدم و آند یعنی مل شدندان ما بر روی زمین متحرنج ما دو نفر ھزاران بار بیشتر از ھمۀ رنجھائی است کھ بعدھا فرز

بود تا بھ نکردهکس تجرحواھای بعد تا پایان تاریخ . زیرا عشق و بھشتی را کھ ما تجربھ کردیم و از دستش دادیم ھیچ کدیگرر فراق یدکدیگر یحزن و درد و داغ و فراقش را بتواند حتی تصور کند . ما چندین قرن بر روی زمین و در کنار مت و مال و رحزت و جعبودیم . آیا می توانید تصورش را بکنید ؟ بھ ھمین دلیل خداوند ما را عفو کرد و کل جالل و . عشق و وصالش را در مقامی برتر بما بازگردانید کھ او بسیار بسیار مھربان و توبھ پذیر است

اسی و خداشن اده ای کھ بر اساس شعور واین بود خالصھ ای بس اندک از سرگذشت من و مادرتان و نخستین خانو

نی از دکند کسایار انمعرفت و آدمیت بر روی زمین تشکیل شد و اینک کل زمین را شجرۀ ما پوشانیده است و بسیار بسا تس گیرید د و درفرزندان ما کھ از ما درس عبرت گرفتھ باشند . امیدوارم شما خوانندگان این سرگذشت بخود آئی

. رستگار شوید

Page 39: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٣٩

فصل پنجم

فرشته شناسی زمینی

( ارض ملکوت )

Page 40: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٤٠

بسم الله القدوس کنند کھ یم یزندگ است کھ در بطن او گرید ۀفرشت تینھا ی" ابر فرشتھ " است کھ نگھبان و مادر ب کی نیزم-١

. ستاز فرشتھ ا ینوع زیانسان ن . زی. نباتات ن ندیانواع فرشتھ ھا یو پرندگان جملگ انیاز حشرات تا چھارپا واناتیح-٢ . است نیزم میفرشتگان مق ۀمادر و مادر ھم ۀ، فرشت نیزم-٣ ده ارق العاخبودن ، ی؟ جاندار بودن ، بالدار بودن و پرنده بودن ، مھربان و حام ستیفرشتھ چ کی یعموم یگژیو-۴

. اراستصفات را در کمالش د نیا ۀھم نیعمل کردن و پاک و بخشنده بودن و حافظ بودن . و زم یوئو جاد را کب امتیق ن روز، کھ چو میفرشتھ ا نیا یخدا یفرشتھ نشستھ و در حال سفر بسو نیا یانسانھا بر بالھا ۀو ھم-۵ . رود یدھد و م یم لیو تحو زدیر یساکنان خود را در محضر حق فرو م ۀفرشتھ ھم نی، ا دیرس صفات از نیا جیبتدر یخود را آشکارا دارا ھستند ، ول یفرشتھ ا یخود خلق و خو شیدایموجودات در بدو پ ۀھم-۶

یو حت نانوزاد جانور ھا ، برگھا ، وهیافتند . کودکان ، گلھا ، قطرات برف و باران ، چشمھ ساران ، م یچشم بشر م . ھا زهیسنگر

کند یم رییتغ دمادم فرشتھ وار خود را کھ یمایس میو صبور باش میدقت کن نھیدر صورت خود در مقابل آئ اگر یحت -٧

. میکن یبوضوح درک م . در آنان آشکار است ی. فرشتھ خوئ دیرا کھ در خوابند بنگر یآدمھائ-٨ و یخودیو ب لت استاست ، ھمان غف آن غافل کرده یاھال ۀو ھم نیخود و زم یفرشتھ ا تی را از ھو یآنچھ کھ آدم-٩

. یصفت طانیو ش یو ناباور یکور .اھایدر وھا یب جوآ انیو بھ جر مینس ی، بھ حرکت باد و درختان و بھ صدا، بھ قوس و قزحدیبھ ابرھا بنگر -١٠

. دینیب یفرشتگان را ھم م نھمھیجمال ا دی. و اگر چشم بگشائھستند یھمھ فرشتھ خو . دینیب ی، طوفان رقص فرشتگان را م دیت ھوا دقت کندر ذرا -١١ ھ ک ستیل نکند ، شغا یکھ عوعو م ستیخواند ، سگ ن یکھ م ستین یخواند ، قمر یکھ م ستیخروس ن نیا -١٢

د آورند و و را بخوتا ا فرستند یم امیھمھ فرشتگانند کھ بھ انسان پ نھایکشد . ا یکھ زوزه م ستیکشد ، باد ن یھوھو م . ندیمش بگشاچش

. فرشتگان است یبالھا ی، بلکھ صدا ستیباد و طوفان و رعد ن یصدا نیا -١٣ تو یوالحتند کھ در ھس یو ھمکار ، جملھ فرشتگان ھیھمسا ایفرزند ایبنام ھمسر دیگو یکھ با تو سخن م یکس -١۴ یفھم یا ھم نمخود ر ھمانطور کھ زبان یندا یکھ زبان فرشتھ نم نستیعلت ا یفھم یکنند . اگر زبانشان نم یم یزندگ

. بال فرشتھ است نیخود بنگر . ا یبھ دستان خود بنگر ، بھ پنجھ ھا -١۵ ھ بخود ۀژیز صورت واست و ا دهیرا از جن آفر ی. خود خداوند گفتھ است کھ آدمستیو بدعت و کفر ن انیھذ نیا -١۶

. کند یوستدرگاه خود نموده است تا با او د ۀفرشت نیتراست و او را بھ دهیدر او دمرا او داده و روحش

Page 41: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٤١

. است یو فرشتھ ا یاز ملک خود را تصرف کند ملک یکھ ملک یھر موجود -١٧ ک ایفرشتھ -١٨ شکارند آو انیعر یمائیو س تی ھو یموجودات خدا در عالم ملکوت دارا نیموجود . کھ ا یعنیمل . اسندشن یا مرو معرفت بر عالم ناسوت ھم آنھا رتیاھل بص یکنند . ول یسفر مقلمرو نیکھ بھ ا یکسان یبرا ا رشتگان رفست کھ کل فرشتگان عالم ا ۀدگر و برتر است کھ مادر ھم یفرشتھ ا زین یالمتناھ یکل آسمان و فضا -١٩

. امکان است ۀ. او فرشت ندیداده است و جملھ در بطن او یاز ذرات تا کرات در خود جا قط او ف یوئگده است و ھفتگانھ تماما خبر از فرشتگان دا یھمانطور کھ رسول اکرم در سفر معراجش بھ آسمانھا -٢٠

و لیام جبرائبن گرید یفرشتھ ا یبنام براق بھ راھنمائ یدر عوالم فرشتگان سفر نموده است آنھم سوار بر فرشتھ ا . لیو اسراف لیکائیسپس م

نام براقب یفرشتھ ا بنام سماء و سوار بر یاست در بطن فرشتھ ا یمحمد کھ سرور فرشتگان ھستبنام یفرشتھ ا -٢١

. کند یفرشتگان عالم بنام هللا سفر م ۀخالق و فر و فرماند یبسو گرید یو بھمراه فرشتگان الدار درب اراتیس وستارگان و کھکشانھا فرشتگانند ، ھمانطور کھ رسول اکرم از کرات ۀو ھم دیماه و خورش -٢٢

. معراجش سخن گفتھ است . ملک خدا ای یاست بنام ھست یواحد ۀفرشت کی زین یکل عالم ھست -٢٣ بدن یاعضا ۀھم ودھند یذرات عالم گواه م ۀھم امتیاست کھ در ق نگونھیفرشتھ است . و ا کی یھر ذره ا -٢۴

. . پس جز فرشتگان وجود ندارند ندیآ یانسان بھ سخن م ت اس لیدل بدان نیا . و ابدی یرا فرشتھ م انیکل عالم و آدم یمدت کوتاھ یشود برا یعاشق م کھیانسان ھنگام -٢۵

. کھ دلش زنده شده و حواس او خالق و زنده شده اند ھ ب ای است . و شده یو کائنات است کھ رونمائ عتیعالم ناسوت و طب نیعالم ملکوت کھ عالم مالئک است ھم -٢۶ انیمآد تیکثروند اکھ خدا ستین ھودهیاست . و ب نایاست کھ چشمش باز شده است و ب یعالم ملکوت عالم انسان یزبان

