بلندگو ها را روشن كنيد

29

description

بلندگو ها را روشن كنيد. همراه با سيدالشهدا (از مدينه تا كربلا) فلسفه قيام ابي عبدالله الحسين (ع) را در سخنان آن حضرت، در آغاز حركت از مدينه و موضع ‌ گيري ‌ هاي ايشان در برابر حوادثي كه در منزلگاه ‌ هاي ميان راه روي داده است، مي ‌ توان يافت. - PowerPoint PPT Presentation

Transcript of بلندگو ها را روشن كنيد

Page 1: بلندگو ها را روشن كنيد
Page 2: بلندگو ها را روشن كنيد

بلندگو ها را روشن كنيد

Page 3: بلندگو ها را روشن كنيد
Page 4: بلندگو ها را روشن كنيد

همراه با سيدالشهدا )از مدينه تا كربال(

فلس!فه قي!ام ابي عبدالل!ه الحس!ين )ع( را در س!خنان آن حض!رت، در آغ!از ح!ركت ازه!اي مي!ان راه روي هاي ايش!ان در براب!ر ح!وادثي ك!ه در منزلگاه گيري مدين!ه و موض!عتوان يافت. داده است، مي

ه!ا و مس!ير تقري!بي در اين مجموع!ه س!عي ش!ده اس!ت ض!من آگ!اهي از ن!ام منزلگاههاي آن حض!رت آش!نا ح!ركت ام!ام حس!ين )ع( از مدين!ه ت!ا ك!ربال، ب!ا اه!داف و دي!دگاه

شده و مختصري از وضعيت سياسي و اجتماعي آن عصر بيان شود.

منابع و مآخذ:مقتل )مقرم( ترجمه عزيزالله عطاردي.•خالصه تاريخ اسالم )رسولي محالتي(، تلخيص چناراني.•زندگاني حضرت ابي عبدالله الحسين )ع(، )عمادزاده(.•سخنان حسين بن علي )ع( از مدينه تا شهادت، )محمدصادق نجمي(•قصه كربال، )علي نظري منفرد(.•وقعه الطف البي مخنف )تحقيق: محمدهادي اليوسفي(.•الحسين في طريقه الي الشهاده )السيد علي الهاشمي(.•

Page 5: بلندگو ها را روشن كنيد

مدينه هجري60زمان: نيمه دوم ماه رجب سال

ح!اكم وقت مدين!ه )ولي!د بن عتب!ه( پس از ام!ام از ت!ا ي!افت دس!تور معاوي!ه م!رگ بگ!!يرد. بيعت يزي!!د ب!!راي )ع( حس!!ين اس!ت م!ردي »...يزيد فرم!ود: حض!رت خ!ون ن!احق ب!ه ك!ه فاس!ق و ش!رابخوار

و مي اس!ت دهن!ده فس!اد اش!اعه و ري!زد بي اف!راد خ!ون ب!ه آل!وده دس!تش گن!اه

گردي!ده و شخص!يتي همچ!ون من ب!ا چ!نين كند«. مرد فاسدي بيعت نمي

وق!تي ك!ه م!روان بن حكم بيعت ب!ا يزي!د را )ع( ام!!ام ك!!رد درخواس!!ت حض!!رت از فرم!ود: اي دش!من خ!دا! دور ش!و، من از رس!ول خ!دا ش!نيدم ك!ه فرم!ود: »خالفت ب!ر اگ!ر و اس!ت ح!رام ابوس!فيان فرزن!دان معاوي!ه را ب!ر ف!راز من!بر من ديدي!د، او را عم!ل و ديدن!د چ!نين او امت و بكش!يد«. يزي!د ب!ه را آن!ان خداون!د اين!ك و نكردن!د

فاسق گرفتار كرده است. ش!ب در )ع( ام!ام س!ال 28 رجب 60

هج!ري هم!راه ب!ا بيش!تر خان!دان خ!ويش و بعض!ي ي!اران، پس از وداع ب!ا ج!دش پي!امبر

)ص( از مدينه به طرف مكه حركت كرد.

در را مدين!ه از خ!روج ه!دف حس!ين ام!ام كند: اش چنين بيان مي وصيتنامه

و ج!ز اين نيس!ت ك!ه ب!راي اص!الح در ش!!دم. خ!!ارج ج!!دم امت مي!!ان

خ!واهم ام!ر ب!ه مع!روف و نهي ميروش و راه ب!ه و ك!رده منك!ر از ج!دم )رس!ول خ!دا( و پ!درم علي )ع(

رفتار نمايم.

Page 6: بلندگو ها را روشن كنيد

مكه ذي الحجه 8 شعبان تا 3زمان: از

هجري60

ام!ام )ع( در س!وم ش!عبان ب!ه مك!ه رس!يد و س!كني عب!دالمطلب بن عب!اس خان!ه در گزي!د. م!ردم مك!ه و زائ!ران خان!ه خ!دا ك!ه از حض!رت دي!دار ب!ه بودن!د، آم!ده اط!راف

شدند. شرفياب مي ه!زار دوازده رس!يدن از پس )ع( ام!ام

نام!ه از ج!انب كوفي!ان، مس!لم بن عقي!ل را روز نماين!ده 15در عن!وان ب!ه رمض!ان

خويش به سوي كوفه فرستاد.ه!ايي ب!ه م!ردم بص!ره ام!ام )ع( طي نامه

و كوف!ه، س!زاوارترين م!ردم ب!راي خالقت و امام را اهل بيت )ع( معرفي كرد و...

حض!رت ب!ا رس!يدن نام!ه مس!لم بن عقي!ل از و وي ب!ا كوف!ه م!ردم بيعت ب!ر مب!ني س!وي ديگ!ر ب!راي حف!ظ ح!رمت خان!ه خ!دا !! آن در حض!رت، آن قت!ل ب!ر تص!ميم ك!ه تب!ديل ب!ه عم!ره را ! حج بودن!د جاگرفت!ه رغم ب!ه الحج!ه ذي هش!تم در و ك!رد ب!ه س!وي دوس!تان، از بس!ياري مخ!الفت

عراق روانه شد.

هاي حض!رت در قس!متي از آخ!رين س!خنرانيمكه:

ما اه!ل بيت ب!ه رض!اي خ!دا راض!ي و خواه!د در خش!نوديم... ه!ر كس مي

راه م!ا جانب!ازي كن!د و خ!ون خ!ويش نث!ار پروردگ!ار لق!اي راه در را

نمايد، آماده حركت با ما باشد.