. ندشو یم اردیب رندیخوابند و چون بم انیکھ : آدم رسولبقول ایخواند . و یداند و بلکھ مرده م یرا کور و کر م ست کھ ا فیرگ خفم ی. خواب نوع میکن یو پرواز م میگشائ یبال مبالفاصلھ میخواب یکھ تا م نستیمگر نھ ا -٢٧

. از عالم ملکوت است یکند . عالم خواب درجھ ا یچشم دل را باز م : پرسد کھ یکند و م یمکھ دوزخ سئوال مینیب یدر قرآن م نکھیفرشتھ ھستند . مگر نھ ا بھشت و دوزخ ھم دو تا -٢٨ دوزخ ھم و دیوگ یم تیخود سالم و تھن یکھ بھشت بھ اھال میخوان ی! مگر نم دی؟ ھل من نر ستین یکس گرید ایآ

. کند یخود را سرزنش م یاھال ود . و شخالص شیاانسان با خد نکھیکنند مگر ا یاز مالئک ھستند کھ با انسان عداوت م یگروھ زین نیاطیش -٢٩

. خداست ۀفرشت نیو اول نیتر میقد زیقرآن ن ن د فرشتگالذا مسجو و انتخاب است و اریصاحب اراده و اخت یمور و معذورند اال انسان کھ فرشتھ اپس ھمھ مأ -٣٠

ھ بند ب نیاطیش ۀملکوت خداست کھ در خواب است کھ در عالم خواب بواسط ۀخدا . انسان شاه فرشت ۀفیاست و خل . شده است دهیکش ست بنام ا یر ملک) ھم اب یالمتناھ یفضاخود ملک ( ملک است. و کی، در ملک خداست یملک یھر چھ دارا -٣١

! آسمان رجات دکند در یگردد و ملکوت جھان را درک م یخود بازم یفرشتھ ا تی انسان چون عاشق شود بھ طبع و ھو -٣٢

. وخلوص عشق

Page 42: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٤٢

ۀداز صورت واح یمالئک صور نیا ۀعالم عشق و ظھور عشق پروردگار است . و ھم یپس عالم ھست -٣٣

. مالئک است ۀملک است کھ خالق و مالک ھم کی زیپروردگارند . و خود خداوند ن ۀدستانش سجآفرشتگان بر ۀ، کھ ھمکنندیم فشیمطلق توص یکرده اند بھ فرشتھ ا دارشیمگر نھ آنانکھ د -٣۴ .کنندیم

Page 43: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٤٣

فصل ششم

قزیبائی و عش

Page 44: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٤٤

لیبسم الله الجم رفت فقدان مع واست یبائیز ۀکشاند ، فقدان معرفت مرد دربار یم یرا بھ تباھ یبائیآنچھ کھ عشق را بھ نفرت و ز-١

. عشق ۀزن دربار . تاس یبشر دیصفات و خواص و فوا یبرخاستھ از جمال محض منھا یبائیاست و ز یبائیعشق برخاستھ از ز-٢ . تعاشق اس زانیاست و بھمان م یبائیو درک ز رتیپاک است ، صاحب بص ایکھ از دن یزانیانسان بم-٣ ، دارد یظ ممحفو و دیپاال یرا م یبائیدارد ، معرفت است و آنچھ کھ ز یو محفوظ م دیپاال یآنچھ کھ عشق را م-۴

. عفت یعنیمنزه بودن از بازار است یعصمت است کھ بمعنا ۀنندیفرآود و ش یم یبائیز یحفظ عفت و عصمت است کھ موجب تجل یمنزه داشتن جمال از صفات و خصال بمعنا-۵

. ) است یبائیعشق است . ھمانطور کھ عشق برخاستھ از درک جمال محض ( ز مان جمال ھ یائبیز نیقرار دارد تا آنجا کھ کمال ا یبائیمن در درجات انحالل من ، در درجات ز یجھان منھا-۶

. راند یجنت است . و در بھشت جز عشق حکم نم ۀپروردگار است کھ عرص است و سیظھور ابل تشیدر درجات است و غا یمن " و ھر چھ تحت الشعاع من بشر است ، دوزخ و زشت "-٧

. شقاوت نیا یتعال حفظ و ومرد و زن . یاز نفس است برا یزدائ ایو دن یشدن حاصل " من " زدائ دهید بایو ز ینیب بایز-٨د مر نصورتیا ریغو عشق حاصل از آن در رابطھ . در یبائیز نیا تی ماھ ۀحاصل معرفت بالوقفھ است دربار یبائیز

عاشق م معشوق و ز مبا منت و زن ھ یداند آنھم عشق یخودش را ذاتا د منت ذا بر مرد و لدان یم بایخودش را ذاتا. تا دینمایخ مرانزجار و یشتکند و ز یشدن را تباه م دهید بایو ز ینیب بایز نیاست ، ا تی ھمان من منت کھ نی. و انھدیم

حکوم بھ بطھ مرا نینشود ا قیو عشق و عزت از جانب خداوند و از آن او فھم و تصد یبائیز نیمعرفت ا ۀبواسط نیھ اھ است کو حاصل حضور او در رابطھم از اوست یبائیعاشق و معشوق ھر دو خداست و ز رایاست . ز ینابود

ود و با ور شود یوارد م تی با انحالل من و من یبائیدر رابطھ است . عشق و ز تی حضور اجر انحالل " من " و من . شود ی" من " ھم از رابطھ خارج م ۀدوبار

ائل رابطھاب و ح" من " حجاست و لذا انیانسان با جھان و جھان ۀواسطیو ب میمستق ۀحاصل رابط یبائیعشق و ز-٩

م جمال ھسانھا مظھر حضور خداست و ان یاست کھ در مقابل چشم انسان قرار گرفتھ است . جھان ھست یاست و ظلمت فرت حاصلنو یشت. ز ابدی یو جز عشق نم ندیب ینم یبائی" من " جز ز یحجاب و انسان ب ی. پس جھان ب ندیذات او

جھان را ست کھا یو فراق ھم " من " ھر کس یکور نیئر انسانھاست . و عامل اانسان از جھان و سا یفراق و کورو نیرآگزشت و زھ یجھان مال خداست . " من " دزد و غاصب است و مال دزد کھیخواھد درحال یخودش م یبرا

. منفور است ست ا یدزد کیشود یم یانسانھا مطرح است و دعو ۀآنچھ کھ تحت عنوان عشق در روابط کافرانھ و جاھالن -١٠

ده و بلعن یتصرف وعشق ضد عشق نی" عشق " وجود ندارد و لذا ا نیبزرگتر از ا یمکارانھ . و لذا دروغ یآنھم دزد . ددگر یز مکند . و جنگ آغا یخارج م یآدمرا ھم از چنگ یکند و مال دزد یرا رسوا م یو دزد است کھ آدم

و یرفو تص یعشق تأتر گریاست و د یمن یحاصل از ب یبائیز عشق و یکی: میدار یبائیپس دو نوع عشق و ز -١١

نی! ا یائنمیس یبائی، عشق و ز ندیب یو تظاھر م یرا ھم فقط در بزک کردن و مشاطھ گر یبائیمکارانھ است کھ زلب ج ثاریا ھظاھر باست و لذا اکثر مردم با ت یثاریا یذات یبقصد تصرف است . عشق دارا یبائیتظاھر بھ عشق و ز

و ندیجو یا بھره مخد ھیلاز خدا برع یعنیکنند یعشق استفاده م ھیرا ببلعند . از عشق برعل گرانیکنند تا د یاعتماد م جھنم ! نستیا

Page 45: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٤٥

فصل هفتم

زن و عشق

Page 46: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٤٦

بسم الله الشاهد

ق براین ت�ا چن�ین اس�ت مطلق�ا ق�ادر ب�ھ درک و ھض�م عش�ز آنجا کھ زن فقط خود و ھوسھایش را دوس�ت م�ی دارد بن�اا-١

ت ت�ا ای�ن ی در خفاس�مرد نیست و تا بھ آخر بھ آن بدگمان است و باورش ندارد و ھرگاه ھم کھ آنرا بپذیرد دارای نقشھ ا عشق را تبدیل بھ تجارت کند و بھ نفع خود بگیرد و مرد را مطیع ارادۀ خود کند .

ش ب�ا نی از ابتالء غریزی و نمایش و تجارتی بس لطیف است کھ این نماینیز اساسا معجوعشق زن حتی بھ بچھ اش -٢

ا باط�ل ق�ش آنھ�ا ربھ بلوغ رسیدن بچھ نقش برآب می شود و ھمۀ مادران از بچھ ھای خود کینھ می کنن�د ک�ھ چ�را بچ�ھ ن ساختھ و باور نکرده است .

عش�ق جم�الی ھرگ�ز ب�ھ بطال�ت و دروغ و دری�وزه گ�ی نم�ی رس�د و مرد بھ زن نیز یا جمالی است و ی�ا جنس�ی . عشق-٣

بندرت میل بھ وصال بھرقیمتی را دارد . کھ ھمان ابتالی جنسی و شھوات افسارگسیختھ است بطور عمد و آگاھانھ تظاھر ب�ھ عش�ق م�ی کن�د ولی عشق جنسی-۴

ه را وء اس�تفادس�ز ای�ن نی�از ش�دید م�رد غای�ت تا زن را بدین واسطھ تحت فرمان و ارادۀ شھوانی خود گیرد . و زن ھ�م ا می کند و او را بردۀ خود می سازد و عمال بھ خودفروشی جنسی با مرد مبادرت می کند .

��ت و دری��وزه گ��ی نم��ی دھ��د و بلک��ھ اگ��ر ق��رار باش��د ای��ن عش��ق وج��ھ عش��ق جم��الی ھر-۵ گ��ز ت��ن ب��ھ دغ��ل و دروغ و خف

ی او لوک روح�انسجیح می دھد و یادگار این عشق در مرد تبدیل بھ سیر و المصالحۀ زن قرار گیرد فراق را بر وصال تر می شود و او را رشد و تعالی می بخشد .

و معاملھ ایاز جنسی خود را لباس عشق می پوشاند تا بتواند تن زن را ھر آن در اختیار گیرد زن ھم با آن مردی کھ ن-۶

ن !د و این یک معاملۀ پایاپای است : معاملۀ تن بھ تبھ مثل می کند و او را بھ برده گی خود می کشان م�رد ھ�م ھمھ جائی مرد شھوت باره و زن کافر است . زن پائین تنھ اش را در اختیار مرد م�ی گ�ذارد ت�ا و این داستان-٧

باالتنھ اش را یعنی عقل و اراده اش را بازیچۀ بولھوسی ھای زن سازد و بردۀ او باشد . د ک�ھ م�ردش عش�ق خ�ود را بازیچ�ۀ ھوس�ھای او با عشق آشنا می شود و دوس�ت داش�تن را م�ی آم�وززن از دوره ای -٨

ری�ق و ب�دین ط نساختھ و بلکھ برای نجات عشق ، پا بر نیاز جنسی خود گذاشتھ و مکر و شقاوت زن را طرد کرده باش�د س اندکند . وجدان زن را بیدار نموده و بطرز دردناکی بخود آورد . کھ البتھ چنین مردانی ب

کن�د . تی روی بھ محبت می کند کھ عشق را از دست داده باشد . زن تا عشق را از دست ندھد باور نمیزن اصوال وق-٩

مرد تا از شھوت خود نگذرد قادر بھ حفظ عشق خود نیست . ی ش�ھوت ر اکث�ر مواق�ع عش�ق قرب�انر چیزی مح�ک و امتح�انی دارد و مح�ک عش�ق نی�ز ش�ھوت جنس�ی اس�ت و دھ -١٠

ھد . نگی خود ، عشق را تباه می کند یعنی عقل و وجدان خود را زیرپا می میشود و مرد برای حفظ شھوت بار ��ت عش��ق اس��ت ک��ھ در نقط��ھ مقاب��ل ش��ھوت ب��اره گ��ی ق��رار دارد ک��ھ کنت��رل و عق��ل و وج��دان -١١ و دی��ن ، می��زان حقانی

ارضایش در نزد زن است . را ق خود ترجیح می دھد و عشق را ملعبۀ پائین تنھ می سازد عش�ق جم�الی خ�ودر عشمردی کھ پائین تنۀ زن را ب -١٢

. انشفتد در تنب�زن از چشم مرد می ابھ زن از دست می دھد یعنی بناگاه جمال زن در نگاھش دیو می شود . یعنی جمال و این عقل مرد است کھ در پائین تنھ سقوط می کند .

عشق برای ارضای شھوت باره گی اش پا بر عقل می نھد عشق را ھ�م از ی کھ درعقل ، ناموس عشق است . کس -١٣

دست می دھد .

Page 47: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٤٧

ن ت�ھ زن حاضر می شود تن خود را شش دانگ در اختیار مرد نھد بناگ�اه ھم�ھ چی�ز ن�ابود م�ی ش�ود و کیعنی آنگاه -١۴

عشق است . زن در مقابل مرد دچار تعفن می شود و مرد می گریزد . و این انتقام عقل ن دشمن عشق مرد است . و این دشمنی برحق است تا عشق پاالیش و امتحان شود . ز -١۵ ھای ب��ال م��رد از باب��ت از دس��ت دادن ق��درت بن��دتنبان ب��ر گ��ردن م��رد نھایت��ا او را ب��ھ اتح��اد ب��ا ھوس��قشکس��ت زن در -١۶

ن�د . زد دس�ت م�ی الش خود برای تسلیم ساختن م�رکودکانۀ فرزندان می کشاند و بھمراه فرزندان برعلیھ مرد بھ آخرین تل و عش�ق و عق� و نبرد مرد برعلیھ عواطف خود و تن بھ تسلیم ندادن عقل و اراده اش آخرین جھاد او برای حراست از .وجدان و مسئولیت مردانۀ خویش است . کھ البتھ انگشت شماری از مردان در این امر پیروز می شوند

ارد از ل عواطف بچھ کھ تحت رھب�ری مکرھ�ای زن ق�رار دبندتنبان زن خفھ می شوند و مابقی در قبا اکثر مردان با -١٧

ی س�تانند انتق�ام م� پای در می آیند و این پایان داستان عشق است . و عجبا کھ زن و بچھ عاقبت از مردی کھ تسلیم ش�ده و او را سرزنش می کنند .

م�ان ب�ھ را خداوند ، زن و اوالد را بزرگترین دشمن ایمان مرد خوان�ده اس�ت : اینیم کھ چکدر اینجاست کھ درک می -١٨

عشق و عقل و دین کھ سھ نور خدا در مرد است . ھایتا زن و بچھ ھا ، آن مردی را ستایش می کنند کھ تسلیم بولھوسی ھایشان نشده باشد . ن -١٩ ط�الق و ج�دائی از زن و د زی�رابولھوس�ی و مکرھ�ا م�ی ش�و کھ قدرت ط�الق را در خ�ود نداش�تھ باش�د تس�لیم یمرد -٢٠ ، آخرین حربۀ زن است . ترس از طالق ھمچون ترس از مرگ بزرگترین دشمن ایمان و شرف مرد است . بچھ

، دان و شرف خود تن بھ طالق نم�ی دھ�ولی برای حفظ ایم دھدگی خود تن بھ طالق و جدائی میمردی کھ برای ھرز -٢١

ت�ا دھ�دت�ن می و بچھ می شود و بھر فسادی دانگی خود و اراده اش را از دست می دھد و ملعبۀ دست زنعاقبت تمام مر آنھا را راضی کند .

م��رد را حرم��ت م��ی نھ��د و بازیچ��ۀ خ��ود نم��ی س��ازد ک��ھ خ��دا را بشناس��د . و چن��ین زن��ی کیمی��ای فق��ط زن��ی عش��ق -٢٢

دورانھاست . د و زن اس��ت . زن و ش��وھری ک�ھ آن��را بازیچ��ۀ ھوس�ھای خ��ود م��ی کنن��د ف و ھدی�ۀ خ��دا ب��ھ م�رعش�ق بزرگت��رین لط�� -٢٣

خسرالدنیا و آخرت می شوند .