Page 7: بلندگو ها را روشن كنيد

صفاح 60 ذي الحجه 9زمان: چهارشبه

هجري

قب!ل از رس!يدن ب!ه اين منزلگ!اه، در محلي داد دس!تور )ع( ام!ام »تنعيم« ن!ام ب!ه

ه!اي يم!اني ك!ه ام!وال ك!اروان حام!ل پارچهتهي!ه و توس!ط ح!اكم الم!ال بيت پ!ول ب!ا

مي ارس!ال يزي!د ب!راي ب!ا يمن را ش!د خ!ود اين كنن!د. داش!ت ض!بط ك!ه والي!تي غاص!بانه خالفت مقاب!ل در قي!ام نش!انه

بني اميه بود. ام!ام )ع( در پاس!خ ب!ه مخ!الفين ح!ركت ب!ه

س!وي ع!راق، فرم!ود: »رس!ول خ!دا را در م!اموريت مهمي ام!ر ب!ه و دي!دم خ!واب

يافتم و بايد آن را تعقيب نمايم«. در ب!ود مك!ه ع!ازم ك!ه ش!اعر ف!رزدق

در و ك!رد مالق!ات حض!رت ب!ا »ص!فاح« ج!واب حض!رت ك!ه از اح!وال م!ردم ع!راق ب!ا م!ردم »دله!اي ب!ود؛ گفت: جوي!ا ش!ده امي!ه ب!ني ب!ا توس!ت وليكن شمشيرش!ان

است.«

سخن ام!ام حس!ين )ع( خط!اب ب!ه ف!رزدق در اين منزلگاه:

آم!دها طب!ق م!راد باش!د، اگ!ر پيش خ!دا را ب!ر نعمته!ايش ش!كر گ!وييم. اگ!ر پيش آم!دها ب!ر وف!ق م!راد نب!ود ب!ر تق!وا و ح!ق نيتش ك!ه آن كس

مي حك!ومت مس!ير دلش از كن!د، ص!حيح خ!ارج نش!ود و ض!رر نخواه!د

كرد.

Page 8: بلندگو ها را روشن كنيد

ذات عرق 60 ذي الحجه 14زمان: دوشنبه

هجري

»حض!رت در اين منزلگ!اه ب!ه »بش!ر بن غ!الب رس!يده و از اوض!اع و اح!وال كوف!ه پرس!يدند؛ و امي!ه ب!ني خ!دمت »شمش!يرها گفت: وي

دلها با توست.« حضرت او را تصديق كرد. عبدالل!ه بن جعف!ر، همس!ر زينب )س( ام!ان

»عم!روبن ن!امه مدين!ه اس!تاندار از را اي اي!ام در مك!ه ب!ه س!ر مي ب!رد، س!عيد« ك!ه آن

گ!رفت و ب!راي حض!رت آورد ك!ه مض!مون آن چ!نين ب!ود: »من ت!و را از ايج!اد تفرق!ه برح!ذر

ترس!م! ل!ذا ب!ه س!وي داش!ته و از هالكت ت!و ميمن برگ!رد ت!ا در ام!ان من بم!اني«. حض!رت در ج!واب چ!نين فرم!ود: »كس!ي ك!ه ب!ه س!وي خ!دا دع!وت كن!د و عم!ل ني!ك انج!ام ده!د و بگوي!د از ج!دا و رس!ولش خ!دا از مس!لمانان هس!تيم،

ات خ!ير م!را ش!ود... اگ!ر در نوش!تن ن!امه نمياي، خدا پاداش تو را بدهد«. آرزو كرده

عبدالل!ه پس!ران خ!ويش )ع!ون و محم!د( را ب!ه ب!ا دش!منان كن!ار حض!رت و جه!اد در خ!دمت

سفارش كرد و خود به سوي مكه بازگشت.

قس!متي از نام!ه حض!رت ب!ه »عم!روبن س!عيد« كه در اين منزلگاه نوشت:

به!ترين ام!ان، ام!ان خداون!د اس!ت. از دني!!ا در را او از ت!!رس خداون!!د، ام!ان م!ا ب!ه قي!امت در ت!ا خواه!انيم

بخشد.

Page 9: بلندگو ها را روشن كنيد

حاجر 60 ذي الحجه 15شنبه زمان: سه

هجري

اي را ب!راي تع!دادي از م!ردم حض!رت ن!امهكوف!ه توس!ط »قيس بن مس!هر« فرس!تاد و چ!نين نوش!ت: »نام!ه مس!لم بن عقي!ل ك!ه ح!اكي از اجتم!اع ش!ما در كم!ك و طلب ح!ق م!ا ب!ود ب!ه من رس!يد خداون!د ب!ه خ!اطر نص!رت و ياريت!ان پ!اداش ب!زرگي نص!يبتان كن!د... هنگ!امي ك!ه فرس!تاده من )قيس( و محكم كارت!ان در ش!د وارد ش!ما ب!ر ب!ه ش!ما روزه!ا باش!يد، من همين كوش!ا

رسم.« مي .قيس« را در مي!ان راه دس!تگير كردن!د«

او ب!ه ناچ!ار نام!ه ام!ام )ع( را پ!اره نم!ود ت!ا از مض!مون آن آگ!اه نش!وند س!پس او را ب!ه قص!ر داراالم!اره ن!زد عبيدالل!ه بردن!د. از او ب!ه حس!ين )ع( ك!ه اف!رادي ن!ام خواس!تند

اند را افش!ا كن!د و ي!ا در براب!ر نام!ه نوش!تهب!رادرش و پ!در و )ع( حس!ين ب!ه م!ردم دش!نام ده!د. او ب!االي قص!ر رفت!ه و ض!من تمجي!د از علي )ع( و فرزن!دانش و مع!رفي نف!رين را او ي!اران و زي!اد ابن خ!ويش، ب!ه س!وي حض!رت ح!ركت از خ!بر و ك!رد آن!ان داد و از م!ردم خواس!ت دع!وت حس!ين ل!ذا عبيدالل!ه دس!تور اج!ابت كنن!د. )ع( را داد او را از ب!االي قص!ر ب!ه پ!ايين انداختن!د و ب!دنش قطع!ه قطع!ه گردي!د و اين چ!نين

به شهادت رسيد.