Page 48: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٤٨

فصل هشتم

عرفان زناشوئی

Page 49: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٤٩

بسم الله الحق

ا اجازۀ موالنا بیت معروفش در مثنوی را تأویل می کنیم و بھ بحث درباره اش می پردازیم کھ :ب-١

ھر کسی از زن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من ا باز ھم کاملتر می سازیم : ھر کسی از ھمسرش شد یار من / از درون من نجست اسرار من رولی این بیت -٢ تح�ت عن�وان ین تجربۀ شخصی بنده در قلم�رو عرف�ان نف�س اس�ت ک�ھ در تم�ام عم�رم ھ�ر م�رد و زن�ی ک�ھ ب�ھ بھان�ھ و ا-٣

ی اش کل زناش�وئعرفان بھ بنده روی کرد فقط برای نجات از دوزخ زناشوئی بود و الغیر . درست بھ ھمین دلیل تا مش� حل شد کار او ھم با عرفان تمام و رابطھ اش با ما بھ پایان رسید .

نی وی از سیر و س�لوک عرف�ااز آنجائیکھ متأسفانھ ادبیات عرفانی ما ھیچ گزارش محسوس و عینی و بشری و دنی و-۴

م ب��ھ ھ��ت��ھ و اگ��ر پیرھ��ا و مری��دھا ارائ��ھ نک��رده و فق��ط ب��ھ کلی��ات و آنھ��م در قال��ب مف��اھیم و الف��اظ پیچی��دۀ فلس��فی پرداخ� د ت و عملک�رمحسوسات روی کرده در قالب شعر و استعاره و مثال س�خن گفت�ھ اس�ت ل�ذا ب�ھ تحقی�ق نم�ی دان�یم ک�ھ ماھی

یر س�دات فلس�فی بوده است . و بنظر می رسد کھ عرفا و مریدانشان در خالء و عالم مج�ر عرفان عملی در گذشتھ ھا چھ ر ر زن�دگی ھ�دو سلوک نموده ان�د و ھ�یچ ردپ�ائی از حی�ات دنی�وی آنھ�ا در گزارش�ات عرف�انی آنھ�ا نیس�ت ب�ھ ھم�ین دلی�ل

ت عرف�انی م�اکبی�ر در گزارش�ا. و البت�ھ ای�ن ی�ک نق�ص فرزن�د و دنی�ا و خان�دان آنھ�ا نیس�تعارفی ھیچ خب�ر از ھمس�ر و س�ت ب�ھ ک�نم . در محسوب می شود . و لذا بنده تالش کرده ام بھ تنھائی در حد توانم این کمبود و نق�ص عظ�یم را جب�رانبح�ث م و در ھ�راھمین دلیل اینقدر از واقعیات دنیوی سیر و سلوک خود و روابط عینی ب�ا خ�انواده و آدمھ�ا س�خن گفت�ھ

نمون�ھ ھم خودم را در صحنھ حاضر و ش�اھد گرفت�ھ ام و از مس�ائل خصوص�ی خ�ود ح�رف زده وعرفانی –مجرد فلسفی ع�رف عرفان با آورده ام تا معلوم شود ھر واقعھ و حقیقت عرفانی از کجای حیات دنیوی و غریزی برمی خیزد و رابطۀ

درس�ت ذا بس�یاریب�اطی دارد . و ل�چیست و حقیقت را با واقعیت چکار است و دین با دنیا و متافیزیک با فیزی�ک چ�ھ ارتنن�د و کا طل�ب م�ی ربھ ھمین دلیل آثار ما را بدعت و یا غیرعرفانی و غیرکالسیک می دانند و چھ بسا مرجع تحقیقات ما

تھ ام رتیب توانست، خود من و زندگی و آدمھای رابطۀ من ھستند . بھ این گوئیم کھ مرجع تحقیقات عرفانی منما ھم می اق را ب�ھ اعم� مولد و خالق را بن�ا نھ�م و مص�رف کنن�دۀ مع�ارف دیگ�ران نباش�م و نی�ز ای�ن تجرب�ۀ عرف�انیکھ یک عرفان

مع�ھ و با ک�ل جا زندگی حقیقی و پس پردۀ دیگران ھم منتقل سازم و این ھمان رسالت عرفانی است و رابطۀ عرفانی بندها ای�ن ه ان�د و ی�کثری�ت عرف�ای م�ا موف�ق ب�ھ آن نب�ودکسانی کھ با آثار بنده مربوط می شوند . این ھمان چی�زی اس�ت ک�ھ ا

ت ر ب�وده اس�انتقال معرفت عرفانی بسیار سطحی و طوالنی مدت و غیر مستقیم و از طریق تفاس�یر و تحری�ف ھ�ای بس�یا آنھم در محدودۀ انگشت شماری کھ توانستھ با منابع و آثار عرفانی رابطھ برقرار کنند .

ا ندگی شود و ھس�تۀ مرک�زی ھ�ر زن�دگی ای ھمان�ز، باید وارد عری و شعاری و تزئینیاست و نھ ش عرفان دگر عملی-۵

ناس�ت س بدان معپزندگی زناشوئی است . و اگر آدمھا از درب و بواسطھ و بھانۀ زندگی زناشوئی با من مربوط شده اند ی و رف�ان حقیق�. پ�س ای�ن ی�ک عات و ھستی خود بمن مربوط شده ان�دکھ با تمامیت واقعیت زندگی و با ھستۀ مرکزی حی

راستین و تمام عیار و صادقانھ و عملی است . زار را وارد زن�دگی زناش�وئی خ�ود نکن�د یعن�ی اص�ال وارد زن�دگی خ�ود نک�رده و از آن بعن�وان ی�ک اب� کسی ک�ھ عرف�ان-۶

زن��دگی . و ای��نحاش��یھ ای بعن��وان مس��کن ی��ا توجی��ھ گ��ر بھ��ره گرفت��ھ اس��ت ح��داکثر ھمچ��ون ی��ک مش��اوره ب��ا روانش��ناس م�ی ر اس�تفادهعرفانی و عرفان عملی نیست و عرفانی کافرانھ است ھم�انطور ک�ھ اکث�ر مردم�ان از دی�ن بعن�وان ی�ک اب�زا

کنند و دین را برای تزئین دنیای خود می خواھند کھ این ھمان دین کفر و نفاق است . در زن�دگی ا انجام دادیم درک کرد . ھر چند ک�ھ عرف�اناال بھتر می توان معنای تأویل و اصالحی را کھ در شعر موالنح-٧

رف�ع ن�د و پ�س ازیک ابزار باشد ھمانطور کھ اکثر آدمھ�ا ب�ا چن�ین نگرش�ی بم�ا روی کرد مثابھزناشوئی ھم می تواند بھ د زی�را در بو ر نخواھندمشکل رفتند ولی عمیقترین و ماندگارترین اثر را گرفتند تا آنجا کھ ھرگز قادر بھ فراموشی این اث

مغز و روح زندگیشان اثر کرده است .

Page 50: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٥٠

ھس�تند و یقین م�ی دان�یم ک�ھ ناک�امترین آدمھ�ا در زن�دگی زناش�وئی ش�دیدترین گرایش�ات عرف�انی را دارا ولی بھ تحقیق-٨اصھ ی باشیم خمھمانطور کھ در کل ادبیات عرفانی ھم شاھد عشق بعنوان اساس و انگیزۀ حرکتھای عرفانی در انسانھا

شق ھای ناکام . ع د وگرن�ھ بس�وی م�رفین ر عشق ناکام اگر ھستۀ مرکزی عشق ن�ابود نش�ده باش�د ف�رد را بس�وی عرف�ان س�وق م�ی دھ�د-٩

رفین ف�راد ب�ھ م�ا. ھمانطور کھ در بسیاری از فرقھ ھای درویشی ھم بیشترین جاذبھ از ھمین بابت اس�ت . یعن�ی میکشاندم�رفین دیس کنندۀند و نھ بھ عرفان آنھا . بخصوص کھ عرفان توجیھ گر و تقاین فرقھ ھا روی می کنند و در آن می مان

اد مخدر کنندۀ مو باشد . و امروزه رونق جریانات بھ اصطالح عرفانی را یکی ھمین امر می یابیم کھ توجیھ گر و تقدیسی امع�ۀ بش�رجاعتی�اد در است و مردم ھم بسرعت بسوی انواع تخدیرھا می روند و لذا رشد این جریانات ھمسو ب�ا رش�د

. رفان مرفینی نامید و یا "مرفان"است و این را باید ع ر لک و مرید حقیقی کسی است کھ بقول موالنا از ظن خودش یار یک عارف نشود بلک�ھ عاش�ق اس�راالبتھ یک سا -١٠

وجود او گردد کھ این ھمان عشق بھ معرفت و حقیقت است . ر ن می کند شاید ی�ک نف�ر ھ�م ب�ھ ش�وق معرف�ت نباش�د . ھم�انطور ک�ھ از ھ�روی بھ عرفا ولی از ھر ھزار نفری کھ -١١

صد ھزار نفری کھ روی بھ دین می کند برای خدا و ارزشھای الھی نیست . ی کنن�د کس�اننی نشان می دھند و دعوی مریدی میھ تجربۀ شخصی شاھد بوده ام کھ اکثر مردھائی کھ عالیق عرفاب -١٢

زن خ��ود راده ش��ان فن��ای در زنش��ان اس��ت و ب��ھ اص��طالح زن ذلی��ل ھ��ای حرف��ھ ای م��ی باش��ند و در قب��الھس��تند ک��ھ ک��ل ابواس�طۀ پی�ر ی آین�د ت�ام�کمترین اراده ای از خود ندارند و لذا می آیند تا ماست ریختھ را نذر پیر کنن�د و ب�ھ بی�انی دیگ�ر

ۀ خ�ود را ی از ارادی از این م�ردان ب�ھ مح�ض اینک�ھ بخش�بتوانند ارادۀ خود را از زنان خود بازپس بگیرند . و لذا بسیار ه و ح�االی�د او ب�وددر می یابند کارشان با زنان بھ طالق می رس�د زی�را زن مطلق�ا ق�ادر ب�ھ تحم�ل م�ردی ک�ھ ت�ا دی�روز مر

ا آش�کارا. زی�را م�را مقص�ر و دش�من س�عادت خ�ود میدان�دو ط�الق م�ی خواھ�د و طبع� خواھد پیر و مرادش باشد نیس�تمیه و و عق�ل ش�د تا قبل از این حتی شھامت کمترین اظھار نظر و مخالفتی نداشت و اینک صاحب اراده شبیند کھ شوھرمی

امر و نھی ھم می کند و این یک فاجعھ تلقی می گردد . یس�تند نین بھ اصطالح مریدان ، اراده شان ھنوز ذاتی نشده و فقط از وجود پیر مص�رف م�ی کنن�د ق�ادر ااز آنجا کھ -١٣

ض�ع زن وبھ ھم�ان صاحب والیت و اراده ای پایدار در زندگی زناشوئی باشند و لذا بھ محض قطع رابطھ با پیر ، دوبارهب�ر زن گذاش�تھ ھم منت�ی ذلیلی می روند کھ البتھ نام این برده گی خفت بار و زجرآور را عشق و ایثار می گذارند تا الاقل

ان�د ک�ھ س�ت و م�ی درای خود تقدیس کرده باشند . ھر چند کھ زن بر حقیق�ت ام�ر آگ�اه اباشند و ھم بی اراده گی خود را ب ھمخ�وابگی کل سر این عشق ھمان شدت شھوت باره گی و نیاز جنسی افسارگسیختۀ م�رد اس�ت و ل�ذا اگ�ر یکب�ار ت�ن ب�ھ

ن�دک ای دارای و چند روز ندھد فردایش خبری از عشق و ایثار نیست و عالوه بر این پس از ھر بار ھمخوابگی تا مدتیی�ن ا. و ل�ذا اراده ای می شوند و خودنمائی مردانھ می کنند ولی بھ محض پیدا ش�دن ش�ھوت ب�از ن�رم و مری�د م�ی ش�وند

تان س�ت ک�ل داس�زنان می دانند کھ بایستی شبانھ روز مش�غول تحری�ک جنس�ی م�رد باش�ند ت�ا م�رد مری�د آنھ�ا باش�د . و این باره در رابطھ با زن و داستان مریدی آنھا در رابطھ با پیر . مضحک عشق و ایثار مردان شھوت

ره ب�ھ ثر این نوع مردان تا اندک ق�درت اراده ای حاص�ل کردن�د از ن�زد پی�ر م�ی رون�د ول�ی ب�زودی دوب�ااینست کھ اک -١۴

یر است . پوضع سابق برمی گردند و مرید زن می شوند زیرا اراده شان ذاتی نشده است و فقط حاصل والیت وجودی ردان�ھ صاحب ارادۀ حقیقی در زندگیست و از جملھ در رابطھ با زنش دارای والی�ت وج�ودی و اقت�دار م اصوال مردی -١۵

اص�ھ خوع م�ردان ن�است کھ دارای ایمان و معرفتی عمیق باشد یعنی از والیت الھی در ذات خود برخوردار باشد . و این یکی ھم یافت نمی شود . در عصر ما کیمیا ھستند و از ھر ھزاران

گاھی بھ تاریخ حکمت و عرف�ان و خاص�ھ ت�اریخ مری�دان مش�ھور در ن�زد عارف�ان ب�ھ ی�ک وج�ھ مش�ترک اصوال با ن -١۶

یاری از اند و بس حیرت آور می رسیم و آن اینست کھ اکثر قریب بھ اتفاق مریدان ، از مستضعفترین آدمھای جامعھ بودهالبت�ھ ای�ن وا ک�ردن . بی اراده ترین انسانھا در امور دنیوی . یعن�ی ماس�ت ریخت�ھ را ن�ذر خ�د آنان برده گان بودند . یعنی

از ع)(ری��دان و اص��حاب مخل��ص پی��امبر و عل��یخ��ود ی��ک رن��دی درخ��ور توج��ھ و ب��اارزش اس��ت . ف��ی المث��ل بس��یاری از م گان و فقیرترین مردمان بوده اند . برد

Page 51: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٥١

وئی عرفان بھ بنده رجوع کرده اند جملگ�ی دچ�ار اش�د تش�نج و ب�ن بس�ت زناش�دانی کھ تحت عنوان و لذا زنان و مر -١٧ بوده اند . و با رفع این مشکل بھر صورتی انگیزۀ عرفانی آنھا ھم رفع شد و رفتند .

ان ، کھ مردان زن ب�اره و ش�دیدا ش�ھوانی بھم�ان می�زان ک�ھ مری�د زن خ�ود ھس�تند ب�دلیل نی�از شدیدش� مسئلھ اینست -١٨

ر ھم�ۀ ف ال�نفس دزان ھم در سائر امور بی اراده اند و از پذیرش مسئولیت زندگی خود عاجزند زیرا م�رد ض�عیبھمان می د . و م�ردروابط خود سست عنصر است و لذا زن علیرغم مرید و ذلیلی مردش با او بھ بن بس�ت و بلک�ھ نف�رت م�ی رس�

ت و نی�ز ا شاھد اس�یرا بوضوح برده گی و خواری خود رھم متقابال از بابت ابتالی خود بھ زن از او بھ نفرت می رسد زی وع زناش�وئن�می بیند کھ زن ھم تا چھ ح�دی از ای�ن ض�عف او س�وء اس�تفاده م�ی کن�د و ب�ر او حک�م م�ی ران�د . ل�ذا ای�ن

ج است . بسیار شدید و شکننده و بی بنیاد و متشن ز این جنبۀ خاص ھم کھ بگذریم اصوال زناشوئی ھمان کورۀ ا -١٩ دوزخ زندگیس�ت پ�س طبیع�ی اس�ت ک�ھ انس�ان غریزت�ا

ص�لھ ناش�وئی فازدر ھر امری بھ جستجوی خاموش کردن این آتش باشد و لذا آنھائی ک�ھ راه چ�اره ای پی�دا نم�ی کنن�د از لذا وھستند . می گیرند و بھ نوعی طالق تدریجی و بی سر و صدا می روند کھ اکثریت زناشوئی ھای جاری از این نوع