از س!خنان ام!ام حس!ين )ع( در بين راه مك!ه تا كربال:

بينم و من م!رگ را ج!ز س!عادت نمينن!گ ج!ز را س!تمگران ب!ا زن!دگي

دانم. نمي

Page 10: بلندگو ها را روشن كنيد

يميtه uز vخ 60 ذي الحجه 18زمان: جمعه

هجري

حض!رت و همراه!ان ي!ك روز و ي!ك ش!ب در اين منزلگ!اه توق!ف كردن!د. زينب ك!بري )س( هنگ!ام ص!بح خ!دمت آن حض!رت آم!د

نيمه ب!رادر! در ه!اي و عرض!ه داش!ت: اي خيمه از ش!نيدم ش!ب آم!دم، ب!يرون ه!ا

خواند: هاتفي اين دو بيت شعر را ميد xه yجzلي ب تuف} xاح uف yنxيvال يا عuا

zاِءvد vه z v!الش عvلuي يvبxكي xنvم uف بvعxدي

نايا vمyال yمyهyود vقuم تxو uلي قvع ازz وvعxد vجyن{ دار ا}لي ا yم}قzب

)ه!ان اي دي!ده بس!ي گري!ه كن، كيس!ت بع!د از من ب!ر اين ش!هدا بگري!د. م!رگ، اين گ!روه را ب!ه جايگ!اه خ!ويش همي ب!رد ت!ا آن وع!ده ك!ه ب!ا

اند بجاي آرند(. خداي خويش كردهرا )س( زينب خ!واهرش حض!رت، آنگ!اه

دلداري داده و دعوت به صبر كرد.ع!ده ب!ه قين« بن »زه!ير پيوس!تن اي

اند. حسين )ع( را در اين منزلگاه گفته

ام!ام حس!ين )ع( خط!اب ب!ه زينب ك!بري )س( فرمايد: در اين منزلگاه مي

خواهرم! آنچ!ه اراده و مش!يت خ!دا خواه!د هم!ان گرفت!ه، تعل!ق ب!دان

شد.

Page 11: بلندگو ها را روشن كنيد

ود vزر 60 ذي الحجه 21زمان: دوشنبه

هجري

عقي!!ده داراي ك!!ه قين« بن »زه!!ير ب!ود، در آن س!ال مراس!م حج را عثم!اني

مي ب!از كوف!ه ب!ه و آورده گش!ت. بج!اي ناخوش!ايندترين چ!يز ن!زد او ف!رود آم!دن در ي!ك مح!ل ب!ا حس!ين )ع( ب!ود.وليکن در اين منزلگ!اه ب!ه ناچ!ار ف!رود آم!د. در ح!الي ك!ه زه!ير ب!ا همراه!انش مش!غول خ!وردن غ!ذا

اي، زه!ير را ب!ود، حض!رت از طري!ق نماين!دهاعتن!ايي اش دع!وت ك!رد، ام!ا او بي ب!ه خيمه

ك!رد. همس!رش ب!ه او گفت:»س!بحان الل!ه خوان!د و ت!و او را پس!ر رس!ول خ!دا ت!را مي

ب!ه اج!ابت نمي اك!راه ب!ا ك!ني!«، »زه!ير« س!وي حض!رت رفت، ام!ا هنگ!ام م!راجعت از خوش!حالي آث!ار حض!رت، آن خيم!ه از

همراه!ان چه!ره ب!ه و ش!د نماي!ان اش گفت: »من ب!ه حس!ين ملح!ق خ!واهم ش!د، ه!ر كس مي!ل دارد در ي!اري فرزن!د پي!امبر ش!ركت كن!د، ب!ا م!ا بياي!د و ه!ر كس ب!ا م!ا

كنم«. ل!ذا همس!رش نيس!ت ب!ا او وداع مين!يز او را ره!ا نك!رده و ت!ا واقع!ه عاش!ورا و حس!يني ك!اروان هم!راه زه!ير، ش!هادت

بود.

زه!!ير ش!!هادت از پس حس!!ين)ع( ام!!ام فرمود:

و لط!ف از را ت!و خ!دا زه!ير! اي رحمت خ!ويش دور م!دارد و ق!اتالن مس!خ ش!دگان لعنت همانن!د را ت!و ش!ده ب!ه بوزين!ه وخ!وك )از ق!وم ب!ني

اسرائيل( لعنت نمايد.

Page 12: بلندگو ها را روشن كنيد

ثعyلبيtه 60 ذي الحجه 22شنبه زمان: سه

هجري

حض!رت، ش!بانه وارد اين منزلگ!اه ش!د و خ!بر ش!هادت »مس!لم بن عقي!ل« و »ه!اني

بن عروه« را به وي دادند. الي!ه ان!ا و »انالل!ه فرم!ود: پس حض!رت

راجع!ون... ال خ!ير في العيش بع!د ه!والِء« ب!از او س!وي ب!ه و خ!داييم از )هم!ه

س!ودي مي زن!دگي اينه!ا از پس گ!رديم، ن!دارد( آن گ!اه اش!ك ب!ه ص!ورتش ج!اري ش!د

و همراهان نيز گريه كردند. فرزن!دان مس!لم پس از س!ؤال حض!رت ك!ه

فرم!وده ب!ود: نظ!ر ش!ما چيس!ت )اكن!ون چ!ه خواهي!د ك!رد(؟ گفتن!د: » ب!ه خ!دا س!وگند ك!ه

نمي ب!از او م!ا انتق!ام آنك!ه مگ!ر گ!رديم، ش!هادت ب!ه ن!يز م!ا ي!ا بگ!يريم را )پ!در(

برسيم«.اتم!ام نوش!ته ي!ارانش ب!ا اند: حس!ين )ع(

حجت ك!رد. ام!ا گ!روهي ك!ه ب!ه طم!ع م!ال و مق!ام دني!ا ب!ا ام!ام آم!ده بودن!د، پس از اين

خبر، از حضرت جدا شدند.

سخن ام!ام حس!ين)ع( ب!ا م!ردي از اه!ل كوف!ه دراين منزلگاه:

در را ت!و اگ!ر ك!ه س!وگند خ!دا به مي مالق!!ات اث!!ر مدين!!ه ك!!ردم،

جبرئي!ل را در خان!ه م!ا، و ن!زول او ب!راي وحي ب!ه ج!دم را ب!ه ت!و نش!ان

م!ردم مي عم!وم ب!رادر! اي دادم. دانش را از ما برگرفتند...

Page 13: بلندگو ها را روشن كنيد

باله vز 60 ذي الحجه 23زمان: چهارشنبه

هجري

حض!رت )ع( خ!بر ش!هادت مس!لم و ه!اني اين در را بقط!ر بن عبدالل!ه همچ!نين و فرم!ود: س!پس داد. ي!ارانش ب!ه منزلگ!اه ي!اور و ي!ار بي را م!ا كوف!ه »ش!يعيان

بخواه!د، گذاش!ته ش!ما از كس ه!ر اند. توان!د ب!از گ!ردد و از س!وي م!ا حقي ب!ر مي

اند: گ!روهي ديگ!ر گ!ردنش نيس!ت«. نوش!تهاين در )ع( ام!ام وف!اي بي از همراه!ان

منزلگاه از گرد حضرت پراكنده شدند. ام!ام حس!ين )ع( عبدالل!ه بن بقط!ر را ب!ه

مي!ان در ک!ه ب!ود س!وي مس!لم فرس!تاده راه دس!تگير و ن!زد عبيدالل!ه بن زي!اد بردن!د. مقاب!ل در داراالم!اره، ب!االي قص!ر در او حس!ين)ع( ام!ام نماين!ده را خ!ود م!ردم مع!رفي و ب!ر ي!اري او تاكي!د نم!ود و آنه!ا را ابن ب!ه دس!تور ملع!ون ش!وراند. يزي!د ب!ر زي!اد او را از ب!االي قص!ر ب!ه زي!ر انداخت!ه و

به شهادت رساندند.

آي!ه ام!ام حس!ين)ع( در ج!واب م!ردي ك!ه از پرس!يده بام!امهم« ان!اس ك!ل ن!دعوا »ي!وم

بود، فرمود:راس!ت راه ب!ه را م!ردم پيش!وايي اج!!ابت گ!!روهي و ك!!رد ه!!دايت ب!ه را م!ردم پيش!وايي و كردن!د، گ!روهي و ك!رد دع!وت گم!راهي اج!ابت كردن!د. گ!روه اول در بهش!ت

و گروه دوم در دوزخ خواهند بود.

Page 14: بلندگو ها را روشن كنيد

بuطyن العقبه 60الحجه ذي25زمان: جمعه

هجري

خ!دا ب!ه « گفت: حض!رت ب!ه پ!يرمردي اين زي!را در برگ!رد، از همين ج!ا س!وگند مواج!ه شمش!ير و ن!يزه ب!ا ج!ز س!فر دع!وت ت!را ك!ه آنه!ا اگ!ر نخ!واهي گش!ت. دوش ب!!ه هم را جن!!گ ب!!ار كردن!!د،

مهي!!ا مي برايت!!ان را ام!!ور و گرفتن!!د ش!ديد، كردن!د و س!پس ب!ر آنه!ا وارد مي مي

ي!ك ح!رفي ب!ود. ام!ا ب!ا وض!عيت پيش آم!ده نمي ت!و ص!الح ب!ه را راه دانم«. ادام!ه

من ب!راي مطلب »اين فرم!ود: حض!رت اي، ولي واض!ح و رأي هم!ان اس!ت ك!ه دي!ده

نخواه!د پ!يروز الهي مق!درات ب!ر كس!ي شد«.

فرماي!د: ام!ام )ع( خط!اب ب!ه ي!ارانش ميبينم خ!ود را ج!ز اينك!ه كش!ته خ!واهم »نمي

ش!د«. ي!اران علت را ك!ه پرس!يدند، فرم!ود: ي!ورش من ب!ه س!گاني دي!دم خ!واب »در هم!ه از س!گي آنه!ا مي!ان در و ب!رده

قطع!!ه درن!!ده قطع!!ه م!!را و اس!!ت تر كنند«. مي

از سخنان امام حسين )ع( در اين منزلگاه: بني امي!ه م!را ره!ا نكنن!د ت!ا ج!ان م!را بگيرن!د. هرگ!اه چ!نين كنن!د، خ!دا ب!ر آن!ان كس!اني را مس!لط خواه!د ك!رد خواه!د خ!وار و ذلي!ل را آنه!ا ك!ه

ساخت.

Page 15: بلندگو ها را روشن كنيد

راف )وذvوحvسم( uش 60 ذي الحجه 26زمان: شنبه

هجري

حض!رت در منزلگ!اه ش!راف دس!تور دادن!د ص!بحگاهان و برداش!ته ف!راوان آب ك!ه ح!ركت كنن!د. در مي!ان راه و هنگ!ام ظه!ر ب!ا )ع( ام!ام و برخوردن!د لش!كري ب!ه م!!نزل در ازدش!!من قب!!ل و س!!رعت »ذوحس!م« مس!تقر ش!د. آن گ!اه ام!ام )ع( فرم!ان داد ت!ا لش!كر دش!من و ن!يز اس!بان

آنان را سيراب كنند. ام!ام حس!ين )ع( و لش!كر دش!من لش!كر

ر( نم!از ظه!ر و عص!ر را v!ب!ه فرمان!دهي ح(به امامت حضرت خواندند.

خط!اب چ!نين را ح!ر س!پاه )ع( ام!ام ب!ه س!زاوارتر بيت اه!ل »...ما فرم!ود: از هس!تيم ش!ما ب!ر حك!ومت و واليت رفت!ار ع!دالت براس!اس ك!ه م!دعياني

روا نمي س!!تم ش!!ما ح!!ق در و كنن!!د ب!ه س!وي ش!ما مي من م!ردم! اي دارن!د.

نيام!دم مگ!ر آنك!ه دع!وتم كردي!د. پس اگ!ر ت!ا گ!ردم«. ب!از ناخش!نوديد، آم!دنم از م!انع ح!ر برگ!ردد، خواس!ت )ع( حض!رت گش!ت. حض!رت فرم!ود: »م!ادرت ب!ه ع!زايت

مي چ!!ه گفت: بنش!!يند! ح!!ر خ!!واهي؟ م!امورم ك!ه ت!و را ب!ه ن!زد عبيدالل!ه بن زي!اد

پ!ذيري، ح!داقل راهي ب!برم. ح!ال اگ!ر نميرا انتخ!اب كن ك!ه ن!ه ب!ه كوف!ه باش!د و ن!ه

به مدينه.

از سخنان حضرت در اين منزلگاه:نمي عم!ل مگ!ر ح!ق ب!ه ك!ه بيني!د

پره!!يز نمي باط!!ل از و ش!!ود س!زاوار نمي ح!ال، اين در ش!ود.

اس!ت ك!ه م!ومن، لق!اي پروردگ!ار را طلب نمايد.

Page 16: بلندگو ها را روشن كنيد

بيضه 60 ذي الحجه 27زمان: يكشنبه

هجري

لش!كر ام!ام حس!ين )ع( و س!پاه ح!ر ك!ه ب!ه ح!!ركت هم!!ديگر نزدي!!ك و م!!وازات

آمدن!د. مي ف!رود مح!ل اين در كردن!د، اين منزلگ!اه لش!كريان ح!ر را حض!رت در »ب!ني فرم!ود: چ!نين ق!رارداده، مخ!اطب اط!اعت خ!دا از ب!ه فرم!ان ش!يطان امي!ه س!رپيچي نم!وده و فس!اد كردن!د. ح!دود خ!دا را اج!را نك!رده و بيت الم!ال را منحص!ر ب!ه خ!ود س!اختند. ح!رام خ!دا را حالل و حالل

ه!ا خ!دا را ح!رام كردن!د... ش!ما ب!ه من نامهاي!د، نوش!تيد و گفتي!د ك!ه ب!ا من بيعت كرده

پايبن!د من ب!ا خ!ويش بيعت ب!ه اگ!ر ح!ال ع!اقالنه ك!ار كرده بماني!د من اي ك!ه اي!د

اي ب!راي فرزن!د دخت پي!امبر )س( و اس!وهبش!كنيد، را بيعتت!ان اگ!ر هس!تم. ش!ما بعي!د هم ش!ما از ك!ه ج!انم! ب!ه س!وگند نيس!ت، چ!را ك!ه ب!ا پ!درم »علي« و ب!رادرم پيم!ان »مس!لم« پس!رعمويم و »حس!ن« كني!د چ!نين اگ!ر بداني!د كردي!د. ش!كني

ايد«. سعادت خوتان را از دست داده

از سخنان حضرت در اين منزلگاه:اي م!ردم! رس!ول خ!دا فرم!ود: »ه!ر كس س!لطان س!تمگر، پيم!ان ش!كن،

حرام كنن!ده ب!ا حالل مخ!الف و ه!ا در و ببين!د را خ!دا رس!ول س!نت ب!ا او او برنخ!يزد، جايگ!اهش براب!ر

در جهنم است.