ف مقاب�ل و خود و ط�ر ناشوئی ھائی کھ بھ طالق انجامیده اند از نوع جدی تر و خردمندانھ تر بوده کھ انسانھا برایآن زه نجات رابط�ھ ن تنھا رااین رابطھ ارزشی بیشتر قائل بوده و لذا نمی توانستند شاھد تباھی رابطھ باشند و لذا طالق بعنوا

گی تدریجی ھمدیگر نباشند . رخ نموده است تا طرفین شاھد مرگ و گندیده چ�ون ح تر باید گفت کھ ھ�ر زن و م�ردی در درج�ۀ اول فق�ط ب�رای ی�افتن اراده ای مقت�در و ج�ادوئی ھمبھ زبان واض -٢٠

ھ ک�مچ�ون پی�ر خود پیر است کھ دعوی مریدی و عرفان م�ی کنن�د ت�ا بتوانن�د ھمس�ر خ�ود را فن�ای در ارادۀ خ�ود س�ازند ھت ب�دان راده ای اس�امی کند . ولی اینھا غافلند از این حقیقت کھ اگر پیری دارای چنین ق�درت مریدش را جذب ارادۀ خود

. درس�ت می طلبند دلیل است کھ ارادۀ خود او فنای در ارادۀ حق است . ولی اینان چنین قدرتی را بعنوان یک فوت و فنون�د و ورا م�ی رف�شدند ک�ھ از کرام�ت پی�ر اس�ت بھ ھمین دلیل است کھ بھ محض اینکھ دارای اراده ای مقتدر از نزد پیر

ط�ھ ود در رابخ�چون این اراده بی ریشھ است بزودی تاریخ مصرفش تمام می شود و آنگاه باید دوب�اره ب�ھ وض�عیت اول با ھمسر بازگردند و از اینجا عداوت و تھمت بھ پیر آغاز می شود .

ب�ھ ن�زد پی�ری م�ی رون�د قصدش�ان فق�ط کس�ب ی�ک ق�درت ج�ادوئی کثر قریب بھ اتفاق کسانی ک�ھ تح�ت عن�وان مری�د ا -٢١

ب�ع ی�ن ھم�ان طاھمچون پیر است تا بھ قدرت آن بتوانند ھمسر خ�ود و س�پس ک�ل جھانی�ان را مری�د خ�ود کنن�د و ببلعن�د و ود ان خ�نیت پنھ� جھانخواری آنھاست و عین اشد کفر است . اینان نیز جماعت دیگری ھستند کھ بدلیل ناکام شدن در اینرف�ان ن�د و از عبھ عداوت و تھمت و انکار پیر برمی خیزند . پس این جماعت ھم کمترین ربطی بھ عرفان و معرفت ندارم ش�وند ت کھ ناک�افقط کرامات و معجزات و قدرت ماورای طبیعی آنرا می خواھند تا بھره ای شیطانی برند . و طبیعی اس

زی�را عرف�ان داوند دربارۀ عرفان بسیار ش�دیدتر از ش�ریعت اس�ت .زیرا عرفان ھمچون دین خدا صاحب دارد و غیرت خز ھ�ر اح اس�ت ک�ھ مغز دین است . اینان کھ بھ این نیت بسوی عرفان می آین�د ش�دیدترین ک�افران و منافقانن�د . پ�س واض�

ش��ود . وی ھ�زار مری�د یک�ی مری��د حقیق�ی و طال�ب معرف��ت و حقیق�ت و انس�انیت باش�د و بلک��ھ یک�ی ھ�م ام��روزه یاف�ت نم� وال نکش�ید ساینست کھ مثال عارف کاملی چون شمس تبریزی در تمام عمرش فقط یک مرید یافت کھ عمر او ھم بھ دو

یو ش�یخ خرق�ان .ب�ود (ع) ک مرید داشت کھ آن پسر امام ص�ادقآن موالنا بود . و یا بایزید ھم در عمر طوالنی اش فقط یری�دان ی�ز تع�داد مکھ سلطان عارفان و امام�ان ب�ود ن (ع)انصاری بود . و علیھم فقط یک مرید داشت و آن خواجھ عبدهللا

حقیقی او از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کرد . تنبان کسی می تواند مرید حقیقی یک عارف باشد کھ توانس�تھ باش�د اراده اش را از اس�ارت زن و بن�د خالصھ اینکھ -٢٢

د . او مری��د باش�� وی��ل پی��ر خ��ود دھ��د . کس��ی ک��ھ اراده ای ن��دارد چگون��ھ م��ی توان��دخ��ود آزاد ک��رده باش��د ت��ا بتوان��د آن��را تح پیشاپیش مرید زن خویش است و در اسارت او جان می کند .

ارد قیقی قبل از ھر چیزی باید مرد باشد تا مری�د ش�ود و کس�ی ک�ھ مری�د بن�دتنبان اس�ت مردانگ�ی ن�دحپس یک مرید -٢٣

ری�د ر حقیق�ت مو روح�ش را تس�خیر ک�رده اس�ت او از مردانگ�ی فق�ط آل�تش را دارد او د زیرا زن تمام ھویت و دل و جانری ک�ھ رد و ن�ھ س�آلت خویش است او تماما عورت است و باالتنھ اش تعطیل و در گرو پائین تنھ اش می باشد نھ دلی دا

سر و دل بھ پیری سپارد . ی یعن�ی ع�ورت زن اس�ت ت�ا بتوانن�د ی�ک گ�ام از پ�ائین تن�ھ پس اصل اول عرفان ھمانا رھ�ائی از چ�اه طبیع�ت ش�ھوان -٢۴

بسوی باال تنھ عروج کنند تا صاحب اختیار دل و سر خود باشند تا بتوانند آن را بھ پیر بس�پارند . ول�ی اکثری�ت قری�ب ب�ھ

Page 52: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٥٢

�ت م�راد ش�دن نس�بت ب�ھ زن خ�ود اتفاق افراد بھ محض رسیدن بھ مرحلۀ مریدی نسبت بھ پیر م�ی رون�د چ�ون فق�ط ب�ھ نیآمده بودند . و چون این قدرت آنان خودی و ریشھ ای نیست این کاالی حاصل شده بھ زودی بھ مصرف می رسد و تمام

می شود . ت ودی و الھی در انسان ھست و آن اینک�ھ آدم�ی بمی�زان اطاع�ت از ح�ق و بمیزان�ی ک�ھ اراده اش تح�یک قاعدۀ وج -٢۵

مری�د و اس�ت از جمل�ھ م�راد زن�ش و بچ�ھ ھ�ای خ�ویش اس�ت و ی�ا الاق�ل فرمان حق است صاحب اراده در میان مخلوقات برده و دریوزۀ مخلوقات نیست . اینست قاعدۀ ذاتی و مسئلۀ اراده در انسان .

ھ میزانی کھ تحت ارادۀ حق و فنای در ارادۀ خداست م�ی توان�د ب�ر خل�ق خ�دا احاط�ھ و والی�ت داش�تبپس یک عارف -٢۶

س�تقل و راده ای منی کھ قلبا و صادقانھ تحت والیت و ارادت پی�ر اس�ت در می�ان م�ردم ص�احب اباشد . یک مرید ھم بمیزا . اد و مریدباعزت است و تحت سلطھ و اسارت ھیچکس از جملھ خانواده اش درنمی آید . اینست حق ارادت و راز مر

اس�رار و حق�ایق وج�ود ع�ارف بلک�ھ نابراین آن ظن کژی ک�ھ م�ردم را ب�ھ س�وی عارف�ان م�ی کش�اند ن�ھ رس�یدن ب�ھ ب -٢٧

ی�ش ت کھ دراورسیدن بھ قدرت ارادۀ عارف است تا بر جھان شاھی کنند و این عرفان ضد عرفان درطول تاریخ بوده است�ا در م�ی دادن�د اسما ھم " شاه " نامیده می شدند یعنی خودشان این عنوان را بر خود می نھادن�د ی�ا ب�ھ ھم�دیگر ق�رض

م مث�ل اه م�ی ش�وید و لذا بھ معن�ای بس�یاری از نبردھ�ائی ک�ھ دراوی�ش ب�ا ش�اھان داش�تھ ان�د نی�ز آگ�آیندۀ نزدیک شاه شون ارف وسوس�ھع�آقاخان محالتی . بھرحال این یک وسوسۀ غریزی در طبع کافرانۀ بشر است ک�ھ ب�ا تماش�ای ق�درت ارادۀ

د . می شود تا با کسب این قدرت بر مردمان سلطنت کند و ھمھ را دستبوس خود ساز س براستی کھ ھر کس کھ طالب مرید است یزید است . پ -٢٨ ل�وم مرو زناشوئی ھر یک از طرفین کھ مراد و ح�اکم و فرمان�دۀ رابط�ھ اس�ت ح�ق اوس�ت . ب�ھ تجرب�ھ معو اما در قل -٢٩

ز ای�ن کف�ر اد و ح کننشده کھ مردانی کھ زن ذلیل و بی اراده اند چھ مردان ظالم و بیرحمی ھستند اال اینکھ توبھ ای نصوجربھ تارد . بھ دو ظلم نفس پاک شوند . این قاعده در سائر روابط اجتماعی از جملھ رابطۀ حکومت با مردم ھم مصداق

ب ظ�المتر بلی بمرات�معلوم شده کھ اگر بھ ناگھان کسی از قلمرو رعیت و برده گی بھ مقام سلطنت برسد از شاه و حکام ق ت برده زادگان بود اسوۀ کاملی از این ادعاست . است . حکومت غزنویان کھ حکوم

ور زواضح است کھ حکومتھای کودتائی بمراتب ظالمترند . ھمینطور اس�ت حکوم�ت پرولتاری�ائی ک�ھ ب�ھ بنابراین پر -٣٠

قدرت و سالح بھ حکومت رسیده باشد . ھ زی�ر باین جماعت در رابطۀ زناشوئی ھ تجربھ می دانیم کھ بچھ نھ نھ ھا چھ غول ھای متکبر و ظالمی ھستند وب -٣١

تیغ زن خود می آیند و رام می شوند و این برحقی استوار است و موجب تربیت و مھارشان می شود . گوید کھ قدرت و حاکمیت در ھر موضع و طبق�ھ ای ک�ھ ھس�ت ب�ر ح�ق اس�ت . بط�ور مث�ال دی�دیم ک�ھ عرفان حق می -٣٢

ردن�د ھ ق�درت آوب�ط کردند زیرا الیق عدالت و عزت نبودند و دوباره اموی�ان را حکومت مردم ، حکومت عدل علی را ساق و امویان ھم مردم را قتل عام کردند .

کوم�ت حذاتی والی�ت و ام�ارت و بھ کسی امر کن کھ تو را دوست داشتھ باشد " . این قانونفرماید کھ: "می (ع)علی -٣٣

راه زور و اک ھم بھ (ع)کھ دوستش ندارد امری نمی کند ھمانطور کھ علیو ارادت است و لذا انسان عارف ھرگز بھ کسی حکومت را پذیرفت و آنرا پیش بینی نمود: " شما تاب عدل را ندارید " .

�ت ، ع�دالتی ھ�م -٣۴ بنابراین ع�دالت ب�ر رابط�ھ ای ح�اکم م�ی ش�ود ک�ھ محب�ت متقاب�ل باش�د . در ی�ک زناش�وئی فاق�د محب

ت و مک�ر و س�تم و تج�اوز اس�ت . بن�ابراین کس�ی ک�ھ اھ�ل معرف�ت و محب�ت و ع�دالت اس�ت ممکن نیست و سراسر ش�قاوھرگز یک زناشوئی مکارانھ و ظالمانھ و تاجرانھ ای را کھ تماما بر حقھ بازی است تحمل نخواھ�د ک�رد و محترمان�ھ ای�ن

�ت ب�ار و رذیالن�ھ ت�ن در م�ی دھ�د ک�ھ ن�ھ ت�وان شر را ختم می کند . و ل�ذا کس�ی ک�ھ عم�ری ب�ھ ی�ک زناش�وئی سراس�ر خفاصالح آنرا دارد و نھ توان ختم کردنش را ، خودش نیز ظالم است و ظالم با ظالم م�ی توان�د زیس�ت . ھم�انطور ک�ھ ق�رآن می فرماید کھ : کافر با کافر ، مؤمن با مؤمن و مشرک با مش�رک ازدواج م�ی کن�د و توجیھ�ات بغای�ت دروغ�ی ک�ھ ادام�ۀ

فساد و زنا و خیانت را بھ حساب ایثار خود می نھد ( بخاطر بچھ ھ�ا ، آب�رو و عش�ق و ...) یک زناشوئی سراسر کفر و

Page 53: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٥٣

فقط استمرار ستم و عذابی است کھ طرفین بواسطۀ گناھانی کھ کرده اند از آن رھائی ندارن�د و خداس�ت ک�ھ امک�ان ط�الق نمی دھد و زن و شوھر را ھیزم دوزخ یکدیگر می کند .

ق اس�ت . ھم�انطور ک�ھ زن عاش�ق از اس�تثنائات نھ فق�ط محص�ول رابط�ۀ م�ردی ع�ارف و زن�ی عاش�زناشوئی عارفا -٣۵

ل�ی عخدیج�ھ ، وتاریخ است زناشوئی عارفانھ ھم از استثنائات تاریخ بشر است ھمچون رابطۀ اب�راھیم و ھ�اجر ، محم�د ند . و فاطمھ ، حسین و شھربانو و امثالھم کھ شجرۀ علیین و امامت را پدید آورده ا

انھ مرید شوھر باشد سعادتمند می شود چ�ھ ش�وھرش ع�ارف باش�د و چ�ھ جاھ�ل . او بھرح�ال ب�ھ ح�ق زنی کھ صادق -٣۶

می رسد یا بواسطۀ شوھر و یا بیواسطھ و مستقیم بھ خدایش متصل می گردد . ش�ود ورتی ممک�ن میمعشوق . و این در ص ناشوئی عارفانھ و برحق و بھشتی آن است کھ زن عاشق باشد و مردز -٣٧

ن بن�ا کھ مرد عارف مخلص باشد و زن ھم مؤمن پاک و اھل عصمت . پس عرفان زناشوئی بر معرفت مرد و عص�مت ز می شود .

ا ب�ھ مق�ام عش�ق م�ی رس�اند عص�مت اوس�ت . ای�ن عش�ق ی�ا از طری�ق ش�وھر اس�ت و ی�ا مس�تقیما ب�ھ رآنچھ ک�ھ زن -٣٨

خداوند است . ر دحرب��ھ ی��ا ک��اال در رابط��ھ ب��ا ش��وھر اس��تفاده نم��ی کن��د زی��را د ھرگ��ز از ب��دن خ��ود بعن��وانزن��ی ک��ھ ب��ا عص��مت باش�� -٣٩

س��ی خ��ود زن دچ��ار قحط��ی و ع��ذاب جناینص��ورت بس��رعت بس��وی زن��ای ن��امرئی و عاقب��ت عی��ان کش��یده م��ی ش��ود . زی��را گردد و بسوی زنا می رود . می ت یعنی تمام کفر و بدبختی زن از بی عصمتی است س تمام مکر و پلیدی ھای زن با شوھرش از بی عصمتی اوسپ -۴٠

و اینست کھ دین و رستگاری زن فقط یک اصل دارد و آن عصمت است .

Page 54: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٥٤

فصل نهم

من و تو

Page 55: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٥٥

بسم الله الهو

ت�وئی -در جھان چیزی جز سرگذشت رابطھ من و ت�و نیس�ت . جوام�ع بش�ری ص�ورت کل�ی رابط�ھ م�ن سرگذشت انسان-١ است .

ا رھ خ�ود را اب�زاری ب�رای رس�یدن ب�ھ م�ن خودش�ان ق�رار م�ی دھن�د ت�ا خ�ود ی رابط�"تو"آدمھا سھ نوعند . عده ای -٢

الم . و این�ان کافر و ظ راضی سازند و بھ آرزوھای خود برسند . اکثر مردم اینگونھ اند . اینان را باید خودپرست نامید یا منفورانند .