Page 17: بلندگو ها را روشن كنيد

عvذيب الهجانات 60 ذي الحجه 28زمان: دوشنبه

هجري

ب!ا حض!رت مالق!ات اه!ل كوف!ه از تن چن!د توص!يف چ!نين را ش!هر اوض!اع و ك!رده

هايي گ!زاف كردن!د: »ب!ه اش!راف كوف!ه رش!وهت!و داده ب!ا زب!ان ي!ك و دل ي!ك اين!ك و ان!د

ورزن!د و س!اير م!ردم دلش!ان ب!ا دش!مني ميتوس!ت. ام!ا ف!ردا شمشيرهايش!ان ب!ه روي ت!و

شود«. كشيده ميفرس!تاده درب!اره آنه!ا از )ع( ام!ام اش

»قيس بن مس!هر« پرس!يد، گفتن!د: »وي را داراالم!اره قص!ر ب!االي دس!تگيري از پس ب!رده ت!ا ش!ما و پ!درتان را لعنت كن!د، ام!ا او ب!ر ش!ما و پ!درتان درود فرس!تاد و ابن زي!اد و پ!درش را لعنت ك!رد، و آم!دنتان را خ!بر داد. از اين رو ابن زي!اد دس!تور داد او را از ب!االي ش!!هادت ب!!ه و انداخت!!ه زمين ب!!ه قص!!ر از چش!مان اين هنگ!ام اش!ك در رس!اندند«. حض!رت س!رازير گش!ت و اين آي!ه ش!ريفه را

تالوت نمود:» من الموم!نين رج!ال ص!دقوا م!ا عاه!دوا الل!ه من منهم و نحب!ه قض!ي من فمنهم علي!ه،

يتنظر و ما بدلوا تبديال«)از مي!ان مومن!ان م!رداني هس!تند ب!ر س!ر پيم!ان خ!ود ب!ا خ!دا ايس!تادگي ك!رده و ب!ه عه!د خ!ويش وف!ا كردن!د »ب!ه ش!هادت رس!يدند« و ب!رخي ديگ!ر

اند...( در انتظار شهادت

ام!ام حس!ين )ع( هنگ!ام ش!نيدن خ!بر ش!هادت »قيس« در اين منزلگاه چنين دعا فرمود:

در م!ا و ش!يعيان م!ا ب!راي خداون!دا! ن!زد خ!ود جايگ!اه وااليي ق!رارده و در

جوار رحمت خود جمع بفرما.

Page 18: بلندگو ها را روشن كنيد

قصر بني مقاتل 61زمان: چهارشنبه اول محرم الحرام

هجري

اين منزلگ!اه خيم!ه در اه!ل كوف!ه از گ!روهي زده بودن!د، حض!رت از آنه!ا پرس!يد: آي!ا ب!ه ي!اري

آيي!د؟ بعض!ي گفتن!د: دل م!ا رض!ايت ب!ه من ميده!د و بعض!ي ديگ!ر گفتن!د: م!ا زن!ان و م!رگ نمي

از م!ردم فرزن!دان زي!ادي داريم، م!ال بس!ياري جن!گ اين سرنوش!ت از خ!بر و ماس!ت ن!زد

نداريم، لذا از ياري تو معذوريم. حض!رت ب!ه جوان!ان ام!ر ك!رد ك!ه آب بردارن!د و

همان )ع( ام!ام كنن!د. ح!ركت ك!ه ش!بانه گون!ه س!وار ب!ر م!ركب ب!ود، مختص!ري ب!ه خ!واب رفت. پس از بي!داري كلم!ه اس!ترجاع )انالل!ه و اناالي!ه

مي تك!رار را جل!و راجع!ون( اك!بر »علي ك!رد. رفت و علت را جوي!ا ش!د؛ حض!رت فرم!ود: اس!ب س!واري جل!و من در خ!واب ظ!اهر ش!د و گفت: اين ق!وم ش!بانگاه در ح!ركت اس!ت و م!رگ ب!ه

آي!د.« علي اك!بر گفت: »پ!درم! استقبالش!ان ميفرم!ود: حض!رت نيس!تيم؟« ح!ق ب!ر م!ا آي!ا اك!بر علي ب!رحقيم« م!ا ك!ه خ!دا ب!ه »س!وگند گفت: »پس م!ا را ب!اكي از م!رگ نيس!ت«. ام!ام

فرمود: »خدا تو را جزاي خير دهد«.

ام!ام حس!ين )ع( در اين م!نزل ب!ه عبيدالل!ه جعفي چنين فرمود:

ك!ني خ!داي را پس اگ!ر م!ا را ي!اري نميبپره!يز از اينك!ه ج!زو كس!اني باش!ي ك!ه

مي م!ا اگ!ر ب!ا خ!دا ب!ه س!وگند جنگن!د. كس!ي فري!اد م!ا را بش!نود و م!ا را ي!اري آتش در رو ب!!ه را او خ!!دا نكن!!د،

1افكند. مي

Page 19: بلندگو ها را روشن كنيد

نينوا )وكربال( 61زمان: پنجشنبه دوم محرم الحرام

هجري

ي!افت دس!تور ح!ر ك!ه اس!ت ج!ايي »نين!وا« دژ و آب و عل!ف و بي حض!رت را در بياب!اني بي

در اق!امت ب!راي )ع( ام!ام آورد. ف!رود قلع!ه مح!ل مناس!بتري، ب!ه ح!ركت خ!ود ادام!ه داد ت!ا ب!ه س!رزميني رس!يد. اس!م آنج!ا را س!ؤال فرم!ود؛ ت!ا ن!ام ك!ربال را در ج!واب ش!نيد، پس گريس!ت و فرم!ود: »پي!اده ش!ويد، اينج!ا مح!ل ريختن خ!ون م!ا و مح!ل قب!ور ماس!ت. و همين ج!ا قب!ور م!ا زي!ارت خواه!د ش!د، و ج!دم رس!ول خ!دا چ!نين پي!اده )ع( ام!ام اص!حاب س!پس داد«. وع!ده ش!دند و ب!ار و اثاثي!ه را ف!رود آوردن!د. س!پاه ح!ر نيز در ناحيه ديگري در مقابل امام اردو زدند.