ش�اق . ی رابطھ قرار می دھند . اینان خوبانن�د و مؤمن�ان و ع"تو"سیدن بھ رابزاری برای عده قلیلی ھم من خود را -٣

و اینان ناکامند و ھمواره مورد سوء استفاده دستھ اول ھستند . فان . توئی را در خدمت بھ اوی رابطھ قرار می دھند و اینان حق پرستانند و عار –و عده انگشت شماری رابطھ من -۴

ماران سربرآورده از ناکامان دستھ دومند .این انگشت ش یرن�د . ط دروغ می گویند و ریا می کنند و فریب می دھند ت�ا از دیگ�ران بخ�وبی جھ�ت امی�ال خ�ود بھ�ره گدستھ اول فق -۵

رین کس�ان اینان عاقبت رسوا و منفور ھمگان واقع می شوند و در فالکت محض زن�دگی بس�ر م�ی رس�انند و حت�ی عزیزت� نفرت دارند .ھم از آنان

ملح�ق لھ ناکام می شوند و اکثر آنھا بھ دستھ اول می گراین�د و انگش�ت ش�ماری از آن�ان ب�ھ دس�تھ س�ومدستھ دوم جم -۶

ئی اس�ت . خ�دا –می شوند کھ خداوند را توی خودشان قرار می دھند و بھ اوی رابطھ می رس�ند ک�ھ ی�ک موج�ود انس�ان اینان اولیای الھی ھستند .

اون�د سوی اوی رابط�ھ م�ی رون�د ک�ھ ی�ا خدبر بھ ھمدیگر دروغ نگویند و فریب ندھند و یکدل و صادق باشند آدمھا اگ -٧

ھستند . "او"است و یا یکی از انسانھای دستھ سوم یعنی یکی از اولیای الھی کھ مظھر ھ امیال د دیگران را وسیلر آدمھا بھ یکدیگر دروغ می گویند و ھمدیگر را بازی و فریب می دھند ؟ زیرا می خواھنچ -٨

ل تی و امی�اخود قرار دھند و از وجودشان بعن�وان اب�زاری بھ�ره گیرن�د . چ�ون ھ�ر کس�ی دیگ�ران را فق�ط وس�یلھ خوش�بخی�ت عل�ول ی�ک نمخود می داند . چون ھر کسی دیگران را اصال آدم و دارای حق حیات نمی داند . پس دروغگوئی و ری�ا

م غگو خ�ودش ھ�در رابطھ معلول پلیدترین نگرش بھ دیگران است و براستی کھ آدم دروپلیدتر است . دروغگوئی و ریا آدم نیست و یک شیطان مجسم است . دروغگوئی واضح ترین نشان پلیدی و ستم و خیانت است .

ا برای خود خواستن اساس ھمھ پلیدیھاست و دروغ ھم واضح ترین نشانھ این پلیدی بزرگ است .پس دیگران ر -٩ ی��ا وس��یلھ ای ب��رای آدم دزدی و تص��رف و بلعی��دن وج��ود دیگ��ران اس��ت . پ��س دروغگ��و ی��ک دی��و ردروغگ��وئی و -١٠

آدمخوار است . س�ت ن دیوصفتی و پلیدی و آدمخواری را توجیھ می کند فلسفھ دروغ مصلحتی است ک�ھ فلس�فھ ابل�یس او آنچھ کھ ای-١١

اساس ستم و تجاوز بھ دیگران . . پس دروغ مصلحتی ھمان ایدئولوژی آدمخواری است . و و دنی کھ اصال بخودش توجھی ندارد و وجود خودش را نمی بین�د و بھ�ائی نم�ی نھ�د دچ�ار قحط�ی وج�وآدم بھ میزا -١٢

حس نابودی می شود و لذا بھ طمع آدمخواری دچار می شود کھ با دروغ و ریا شروع می شود . بلعی�دن د را نمی بیند دیگران را ھم آدم نمی بیند بلکھ لقمھ ھائی برایودش نظری ندارد و آدمیت خوخکسی کھ بر -١٣

در ھمثل س�موری ک� .و طعمھ ھائی لذیذ می بیند و برای بدام انداختن آنھا دام می گسترد و نقش فرشتھ را بازی می کند مقابل موش بھ رقاصی می پردازد تا او را بیھوش کند و بھ چنگش آورد و بخورد .

Page 56: فلسفه آدم و حوا از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٥٦

ن�ت ا اساس نجات انسان از دی�و ص�فتی و پلی�دی و دروغ و خیااین کالم خد - "انسان چرا بر خود نظر نمی کنیای "-١۴عقل�ش می کن�د و است کھ عاقبت او را قربانی دیوھائی بدتر از خودش می کند زیرا آدمی بتدریج دروغھای خود را باور

غ ر ذات درودمی کند و ای�ن ع�ذاب دروغگ�وئی اس�ت ک�ھ را از دست می دھد و لذا بتدریج دروغھای دیگران را ھم باور قرار دارد .

جات د نظری ندارد بی وجود و گم است و لذا مترصد بدست آوردن وجود دیگران است تا از نابودی نکسی کھ بر خو-١۵

یابد . دروغ معلول حس نابودی است . ی و ری�ا ھوی�ت طبیع�ی اوس�ت ت�ا دیگ�ران ھ�م سی کھ غافل از خویش و گریزان از وجود خویش�تن اس�ت دروغگ�وئک -١۶

فق�ط ب�ھ س�ی م�ی رودواقعیت وجودی او را نبینند . بنابراین چنین کسی یا اصوال از ھمھ گریزان است و ی�ا اگ�ر بس�راغ ک نیت بدام انداختن اوست و بلعیدنش .

ور شود . روغگوئی نوعی روش نامرئی ساختن خویش است تا در تاریکی بتواند بھ دیگران حملھد-١٧ ودش دمی از خویشتن فراری می شود ؟ بدلیل ارتکاب دائمش بھ اعمال زش�ت . ای�ن زش�تی او را از وج�و اما چرا آ -١٨

گر است کھفراری می کند و بھ دروغگوئی وا می دارد . پس دروغگوئی خودش گناه نیست بلکھ معلول اعمال زشت دیاحبش ذات اعم�ال زش�ت نی�ز ح�ق و ع�دالتی حض�ور دارد ک�ھ از ص�موجب دروغگوئی می شود تا رسوایش کند . پس در

انتقام می ستاند و رسوایش می کند . وان زشت دارای چھ ماھیتی ھستند ؟ ستم و خیانتی کھ انس�ان ب�ا خ�ودش م�ی کن�د و از وج�ود خ�ود بعن� و اما اعمال -١٩

.واند باشد کند و بھتر از این نمی تابزاری استفاده می کند . اینست کھ او با دیگران ھم چنین معاملھ ای می وند ش�و دین و شرع آن قوانینی ھستند کھ مانع از استفاده ابزاری انسان نسبت بھ وجود خ�ودش م�ی احکام اخالق -٢٠

. میت اخ�الق راد و جوامع دروغگو و ریاکار نشان دھنده این حقیقت ھستند کھ در زندگی آنھا اثری از حاکبنابراین اف -٢١

خدا نیست .و دین د و ا راه و روش از زندگیس��ت ک��ھ انس��انھا را از اس��تفاده اب��زاری نس��بت بخ��ود و دیگ��ران من��ع م��ی کن��دی��ن خ��دا تنھ�� -٢٢

اشد .بی عادالنھ و دوستانھ و خدائی اتوئی رابطھ -رابطھ ای شرافتمندانھ و انسانی را پدید می آورد تا رابطھ من ت�وئی م�ی باش�د ک�ھ در آنج�ا انس�انھا –ابط�ھ ای اوئ�ی (ھ�وئی) در رواب�ط م�ن ی ری�زی رپ�دین خ�دا حق�وق و احک�ام -٢٣

ودگر و ط�ھ ای ن�اببلعنده یکدیگر نباشند و بھ وجود خود برسند و ل�ذا رابط�ھ ای وج�ودی ب�ا ھم�دیگر داش�تھ باش�ند ن�ھ راب مخرب و تباه کننده .

دایت م�ی کن�د ک�ھ منش�أ ھس�تی مطل�ق اس�ت . تو را بسوی خداوند ھ –انون ھستی بخش انسانھا است و من قدین ، -٢۴

وجود . آنکھ بر دین خدا وارد می شود بر کارگاه خلقت ھستی خود وارد می شود . کافر یعنی بی وجود و دشمن