،ك!رده جم!ع را خ!ود بيت اه!ل )ع( حض!رت نظ!ري برآنه!ا افكن!د و گريس!ت. س!پس فرم!ود: ب!ني از ح!رم ج!دمان راندن!د، و »خ!دايا! م!ا را امي!ه در ح!ق م!ا س!تم روا داش!تند. خ!دايا! ح!ق م!ا پ!يروز دش!منان ب!ر و بس!تان از س!تمگران را

گردان«.اي ب!دين مض!مون ب!راي عبيدالل!ه بن زي!اد ن!امه

حض!رت نوش!ت: خ!بر ورود ت!و ب!ه ك!ربال رس!يد. من از ج!انب معاوي!ه م!امورم س!ر ب!ر ب!الين ننهم ت!ا ت!و را بكش!م و ي!ا ب!ه حكم من و حكم يزي!د بن معاوي!ه ب!ازآيي! والس!الم. ام!ام )ع( فرم!ود: اين نام!ه را ج!وابي نيس!ت! زي!را ب!ر عبيدالل!ه ع!ذاب

الهي الزم و ثابت است.خوان!د، را زي!اد ابن نام!ه چ!ون ام!ام حس!ين)ع(

فرمود:ك!!ه گ!!روهي آن نش!!وند رس!!تگار خش!نودي م!ردم را ب!ا غض!ب پروردگ!ار خريدن!د. )خش!نودي م!ردم را ب!ر غض!ب

خدا مقدم داشتند(.

Page 20: بلندگو ها را روشن كنيد

كربالزمان: جمعه سوم محرم الحرام

هجري61

عم!ر بن س!عد ب!ا لش!كري چه!ارهزار نف!ره ب!رخي ش!د. ك!ربال وارد كوف!ه اه!ل از

)ب!!ني نوش!!ته س!!عد عم!!ربن قبيل!!ه اند: زه!ره( ن!زد او آم!ده و او را س!وگند دادن!د ت!ا ام!!ام ب!!ا جن!!گ )داوطلب ك!!ار اين از حس!ين)ع(( برح!ذر باش!د ت!ا ب!اعث دش!مني از نگ!ردد. هاش!م« »ب!ني و آنه!ا مي!ان ن!ام ب!ه فرزن!دش دو از يكي ط!رفي حس!ين)ع( ب!ا مقاتل!ه ب!ه را او »حفص«

مي برح!ذر تش!ويق را او ديگ!ري و نم!ود داش!ت! ل!ذا »حفص« هم!راه پ!در ب!راي مي

جنگ با حسين )ع( به كربال آمد. حض!رت ن!زد را شخص!ي س!عد عم!ربن

اين ب!!ه آم!!دنش علت از ت!!ا فرس!!تاد فرم!ود: حض!رت ش!ود. جوي!ا س!رزمين »م!ردم ش!هر ش!ما ب!ه من نام!ه نوش!ته و

كرده دع!وت آم!دنم م!را از اگ!ر و ان!د عم!ربن گش!ت! خ!واهم ب!از ناخوش!نوديد )ع( مطل!ع گش!ت، ام!ام پي!ام از ت!ا س!عد ب!ا جن!گ از م!را خ!دا »امي!دوارم گفت:

حسين برهاند!«

ب!ه ورود هنگ!ام )ع( حس!ين ام!ام سخن كربال:

دين و هس!تند دني!ا بن!دگان مردم، آنه!ا ج!ز س!خن ب!ر زبانش!ان نيس!ت. بچرخ!د، زندگيش!ان ك!ه آنگ!اه ت!ا

رون!د. و ه!ر گ!اه بن!اي دنب!ال دين ميآي!!د، پيش آزم!!ايش و امتح!!ان

شوند. دينداران بسيار اندك مي

Page 21: بلندگو ها را روشن كنيد

كربالزمان: شنبه چهارم محرم الحرام

هجري61

كوف!ه مس!جد در زي!اد« بن »عبيدالل!ه م!ردم را چ!نين خط!اب ك!رد: » اي م!ردم! را آنه!ا و آزمودي!د را ابوس!فيان خان!دان

خواس!تيد، يافتي!د! و يزي!د را چن!ان ك!ه ميروش!ي مي و رفت!ار داراي ك!ه شناس!يد

كن!د نيكوس!ت ك!ه ب!ه زيردس!تان احس!ان مين!يز و بخش!ش پ!درش بجاس!ت! و او هاي

چ!نين ب!ود! اكن!ون يزي!د دس!تور داده ت!ا بين ش!ما پ!ولي را تقس!يم نم!ايم و ش!ما را ب!ه جن!گ ب!ا دش!منش حس!ين بفرس!تم«. س!پس دس!تور داد در تم!ام ش!هر ن!دا كنن!د و م!ردم

را براي جنگ آماده حركت سازند. ه!زار چه!ار ب!ا الجوش!ن« ذي »ش!مربن

ه!زار دو ب!ا رك!اب« بن »يزي!د جنگج!و، جنگج!و، »حس!ين بن نم!ير« ب!ا چه!ار ه!زار جنگج!و، »مض!اير بن رهين!ه« ب!ا س!ه ه!زار ه!زار دو ب!ا »نص!ربن حرش!ه« و جنگج!و، اعالم )ع( حس!ين ب!ا جن!گ ب!راي جنگج!و آم!ادگي ك!رده و ح!ركت ب!ه س!وي ك!ربال را

آغاز كردند.

ك!ه اش!عث« بن پاس!خ »قيس در )ع( ام!ام كرد، فرمود: سفارش به بيعت با يزيد مي

نه، ب!ه خ!دا س!وگند، ن!ه دس!ت ذلت گ!ذارم و ن!ه مانن!د ب!ر دس!ت آن!ان مي

ف!!رار جن!!گ ص!!حنه از بردگ!!ان كنم. مي

Page 22: بلندگو ها را روشن كنيد

كربالزمان: يكشنبه پنجم محرم الحرام

هجري61

نيروه!اي پراكن!ده در س!طح ش!هر كوف!ه كم كم جم!ع ش!ده و ب!ه لش!كر عم!ربن س!عد

اند: ش!بث بن ربعي ب!ا پيوندن!د. نوش!ته ميهزار سوار به سوي كربال روان شد.

ع!ده عبيدالل!ه در ت!ا داد م!اموريت را اي مس!ير ب!ه س!وي ك!ربال بايس!تند و از ح!ركت كس!اني ك!ه ب!ه قص!د ي!اري حس!ين )ع( از

شوند، جلوگيري كنند. كوفه خارج ميم!ردم مي از گ!روهي چ!ون ك!ه دانس!تند

جن!گ ب!ا ام!ام حس!ين)ع( در حكم جن!گ ب!ا خ!دا و پي!امبر اس!ت، در اثن!اي راه از لش!كر

مي ف!رار و ش!ده ج!دا كردن!د. دش!من اي ك!ه از كوف!ه ب!ا ه!زار اند: فرمان!ده نوش!ته

ب!ه ك!ربال ب!ود چ!ون رزمن!ده ح!ركت ك!رده رس!يد، سيص!د ي!ا چهارص!د نف!ر هم!راه مي

اين ب!ه اعتق!ادي چ!ون بقي!ه و بودن!د او كردند. جنگ نداشتند، اقدام به فرار مي

از سخنان امام حسين )ع( با سپاه دشمن:نخ!واهيم تن ذلت ب!ه م!ا هيه!ات! مؤمن!ان و او رس!ول و خ!دا داد. را خ!واري و ذلت م!ا ب!راي هرگ!ز

ه!اي پ!اكي ك!ه م!ا نپس!نديدند. دامنو پرش!ور س!رهاي و پروري!ده، را ط!!اعت هرگ!!ز غيرتمن!!د؛ م!!ردان ش!!دن كش!!ته ب!!ر را فرومايگ!!ان

مردانه ترجيح ندهند.

Page 23: بلندگو ها را روشن كنيد

كربالزمان: دوشنبه ششم محرم الحرام

هجري61

ن!امه س!عد، عم!ربن عبيدالل!ه از را اي مي چ!نين دري!افت آن مض!مون ك!ه دارد

اس!ت: من از لش!كر س!واره و پي!اده چ!يزي را از ت!و فروگ!ذار نك!ردم، و توج!ه داش!ته

ت!ا ه!ر روز ب!اش ك!ه م!أموراني س!پرده ام وضعيت را به من گزارش كنند.

اج!ازه حض!رت از مظ!اهر بن ح!بيب اي از ب!ني اس!د ! ك!ه گ!يرد ت!ا ن!زد ط!ايفه مي

كردن!د ! رفت!ه ه!ا زن!دگي مي در آن نزديكيحض!رت خوان!د، ف!را ي!اري ب!ه را آن!ان و و رفت آنه!ا ن!زد »ح!بيب« دادن!د. اج!ازه ب!ه و بري!د فرم!ان از من »ام!روز گفت: و دني!ا ش!رف ت!ا بش!تابيد حس!ين ي!اري

نف!ر 90آخ!رت از آن ش!ما باش!د«. تع!داد بپاخواس!تند و ح!ركت كردن!د، ام!ا در مي!ان راه ب!ا لش!كر عم!ربن س!عد برخ!ورد كردن!د و چ!ون ت!اب مق!اومت نداش!تند، پراكن!ده ش!ده و برگش!تند. »ح!بيب« ب!ه ن!زد حض!رت رس!يد حس!ين)ع( نم!ود. تعري!ف را جري!ان و

گفت: »الحول و ال قوه اال بالله«

نام!ه ام!ام حس!ين )ع( از ك!ربال ب!ه ب!رادرش محمدبن حنفيه و بني هاشم:

مث!ل اينك!ه دني!ا اص!الx وج!ود نداش!ته ن!ابود و ارزش دني!ا بي )اين گون!ه ش!دني اس!ت( و آخ!رت هميش!گي و

دائم بوده و هست.

Page 24: بلندگو ها را روشن كنيد

كربالشنبه هفتم محرم زمان: سه

هجري61الحرام

تع!داد نظامي!اني ك!ه لب!اس و س!الح جنگي امي!ه ب!ني غاص!ب حك!ومت از حق!وق و آم!ده ام!ام حس!ين)ع( جن!گ ب!ه و گرفت!ه

ب!ر ب!الغ را، جنگج!و 30بودن!د ه!زار اند. نوشته

ن!امه از عم!ر بن س!عد ب!دين مض!مون اي عبيدالل!ه دري!افت ك!رد ك!ه: ب!ا س!پاهيان خ!ود آب و اص!حابش و حس!ين)ع( ام!ام بين ب!ه ط!وري ك!ه ح!تي بين!داز ف!رات فاص!له

اي آب ب!ه ام!ام )ع( نرس!د، هم!ان قط!رهگون!ه ك!ه از دادن آب ب!ه عثم!ان بن عف!ان

س!وار 500خ!ودداري ش!د! عم!ر بن س!عد ك!رد. مس!تقر ف!رات ش!ريعه كن!ار در را يكي از آنه!ا فري!اد زد: حس!ين!... ب!ه خ!دا

قط!!ره ك!!ه را س!!وگند آب اين از اي نخ!واهي آش!اميد ت!ا از عطش ج!ان دهي! حض!رت فرم!ود: »خ!دايا! او را از تش!نگي هالك كن و هرگ!ز او را مش!مول رحمتت

گوي!د ب!ه ق!رار م!ده«. حمي!د بن مس!لم مي)ع( ام!ام نف!رين ك!ه دي!دم خ!ود چش!م

عملي گشت.

چ!نين را دش!من س!پاه )ع( حس!ين ام!ام نفرين كرد:

بار خ!دايا! ب!اران آس!مان را از اين!ان و تنگي ايش!ان ب!ر و كن، دري!غ قحطي )همچ!ون س!الهاي يوس!ف( پدي!د آور، و آن غالم ثقفي )حج!اج ت!ا بگم!ار برايش!ان را يوس!ف( بن و بچش!اند، ايش!ان ب!ه زه!ر ج!ام انتق!ام من و اص!حاب و اه!ل بيت و

شيعيان مرا از اينان بگيرد.

Page 25: بلندگو ها را روشن كنيد

كربالزمان: چهارشنبه هشتم محرم

هجري61الحرام

خيمه در عطش تب لحظ!ه ه!ر اف!زون ه!ا ب!ه مي را عب!اس ب!رادرش )ع( ام!ام ش!د،

اي ش!بانه ح!ركت داد. آنه!ا ب!ا ي!ك هم!راه ع!دهرا دش!من ص!فوف ش!ده، حس!اب برنام!ه

ها را پ!ر از آب كردن!د و ب!ه شكس!ته و مش!كها برگشتند. خيمه

:مالقات امام )ع( با عمر بن سعد من ب!ا آي!ا س!عد! پس!ر اي « فرم!ود: حض!رت

ك!ني و از خ!دا هراس!ي ن!داري؟ ابن مقاتل!ه ميش!وم، ج!دا گ!روه اين از اگ!ر « گفت: س!عد

گيرن!د و ام را خ!راب و ام!والم را از من مي خ!انهام از خش!م ابن زي!اد من برح!ال اف!راد خ!انواده

ش!ود؟ بيمن!اكم«. حض!رت فرم!ود: » ت!و را چ!ه ميخ!دا ج!ان ت!و را ب!ه زودي در بس!تر بگ!يرد و ت!و را

ك!ني ك!ه ب!ه در روز قي!امت ني!امرزد... گم!ان ميب!ه خ!دا حك!ومت ري و گرگ!ان خ!واهي رس!يد؟ نخ!واهي آرزويت ب!ه و نيس!ت چ!نين س!وگند

رسيد«.اي عم!ر بن س!عد را تهدي!د عبيدالل!ه طي ن!امه

گوي!د: » اگ!ر از ب!ه ع!زل و بركن!اري ك!رده، ميفرم!ان من س!رباز زني، مس!ئوليت لش!كر را به شمر بن ذي الجوشن واگذار خواهم كرد.

سخن امام حسين)ع( با يارانش:اي ب!زرگ زادگ!ان! ص!بر پيش!ه كني!د ك!ه از را ك!ه ش!ما نيس!ت پلي ج!ز م!رگ س!ختي و رنج عب!ور داده و ب!ه بهش!ت آن هميش!!گي نعمته!!اي و پهن!!اور

رساند. مي

Page 26: بلندگو ها را روشن كنيد

كربالزمان: پنجشنبه نهم محرم الحرام

هجري61

،ش!مر خ!ود را ب!ه خي!ام ام!ام )ع( رس!انده ض!من ص!دا ك!ردن حض!رت عب!اس و ديگ!ر

مي الب!نين، ام ب!راي فرزن!دان « گوي!د: ش!ما از عبيدالل!ه ام!ان نام!ه گ!رفتم«. آنه!ا

xگفتن!د: »خ!دا ت!و را و ام!ان نام!ه ت!و متفق!اباش!يم ولي را لعنت كن!د، م!ا ام!ان داش!ته

پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟« ام!ام حس!ين )ع( توس!ط حض!رت عب!اس از

دش!من ي!ك ش!ب را ب!راي نم!از، راز و ني!از گيرد. با خدا و تالوت قرآن مهلت مي

حف!ر خن!دق در اط!راف خي!ام ب!راي مقابل!ه راه ك!ردن قط!ع و دش!من ش!بيخون ب!ا ارتب!اطي دش!من ب!ا خي!ام از س!ه ط!رف، ك!ه فق!ط از ي!ك قس!مت ارتب!اط برق!رار باش!د و ي!اران ام!ام )ع( در آنج!ا مس!تقر بودن!د. ت!دبير ام!ام )ع( ب!راي اص!حاب بس!يار اين

سودمند بود. گ!روهي از لش!كر عم!ر بن س!عد ب!ه س!پاه

پيوندند. امام )ع( مي

سخن امام )ع( خطاب به دشمن:زي!اني مي چ!ه ش!ما! ب!ر بري!د واي

اگ!ر س!خن م!را بش!نويد؟! من ش!ما مي راس!ت راه ب!ه ام!ا را خ!وانم.

س!رباز من ف!رامين هم!ه از ش!ما گ!!وش مي م!!را س!!خن و زني!!د

هاي ش!ما دهي!د، چ!را ك!ه ش!كم نميبردله!اي و پرش!ده ح!رام م!ال از

شما شقاوت نهاده شده است.

Page 27: بلندگو ها را روشن كنيد

كربال هجري61زمان: دهم محرم الحرام

جم!اعت ب!ه را ص!بح نم!از ي!ارانش ب!ا )ع( ام!ام خوان!د و س!پس ب!ا آنه!ا چ!نين س!خن گفت:»...خ!دا ب!ه ش!هادت من و ش!ما فرم!ان داده اس!ت. ب!ر ش!ما

باد كه صبر و شكيبايي را پيشه خود سازيد«. فرمان!ده را قين« بن »زه!ير )ع( حض!رت

راس!ت س!پاه، و ح!بيب بن مظ!اهر را فرمان!ده چپ س!پاه گم!ارد و پ!رچم را ب!ه دس!ت ب!رادرش ب!ه گرچ!ه س!پاه دش!من عب!اس س!پرد. حض!رت

مي خيمه نزدي!ك ت!يري ه!ا حض!رت ولي ش!د، ك!ه نين!داخت چ!ون مي ن!دارم فرم!ود: »دوس!ت

آغ!ازگر جن!گ ب!ا اين گ!روه باش!م«. عم!ربن س!عد ت!ير را ب!ر كم!ان نه!اده و ب!ه س!وي ي!اران ام!ام اول كس!ي ك!ه باش!يد ان!داخت و گفت: »گ!واه ب!ودم ك!ه ب!ه س!وي لش!كر حس!ين ت!ير ان!داختم!« كم!ان ب!ر ت!ير س!عد عم!ربن س!پاهيان س!پس نه!اده و از ه!ر ط!رف ي!اران حس!ين)ع( را نش!انه رفتن!د. ام!ام )ع( فرم!ود: »ي!اران من! بپاخيزي!د و ب!ه س!وي م!رگ )ش!هادت( بش!تابيد، خ!دا ش!ما تن چه!ل ب!ر ب!الغ اول حمل!ه در بي!امرزد«. را ه!ر مان!ده ب!اقي ي!اران و س!پس ش!هيد ش!دند ك!دام ب!ه ن!وبت ب!ه تنه!ايي ب!ه مي!دان رزم ش!تافته

رس!يدند و بع!د از آنه!ا ن!وبت ب!ه و ب!ه ش!هادت ميش!ربت ن!يز آنه!ا و رس!يد هاش!م ب!ني خان!دان

شهادت را نوشيدند.

) ع ) حسين امامصدا را آنها و كرده شهدا مطهر اجساد به نگاهي بود، مانده تنها و يكه كه

) حالي. ) در آنگاه آمد، خيام سوي به آخرين وداع براي ع حضرت مي كردو قرارگرفت دشمن برابر در بود آورده بيرون غالف از را شمشيرش كه . . تيري ناگاه نمود محاصره را وي طرف هر از دشمن كرد نماياني جنگنشانه چند و يكصد كه حالي در و كرد اصابت مباركش قلب به شعبه سه

ملكوت به مباركش روح و گشت زمين بر نقش بود، پيكرش بر نيزه و تير. . شد بلند الهي فرشتگان حتي و كودكان زنان، شيون اما پيوست اعلي

Page 28: بلندگو ها را روشن كنيد
Page 29: بلندگو ها را روشن كنيد

التماس دعا . خيرخواه

بسيج شهيد عبدالمحمد سازمان هواپيمايي كشوري و شركت فرودگاههاي كشور